دلنوشته هایی به ساحت مقدس امیرالمومنین
هیات: دلنوشته و عرض ارادت تعدادی از نویسندگان خوش ذوق به مناسبت ولادت امیرالمونین علیه السلام را در ادامه برای شما همراهان گرامی گرد هم آورده ایم:
گره گشاترین
عباس محمدی
آفتاب، روز را از لبخند دیوار کعبه آغاز می کند و ماه، از پیشانی تو نورانی می شود.
زمان، از حرکت می ایستد، تا تاریخ، از اولین نفس های تو آغاز شود.
هوا، با نفس های تو جریان می گیرد. آسمان، از همیشه به زمین نزدیک تر می شود. جاهلیت حجاز را موریانه ها، آرام آرام می جوند تا تاریخ، به روزهای آفتابی با تو برسد. ضلالت در پیش پای تو تمام و زندگی روشن، با اولین پلک زدن تو آغاز می شود.
زمین، نفس کشیدن را از تو آغاز می کند. عشق، با تو قدم به خاک می گذارد تا عدالت را با تمام وجود معنا کند.
مناره ها، به یمن آمدنت، یکی یکی از خاک سر بلند خواهند کرد تا سال های سال بعد از تو، منادی نامت شوند.
با آمدنت، پرنده ها آسمان را می بینند و ماه، شب های طولانی، بیدار می ماند، تا برای خواب های کودکی ات، عاشقانه لالایی بخواند. با اعجاز می آیی تا پیام آور روزهای روشن باشی.
نیامده، به مهمانی خداوند می روی؛ در خانه خدا به دیدار زمین می آیی. تو از تمام پدرانی که می شناسم، مهربان تری؛ این را خشت خشت خانه ات قسم خواهند خورد.
من به تنهایی تو ایمان دارم. تویی که مؤمن ترین بنده خداوندی. لبخندهایت را به ستاره ها سپرده ای تا شب هایمان را چراغانی کنند. این ستاره های همیشه درخشان و ماه را از پیشانی ات سیراب بوسه کرده ای تا دلگرم، در شب های تارمان بتابد. ما با نام تو، برخاستن را آموختیم و با نام تو بزرگ شدیم. با نام تو، تمام گره های افتاده در زندگی مان را باز کردیم. تو آمدی تا خورشید را مهمان کوچه های شب زده بشریت کنی.
تو آمدی تا راه های جهان به دوزخ ختم نشوند.
تو آمدی تا بار امانت صدوبیست وچهار هزار پیامبر را غریبانه، در کوچه های دلتنگ کوفه به دوش بکشی و ما را به سرمنزل نجات برسانی.
تو آمدی که بزرگ ترین گره گشا باشی. تو آن بزرگی که نامش، ذکر روزهای زلال کودکی مان است.
اقیانوس عدل
معصومه داوود آبادی
آمدی و کعبه، لحظه های رسیدنت را در آغوش معطرش تجربه کرد.
آمدی و آفتاب در تلألو چشمانت قد کشید.
تو نخستین بشارت خداوندی پس از پیامبر؛ ادامه دهنده جاده ای که او در طول سال هایی پر مشقت، به سمت یگانه پرستی گشوده بود.
زمزمه های تنهایی ات را نخلستان های کوفه به شهادت می آیند.
اجاق همیشه روشن عدالتت، تا جهان باقی است، دل های آزاده بشریت را گرم خواهد کرد.
نگاهت، تصویر مردانگی و راستی است و کلامت زندگی.
قدم هایت، چشمان خاک را روشن می کند.
غدیر، دریایی است خروشان که از قطره قطره اش، اقیانوسی از عدل و مهربانی زاده می شود.
نهج البلاغه ات را که می گشایم، بارانی از معرفت، سر و روی جانم را شست وشو می دهد.
کمر راست می کنم و غبار هر چه جهل را از خاطرم می زدایم. رها می شوم از میله های سرد زمستان و بهار تار و پودم را در خویش می گیرد. ای عدالت گستر جاویدان!
از تو می گویم که شانه های جوان مردی ات، تسکین دهنده دردهای دردمندان بود؛ از تو که خرابه های محزون کوفه، طنین گام هایت را خوب می شناختند؛ همان گونه که نخل های شهر، صدای گریه هایت را.
از تو می گویم ای نخستین ایمان آورنده! «لیله المبیت»، آوازه شجاعتت را از خاطر نخواهد برد و تاریخ عرب، روایت پهلوانی ات را.
آمدی و ندای مهرورزی ات، جهان خاموشمان را به تغزل فرا خواند.
در هوای خورشیدی ات
حمیده رضایی
از تمام آسمان ها صدایت را می شنوم و نجوای شبانگاهی ات را با گونه های خیسی که عطش روزهای نیامده را سیراب می کند.
از تمام آسمان ها، رد گام های مهربانت را به چشم می کشم. کعبه در پوست خود نمی گنجد، دلش برای میلاد توست که می تپد.
نجوای ملایم ملائک، در نسیم شناور است و کعبه، آغوش گشوده توست تا آمدنت را از شور سال های مقابل آکنده کند.
می آیی تا نخل های جهان، به شانه های ستبرت تکیه دهند.
می آیی تا چاه، زمزمه غربتش را برای تو موج بزند.
می آیی تا از سوز شبانگاهی ات، کائنات را به لرزه درآوری و در کوچه های غبارآلود آسمان، ولوله بیندازی.
می آیی و کعبه، سرشارتر از همیشه، منتظر میلاد توست!
چشم هایت را می گشایی تا سال ها رنج سرشارت را در چاه، اشک بریزی.
می آیی تا نجوای کبود فاطمه را بشنوی و صبرت در تمام کناره ها منتشر شود.
می آیی و صدای قدم هایت را خوب می شناسند یتیمان کوفه.
کعبه در هوای خورشیدی ات نفس می کشد.
دریچه های روز، باز می شوند و ملائک، کِل می کشند و تو چشم می گشایی. روبه روی خاک و این همه نامردی در مقابلت قد می کشد. روز، به یمن نگاهت برمی خیزد و به سماع می نشیند.
زمان، شتاب گرفته است و تو در آغوش مادر آرام شده ای تا فردا، کوچه های سرشار از شیطان، از صلابت گام هایت خواب آشوب شوند.
کعبه، طلوعت را فراموش نمی کند، ای که دست های مهربانت، ستون استوار عدالت! تو، تمام سالیان کودکی ات را هم مرد زیسته ای.
عطر خوش حضور
خدیجه پنجی
معجزه ای فراتر از درک زمان، در بطن آفرینش رخ می دهد.
مکه، حیرت این اعجاز بی بدیل را زانو زده است.
کعبه با تمام وجود، پابه پای بنت اسد، درد می کشد. ناگهان، در خوش آهنگی لحظات بالادست، در مقدس ترین دقایق حضور، بر شاخه ابدیت، زیباترین بهار گل می کند.
دیوار کعبه، آماده ترک خوردن است. سه روز تمام، انتظار؛ آن هم دور خانه خدا. معجزه، بی محابا می کوبد به دیوارهای کعبه. ناگهان در مقابل دیدگان حیرت زده حجاز، از پیشانی کعبه آفتاب طلوع می کند.
آسمان می پیچد از شوق در دل نشینی تبسم های آسمانی کودک ابوطالب.
مکه پلک می زند ناباوری اش را. مکه، بر زمین می نشیند و پیشانی به خاک می گذارد، عظمت این اتفاق را.
نسیم عطر خوش حضورش را می پراکند تا دورترین نقطه از گستره خاک. دنیا می پیچد در نور؛ نوری ازلی، برخاسته از عمق روشنان نگاه حیدری.
عالم، دهان حیرت گشوده است، عظمت واقعه را.
کودک، یعنی علی، پلک می گشاید به جهانی از عاطفه، به وسعت نامحدودی از مهربانی… و تبسمی، لب هایش را می شکوفاند.
این علی است؛ سری از اسرار خداوند، رازی ناگشوده از مکنونات آفرینش.
تمام آفاق، سرشار از جذبه لاهوتی تبسم های عارفانه علی است.
از هیبت نامش، سکوت کرده است جهان! تمام پنجره ها شکوه ملکوتی اش را به تماشا نشسته اند.
شاهکار بی نظیر آفرینش، آغاز تصنیف های عاشقانه بنده و معبود! چقدر موسیقی آمدنت، به زیباترین ترانه پرندگان خوش الحان می ماند!
طنین صدایت، به لحن دلنوازترین موسیقی فرادست، شبیه است.
روزهای نیامده جهان، از عطر آمدنت سرشارند. پیش از این، کام روزگار، با طعم خوش نامت آشنا بود.
پیش از این، سطر به سطر جهان، آیین پهلوانی و جوان مردی ات را از بر کرده بود.
نخلستان ها به شوق صدای تو، قد راست می کنند. رودها، به اشاره نگاهت، می خروشند!
ذره ذره خلقت، بر دوش خود، کوله بار محبت و ارادت تو را دارند!
هر ذره در شروع خودش گفت: «یا علی» | مقصود عاشقانه فطرت، علی علی است |
باغ های عدالت، طراوات نگاه تو را به انتظار نشسته اند!
ای راز سر به مهر آفرینش!
کاش می شد تمام دقایق عمر، ساحل نشین اقیانوس بی کران و جاودانگی ات باشم و جرعه نوش به سوی معرفتت!
یادم می آیی
رقیه ندیری
سنگینی قدم های مادرت، یادم می آید و بال بال زدن دیواری که با تکبیره الاحرام ولادتت، آرام و سربلند، قامت بست؛ آن گونه که هیچ سنگی، نمازش را نخواهد شکست.
نخواهد شکست دیواری که تو از آن گذشته ای.
معصومیت و عطوفت دستانت را بارها دیده ام که بدر و احد و خندق را پشت سر گذاشتند، گره از کار فرو بسته خیبر گشودند، به سوی بی کسی و چاه و نخلستان قد کشیدند، از سلام های بی جواب رد شدند و به حوالی هولناک جمل و نهروان و صفین رسیدند.
یا امیرالمؤمنین قلب های غریب!
در من که هنوز پا برهنه به طور نهج البلاغه ات نیامده ام، تا همیشه بدرخش!
اقیانوس عشق
امیر اکبرزاده
چگونه توصیف کنم لحظه هایی را که در هیچ واژه ای نمی گنجد؟
چگونه به شرح بنشینم شور و شوق دقایقی را که هیچ کس تاب شرح آن را ندارد؟
چگونه، باید از علی گفت؟ از او که سرمایه هستی و اکنون ما است.
کعبه، در پوست خویش نمی گنجد؛ از آمدن ابرمردی که دنیا انتظار دیدنش را می کشد. کعبه اگر میان چاک کرده است، از شوق نگاه به جمال آسمانی اوست. دامان کعبه، فرش قدم های آسمان علی است. علی فرزند کعبه است؛ مگر نه اینکه مریم را از بیت المقدس بیرون راندند تا در حریم الهی کودکی به دنیا نیاید، ولی اینجا کعبه پیرهن دریده و جامه پاره کرده تا مأوایی باشد بر فاطمه بنت اسد، تا جایی باشد که «ید اللّه »، امیرالمؤمنین، علی علیه السلام گام بر خاک بگذارد؟!
در سینه کعبه، کهکشانی از نور متولد شده است و اقیانوسی از عشق به تلاطم درآمده است. کعبه تاب ندارد؛ کعبه در پوست خویش نمی گنجد.
حالا دیگر علی، دردانه آفرینش است و سرمایه وجود.
آسمان ها را به نیت چشم دوختن به او آفریده اند و خورشید و ماه را برای بوسه زدن بر قدم هایش.
زمین را خلق کرده اند تا بر گام هایش سر تسلیم فرود بیاورد.
… و امروز روزی است که کعبه از میان، شکافته می شود.
چشم و چراغ اهل بیت
نسرین رامادان
لبخند بزن فاطمه! کعبه، آغوش گشوده است به رویت.
دستانت را به دیوارهای بلندش تکیه بده!
سرت را بر سنگ های متبرکش بگذار!
حالا به اذن خدا «یا علی» بگو و داخل شو.
بگذار دیوارها پشت سرت بسته شوند.
بگذار در حریم خانه خدا، تنها تو باشی و مولودی که چشم و چراغ اهل بیت است.
بانو! گره از پیشانی ات بردار و عرق از جبین پاک کن.
اینک این فرزند توست که هنوز نیامده، بر مسیح بن مریم فخر می فروشد!
شاد باش که به زودی، کودکت پای بر زمین می نهد و نور جمالش، عرش خدا را روشن می کند!
شاد باش که به زودی، هلهله و شادی، از تمام ارکان هستی، برمی خیزد!
بانو! فرزند تو، تجسم عدالت و ایمان است. چشم خدا، دست خدا و روح خداست.
لبخند بزن، فاطمه! به صدای گریه فرزندت گوش فرا ده که در هیاهوی هلهله ها، گم شده است.
نورٌ علی نور
فاطره ذبیح زاده
خلق، دور مانده از هوای پاک انصاف، چشم به آسمان مهربان مکه دوخته اند تا مگر باران خصال علوی، باریدن بگیرد.
بانو، فاطمه بنت اسد! ضیافت سه روزه کعبه به پایان رسید. پای از دیوار خانه بیرون بگذار و کودک ابوالعجایب را در آغوش بگیر؛ کودکی که عرشیان و فرشیان، در حسرت روی وجه اللّه اویند.
زمانه، گمشده ای دارد به نام عدالت که رایحه خوش گل نوظهورت، سرمستش کرده است. قدسیان، از ازل، خدا را به نامش سوگند داده اند و آدم طرد شده از رضوان و ملکوت، از شفاعت خاندان پاک او توبه اش در درگاه الهی پذیرفته شد.
اینک که زمین، منت دار ابدی رحمت حق، مفتخر به قدوم معشوق همه انبیا و اولیا شده است، امانت آسمانی را به آغوش مرادش، بنی رحمت بسپار تا لبخند شعف از دیدار روی دلگشای محمد، بر لبان زیبایی بنشیند که این دو، مصداق «نورٌ علی نور»ند.
عدالت پایان ناپذیری که از معدن فیض خداوندی، بر فراز کعبه طلوع کرد، خطی از نور تا ابدیت کشیده است تا عالمیان، همچنان به تحقق وعده «فراگیری عدالت در زمین» امیدوار باشند.
نسیم گره گشا
فاطمه سلیمان پور
«چه مستی است ندانم که رو به ما آورد | که بود ساقی و این باده از کجا آورد؟ |
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن | که باد صبح نسیم گره گشا آورد» |
هلهله آمدنت، فضای مکه را به جنبش درآورده است.
بادها، خبر شکافته شدن کعبه را به روی دست می برند. کودکی در خانه خدا متولد شده است. ثانیه ها، شکوه تو را انتظار می کشند و لحظه ها، فشرده در ساعت زمان، برای دیدنت دست و پا می زنند. خورشید هم ولی زمین را به انتظار نشسته است.
تو می رسی؛ پس از سه شبانه روز که پنهان از نظرها، با مادرت فاطمه، خدا را هم خانه شده بودی. از نور آمده ای و ایمان در چشم هایت متجلی است.
آسمان، زیر قدم هایت فرش می شود.
تو را با طبقی از روشنی، در آغوش ابوطالب می آورند.
شکوفه ها بر سر راهت شکفته می شوند و بهار از عطر نفس هایت گل می کند در کوچه هایی که ماه، از درختانش آویزان شده است تا چهره تو را خوب تر ببیند.
لبخند می زنی به مهربانی ها.
حکایت شیرین رودها در بلاغت کلامت جریان می یابد.
تو امانت دار محمد خواهی شد؛ اصلاً آمده ای تا در نبود رسول خدا، اسلام را بار دیگر زنده کنی و به همه بقبولانی.
عطر حضورت، پیچیده است در فراسوی زمان.
شهر، تو را آغوش شده است و پرندگانش، ترانه خوان.
صدای بال فرشتگان، تا فرسنگ ها شنیده می شود و چلچراغ راستی، زمین را روشن می کند. جهان به هیاهو نشسته است و نسیم، در حال خوش آمدگوی است.
میلادت مبارک!
مرد عدالت
حمید باقریان
شکفته شد در کعبه، نوری که حجت خداست بر زمین؛ «فتبارک اللّه احسن الخالقین».
مژده باد عاشقان ولایت را، پیروان امامت را که علی علیه السلام امام الاولین، فرستاده خدا بر زمین، طلوع کرد از کعبه، تا با نسیم معطر حضورش، نوازشگر جان ها باشد.
علی علیه السلام یگانه مرد عدالت، پرچم دار رسالت، علی علیه السلام پیرو نبی، همسر زهرا، کعبه دل ها، آمد تا آغازگر راه عشق باشد.
مکه سراسر شوق و شعف و نور است و کعبه به خود می بالد.
علی علیه السلام از عرش بر فرش قدم می گذارد تا خاک تیره زمین را به بهار سبز عدالت بسپارد.
غدیر، تشنه نگاه مهربان اوست.
یتیمان کوفه، سایه سار رحمتش را به جشن می نشینند،
و مسکینان از چشمه سخاوتش سیراب می شوند.
میلادش مبارک که سرآغاز خوبی هاست.
منبع: حوزه
بازدیدها: 0