روایت هایی از معنویت و توسل در تفحص شهدا

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / روایت هایی از معنویت و توسل در تفحص شهدا

جنگ  تمام شده بود و بسیاری از شهدا جا مانده بودند . دلمان پیش انها بود . باید می رفتیم و برمیگرداندیمشان ؛ اما منطقه حساس بود و قرار گاه موافت نمی کرد . بالاخره یک فرصت ده روزه گرفتیم . گذسته از دوری راه ، دور و برمان پر از میدان های گسترده مین بود . چند روزی کارمان جست و جو و سوختن زیر آفتاب و دست خالی برگشتن بود . فرصت ما روز نیمه شعبان به پایان می رسید . بعضی از بچه ها پیشنهاد کردند کار را تعطیل کنیم و روز عید به خودمان برسیم . اما علی رضا غلامی گفت : (( نه ، تازه امروز ، روز کار است و باید عیدی خود را امروز از آقا بگیرم . )) همه به این امید حرکت کردیم ، اما هر چه بیبشتر گشتیم ، بیشتر نا امید تر شدیم . آفتاب داشت غروب می کرد که صدای ناله و توسل علی رضا غلامی بلند شد : آقا جون دیگه خجالت می کشیم تو روی مادرای شهید نگاه کنیم … باید وداع میکردیم و برمیگشتیم ، بغض توی گلوی بچه ها ترکید و به گریه افتادند . چند لحظه بعد فریاد غلامی که رفته بود شاخه شقایقی را برای معراج شهدا از ریشه در بیاورد ، میخ کوبمان کرد . دویدیم طرفش … شقایق درست روی جمجمه ی شهیدی سبز شده بود . چه حالی کردیم در این غروب (( نیمه شعبان)) وقتی دانستیم که نام این شهید (( مهدی منتظر القائم )) است .

منبع : کتاب نشانه ؛ روایت هایی از معنویت و توسل در تفحص شهدا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *