ولایت ، رکن توحید – بخش دوم – علامه مصباح یزدی
ولایت از شؤون ربوبیت تشریعی است
با توجه به آنچه در بخش اوّل بحث (ولایت ، رکن توحید) آمد، باید بدانیم که اراده ی خدا بر این تعلّق گرفته است که مبیّن قوانین و مجری قوانین در عالم اسلام، اوّل پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و بعد امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ باشد. اگر در بعضی از روایات گفته شده که «… وَ مَنْ جَحَدَکُمْ کَافِرٌ …»۱ بی حساب گفته نشده است؛ اگر برای کسی ثابت شد که خدا فرموده است: «باید از علی اطاعت کنید»، و در عین حال گفت: «نه قبول ندارم!»، این عمل، عین عمل إبلیس است. ممکن است برای شخصی ثابت نشده باشد، یا نفهمیده باشد، یا نتوانسته باشد بفهمد؛ این چنین شخصی مستضعف است و به اندازه ای که نفهمیده و نمی توانسته بفهمد، معذور است.
امّا کسی که فهمید، و کسی که خودش از پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شنید: «… مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ …»۲، اگر انکار کرد، قلباً کافر است، اگرچه در ظاهر مسلمان باشد؛ یعنی چیزی را که نصّ فرمایش خداست، قبول ندارد. وقتی فهمید خدا او را تعیین کرده است و در عین حال انکار کرد، در اصطلاح فقهی می گوییم: منافق است؛ ولی معنای منافق این است که باطناً کافر است و در ظاهر، مسلمان است؛ ظاهراً پاک است؛ ازدواج با او جائز است؛ ذبیحه اش حلال است. منافقین قلباً امر خدا را قبول ندارند و در دل می گویند: «خدا بیجا گفته است؛ نباید علی جانشین پیامبر باشد؛ علی جوان بود و هنوز صلاحیت این کار را نداشت!».
پس برای اینکه توحید تمام شود، باید توحید در خالقیّت، در ربوبیّت تکوینی و در ربوبیّت تشریعی همه جمع شده باشد. چرا با اینکه إبلیس خالقیّت و ربوبیّت تکوینی خدا را قبول داشت، باز خداوند می فرماید: «… کانَ مِنَ الْکافِرینَ …»۳؟ این نسبت بخاطر این است که إبلیس ربوبیّت تشریعی را قبول نداشت. ما اگر توحید را قبول داشته باشیم، و بخواهیم کلمه «لا الله الا الله» را درست بگوییم، باید خدا را به وحدانیّت در خالقیّت، در ربوبیّت تکوینی و در ربوبیّت تشریعی قبول داشته باشیم؛ ربوبیّت تشریعی خدا اقتضاء می کند که دستورات پیغمبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ و ائمه اطهار ـ علیهم السّلام ـ را بپذیریم؛ چون او گفته است: «… أَطیعُوا اللهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُم …»۴٫ اگر دستورات ایشان را قبول نکنیم، حکم خدا را قبول نکرده ایم؛ یعنی ربوبیّت تشریعی خدا را نپذیرفته ایم و در این صورت، در توحید مشکل داریم.
پس کلمه «لا الله الا الله» شامل ولایت علی ـ علیه السّلام ـ هم می شود. فرمایش امام رضا ـ علیه السّلام ـ یعنی «انا من شروطها»، یک شرط خارجی نیست، به این معنا که یکبار بگویند: « لا الله الا الله» حصن خداست و بعد بگویند: یک چیز دیگر هم باید به آن ضمیمه کرد؛ بلکه آن شرط باید از درون خود همین کلمه درآید. پذیرفتن ولایت علی و بعد پذیرفتن ولایت امام رضا و سایر ائمه اطهار ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ از لوازم خود توحید است؛ چون خدا گفته است. اگر آنها را قبول نکنیم، از جهت توحید در ربوبیّت نقص داریم؛ یعنی توحید ما از این جهت که خدا نسبت به بندگانش ربوبیّت تشریعی دارد و هر قانونی او جعل می کند، باید بپذیریم و اطاعت کنیم، نقص دارد.
انکار مرتبه ای از توحید، یعنی انکار توحید
ممکن است کسی بگوید: «ابلیس از برخی کافران خیلی مقامش بالاتر است؛ زیرا کافرانی که می گویند: خدایی نیست، نه توحید در خالقیّت را قبول دارند، نه توحید در ربوبیّت تکوینی را و نه توحید در ربوبیّت تشریعی را ؛ امّا ابلیس دو مرتبه از توحید را قبول داشت؛ پس دو ثلث توحید را داشت؛ پس چرا رجیم شد و همه بدکاران به تبع إبلیس به جهنّم می روند و او رئیس آنهاست؟ رئیس جهنّمیان باید آن کفّاری باشند که اصلاً خدا را قبول ندارند.»
مسأله این است که این سه مرتبه، سه وجه یک حقیقت هستند. توحید یعنی هر سه مرحله، و موحّد یعنی کسی که هر سه را قبول دارد. اگر یکی را قبول نکرد، یعنی اصلاً توحید را قبول ندارد. اگر کسی بگوید: «من همه اسلام را قبول دارم و فقط نماز را قبول ندارم»، این مؤمن است یا کافر؟ کسی مسلمان است که این مجموعه را پذیرفته باشد. اگر یک ذرّه اش کم شد، دیگر فایده ندارد. اگر کسی یک کیلو برنج صدری بپزد و روغن خالص کرمانشاهی هم روی آن بریزد، ولی یک فضله موش، یا یک گرم زهر کشنده در آن بیافتد، چه می شود؟ این همه برنج خوب و گوشت خوب، چون یک گرم سمّ در آن ریخته شده همه اش فاسد می شود. اگر این مجموعه سالم بود، کارساز است. نباید گفت: «چون إبلیس خالقیّت را قبول داشت، از خیلی ها بهتر است!» چرا باید اینگونه باشد؟ چه بسیار افرادی وجود دارند که اصلاً منکر اصل خدا، نبوت و … هستند و هیچ کدام را قبول ندارند؛ چرا اینها باید با إبلیس همسطح یا بهتر از ابلیس باشند؟ جواب این است که إبلیس رکنی را منکر شد که اساس اعتقاد را به هم می ریزد. با این انکار این مجموعه از بین رفت و فاسد شد. در این صورت هرقدر انکار شدیدتر باشد، مرتبه کفر بالاتر است. إبلیس به قدری عناد دارد که رو در روی خدا می ایستد و می گوید: « فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعین»۵؛ با چنین عنادی، مرتبه کفر بالاتر می رود.
به هرحال عرض بنده این بود که می توان گفت: اصلاً ولایت در درون توحید است؛ زیرا توحید، به توحید در خالقیّت، ربوبیّت تکوینی و ربوبیّت تشریعی منحل می شود، و ولایت از شئون ربوبیّت تشریعی است؛ یعنی خدا می گوید: حاکم را من باید تعیین کنم و قانون را من باید جعل کنم و اگر دیگری دخالت کند، شرک است.
امروز ولایت فقیه جامع الشرائط، حصن إلهی است
تا اینجا ما توانستیم بیانی داشته باشیم که با آن ولایت ائمه معصومین ـ علیهم السّلام ـ هم مندرج در توحید می شود. حال می خواهم پا را یک قدم بالاتر بگذارم.
حدیث مقبوله عمر بن حنظله را همه شنیده اید که حضرت صادق ـ علیه السّلام ـ در جواب این سؤال که وقتی ما به شما در امور حکومتی دسترسی نداریم چه کار کنیم؟ اگر اختلافی در مورد ارثی یا مسأله دیگری، پیش آمد به طوری که به قضاوت قاضی نیاز شد و به شما دسترسی نداشتیم چه کار کنیم؟ فرمودند: به فقهاء جامع الشرائط مراجعه کنید و بعد فرموند: «… فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَیْکُمْ حَاکِماً فَإِذَا حَکَمَ بِحُکْمٍ وَ لَمْ یَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا بِحُکْمِ الله اسْتَخَفَّ وَ عَلَیْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَیْنَا کَافِرٌ رَادٌّ عَلَى الله وَ هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْکِ بِالله …»۶ این سخن حضرت به چه معناست؟ اینکه می فرمایند: ردّ کردن حکم فقیه جامع الشرایط، حکم شرک را دارد یعنی چه؟ کسی که حکم فقیه جامع الشرائط را ردّ می کند، نمی گوید: دو خدا وجود دارد؛ بلکه می گوید: حکم این فقیه را قبول ندارم. این فقیه هم نه خدا، نه پیغمبر و نه امام معصوم است؛ بلکه یک فقیه است؛ چرا باید انکار حکم او باعث شرک شود؟
اگر بیان قبل در ذهن مبارکتان باشد و یک مقدار آنرا بیشتر تحلیل کنید، خواهید دید که این مطلب هم از آن به دست می آید؛ چراکه وقتی اطاعت امام معصوم ـ علیه السّلام ـ واجب است، و او فرمود: من فلانی را وکیل یا حاکم یا نائب خودم قرار دادم و باید از او اطاعت کنید، اطاعت او چه حکمی دارد؟ وقتی امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ شخصی مثل مالک اشتر را تعیین می کنند و می گویند: او را عامل قرار دادم و اطاعت او بر شما لازم است، چه کار باید کرد؟ در این صورت اطاعت مالک اشتر واجب می شود؛ چرا؟ چون اطاعت امام معصوم است. چرا اطاعت امام معصوم واجب است؟ چون اطاعت خداست؛ این حکم، مصداق ربوبیّت تشریعی الهی است. خدا گفته است: امام معصوم باید حاکم باشد، و وقتی امام فرمود: «در مرتبه نازلتر حاکم شما ولی فقیه است»، اطاعت از او، از مصادیق اطاعت از ربوبیّت تشریعی الهی می شود. در این صورت این سخن که انکار حکم او در حدّ شرک به خداست (هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْکِ بِاللَّه) معنا پیدا می کند.
چرا إبلیس با ردّ یک قانون إلهی و سجده نکردن به آدم، مشرک شد؟ إبلیس به واسطه انکار تشریع إلهی مشرک شد. همانطور که او با انکار ربوبیّت تشریعی خدا مشرک شد، ردّ امام معصوم هم موجب شرک می شود. البته این شرک، شرک باطنی است. این شرک، شرکی نیست که موجب استحقاق زدنِ گردن آن شخص شود؛ بلکه این شرک در مقابل ایمان است و غیر از شرکی است که در مقابل اسلام است. این کفر و شرک باطنی است و احکام ظاهری آن محفوظ است؛ یعنی طاهر است، ذبیحه اش حلال است و ازدواج با آن هم هیچ اشکالی ندارد؛ همان طور که منافقین در صدر اسلام اینگونه بودند.
شرک ظاهری در مقابل اسلام، و شرک باطنی در مقابل ایمان است. «هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْکِ بِالله»، یعنی وقتی من می گویم: «شما به محمد بن مسلم مراجعه کنید، هر چه او گفت، اطاعت کنید»، اگر اطاعت نکردید و حرف من را ردّ کردید، یعنی حرف خدا را ردّ کرده اید و این شرک تشریعی است. اگر از قاضی ای که خلیفه اموی یا خلیفه عباسی تعیین کرده است، اطاعت کردید، حکم او را شریک حکم خدا قرار داده اید؛ پس مشرک شده اید. از این جهت وقتی توحید را تحلیل کنیم و مراتبش را بسنجیم، به اینجا می رسیم که توحید، ولایت امیرالمؤمنین، ولایت امام رضا و ولایت سایر ائمه ـ علیهم السّلام ـ را هم شامل می شود و در مرتبه بعد ولایت فقیه را هم در بر می گیرد. بنابراین اگر کسی بگوید: امروز ولایت فقیه حصن الهی است و من دخله أمن من عذاب الله، حرف گزافی نزده است. به همان دلیل که «لا اله الا الله» حصن الله است، به همان دلیل که «ولایت علی بن ابیطالب» حصن الله است و به همان دلیل که «ولایت امام رضا» از شروط توحید است، به همان دلیل هم ولایت ولی فقیهی که مرضیّ امام زمان ـ عجل الله تعالی فرجه ـ است، جزء حصن الهی است.
وفقنا الله و ایّاکم ان شاء الله و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته
پی نوشت:
۱ . من لایحضره الفقیه، ج ۲، ص ۶۱۳٫
۲ . بحار الانوار، ج ۲۳، ص ۱۴۵ و سایر منابع.
۳ . البقره / ۳۴٫
۴ . النساء / ۵۹٫
۵ . ص / ۸۲٫
۶ . بحار الانوار، ج ۲، ص ۲۲۱٫
بازدیدها: 0