گزیده ی اشعار | به مناسبت شهادت امام سجاد علیه السلام

خانه / اشعار / گزیده ی اشعار | به مناسبت شهادت امام سجاد علیه السلام

بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کرب‌وبلا سهم تو شد

بعد از آن واقعه، هفتاد و دو آیینه شکست
ناگهان داغ دل آینه‌ها سهم تو شد

بعد از آن واقعه آشوب قیامت برخاست
بر سر نیزه سر خون خدا سهم تو شد

بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت
خطبهٔ اشک برای شهدا سهم تو شد

بعد از آن واقعه در هرولهٔ آتش و خون
در شب خوف و خطر خطبهٔ «لا» سهم تو شد

بعد از آن واقعه در فصل شبیخون ستم
خوردن زخم ز شمشیر جفا سهم تو شد

خیمهٔ نور تو در فتنهٔ شب سوخت ولی
کس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد

بعد از آن واقعه، ای زینت سجادهٔ عشق
از دلت آینه جوشید، دعا سهم تو شد

بعد از آن واقعه، ای کاش که می‌مردم من
مصلحت نیست بگویم که چه‌ها سهم تو شد

بعد از آن واقعهٔ سرخ حقیقت گل کرد
کربلا در تو درخشید خدا سهم تو شد

رضا اسماعیلی
از کتاب: همه ی آینه ها
………………..

زمین کربلا تب دارد آیا، یا تو تب داری؟
دل زینب فدایت پا برون از خیمه نگذاری

بخوان در نیمه‌شب‌هایم «الهی لا تؤدّبنی»
بگو صد بار دیگر «ربِّ خلِّصنا من النارِ»

غل و زنجیر بر گردن چهل منزل بیا با من
که فردا باز فردا یوسف تنهای بازاری

تو تبدار اباالفضلی که سقا بود و عطشان بود
تو بیمار حسینی؛ راست می‌گویند بیماری

تو را هر روز عاشوراست… یا سبوحُ یا قدّوس
ملائک بر سر سجاده‌ات جمعند بسیاری…

مهدی جهاندار
از کتاب: مرثییه باشکوه
……………..
آرزوی کوه ها یک سجده‌ی طولانی‌اش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانی‌اش

دست‌هایش شاخهٔ طوباست مشغول دعاست
ماه و خورشید و فلک در سایهٔ نورانی‌اش…

می‌وزد از منبرش فریادهای «یاحسین»
شام‌ها ویرانهٔ هر خطبهٔ توفانی‌اش

در کلامش ضربت شمشیر حقّ حیدر است
عبدوَدها کشته، از شور حماسی‌خوانی‌اش

اوست فرزند منا و مکه، فرزند صفا
چشمه‌ها می‌جوشد از هر واژهٔ قرآنی‌اش

اعظم سعادتمند
از کتاب: باران پس از برف

………………

تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم…

تو را در حرا، در حرم، در مدینه
تو را در صفا، در منا دیده بودم

تو را بین محراب خونین کوفه
تو را در مقام رضا دیده بودم

تو را در همان‌جا که خورشید گل کرد
کنار همان نیزه‌‌ها دیده بودم…
من از روز اوّل که محو تو گشتم
تو را نیمی از کربلا دیده بودم

تو را کوهی از صبر، انبوهی از عشق
تو را سوره‌ای از خدا دیده بودم

تو را شیرمردی که در اوج سختی
نشد از خدایش جدا، دیده بودم

تو را باصفا چون بهارِ پرستش
تو را روحِ سبزِ دعا دیده بودم…

محمد فخارزاده
از کتاب: صحیفه محرم

……………….

گرچه تا غارت این باغ نمانده است بسی
بوی گل می رسد از خیمۀ خاموش کسی

چه شکوهی است در این خیمه که صد قافله دل
می نوازند به امید رسیدن، جرسی

دامن خیمه به بالا بزن ای گل! که دلم
جز پرستاری درد تو ندارد هوسی

ای صفای سحری جمع به پیشانی تو!
باد پاییم و به گردت نرسیده است کسی…

چه صمیمی است خدایی که تو یادم دادی!
لطف محض است اگر نیست جز او دادرسی

باز شب آمد و من ماندم و این گریه و نیست
جز ابوحمزۀ طوفانی تو همنفسی

محمد فخارزاده
از کتاب: صحیفه محرم

……………

آقا سلام بر تو و شام غریب تو
آقا سلام بر دل غربت نصیب تو

از راه دور با دل رنجور آمدی
مرهم به غیر صبر ندارد طبیب تو

باغ از صدای زمزمه، از عطر گل تهی‌ست
جا مانده در خرابه مگر عندلیب تو؟

تصویر کربلاست که همواره روشن است
در چشمۀ زلال نگاه نجیب تو

رفتی و قرن‌هاست که تکرار می‌شود
نجوای عاشقانۀ امنّ یجیب تو

فاطمه سالاروند
از کتاب: صحیفه محرم

…………..

این ماه کیست همسفر کاروان شده؟
دنبال آفتاب قیامت روان شده

یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش
یک دم نشسته منتظر کودکان شده

یک جا ز پیر کوفه شنیده‌ست ناسزا
یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده

هم شاهد غروب گل ارغوان به خون
هم راوی حدیث لب خیزران شده

با پای خسته راه‌بر خلق آمده
با دست بسته کارگشای جهان شده

ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر
آه ای بهار تا گل آخر خزان شده

بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو
تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده

از بس گریسته‌ست چنان شمع در سجود
از خلق، آفتاب مزارش نهان شده

محمدسعید میرزایی

……………..

سی سال گریه کرده ام آن ظهر داغ را
چشمم سرود وسعت ان اتفاق را

تنهایی ام صحیفه صحیفه ورق زده ست
یعقوب وار قصه ی اشک و فراق را

هر شب عبور قافله ای باز می کند
در من مسیر تازه ی شام و عراق را

بگذار تا ز خاک سجودم برآورم
هفتاد و دو صنوبر آن کوچه باغ را

بگذار لب به لب شوم از جام تشنگی
در من بریز باده ی لبریز داغ را

در آب و خاک… آتش من گر گرفته است
طوفان! به حال خود بگذار این اجاق را

حج مرا ببین و فرزدق شو و بخوان
شاعر! بخوان و گریه کن آن اتفاق را

زهرا سادات هاشمی گلپایگانی

…………….

پيش چشمم تو را سر بريدند
دست هايم ولي بي رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاري
قل اعوذ برب الفلق بود

گفتي «آيا كسي يار من نيست؟»
قفل بر دست و دندان من نيست
لحظه اي تب امانم نمي داد
بي تو آن خيمه زندان من بود

كاش مي شد كه من هم بيايم
در سپاهت علمدار باشم
كاش تقديرم از من نمي خواست
تا كه در خيمه بيمار باشم

ماندم و در غروبي نفس گير
روي آن نيزه ديدم سرت را
ماندم و از زمين جمع كردم
پاره هاي تن اكبرت را

ماندم و تا ابد دادم از كف
طاقت و تاب، بعد از ابالفضل
ماندم و ماند كابوس يك عمر
خوردن آب، بعد از ابالفضل

ماندم و بغض سنگين زينب
تا ابد حلقه زد بر گلويم
ماندم و ديدم افتاد بر خاك
قاسم آن يادگار عمويم

گفتم اي كاش كابوس باشد
گفتم اين صحنه شايد خيالي است
يادم از طفل شش ماهه آمد
يادم آمد كه گهواره خاليست

پيش چشمم تو را سر بريدند
دست هايم ولي بي رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاري
قل اعوذ برب الفلق بود…

افشین علاء

……………..

در آن نگاه عطش دیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت

گرفت جان تو را ذره ذره عاشورا
که لحظه لحظه آن روز در دلت جان داشت

چه سنگها سرت از دست نانجیبان خورد
چه زخم ها دلت از شام نامسلمان داشت

اسیر بودی و از خطبه ی تو می ترسید
به روشنای کلامت یزید اذعان داشت

و بر امامت تو سنگ هم شهادت داد
به قبله بودن تو کعبه نیز ایمان داشت…

تو را زمانه نفهمید و خواند بیمارت
و پشت این کلمه عجز خویش پنهان داشت

حسین عباسپور

…………..

بیاور با خودت نور خدا را
تجلی های مصباح الهدی را

به پا کن کربلایی دردل ما
تو که تا شام بردی کربلا را

یوسف رحیمی
از کتاب: حسن یوسف
…………..

یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام غصه را در چشمت

چشمان تو از روضه ی مکشوف پر است
پیداست تمام کربلا در چشمت

علی محمد نقیب
………………

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *