دهه محرم بخش نهم| سخنرانی مکتوب حجت الاسلام مسعود عالی
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام حسب روال سال های گذشته با تولید منبر های مکتوب از سخنرانان برجسته کشور علاوه بر نشر محتوای غنی برای علاقه مندان و همراهان همیشگی سایت هیات، محتوای متناسب و قابل ارائه ویژه سخنرانی و خطبا را تهیه دیده است.
در این مجموعه سخنان حجت الاسلام والمسلمین مسعود عالی به صورت مکتوب و مدون در دسترس قرار گرفته است، در ادامه بخش نهم این مجموعه سخنرانی با عنوان دهه محرم در اختیار شما همراهان همیشگی سایت هیات قرار گرفته است.
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین بارئ الخلائق اجمعین و الصلاة و السلام علی سیدالانبیاء و خاتم النبیین حبینا و حبیب اله العالمین ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین و اللعن الدائم علی اعدائهم اجمعین
خانواده محل هجوم شیطان
عرض شد که یکی از مهمترین پیوندهای مقدس و محبوبی که به خصوص در آخر الزمان مورد حمله ی دستگاه ابلیس قرار می گیرد بدون تردید، پیوند خانواده و اعضای خانواده است. جایی که سرباز برای دین خدا، سرباز برای ولی خدا تربیت می شود.
نقشه صهیونیست ها برای خانواده
شما در پروتکل های صهیونیستها اگر نگاه کنید کتابی هست به نام دانشوران صهیون که آستان قدس رضوی چاپ کرده است، دوستان بزرگوار به خصوص دوستان جوانی که خیلی در این جلسه زیاد هستند این کتاب دانشوران صهیون را ببینید که پروتکل هایی که اینها داشتند و دستورالعملهایی که قرار بود اینها در عالم اجرا کنند برای اینکه اگر کسانی برده ی آنها نشوند از بین بروند! می دانید صهیونیستها فقط خودشان را انسان می دانند! یعنی به تمام معنا نژاد پرست هستند.
در کتاب تلمود که دومین کتاب مقدس یهودی ها هست می گوید ما بنی اسراییل قوم برتر هستیم و انسان، و بقیه ی انسانهای غیر بنی اسراییل حیواناتی هستند به شکل انسان!! که باید در خدمت ما قرار بگیرند وگرنه با کمترین هزینه ای از بین بروند. این عین عبارت تلمود هست. که اگر می توانی او را با سنگ بکشی، با شمشیرت مکش که شمشیرت کند خواهد گشت. یعنی با کمترین هزینه بکش. آن غیر بنی اسراییلی که نمی خواهد کولی به شما بدهد. اگر می توانی با سنگ بکشی با شمشیر نکش که هزینه ات سنگین بشود، با سنگ بکش!! یعنی ترور اصلا جزء دستور العمل هایشان و عقایدشان هست.
آن وقت در پروتکلهایشان، پروتکل دهم هست که بحث خانواده ها و حمله به خانواده ها و فروپاشی خانواده هست. خانواده ی غیر بنی اسراییلی و غیر یهود. یک تعبیری دارد که ما باید بچه ها را از خانه ها به خیابانها بکشیم. چون طبیعی است وقتی بچه اهل بیت نباشد، اهل خانه نباشد، اهل قهوه خانه باشد، خیلی دیگر به درد ولی خدا شاید نخورد، شاید نتواند سرباز خوبی برای دین بشود. بچه که اهل خانه نباشد و تربیت خانوادگی پیدا نکند شاید بتواند سرباز خوبی برای شیطان شود و به درد آنها بخورد.
البته الان که دیگر لازم هم نیست بچه ها را از خانه ها به خیابانها بکشند، اصلا در خانه ها آمده اند. دشمن الان سر مرز با ما نمی جنگد بلکه در خانه ها آمده است. پدر و مادر رقیب تربیتی پیدا کرده اند! علاوه بر پدر و مادر، موبایل آن بچه، کامپیوترش، شبکه های اجتماعی، ماهواره ها اینها وارد خانه ها شده اند و دارند اخلاق جدیدی، یک دین جدید، یک شیوه ها و سبک زندگی جدیدی ایجاد می کنند. حقیقتا شیطان و دستگاه ابلیس من الجن و الانس با تمام قوا دارند کار می کنند. شبانه روز و خستگی ناپذیر! ما فکر نکنیم فقط انبیاء و اولیاء سر راحت به بالین نمی گذاشتند، شیطان هم سر راحت به بالین نمی گذارد! خواب ندارد.
خواب شیطان
از یکی از اهل معرفت سؤال کردند آیا شیطان هم می خوابد؟ یک لبخندی زد و گفت اگر می خوابید که دو ساعت از دستش راحت بودیم! خواب ندارد که! کی خواب است، مثلا بگویید این ساعت خواب است و کاری به کسی ندارد. دائم وسوسه دارد، دائم دارد در این عالم کار می کند
خانواده مهمترین رکن تربیتی
عرض شد که خانواده که مهمترین رکن تربیتی و اولین رکن نهاد تربیتی در جامعه هست، که اگر خانواده دچار فروپاشی شود، از جهت تربیت جامعه دچار فروپاشی می شود، ارکانی دارد. خانواده سه رکن دارد: یکی پدر و مادر، یکی همسر و یکی فرزندان
من اجازه می خواهم مقداری در مورد پدر و مادر در این جلسه که همه ی ما باید مراعات کنیم به خصوص جوانان بیشتر باید مراعات کنند یک مقدار در مورد پدر و مادر عرض بکنم.
نیکی به والدین اسباب برکت
پیغمبر اکرم فرمود من سره ان یمد الله فی عمره و یزداد فی رزقه فلیبر والدیه؛ اگر کسی بخواهد عمرش طولانی شود، رزقش زیاد شود، روزیش برکت پیدا کند به پدر و مادرش نیکی کند.
من خدمت شما یکی دو جلسه قبل کلام عارف فقیه باعظمت مرحوم آیت الله بهاء الدینی را عرض کردم که ایشان فرمود من هر کسی را دیدم به جایی رسیده بود دعای پدر و مادر پشت سرش بود، هر کسی را دیدم سقوط کرده بود و به زمین خورده بود دعای پدر و مادر پشت سرش نبود!
شیخ محمد حسین غروی و احترام به والدین
یک موقع در نجف یک جوانی خدمت آیت الله آشیخ محمد حسین غروی اصفهانی معروف به کمپانی رسید که دیوان شعری هم دارد با عنواد دیوان کمپانی، آدم با عظمتی بود، استاد علامه طباطبایی و آقای بهجت و خیلی از بزرگان بود، فیلسوف بود، فقیه بود، عارف بود، شاعر بود که این دیوان شعرش دیوان بسیار بلندی است، واقعا آدم باعظمتی بود. یک جوانی خدمت ایشان می رسد به ایشان می گوید من گره در زندگیم افتاده است، زندگیم برکت ندارد، از آنهایی هستم که به قول ما وقتی کنار آب می روم باید آفتابه آب دنبال خودم ببرم، برکت در زندگیم نیست! رفته ام نزد یکی از بزرگان نجف از او یک ختم گرفته ام که عمل کند بلکه گره زندگیم باز شود ولی هر کار کردم این گره باز نشد. آمدم خدمت شما ببینم مشکل از کجاست.
ایشان گفت شما که کاسب هستی، خمس که می دهی؟ سهم امامت را می دهی؟ گفت حاج آقا آن که واجب است باید بدهم، بله مسلما می دهم. ایشان گفت حق الناس به گردنت نیست؟ آن جوان گفت حاضرم دست روی قرآن بگذارم و قسم بخورم که حق الناس به گردن من نیست. من به کسی ظلم نکرده ام. آقای اصفهانی فرمودند شما نسبت به پدر یا مادرت جایی کوتاهی نکرده ای؟ گفت تا جایی که به ذهنم می آید نه. گفت خوب دقت کن! گفت حاج آقا فقط یک مورد بود که مادرم با خانمم یک بگو مگویی داشتند از همین مشاجره های مادر شوهری و عروس، یک بگو مگویی داشتند من وسط دعوا چون حس کردم که مادرم هست که بهانه گیری می کند، حق با همسرم هست، وسط دعوا یک مقدار با تندی گفتم مادر!
چرا اینقدر بیخودی بهانه گیری می کنی؟ چرا اینقدر گیر می دهی؟ مادرم وقتی من این را گفتم دیگر هیچ نگفت (من در پرانتز این را عرض کنم که مراقب باشید در دعواهایی که دو طرف دعوا ذوی الحقوق شما هستم مثل مادر و پدر، یا برادر و خواهر یک مرتبه طرفداری از یکی اگرچه حق با او باشد نکنید، که این باعث شود آن دیگری بشکند. فعلا دعوا را بخوابانید بعدا به او بگویید تو اشتباه داشتی. وسط دعوا که داغ هستند خیلی دلش می شکند اگر یک مرتبه با او تندی کنید) می گوید حاج آقا فقط همانجا بود که من به مادرم این را گفتم. بعدش هم رفتم از او عذرخواهی کردم و هدیه ای هم به او دادم. مادرم یک سری تکان داد. آیت الله اصفهانی گفت همان است. دل مادرت گیر هست که کارت گیر است.
برو دست مادرت یا پای مادرت را ببوس و بگو غلط کردم، بگویی ها، به زبان بیار، فقط در دلت نباشد. ایشان رفت و بعد از مدتی آمد به آقای اصفهانی گفت حاج آقا! اصلا همه چیز گشایش پیدا کرد. کارم راه افتاد. گفت چطور؟ گفت رفتم نزد مادرم و دست مادرم را بوسیدم خواست پایش را ببوسم به گریه افتاد، گفت حالا درست شد. نه آنکه من را جلوی عروسم خرد کردی و بعد آمدی و یک عذرخواهی لفظی کردی و یک هدیه دادی! من هدیه ی تو را می خواهم چه کار؟! اما الان که اینطوری آمدی و عذرخواهی کردی من از ته دل حلالت کردم.
گناهانی که حبس دعا می کنند.
خیلی از اوقات که دعاهای ما مستجاب نمی شود امیرالمؤمنین در دعای کمیل دارد که اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء؛ خدایا آن گناهانی که باعث می شود که دعای آدم حبس شود و بالا نرود و مستجاب نشود بیامرز. یکی از چیزهایی که دعا را حبس می کند و نمی گذارد بالا برود و در دعا گیر هست، دلگیر بودن به خصوص پدر یا مادر است. دلگیر بودن آنها است. حالا این مال جاهایی است که دلگیر هستند چه برسد به اینکه نفرین بکنند، آنکه آدم را خیلی بدبخت می کند.
من همین جا عرض کنم خدمت شما به خصوص پدران مراقب باشید نفرین نکنید. مادرها معمولا نفرینشان زبانی است و از ته دل نیست. معمولا وقتی عصبانی می شوند، می گویند بروی زیر ماشین، تکه تکه شوی، آن وقت شما از همین مادر سؤال کن بگو یعنی واقعا برود زیر ماشین بچه ات؟! می گوید نه بابا، من یک چیزی گفتم. از ته دل نبود. اما پدر اینطور نیست، پدر نمی گه نمی گه نمی گه، وقتی نفرین می کند شاید از ته دل باشد. خیلی می تواند بیچاره کند. باید خیلی مراقب باشند که نفرین نکنند.
بچه ها باید خیلی مراقب باشند که آنها را وادار به نفرین نکنند. دعای مشلول را در مفاتیح دیده اید؟ زمان امیرالمؤمنین علیه السلام یک جوانی بوده که با پدرش دعوا می کند و او را می زند!! دستش فلج می شود. پدرش هم دیگر با او حرف نزد. یعنی یک قهر سفت و سخت. و در همین قهر بودن و با هم اختلاف داشتند پدر از دنیا رفت که دیگر نمی تواند برود و حلالیت بطلبد. آمد خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام و گفت آقا! ما بیچاره شدیم! ما در عصبانیت به پدرمان چنین جسارتی کردیم و دستم فلج شده و پدرم هم از دنیا رفته که امیرالمؤمنین این دعای مشلول را یادش داد که این را بخوان که حل شود و دعا کن برای پدرت که از عالم برزخ تو را ببخشد و کارت حل شود
مساله ی پدر و مادر خیلی مهم است
در هر حال مسأله ی پدر و مادر یک مسأله ی واقعا جدی است. پدر و مادر چه زنده باشند، چه سالها از دنیا رفته باشند، اینطور نیست که کسی گمان کند الان خودم پیرمرد هستم یا کسی بگوید من پیرزن هستم، 60 سال پیش پدرم یا مادرم از دنیا رفته، آن وقت به خودش اجازه دهد که می تواند پدر و مادر را یادش برود، نخیر. هفتاد سال پیش پدر و مادر از دنیا رفته اند باشد، هنوز پدر و مادر هستند، اتفاقا وقتی از دنیا رفته اند بیشتر احتیاج دارند که تو که فرزندشان هستی برایشان کاری بکنی. اتفاقا الان بیشتر نیاز دارند.
امام باقر علیه السلام می فرمایند بعضی از فرزندان هستند که به پدر و مادرشان زمانی که زنده اند خوبی می کنند، خیلی احترام می گذارند، اصلا عاق والدین و اینها نیستند ولی وقتی پدر و مادر از دنیا می روند، این بچه ها یادشان می رود آن پدر و مادر را و کاری برای آنها نمی کنند، بعد از مرگ عاق والدین می شوند یعنی پدر و مادر از عالم برزخ عاق می کنند که همین حق ما بود؟ تا وقتی زنده بودیم و جلوی چشمت بودیم ما را می دیدی؟ وقتی از دنیا رفتیم و الان نیاز داریم به یک خدا رحمت کندِ تو، وقتی نیاز داریم کاری نمی کنی؟
و برعکس؛ در روایت هست بعضی هستند در دنیا وقتی پدر و مادرشان زنده است، جفا کرده اند، خطا کرده اند، عاق والدین شده اند، دل والدینشان را شکسته اند، وقتی پدر یا مادر از دنیا رفتند خیلی خوبی کردند، تا توانستند خیرات برایشان فرستادند، پدر و مادر بعد از مرگشان از عالم برزخ دعایشان می کنند و این عاق والدین بودن برداشته می شود. پس مسأله ی مرگ انتهای کار نیست، پدر و مادر، پدر و مادر هستند اگرچه سالها از دنیا رفته باشند. اگرچه پدر و مادر کافر باشند، فاسق باشند، باز باید احسان کنند. شما در قرآن همه خوانده اید همه جاهایی که فرموده و بالوالدین احسانا، نفرموده بالوالدین المؤمنَین یا مسلمَین، نه؛ فرمود والدین، فرق نمی کند.
زکریا بن ابراهیم و مادر مسیحی
زمان امام صادق علیه السلام شخصی بود به نام زکریا بن ابراهیم اهل کوفه بود. این مسیحی بود ولی مسلمان شد و در مدینه خدمت امام صادق علیه السلام رسید و گفت من مادرم مسیحی هست، خیلی دوست دارد که من با او هم سفره و هم غذا شوم. می توانم مثلا از لیوانش آب بخورم؟ به خاطر بحث طهارت و اینها. حضرت فرمودند از گوشت خوک هم استفاده می کند؟ گفت نه. حضرت فرمود بله، سر سفره شان بنشین، کارهای مادرت را انجام بده، لقمه دهانش بگذار، کارهای شخصی اش را انجام بده، لباسش را بپوشان، کمکش کن.
این بنده خدا وقتی برگشت به شهرش کوفه، خیلی به مادرش احترام می گذاشت، همین کارهایی که امام صادق علیه السلام فرموده بود انجام داد. این مادر فهمید این انگار عوض شده از وقتی رفته مدینه و برگشت!! گفت شما مسلمان شدی؟! پسرش گفت بله. گفت این کارهایی که انجام می دهی دستور کیست؟ گفت دستور اماممان امام صاق علیه السلام هست که از فرزندان پیغمبر است. مادرش پیرزن بود گفت این پیغمبر است؟ گفت نه مادر، فرزند پیغمبر است. مادرش گفت این کارها کارهای انبیاء است، این دستورات دستورات انبیاء است. دین تو از دین من بهتر است و مسلمان شد. طرف غروب بود یک نماز با پسرش خواند، نماز بلد نبود، کلمات را حفظ نبود، هرچه پسرش می گفت او هم می گفت. یک نماز خواند و بعد از دنیا رفت. مسلمان از دنیا رفت. امام صادق علیه السلام فرمود کافر باشد، باز همان خدمت را انجام بده، توهین اصلا نداشته باش، احسان بکن.
پدر و مادر، مسلمان و کافر ندارد
سه چیز هست که در روایات ما هست که مسلمان و کافر ندارد، فرقی نمی کند؛ یکی احسان به پدر و مادر چه مسلمان باشند چه کافر. دیگری رد امانت به هر کسی مسلمان باشد یا کافر اگر امانتی به شما داد باید امانت را به او برگردانی، نباید در امانت خیانت کنی. امام سجاد علیه السلام فرمود اگر شمشیری که با آن پدرم را به شهادت رساندند امانت نزد من بگذارند من آن شمشیر را برمی گردانم. و سوم وفای به عهد. اگر عهد بستی با کسی، اگر قول دادی باید پای آن بایستی، هرکس می خواهد باشد مسلمان یا کافر! این سه چیز در روایات ما اسم برده شده که فرق نمی کند. یکی همین بحث پدر و مادر هست.
کتاب منازل الاخره
مرحوم محدث قمی یک کتابی دارد. اگر برای شما مقدور هست این کتاب را تهیه کنید بخوانید. هر کتابی ارزش خواندن ندارد، هر فیلمی ارزش دیدن ندارد. این کتاب از آن کتابهایی است که حجمش کم است ولی واقعا تأثیرگذار است. خدا رحمت کند مرحوم محدث قمی صاحب مفاتیح، خیلی آدم زاهد و مقدسی بود. همه ی کتابهایش تأثیرگذار است اما این کتابش به نام منازل الاخره چیز دیگری است. اسمش عربی است ولی فارسی است.
جوان در حال مرگ و رضایت مادر
در این کتاب ایشان نقل کرده است که یکی از اصحاب پیغمبر در حال احتضار بود، رو به قبله اش کرده بودند و دم مرگش بود. به پیغمبر خبر دادند، حضرت رفت برای دیدنش. وقتی رفت پیغمبر شروع کردند به تلقین کردن. می دانید یکی از مستحباتی که بالای سر کسی که دارد از دنیا می رود خوب است انجام بدهیم این است که اعتقادات را به او تلقین کنیم که خدایی هست، پیغمبری هست، کتابت قرآن است، ائمه را یکی یکی اسم ببرد، همین چیزهایی که یک بچه ی چهار پنج ساله بلد است اونی که 70 سالش هست الان در یک گیجی قرار گرفته، یک چیزهایی از آن طرف دارد می بیند و یک حالت گیجی دارد که شما باید کمکش کنی، تلقین کنید.
پیغمبر شروع کردند تلقین کردن به این جوان که بگو لا اله الا الله، پیغمبر!!! این جوان دهانش قفل شده بود و نمی توانست بگوید. یک خانمی آن کنار نشسته بود آهسته آهسته داشت گریه می کرد. پیغمبر گفت مادر این جوان کیست؟ آن زن گفت من هستم. پیغمبر فرمود شما با پسرت مشکلی داشتی؟ اختلافی داشتی؟ گفت یا رسول الله! شش سال هست با او قهر هستم!! با هم حرف نزدیم! خون به دل من کرده است. پیغمبر فرمود الان وقتش نیست، الان از او بگذر. پیغمبر می دانست این زبانش بند آمده است و لا اله الا الله هم نمی تواند بگوید. تا آن خانم گفت رضیت برضاک یا رسول الله، من راضی شدم به رضایتی که شما داری، پیغمبر باز به آن جوان گفت بگو لا اله الا الله، توانست بگوید. پیغمبر فرمود چه می بینی؟
آن جوان گفت یک سیاه بدبوی بسیار متعفن و زشت می بینم که از بوی تعفن او دارم خفه می شوم و راه نفسم بند آمده است. ملک مرگ را می دید. البته ملک مرگ به خصوص حضرت عزراییل علیه السلام بسیار زیبا است، یعنی اگر شما چهره اش را ببینی طاقت نداری از زیبایی! ملک مقرب خدا است، نه ملک معمولی. همه ی ملائکه زیبا هستند. مرحوم آیت الله سید احمد آقا خوانساری حضرت عزراییل را دیده بود، به قدری زیبا برای دیگران توصیف می کرد می گفت من تعجب می کنم که بعضی ایشان را یک موجود ترسناک جلوه داده اند. اینقدر زیبا و قشنگ بود و واقعا هم همینطور است. اگر احیانا کسانی او را زشت می بینند، خودشان را در آینه ی او می بینند. باطن خودشان را در آینه ی او می بینند. به قول مولوی:
مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست
پیش دشمن دشمن و با دوست دوست
مرگ هر کسی هم رنگ خودش هست. او دارد رنگ خودش را در چهره ی ملک مرگ می بیند. گفت آقا یک سیاه بدبویی دارم می بینم اینچنین. پیغمبر فرمود این دعا را بگو: یا من یقبل الیسیر و یعفوا عن الکثیر اقبل منی الیسیر و اعف عنی الکثیر انک انت الغفور الرحیم؛ ای خدایی که اعمال کم ما را می پذیری و از گناهان زیاد ما می گذری، خدایا! کم ما را بپذیر و از گناه زیاد ما بگذر تو کریمی، تو غفوری. گفت این را بگو. او شروع کرد این را گفتن، دو سه مرتبه گفت، پیغمبر فرمود الان چه می بینی؟ گفت آن سیاه بدبو و زشت دارد می رود و یک جوان بسیار زیبا و معطر دارد می آید. پیغمبر فرمود باز هم تکرار کن، یکی دو مرتبه تکرار کرد بعد گفت حالا چه می بینی؟ گفت آن سیاهی دیگر نیست فقط همین هست. این را گفت و از دنیا رفت.
مرحوم محدث قمی که این روایت را نقل کرده است می گوید ببین صاحب نفس تر از پیغمبر در این عالم هست؟ پیغمبر دارد تلقین به او می کند به آن کسی که نسبت به مادرش آن جفا را کرده است، دهانش قفل شده و به لا اله الا الله دیگر باز نمی شود مگر اینکه مادرش او را ببخشد تا دهانش باز شود.
داستان آقا سید جمال گلپایگانی و تخت و فولاد
من نمی خواهم قضیه در قضیه کنم ولی حیفم می آید در این جلسه بسیار باصفا این را نگویم. یک چیزی شبیه همین در همین دوران نزدیک ما در اصفهان اتفاق افتاد. در قبرستان تخت فولاد اصفهان یک چیزی حدود هشتاد نود سال پیش. آیت الله آسیدجمال گلپایگانی مرجع تقلید بود، صاحب رساله بود در نجف، همدرس و هم بحث با آیت الله بروجردی. آدم با کرامت، عارف، فوق العاده، نواده هایش الان در تهران هستند. ایشان می گوید من در قبرستان تخت فولاد بودم، داشتم سر قبرها فاتحه می خواندم. دیدم یک تشییعی کردند یک نفر را مقداری آن طرف تر.
می خواستند دفن کنند، یکی از این تشییع کننده ها دوید آمد گفت آقا سید! (ایشان را نمی شناخت کیست، فقط عمامه مشکی اش را دید فهمید سید است) گفت اگر می شود بیایید ما می خواهیم جنازه ای را دفن کنیم بالای سرش ناظر باش و تلقینش را شما بگو. ایشان گفت باشه. رفت. ایشان می گوید من تلقینش را گفتم، داخل قبر بود من وارد قبر شدم و شروع کردم تلقینش را گفتن. اسمع افهم یا فلان بن فلان. می گوید عالم برزخش را دیدم، ایشان اهل این حرفها بود. می گفت نمی فهمم چه می گویی!! دیدم وضعش خراب است.
دور قبرش یک شیطانک هایی داشتند می زدند و می رقصیدند که یک نفر دارد بی ایمان می رود. می گوید من سریع از قبر بالا آمدم گفتم مادر این جوان کیست؟ نشان دادند یک خانمی بود که به سر و کله اش می زد که نمی شد نزدیکش رفت. گفتم پدرش کیست؟ نشان دادند، یک آقایی بود که داشت آهسته تر گریه می کرد. گفتم این جوان شما چطور بود؟ گفت حاج آقا خیلی جوان خوبی بود، اهل علم بود طلبه بود، اهل خدا بود، اهل نماز بود. جوان خیلی خوبی بود. گفتم شما بدی چیزی از او ندیدید؟ گفت یک مقدار مغرور شده بود به علمش، یک جایی در یک جلسه ای من پدرش یک اظهار نظر می کردم دو سه مرتبه من را در جمع خیت کرد، گفت شما دیگر حرف نزن، شما که سواد نداری.
دو سه مرتبه من را اینطور شکست در جمع! من خیلی دلم از او گرفته بود که انسان چهارتا کلمه حرف یاد گرفته باید اینطور پدرش را جلوی جمع ضایع کند؟! اینطور به پدرش جسارت کند. دلم از او گرفته بود. آیت الله آقا جمال گلپایگانی می گوید من به او نگفتم که وضعیتش چطور است، فقط به این پدر گفتم الان دیگر از او بگذر، دلت را صاف کن، خوبی هایش را در نظر بگیر به خدا بگو خدایا! هرچه بود از او گذشتم الان وقتش نیست که از او دلگیر باشی. این هم گفت خدایا! این جوان خیلی خوبی داشت، درست است که من از او دلگیر بودم اما الان از صمیم قلب از او راضی هستم. آقا جمال می گوید دیدم دارند سنگ لحد را می گذارند و می خواهند قبر را بپوشانند. گفتم دست نگه دارید. دوباره رفتم داخل قبر و شروع کردم تلقین گفتن، اسمع افهم یا فلان بن فلان! دیدم یک لبخندی زد و گفت آقا! می فهمم داری چه می گویی، می فهمم. آن شیطانک هایی که داشتند سر قبرش می زدند و می رقصیدند دیگر نبودند. یک مرتبه دیدم امیرالمؤمنین تشریف آوردند. فرمود از این به بعدش با ما، شما برو. خیالم که راحت شد آمدم از قبر بیرون و گفتم روی قبر را بپوشانید
گاهی مواقع اینطوری هست. دلگیر بودند پدر یا مادر گیر در زندگی آدم به وجود می آورد، بی برکتی می آورد، عمر را کوتاه می کند، مشکلات معنوی برای انسان درست می کند
عاق والدین و عاق فرزندان
برادران بزرگوار خواهران بزرگوار! اگر پدر و مادرتان زنده هستند، وسیله ی عاقبت به خیری کنارتان هست و اگر از دنیا رفته اند یادشان کنید.
البته من از آن طرف را هم بگویم؛ پدر عزیز! مادر عزیز! مراقب باشید تو هم بچه ات را زود کاری نکنی که به تو برگردد، فشار به او نیاور که برگردد و جسارتی بکند. گاهی مواقع پدر و مادر کاری می کنند که بچه آستانه ی تحملش تمام می شود! خب این کار را نکن، آن بنده خدا بیچاره می شود. یک مقداری انسان خودش را نگه دارد. از این بزرگتر بودن خودش سوء استفاده نکند که حالا که من بزرگتر هستم حالا دیگر ارباب این هستم و هر چیزی گفتم باید گوش کند و هر کاری گفتم باید انجام دهد! آن وقت یک موقع هست که این بچه طفلک تحمل ندارد و برمی گردد و چیزی به تو می گوید. خب تو باعث شدی که این برگردد به تو چیزی بگوید و آن وقت بی توفیق شود در زندگی!
برداشت شیخ طوسی از ایه 83 سوره بقره
مرحوم شیخ طوسی در تفسیر تبیان این عالم باعظمت شیعه در کتاب تفسیر تبیان ذیل آیه 83 سوره بقره می گوید، آیه را دقت کنید من خواهش می کنم کسانی که می خواهند در خانه خدا چیزی گیرشان بیاید این قرآن است، این دستور العمل مال قرآن است. خداوند متعال در آیه 83 سوره بقره می فرماید و اذ اخذنا میثاق بنی اسراییل لا تعبدون الا الله؛ ما از بنی اسراییل یک میثاق و پیمانی گرفتیم که جز خدا را نپرستند، خداپرست باشند، پیمان توحید از آنها گرفتیم که بندگی خدا را بکنند.
و بالوالدین احسانا؛ ببینید پشت سر اینکه به بنی اسراییل گفتیم بندگی کنند، می گوید به پدر و مادر احسان کنند. مرحوم شیخ طوسی ذیل این آیه یک برداشت قشنگی کرده است، ایشان می گوید بعد از توحید و اعتقاد به توحید که خداوند متعال میثاقش را از بنی اسراییل گرفت، بالاترین عملی که انسان را به خداوند نزدیک می کنند و بالوالدین احسانا هست. چون خداوند متعال بعد از اینکه فرمود ما میثاق بندگی گرفتیم، می گوییم خب خدایا چطور بندگی کنیم؟ می فرماید و بالوالدین احسانا، از همه ی کارهای بندگی این را ذکر کرده است.
این نشان می دهد که یک اولویتی دارد، این نشان می دهد که یک اهمیت ویژه دارد و واقعا هم همینطور هست. هر دو عزیز هستند ولی به خصوص مادر! که اصلا یک چیز دیگری است. قرآن را شما ببینید این لطافتهای قرآنی را ببینید، قرآن اول می فرماید و وصینا الانسان بوالدیه احسانا؛ ما وصیت و سفارش کردیم که به والدینتان احسان کنید، خوب دقت بفرمایید بعد علتش را خدا می گوید که چرا احسان کنید، چرا به پدر و مادر خوبی کنید؟ پشت سرش می گوید حملته امه کرها و وضعته کرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا؛ مادر بود که او را به دنیا آورد، مادر بود که سی ماه سختی او را تحمل کرد چه دوران حاملگی و چه دوران شیردهی. سی ماه!! دو سال و نیم. ببینید اول می گوید به پدر و مادرتان احسان کنید بعد که می خواهد علت را بگوید که چرا به پدر و مادر احسان کنید، فقط سختی های مادر را می گوید، می گوید مادر بود که اینطور بود و سختی کشید، از پدر دیگر حرفی نمی زند! لطافتش این است که اهمیت مسأله ی مادر را نشان می دهد.
حق پدر از زبان پیامبر
یک نفر آمد خدمت پیغمبر گفت حق پدر بر ما چیست؟ پیغمبر اکرم فرمود حق الوالد ان تطیعه ما عاش؛ این است که اطاعتش کنید تا وقتی زنده است. البته من این را در پرانتز عرض کنم اطاعت پدر و مادر در جایی که معصیت از انسان نخواهند ها، اینطور نیست که مثلا در عروسی بچه اش بگوید بلند شو برقص! چیزی نمی شود بلند شو برقص! یعنی یک دستور حرام به انسان بدهند. یا مثلا به دخترش که عروسی اش هست بگوید حالا نیازی نیست حجابت را نگه داری، همینطور از بین مردها رد شو برو! اینجاها اطاعت از پدر و مادر اصلا نباید کرد.
یا مثلا بچه شان موقع کنکور دارد درس می خواند، به ماه رمضان خورده بگوید نمی خواهد روزه بگیری، تو درس بخوان. اینجایی که پدر یا مادر دستور ترک یک واجب یا انجام یک حرام را می دهند، اصلا نباید از آنها اطاعت کرد لا طاعة لمخلوق لمعصیة الخالق؛ نباید اطاعت از مخلوق کرد در معصیت خالق. اما جایی که بحث ترک واجب و امر به حرام نیست در آنجاها باید اطاعت کرد. پیغمبر فرمود حق پدرت این است که از او اطاعت کنی تا وقتی زنده است. اما حق الوالدة فهیهات هیهات؛ اما حق مادر، چه کسی می تواند حق مادر را به جا بیاورد. بعد پیغمبر فرمود اگر به تعداد ریگهای بیابان و قطرات باران روزهای عمرت باشد، این مقدار عمر کنی و خدمت به مادر بکنی یک روز از روزهای بارداری و حاملگی اش را نتوانستی جبران کنی!!
یک نفر آمد نزد پیامبر گفت مادرم پیر شده، خیلی بداخلاق شده، خیلی تلخ شده! پیغمبر فرمود آن موقع که در شکم مادر بودی، بچه بودی سختی تو را کشید، خواب نداشت، از شیره ی جانش بعد از تولدت به تو داد، از خواب خودش از راحتی خودش می زد، آن موقع بداخلاق نبود، الان که به او نیاز نداری بداخلاق شد؟!! آن شخص گفت آقا! من حق مادرم را به جا آوردم؟ پیغمبر گفت چه کار کردی؟ گفت دو مرتبه مادرم را روی دوش گذاشتم برای حج بردمش، با اینکه تا مکه فاصله داریم او را برای حج برده ام! پیغمبر فرمود دو مرتبه؟! دو مرتبه او را به حج بردی فکر می کنی حق مادرت را ادا کردی؟! این دو مرتبه ای که شما روی دوشت گذاشتی و تمام این راه را نفس نفس زد تا مکه و آنجا کمک دادی که طواف و این کارها را انجام داده، حق یک ناله ی مادرت در هنگام زایمان را انجام ندادی!! او تا پای مرگ رفت و تو را به دنیا آورد. حق یک ناله اش را به جا نیاوردی!
به هر حال سعی بکنیم نسبت به پدر و مادرمان مراعات خاص داشته باشیم. اگر کاری کنیم که از صمیم قلب دعاتون کنند، آن وقت زندگی شما زیر و رو می شود.
یکی از بزرگان می گفت، (من این را خیلی جاها گفته ام چون واقعا شاه کلید است) ایشان می گفت هر مشکلی در زندگی شما هست، اگر پدر و مادر زنده هستند یک طوری خدمت کن که اصلا به وجد بیاید و از صمیم قلب دعایت کنند، حلش می کند. اگر هم از دنیا رفته اند چهل هفته تصمیم بگیر، نیت کن، از ظهر پنجشنبه تا ظهر جمعه در این 24 ساعت یک مرتبه بروی سر قبرش حالا یا پدر یا مادر، یک سوره ی قرآنی، هفت تا سوره حمدی یک چیزی بخوانی و آنجا یک دعا کنی. چهل هفته! گاهی مواقع به هفته دوم سوم نمی خورد که گره هایت باز می شود.
حاج اسماعیل دولابی و احترام به پدر و مادر
حاج اسماعیل آقای دولابی خدا رحمتش کند میگفت من یک رفیقی در بازار داشتم که زمان کسادی بازار از در و دیوار برکت برایش می بارید. می گفت من هرچه دقت کردم در کارهایش دیدم این خیلی کار خاصی ندارد. فهمیدم نسبت به پدر و مادرش احترام خاصی دارد. یک بار سؤال کردم که فلانی! پدر و مادرتان زنده است؟ گفت پدرم مدتی است که از دنیا رفته است اما یک ماه بیشتر نمی شود که سر قبرش نروم، یعنی نمی گذارم از یک ماه بگذرد و سر قبرش می رود. حاج اسماعیل دولابی می گفت من می خواستم به او بگویم تو ماهی یک ماه می روی اینطور زندگی ات برایت برکت دارد، اگر هفته ای یک بار بروی اینقدر برایت می بارد که نمی توانی جمعش کنی. اما به او نگفتم ترسیدم ظرفیت نداشته باشد و واقعا هم اینقدر زیاد شود که نتواند جمعش کند.
روضه
امشب شب هشتم ماه محرم است. شب جوانی است که به قدری احترام می گذاشت، حالا امام حسین از جهتی معصوم و امام بودند جای خود دارد ولی پدر بود. ما در بین معصومین داشتیم بعضی از بچه هایی که به پدر معصومش احترام نمی گذاشتند. پسر امام هادی علیه السلام جعفر کذاب بود. پسر نوح که در قرآن خواندید چه احترامی به پدرش می گذاشت؟ آخر هم جزء اهل عذاب شد. اما این جوان با عظمت به قدری احترام می گذاشت، دور پدر بزرگوارش می چرخید. اباعبدالله هم فوق العاده دوستش داشت، خیلی دوستش داشت. حالا فرصت نیست بگویم ولی حضرت علی اکبر درجاتی از عصمت داشت؛ البته نه عصمت چهارده معصوم را. دلایلی دارد که یکی از آنها همین است که هم می دانید که امام حسین علیه السلام فرمود ما هر موقع دلمان برای پیغمبر تنگ می شد علی اکبر را می دیدیم. چون از همه شبیه تر بود به پیغمبر خَلقا و خُلقا و منطقا. هم از جهت صحبت کردنش، هم از جهت صورت و خلقتش و هم از جهت خلق و اخلاق. حالا صحبت کردن و تن صدا که دست خود آدم نیست، خلقت و صورت هم دست خود آدم نیست که چه شکلی باشد اما اخلاق دست خود آدم است. این که حضرت علی اکبر شبیه ترین شخص به پیغمبر از جهت اخلاق بود، بعضی گفته اند این نشان دهنده ی این است که درجاتی از عصمت داشت. و همینطور هم هست.
مرحوم شیخ جعفر شوشتری در خصائص الحسینیه می گوید امام حسین روز عاشورا هم مسموم شد، هم شهید شد، هم مرد. مسمومیت امام حسین وقتی بود که تیر حرمله که نوک پیکانش سمی بود آنچنان به پیکر امام حسین نشست روی اسب که حضرت همه ی مقاتل نوشته اند نتوانست تیر را از جلو بکشد از پشت کشید و خون فواره زد و دیگر روی اسب هم نتوانست بنشیند و افتاد. این مسمومیت امام حسین بود. شهادت امام حسین هم همان موقع بود که و الشمر جالس علی صدره. اما شیخ جعفر می گوید می دانید کی امام حسین مرد؟ آن موقع که آمد بالین جوانش! موقعی که نزدیک شد سقط عن الفرس؛ پایش را در رکاب نگذاشت که پیاده شود، خودش را انداخت امام حسین، سقط عن الفرس خودش را پرت کرد.
به زمین خورد اباعبدالله، دیگر پاهایش رمق نداشت که بلند شود، تا پیکر علی اکبر که فاصله بود روی زانوهایش جلو رفت و چند بار بلند گفت ولدی علی ولدی علی، لقد استرحت من هم الدنیا و غمها و بقی ابوک فریدا وحیدا. بعد صورت روی صورتش گذاشت، اینجا بود که شیخ جعفر می گوید امام حسین مرد. و علی الدنیا بعدک العفاء، خاک بر آن دنیایی که تو در آن نباشی. من در یک نقلی دیدیم –الله اکبر از زینب کبری- قبل از اینکه امام حسین خودش را به علی اکبر برساند حضرت زینب خودش را رساند. من در یک نقل معتبر دیدم. حضرت زینب دوتا از بچه هایش در کربلا شهید شدند اسم بچه هایش را نیاورده!! هیچ کجا! اصلا آن موقعی که بچه هایش می خواستند بروند میدان، حضرت زینب رفت ته خیمه، اصلا جلو نبود که امام حسین ببیند و خجالت بکشد! اسم بچه هایش را هم نبرد! اما این زینب بزرگوار دم خیمه ایستاده بود، دید علی اکبر افتاد و صدا زد، خودش را به سرعت رساند که امام حسین وقتی رفت دست خواهر را گرفت که خواهرم شما برو.
دوتا پیکر را امام حسین نتوانست عقب بیاورد. همه ی شهدا را اباعبدالله کشید عقب اما دوتا را نتوانست؛ یکی علی اکبر بود که فرمود جوانان بنی هاشم! بیایید برادرتان را ببرد. اینقدر پیکر چاک چاک بود شاید اباعبدالله نمی توانست. و دومی هم اباالفضل بود که وقتی در علقمه افتاد، دیگر امام حسین او را نکشید.
خدایا به آبروی اباعبدالله و فرزندانش و برادرش قسمت می دهیم دست ما را در دنیا و آخرت از دامانشان کوتاه مفرما
بازدیدها: 0