جوان موفق از دیدگاه امام علی علیه السّلام -بخش دوم – تعامل با دنیا
اگر کسی دنیا را شناخته است که دنیا، دنیا است، دنیا آخرت نیست، دنیا آن سختیها را دارد، تنور دنیا را همهی این سختیها و مشکلات و این فراز و نشیبها گرم میکند اگر این را شناخته باشد… آن وقت اینطور نیست که اگر در زندگی برای او مشکلی پیش آمد قهر کند، اینطور نیست که اگر یکی از عزیزان او از دنیا رفت شروع به بد و بیراه گفتن به فلک کند. اگر یکی از عزیزان او مثلاً بچّهی او بمیرد کسی که پدر است میداند، کسی که مادر است میداند اگر بچّهی او از دنیا برود چه مصیبت سختی است، چه بلای سنگینی است. امّا آن کسی که جنس دنیا را میداند، میگوید همین است مگر قرار است بدانند؟ یا شما زودتر میروید یا او زودتر میرود.
یک استادی بود که خدا او را رحمت کند. ایشان میگفت وقتی یک جنس قیمتی شما مثلاً یک قوری عتیقه را بچّهی شما آن را بشکند، یک موقع پیش شما میآید و میگوید بابا شکست، اینطور خبر میدهد. شما ممکن است او را کتک بزنید. شکست؟ باید حواس خود را جمع میکردی؟ امّا یک موقع به آدم میگوید شکستنی بود، قرار نبود این بماند این فرق میکند.
یک موقع است که به آدم میگویند این شکستنی بود، قرار نبود که تا ابد بماند یا تو میمانی یا آن میماند، قرار نیست چیزی در این دنیا بماند آن وقت قضیه فرق میکند. اگر کسی فهمیده است ماهیت و جنس دنیا همین است و اگر یکی از عزیزان او از دنیا رفت نه اینکه غصّه نمیخورد نمیخواهم بگویم غصّه نمیخورد طبیعی است او هم آدم است، به هر حال عواطف آدم جریحهدار میشود، شکی نیست امّا با خدا قهر نمیکند، نمیخواهد از زمین بازی بیرون برود. آن وقت میداند برای پیغمبر هم که پیغمبر بود بچّهی او هم از دنیا میرفت، فقط برای من نیست. فقط این بلا بر سر من نیامده است، پیغمبر هم که عزیز خدا بود بچّهی او از دنیا رفت. وقتی ابراهیم او در کودکی از دنیا رفت پیغمبر اکرم گریه میکرد. یک کسی گفت یا رسول الله شما هم گریه میکنید؟ مثلاً تعجّب کرده بود که پیغمبر گریه میکرد. گفت: بله دل میسوزد امّا «وَ لَا أَقُولُ إِلَّا حَقّاً»[1] جز حق بر زبان نمیآورم، اینطور نیست که فرض کنید هر چه بر زبان آدم آمد بگوید. وقتی کسی جنس دنیا را شناخت میفهمد اگر فقری، اگر قرضی برای آدم پیش آمد فقط برای تو نیست.
امیر المؤمنین (علیه السّلام) گاهی مقروض میشد، گاهی مواقع فقیر بودند و تا یکی، دو روز هیچ چیز نمیخوردند. حضرت امیر بعد از فاطمهی زهرا (سلام الله علیهما) دو روز هیچ چیز نخورده بودند، فقیرانه زندگی میکردند. امیر المؤمنین (علیه السّلام) از شخصی پولی را قرض کرد، هوا خیلی گرم بود در کوچه به سمت منزل برمیگشت به مقداد برخورد کرد، دید مقداد خیلی پریشان است، از چهرهی او فهمید سؤال کرد چه شده است؟ مقداد شروع به گفتن کرد وقتی حضرت امیر وضع مقداد را شنید گفت وضع او خیلی خراب است، حضرت امیر آن پول را به او داد. گفت شما این را استفاده کنید، الآن احتیاج شما بییشتر از من است که البتّه بعد از اینکه به منزل برگشت خداوند متعال یک مائدهی آسمانی برای او فرستاده بود. امّا مقصود این است که اولیای خدا هم در این فقر و در این قرض و مشکلات بودند، فقط برای ما نیست. گاهی مواقع اینگونه است بعضی از افراد که به مشکل میخورند با خدا قهر میکنند، با اهل بیت قهر میکنند.
دنیا با همین چیزها دنیا است و کورهی امتحان خدا با همین چیزها گرم میشود. در این دنیا اگر به کسی چیزی میدهد ثروتی میدهد، آبرویی میدهد، مقامی میدهد، قدرتی میدهد نه دادنهای خدا به این معنا است تو خیلی عزیز هستی و نه گرفتنهای خدا که خدا از آدم صحّت و سلامتی را میگیرد و مریض میشود، راحتی را میگیرد و به بلا گرفتار میشود، ثروت را میگیرد فقیر میشود نه گرفتنهای خدا به این معنا است که خدا به شما توهین میکند و نه دادنها و نه گرفتنها هیچ کدام در این دنیا موضوعیّت ندارد، همه امتحان است در این دنیا مزد نیست. چه خدا وقتی به کسی بدهد، چه از او بگیرد اینطور نیست که مزد باشد. کسی که ثروت به دست آورده است بگوید خدا چقدر به من احترام کرده است. نخیر خدا آن چیزی که از آدم گرفته است، فقیر است بگوید خدا ما را از چشم خود انداخته است، اصلاً اینطور نیست.
بله اگر در آخرت خدا به کسی لذّت و خوشی داد و به بهشت بُرد معلوم است که او را خیلی دوست دارد، خیلی به او احترام کرده است. اگر به او ناخوشی داد به جهنّم برد معلوم است که خدا میخواهد به او اهانت کند بله در آخرت اینگونه است؛ ولی در عالم دنیا اصلاً اینگونه نیست. نه دادن خدا و نه گرفتن خدا هیچ کدام نشانهی این نیست که کسی عزیز است و کسی ذلیل است، همه امتحان است و البتّه امتحان سختی است.
همیشه جلسهی امتحان سخت است. شما قرآن را ببینید که چند جای قرآن این مطلبی که عرض کردم آمده است، امّا ولی به طور مشخّص سورهی فجر را ببینید اگر کسی جنس دنیا را بشناسد آن وقت این دنیا را میپذیرد و توقّع او واقعی میشود، تنظیم میشود و راحت میتواند تحمّل کند. خدا میفرماید: «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ»[2] انسان موجود عجول و ضعیفی است، تا خدا یک چیزی به او میدهد «فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ» او را امتحان میکند، ولی وقتی چیزی به او میدهد «فَیَقُولُ رَبِّی أَکْرَمَنِ» میگوید خدا چقدر به من احترام گذاشته است، چیزی به من داده است. «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ»[3] امّا اگر خداوند با گرفتنها او را امتحان کند، یک چیزی از او بگیرد «فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ» رزق او را کم کند و در تنگنا قرار بدهد «فَیَقُولُ رَبِّی أَهانَنِ» میگوید خدا به من اهانت کرد. بعد خدا میفرماید: «کَلاَّ»[4] نه آن فکر اوّلی درست است، نه فکر دومی هر دو غلط است. نه دادن ما به آن افرادی که چیزی به آنها دادیم اکرام و احترام به او است، نه اگر چیزی از کسی گرفتیم به این معنا که اهانت به او است. همهی اینها امتحان است، ابتلا است. اگر کسی بتواند این را بپذیرد و باور کند آن وقت از این امتحان سربلند بیرون میآید و وقتی نعمتی را به دست آورد ذوقزده نمیشود، سرمست نمیشود و اگر چیزی از او گرفته شد پژمرده و مأیوس و افسرده نمیشود. چون میداند خدا با این چیزها شما را بالا و پایین میکند و در این فراز و نشیب قرار گرفتید که ببیند بندگی شما تا کجا است آن وقت آدم خودش را گم نمیکند.
خدا امام راحل عظیم الشّأن ما را رحمت کند، رضوان خدا بر او باد. آن زمانی که در اوج تنهایی و بیکسی بود، همانگونهای بود که در اوج جمعیّت و قدرت هیچ تغییر نکرد. آن موقع که در اوج تنهایی بود در قم او را دستگیر کردند و شبانه به سمت تهران میبردند. خود حضرت امام در خاطراتش میگوید وقتی من را میآوردند مأمورین امنیّتی میترسیدند، من در ماشین به آنها دلداری میدادند. بعد در جادّه که به سمت تهران میآمدیم ماشین منحرف شد و به خاکی رفت. یکی، دو کیلومتری به سمت خاکی رفت که من یقین پیدا کردم که میخواهند من را بکشند. بعد از اینکه دو، سه کیلومتر رفت ماشین به جاده آسفالت برگشت. حضرت امام میگوید به قلب خودم مراجعه کردم، دیدم به والله هیچ تغییر نکرد چه آن موقع که به خاکی رفت و چه آن موقع که برگشت. این آدم که آن موقع تنهای تنها بود را در نظر بگیرید با آن موقعی که در اوج جمعیّت دور او را گرفته بودند.
یکی از اعضای دفتر حضرت امام میگفت: مردم به حسینیهی جماران برای دیدن امام آمده بودند، امام داشت لباس میپوشید که آماده شود داخل حسینیه بیاید. صدای شعارهای مردم که روح منی خمینی و بتشکنی خمینی میآمد. میگوید داشتیم با امام میآمدیم امام به من گفت: فلانی اگر تمام این مردمی که خالصانه میگویند درود بر فلانی و خالصانه و صادقانه هم میگویند، برگردند بگویند مرگ بر فلانی من ذرهای قدم عقب نمیگذارم، چون من برای وظیفهی خود کار کردم. نه اه اه دیگران آدم را مأیوس میکند و نه به به دیگران باعث میشود که آدم ذوقزده شود. این آدمها ظرفیّت پیدا کردند، میفهمند که بالا و پایین دنیا اینطور نیست که باعث شود آدم خود را گم کند. چنین آدمی که بالا و پایینیهای جنس دنیا را شناخته است، خدا اینها را میبیند، خدا مدیریت میکند، از دست خدا فرار نکرده است، همه زیر نظر خدا است که داده میشود یا گرفته میشود. وقتی کسی این را متوجّه شود که من را در این بالا و پایینی امتحان میکنند که بندگی من تا کجا است، وقتی این را متوجّه شود… پیغمبر اکرم اینطور بود وقتی یک نعمتی به او رو میکرد همیشه شکر میکرد، یک حادثهی خوبی، یک مهمان خوبی، یک نعمتی را به دست میآورد میفرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى هَذِهِ النِّعْمَهِ»[5] وقتی نعمت از او گرفته میشد میگفت: «الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى کُلِ حَالٍ» در هر حال شکر میکرد.
رضوان خدا و رحمت خدا بر یکی از اولیای الهی باد از اوتاد مرحوم حاج شیخ غلامرضای یزدی که فوق العاده بود، من بخواهم راجع به زندگی ایشان بگویم یک کتاب حرف است. الآن در یزد من برخورد داشتم که عرض میکنم پیرمردهایی هستند که از ایشان خاطراتی دارند، سال زیادی نیست که از دنیا رفته است، ایشان فوق العاده بود. یک زمانی فرزند ایشان که ۲۴، ۲۵ سال داشت، فرزندی که فاضل، درسخوانده، تحصیل کرده، با تقوا که میگفتند هر چقدر او بزرگتر میشد و سنی از او میگذشت جای پدر را میگرفت بلکه شاید بالاتر.
فرزند ایشان از سفر مکّه، از زیارت خانهی خدا برگشت سفر عتبات، نجف و کربلا را هم گذراند به قم آمد و در قم مریض شد و از دنیا رفت. در جوانی و سن ۲۴، ۲۵ سالگی از دنیا رفت. کسانی که در تشییع جنازهی فرزند ایشان بودند میگفتند همهی مراجع بودند از جمله حضرت امام که همه گریه میکردند. فقط آن کسی که مثل کوه استوار بود و شکر از زبان او نمیافتاد آقای حاج شیخ غلامرضا یزدی بود، خود پدر بود. میگفتند خودش وارد قبر شد، بچّه را گرفت و در قبر قرار داد، خودش صورت از کفن باز کرد و روی خاک گذاشت، خودش تلقین بچّهاش را خواند همه تعجّب میکردند که او چه صبری دارد فقط آن زمانی که دست روی زانو گذاشت تا از قبر بیرون بیاید چشم او اشک زد، خودش با همان لهجهی یزدی به خودش گفت: ای اشک مگر چطور شده است؟! مگر چه خبر شده است؟! «اللَّهُمَ لَکَ الْحَمْدُ»
آنها جنس دنیا را شناختند که خدا شما را بالا و پایین میکند که ببیند بندگی شما تا کجا است، حد شما تا کجا است ولی کار از دست خدا خارج نشده است.
حالا شما نگاه کنید این بصیرت زیادی است که کسی به چنین چیزی برسد، توقّع او در دنیا واقعبینانه است، توقّع زیادی از دنیا ندارد، توقّع ندارد هر چه میخواهد بشود، توقّع ندارد سختی نبیند. مثل همان زمین بازی است لگد دارد، زمین خوردن دارد، زخمی شدن دارد، مقاومت حریف را دارد، مانع دارد، اگر چنین چیزی پیش آمد قهر نکن.
این صفت چهارم حضرت است که «الْمُسْتَسْلِمِ لِلدَّهْرِ»[6] پدری که روزگار را پذیرفته است و جنس روزگار را فهمیده است «الذَّامِّ لِلدُّنْیَا» پدری که دنیا را مذّمت میکند. شاید یکی از بیشترین کسانی که مذمّت دنیا را کردند امیر المؤمنین (علیه السّلام) در نهج البلاغه است و عجیب اینجا است و برعکس مدحهای بسیار زیادی هم از دنیا کرده حضرت امیر در نهج البلاغه است. هم یک جاهایی توصیف و مدح دنیا را کرده است و هم یک جاهایی مذمّت دنیا را کرده است. الآن چون فرصت نیست من فقط آدرس میدهم بعداً خودتان مراجعه کنید. در کلامت قصار نهج البلاغه، کلمه ۱۳۱ شخصی پیش امیر المؤمنین (علیه السّلام) آمد شروع به مذمّت دنیا کرد و از بدی دنیا گفت. حضرت امیر (علیه السّلام) فرمود: تو باید مذمّت دنیا را بگویی و بدی دنیا را بگویی یا دنیا باید بدی تو را بگوید؟ مگر دنیا چه کرده است؟ بعد حضرت فرمود: دنیا جایی است که «مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ»[7] محل تجارت اولیای خدا است، اولیای خدا که به جایی رسیدند در همین دنیا یک کاری انجام دادند، از مریخ و کرهی دیگر نیاوردند.
از همینجا آمدند و بالا رفتند. دنیا «مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ الله»[8] دنیا محل عبادت دوستان خدا است. حضرت شروع به توصیف کردن دنیا کرد. جواب این است که دنیا ممدوح است و هیچ مذمّتی ندارد به آن معنا که مخلوق خدا است بالاخره ما که نخواستیم در این نشعه و در این عالم باشیم، خدا خلق کرد و ما را آورد، مصلحتی هم دارد. مزرعهی آخرت که ابدیّت خود را میتوانیم به دست بیاوریم از همینجا است، راه دیگری ندارد فقط همین جا است. آن جهتی که مذموم است این است که شما دنیا را هدف قرار دهید یعنی مقصد شود، مسافرخانه منزل شود این مذموم است.
شما چند روز را به عنوان مثال فرض کنید برای زیارت به مشهد رفتید به هتلی میروید، هدف شما زیارت است، آن هتل فقط به عنوان جایی است که شما به صورت گذرگاه چند روزی آنجا باشید بعد برگردید حالا اگر کسی که چند روزی به مشهد رفته است فقط به آن خانهای و اتاقی که آنجا دارد برسد، پردهی آن را عوض کند، دکوراسیون را عوض کند، مدام به این خانه برسد، زیارت که هدف او بود فراموش کند. اگر هم فراموش کند زود برود و برگردد و خیلی به آن اهمیّت ندهد. او کسی است که جای اصل و فرع را تغییر داده است. مسافرخانه را منزل خودش قرار داده است، فکر میکند میخواهد تا آخر اینجا بماند. آن چیزی بد است که تمام همّ و غم او اینجا باشد، جای دیگر را فراموش کند، فراموش کند که از اینجا باید توشه بردارد و حرص بزند، این بد است.
امیر المؤمنین تعبیری دارد که میفرماید: آدمی که بصیر و بینا است از دنیا توشه برمیدارد، آدمی که کوردل است برای دنیا توشه برمیدارد. شروع به رسیدن این دنیا میکند. لذا دنیایی که مذمّت شده است اشتباه کردن خود ما است. یعنی دنیا در ما است و ما جای اصل و فرع را اشتباه میکنیم و اینجا را به عنوان هدف قرار میدهیم. خدا که این کار را نکرده است. خدا اینجا را به عنوان نشعهای، عالمی ساخته است که به عنوان یک ابزار از آن بهره بگیریم و برویم. امّا من اشتباه کردم که اینجا را هدف قرار دادم و تمام سه شیفته و چهار شیفته دنبال آن میدوم و آن هدف را فراموش کردم.
لذا حضرت این جایی که مذمّت دنیا را میکنند به این معنا است «الذَّامِّ لِلدُّنْیَا السَّاکِنِ مَسَاکِنَ الْمَوْتَى الظَّاعِنِ عَنْهَا إِلَیْهِمْ غَداً» صفت ششم و هفتم او این است پدری که امروز در منزل مردگان سکنا دارد و فردا خودش به آنها ملحق میشود. ما امروز جایی نشستیم که دیروز دیگرانی بودند که نیستند و از دنیا رفتند، ما جای همانها نشستیم. فردا هم خود ما به آنها ملحق میشویم. این تعبیری که حضرت میکند این است که امروز فرد اینچنین است و فردا میرود.
اگر کسی این را بداند و باور داشته باشد طبیعی است که فیتیلهی حرص او پایین میآید، فیتیلهی چشم و هم چشمی او پایین میآید. اگر کسی به ما خبر دهد و یقین داشته باشید که خبر او راست است، یک صادق مصدّقی است به هر کدام از ما خبر دهد فردا از دنیا میروید با فرض اینکه میدانیم واقعاً زندگی ما به همین شکل خیلی آرام، بیتوجّه به آن کارهایی که باید بکنیم یا در همان یک روز میخواهیم حلالیّت بطلبیم و تا جایی میشود جبران کنیم. اصلاً دنیا در چشم او رنگ میبازد، دیگر خیلی برای آدم کشش ندارد که نگه دارد، به آن تعلّق ندارد که به سمت خودش بکشد. اگر آدم این را باور داشته باشد آزاد و راحت میشود.
امام به حاج احمد آقا گفت: احمد هنوز فراموش نمیکنم آن زمانی که رضا خان عمامهها را از سر روحانیّت برمیداشتند، همان زمانی که کشف حجاب از خانمها بود، در روحانیّت هم اینطور بود که عمامهها را برمیداشتند. امام میفرمود: جلوی یک نانوایی بودم، دیدم یک روحانی یک تکه نان در دست او است و میخورد. گفتم: چطور هستی؟ گفت: الحمدلله به ما گفتند عمامهها را بردارید من برداشتم، به زنی که یتیمدار است این پارچه را دادم که برای بچّهی یتیم خود لباسی بدوزد الآن هم نانی میخورم که شکم من سیر شد تا ظهر هم خدا بزرگ است. امام میگفت احمدم هنوز حسرت این بیتعلّقی این فرد را من دارم. اینقدر آدم بیتعلّق! پارچه را به او دادم کمی نان خوردم شکم من سیر شد تا ظهر هم خدا بزرگ است. دغدغه و نگرانی و پریشانی نداشت، خیلی آزاد و راحت بود هنوز حسرت بیتعلّقی او را دارم.
میگفتند مرحوم حاج شیخ مرتضی زاهد رضوان خدا بر ایشان در پایان عمر که در بستر بود دو، سه مرتبه فوت میکرد. به او گفتند: آقا چرا فوت میکنید؟ گفت: دنیا را فوت میکنم، من در زندگی به این دنیا دل نبستم، دائم به آن فوت میکردم خوش به حال چنین کسانی.
من سؤالی میکنم که جواب این سؤال برای جلسهی بعد باشد. سؤال بسیار مهم است و آن اینکه آیا این آموزههای دینی که آدم مرگ را خیلی نزدیک میبینید همین چیزهایی که تا الآن حضرت امیر به عنوان صفات خودش ذکر کرده است، مرگ را نزدیک ببیند، خودش را در منزل مردگانی بداند که آنها تا دیروز بودند حالا من نشستم، فردا هم من میروم به آنها ملحق میشوم. آیا این باعث نمیشود که آدم در یک نگاه کلانی انزوا پیدا کند و گوشهگیر شود و سراغ آبادانی دنیا نرود، دیگر سراغ تمدّنسازی و سراغ اینکه یک جامعه پیشرفتهای درست کند نرود؟
میدانید این اشکالی است که به دینداران شده است. اشکالی که به بعضی از دینداران و جوامع اسلامی شده است یک اشکال مهم این بود که درست است استعمار در طول تاریخ مسلمانها را عقب انداخته است و باعث شد که آنها از تمدّن ظاهری عقب بیفتند و پیشرفته نباشند و جزو کشورهای عقب افتاده باشند امّا یک بخشی از عقب افتادگی مسلمین به خاطر آموزههای دینی است، خود دین وقتی توصیهی به مرگاندیشی و زهد و به فراغت از دنیا میکند، آدم دیگر دوست ندارد که این دنیا را آباد کند. وقتی آدم میخواهد باور کند که مثلاً فردا از دنیا برود دیگر اصلاً نمیتواند به اینکه دنیا را آباد کند و تمدّنی درست کند.
این اشکالی است که بعض، از آموزههای دینی کردند و گفتند بخشی از عقبافتادگی مسلمین به خاطر خودشان است. جوامع غربی که از جهت پیشرفت ظاهری پیشرفته هستند بعد از رنسانس دین را بوسیدند و کنار گذاشتند فقط یکشنبهها کسانی که اهل هستند نه همهی آنها، درصد کمی به کلیسا بروند و در اتاقهای اعتراف استخوان سبک کنند ولی وقتی بیرون میآیند و در دنیا قرار گرفتند دنیایی زندگی میکنند و کاری ندارند، تمام فکر و ذکر آنها به این است که اینجا را آباد کنند لذا اینگونه پیشرفت کردند ولی مسلمین اینطور نیستند. این یک اشکال بسیار جدّی است که من از شما تقاضا میکنم فکر کنید إنشاءالله در جلسهی بعد مطرح میکنیم. فقط اجمالاً برای اینکه ما شبهه را مطرح کردیم و دیگر در جلسهی بعد مطرح نکنیم فقط عرض میکنم امیر المؤمنینی که این تعبیرات را دارد و از همه بیتعلّقتر به دنیا بود پر تلاشترین کس برای ساختن دنیا بود. امیر المؤمنین دوست بیل و کلنگ بود، اگر شما زندگی حضرت امیر (علیه السّلام) را ببینید پرتلاشترین کس در محدودهی خودش بود چه آن زمانی که حکومت نداشت و کنار بود و چه آن زمانی که حکومتدار شد و چهار، پنج سال هم بیشتر نبود با وجود جنگهای سنگینی که علیه او راه انداختند و تقریباً همهی آن چهار، پنج سال در جنگ بود امّا خودش در تعبیرات دارد یک نفر بیسرپناه و گرسنه در حوزهی حکومتی من نیست، یعنی مشکل مسکن و غذای مردم را حل کرده بود.
خودش آن موقعی که گوشهگیر و هنوز حکومت نداشت تعبیر خودش است میفرماید: یک زمانی از گرسنگی سنگ به شکم میبستم امّا الآن طوری است که سالیانه ۴۰ هزار دینار به صدقه میدهم، آنقدر حضرت تولید داشت. در تولید هیچ کوتاهی نداشت در مصرف قناعت داشت، امّا در تولید بیشترین تولید را داشت. یک مرتبه یک کیسه روی دوش حضرت بود هستههای خرما بود. یک کسی گفت یا امیر المؤمنین کجا میروید؟ حضرت فرمود: ۱۰۰ هزار نخل خرما را بارور کنم که همینطور شد رفت همه را کاشت و همه بارور شد.
گاهی مواقع به پیشکار خود میگفت ۱۰۰ خروار گندم به فلان جا بفرست، پیشکار گفت: این همه زیاد است؟! حضرت فرمود: خدا امثال تو را زیاد نکند، من میخواهم بدهم تو ناراحت میشوی؟ کسی مذمّت از دنیا میکند، کسی بیتعلّق است و توصیه به زهد میکند که خودش اینقدر پرتلاش بود و در ساختن دنیا آن موقع که حکومت را به دست آورد آن کار را انجام داد. پس آن مشکل و آن شبهه را باید ببینیم چگونه میشود حل کنیم که آموزههای دینی آدم را عقب میاندازد یا نه؟ إنشاءالله جلسهی بعد به آن میپردازیم.
پی نوشت:
[1] بحار الأنوار، ج ۱۶، ص ۱۱۶٫
[2] سورهی فجر، آیه ۱۵٫
[3] همان، آیه ۱۶٫
[4] همان، آیه ۱۷٫
[5] الکافی، ج ۲، ص ۹۷٫
[6] نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۳۹۱٫
[7] همان، ص ۴۹۳٫
[8] همان.
بازدیدها: 0