متن سخنرانی استاد عالی – سوم محرم ۹۸
عرض شد زیباترین و کامل ترین رابطه ای که امکان پذیر هست از طرف خدا و اولیای خدا با بندگانش برقرار شده است. خداوند متعال رابطه ای که برقرار کرده با بندگانش رابطه ی دوستی و رفاقت و رحمت و محبت هست. رابطه ی زور و قلدری و این طور چیزها و رابطه های خشنی نیست. این ملک خدایی دارد که با دست مهربانش دارد عالم را مدیریت می کند و تقدیرات را خدایی دارد رقم می زند که بی نهایت نسبت به بندگانش محبت دارد. اگر آدم این را باور داشته باشد که چنین خدایی عالم را مدیریت می کند طبیعتا در زندگیش و در باورهایش تأثیرات بسیار زیادی می گذارد.(صوت روز سوم محرم)
در روایتی در اصول کافی هست که وقتی که حضرت آدم از بهشت رانده شد و خب ضرب شصت شیطان را چشید به خداوند متعال عرض کرد که خدایا! شیطانی را بر ما مسلط کردی که مثل خون در رگ و پی ما جاری هست و از نیت ما خبر دارد. تعداد شیطانها هم از ما انسانها بیشتر است به ازای هر انسان دوتا شیطان هست، عمرشان هم خیلی طولانی تر است آنها مرگ و میر مثل ماها ندارند گاهی تا چندهزار سال عمرشان هست. از یک جهت هم قدرتشان بیشتر هست که ما آنها را نمی بینیم و آنها ما را می بینند. خدایا! برای من و فرزندانم هم یک چیزی قرار بده وقتی چنین دشمنی بر ما مسلط است فاجعل لی شیئا برای من هم چیزی قرار بده. خداوند متعال فرمود یا آدم برای تو و فرزندانت این را قرار می دهم که اگر کسی نیت کار خوب کرد، من برایش یک حسنه می نویسم، اما اگر آن کار خوب را انجام داد من برایش ده برابر می نویسم من جاء بالحسنه فله عشر امثالها اما از آن طرف اگر نیت گناه کرد برایش نمی نویسم نیت گناه گناه نیست، ولی اگر گناه را انجام داد برایش فقط یکی می نویسم. از آن طرف در ناحیه ی خوبی ها ده تا، در ناحیه گناهان فقط یک گناه می نویسم تازه آن هم در روایات هست تا هفت ساعت کسی که خدایی نکرده مرتکب گناه شود تا هفت ساعت نوشته نمی شود در نامه ی عمل آُجِّل له سبع ساعات هفت ساعت به او مهلت داده می شود که بعضی از بزرگان ما گفته اند شاید این هفت ساعت که اصلا در نامه ی عمل نمی آید تا بعدا با توبه پاک شود، شاید این هفت ساعت به خاطر این باشد که انسان به یک نماز بخورد. چون فاصله ی نمازها اگر سر وقت بخواند بیش از هفت ساعت نیست، سر وقت؛ ظهر سر وقت، عصر سر وقت … البته نگید اگر اینطور است ما نماز عصر را در وقت فضیلتش در عصر بخوانیم! همین کاری که الان اهل سنت انجام می دهند. می دانید اهل بیت به خاطر سهولت کار فرموده اند می توانید ظهر و عصر را با هم بخوانید و مغرب و عشاء را هم با هم بخوانید وگرنه اگر هر کدام در وقت خود خوانده شود افضل هست. باز هم عرض می کنم کسی نگوید پس من از این به بعد عصر را در وقت خودش می خوانم آن وقت از جماعت می مانیم چون الان ما نمازهای جماعتمان با هم خوانده می شود و فضیلت جماعت بیشتر از درک وقت است. ولی به هر حال اگر هر کدام از نمازها سر وقت خودش خوانده شود فاصله شان کمتر از هفت ساعت است. آن وقت در آیه ی نماز در سوره ی هود خدا می فرماید اقم الصلوه طرفی النهار و زلفا من اللیل ان الحسنات یذهبن السیئات آخر آیه ی نماز خدا می فرماید حسنات، سیئات را از بین می برد. مهمترین حسنه خود همین نمازی است که خواندی یعنی اگر کسی به نماز برسد آن سیئه ی قبلش که تا نماز قبلی یعنی آن هفت ساعت بوده از بین می رود. بعضی از بزرگان گفته اند روی این جهت هست که اگر کسی گناه کند تا هفت ساعت اصلا نوشته نمی شود چون به یک نماز بخورد و آن نماز باعث شود که آن گناه کلا از بین برود. ولی در هر حال خدا فرمود یا آدم! اگر کسی نیت گناه کند برایش نمی نویسم ولی اگر گناه را مرتکب شود برایش یک گناه می نویسم، بسه؟ حضرت آدم عرض کرد خدایا! رب فزد باز بیشترش کن. خدا فرمود برای تو و فرزندانت یعنی انسان های دیگر این را قرار دادم که اگر همان یک گناهی که برایشان نوشتم تا موقعی که چشمشان به ملک مرگ روشن نشده و او را ندیدند و توبه کنند هر گناهی باشد همان را هم پاک می کنم، بسه؟ حضرت آدم عرض کرد بسه. آنقدر رحمت فرستادی که اگر کسی بخواهد استفاده کند به اندازه ی کافی هست. دیگر اگر خودش بهرمند نشود دیگه مثل کسی است که وارد اقیانوس شده و خشک برمی گردد. دیگر این خودش مقصر است.
رحمت خدا عجیب است. در بعضی از روایات که باز عجیب تر است. از امام رضا علیه السلام روایت است این واقعا فوق العاده است که در اصول کافی و کتب دیگر هست. امام رضا علیه السلام فرمود اگر کسی کار خوبی انجام بدهد ولی پنهان انجام بدهد، یک نماز شبی را بدون سر و صدا انجام دهد المستتر بالحسنه له سبعون ضعفا خدا هفتادتا برایش می نویسد، آن که پنهان هم باشد. والمضیء کسی که آشکار انجام دهد همان که در قرآن گفته شده از یکی تا ده تا برایش می نویسد اما از آن طرف –مقصودم این است- امام رضا علیه السلام فرمود المستتر بالسیئه اگر کسی خدایی نکرده گناهی مرتکب شد ولی پنهان کرد و خجالت کشید که دیگران بفهمند، المستتر بالسیئه مغفوره خدا می بخشدش. خدا می گوید تو حیا کردی. مرحوم مجلسی برداشتش از این روایت این است چون امام رضا می فرماید پنهان کرد گناه را، نمی خواهد دیگران بفهمند، خجالت می کشد از اینکه دیگران بفهمند، مرحوم علامه مجلسی می فرماید خود همین حیاء و خجالت این یک نوع توبه است. باعث می شود خدا ببخشد. الان بعضی ها هستند گناه می کنند عین خیالشان نیست، آشکارا همه ببینند، کثیف ترین گناه را انجام می دهند و در معرض دید همه قرار می دهند. اینقدر هتاک هستند، اینقدر بی حیاء هستند اما تویی که یک گناهی کردی، خجالت می کشی از اینکه کسی بفهمد این گناه را، تو حیاء کردی من هم برایت می پوشانم که دیگر اصلا این گناه باز نشود. بخشیده بشود.
در روایتی در تحف العقول پیغمبر اکرم فرموده که چهار صفت اگر در کسی باشد ولو از سر تا پایش گناه باشد اربع من کن فیه چهار صفت اگر در کسی باشد و لو کان من قرنه الی قدمه ذنوبا اگرچه از سر تا پایش گناه باشد بَدَّلَها الله حسنات خدای متعال آن گناهان را تبدیل به حسنه می کند. اگر یکی این چهار صفت را داشته باشی؛ یک الحیاء حیا داشته باشی. دو الشکر شاکر باشی، آدمی باشد که زبانش به شکر باز باشد. سه حسن الخلق حسن خلق و اخلاق خوب داشته باشد. و چهارمین صفت صداقت هست. این چهار صفت به قدری محبوب خدا است و به قدری خدا اینها را دوست دارد که اگر در کسی باشد مثل آب کر می ماند که اگر گناهانی هم داشته باشد خدا به واسطه این صفتش می بخشدش. مثل این است که اگر در یک استکان کوچک آب یک قطره خون بچکد آن استکان نجس می شود، اما اگر آن قطره خون که هیچ اگر یک سطل خون را هم در دریا بریزی آنقدر پاکی دریا زیاد است که آن خون مستهلک می شود. هیچ نجس نمی شود. چون پاکی آن دریا زیاد است بر آن نجاست غلبه می کند. گناهان نجاست و آلودگی است. این چهار صفت که پیغمبر فرمود مثل یک دریا پاکی است؛ حیاء، حسن خلق، شکر، صداقت اگر در کسی باشد بر گناه غلبه می کند. در هر حال امام رضا علیه السلام فرمود اگر کسی گناهش را پنهان هم بکند خدا او را می بخشد.
الله اکبر از این خدای مهربان. حافظ می گوید:
هاتفی از گوشه ی میخانه دوش
گفت ببخشند گنه می بنوش
عفو خدا بیشتر از جرم ماست
نکته ی سربسته چه گویی خموش
ما گناهمان اندازه ی خودمان است و محدود است. خدا عفوش به اندازه ی خودش است و نامحدود.
عفو خدا بیشتر از جرم ماست
نکته ی سربسته چه گویی خموش
در جلد ۴۴ یا ۴۵ بحار الانوار هست که شخصی خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید گفت من را پاکم کن. حضرت فرمود از چی پاکت کنم؟ گفت من مرتکب زنا شده ام، من را پاکم کن یعنی حد بر من جاری کن. حضرت خواست یک کاری بکند این گناهش را بیان نکند. حضرت فرمود شاید خواب نما شدی، شاید اصلا نمی دانی زنا چیست، شاید خیالاتی شدی! گفت نه آقا، من مرتکب زنا شدم و می دانم هم چیست. حضرت سؤال پیچش کرد شاید این یه جوری بره، اقرار نکند. چون وقتی شخص خودش بیاید اقرار کند، چهار بار نزد قاضی اقرار کند اثبات می شود و حد بر او جاری می شود. دیگر گفت. خب این رفت. حضرت فرمود حالا برو. این را یک طوری پیچوند که ادامه ندهد. بعد از مدتی برای بار دوم آمد، گفت من را پاکم کن. در روایت دارد که حضرت تجاهل کرد یعنی گویی اصلا نمی داند که این کی بود. گفت از چی پاکت کنم؟ گفت مرتکب فحشاء شدم، پاکم کن. باز حضرت سؤال پیچش کرد شاید برود ولی این شروع کرد اقرار کردن. حضرت سرش را بلند کرد که خدایا این دو بار. تا چهار بار آمد. هر بار که آمد حضرت خواست کاری کند که این اقرار نکند ولی این اقرار کرد. چهارمین بار که شد حضرت عصبانی شد گفت افلا تاب فی بیته، چرا این نرفت در خانه اش توبه کند؟! فوالله لتوبته بینه و بین الله افضل من اقامتی الحد علیه اگر می رفت بین خودش و خدا توبه می کرد بهتر از این بود که من حد بر او جاری کنم. من هی ردش می کنم دوباره می آید اقرار می کند. در یک روایتی است عجیب تر است خانمی که از فحشاء و زنا حامله شده بود آمد خدمت امیرالمؤمنین گفت من را پاکم کن و حد بر من جاری کن. حضرت باز سؤال پیچش کرد که این برود. این یک مرتبه کامل اقرار کرد. امیرالمؤمنین فرمود خیلی خب، الان شما بچه ای داری که این گناه ندارد، این باید به دنیا بیاید. حالا برو. این خانم رفت بعد از مدتی که وضع حمل کرد و بچه به دنیا آمد برای بار دوم آمد باز شروع کرد به اقرار کردن. باز حضرت هم تجاهل کرد –این تعبیر تجاهل جسارت به امیرالمؤمنین نباشد، یعنی خودش را به ندانم کاری زد- او باز کامل اقرار کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود این بچه الان احتیاج به مادر دارد که شیر به او بدهد. برای بار دوم این رفت و بعد از مدتی که به این بچه شیر داد برای بار سوم آمد. گفت آقا من را پاکم کن. باز حضرت همان سؤالها را تکرار کرد و همان وضعیت و این برای بار سوم کامل اقرار کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود این بچه احتیاج به کسی دارد که او را تر و خشک کند و بزرگش کند. درست است که شیرش دادی ولی هنوز از آب و گل در نیامد. این خانم از محکمه که بیرون آمد، گریه می کرد. برخورد کرد به شخص احمقی، به اسم عمرو بن حریص. آدمی که مسأله بلد نیست و نمی فهمد چه کار کند. او پرسید برای چه گریه می کنی؟ گفت سه بار رفته ام نزد امیرالمؤمنین ولی خدا اقرار کرده ام برای این که من را پاکم کند از گناه و حد بر من جاری کند ولی هر بار یه جوری من رو رد کرد. این دفعه گفته این بچه سرپرست می خواهد برو تا مقداری از آب و گل در بیاد. او گفت خب اگر سرپرست می خواهد من سرپرستی اش می کنم تو خیالت راحت باشد. گفت خب بیا این را به امیرالمؤمنین بگو. دوباره برگشت برای بار چهارم آمد و اقرار کرد و گفت این هست که سرپرستی اش کند. حضرت ناراحت شد با تندی به او گفت تو آمدی به او کمک بدهی در اینکه حد بر او جاری بشود؟! بگذار برود بین خودش و خدایش توبه کند. خود اهل بیت نمی خواستند گناه فاش بشود و آشکار بشود. می خواستند مستتر و پنهان باشد. امام رضا فرمود کسی که گناهش را پنهان کند المستتر بالسیئه مغفور له خدا می بخشد.
البته من یک چیزی در پرانتز خدمت شما عرض کنم. شما بزرگواران اهل منبر و مجلس هستید این را متوجه می شوید که بیان مهربانی خدا معنایش این نیست که حالا دیگر خیالمان راحت باشد و هر چه خواستیم گناه کنیم! هیچ کسی این برداشت را نمی کند. این خیلی برداشت کجکی هست که آدم از رفاقت خدا بگوید و آن وقت یک نفر بگوید خب حالا که خیلی رفیق است پس من به او خیانت کنم، سوء استفاده کنم!! این که نامردی است! وقتی انسان از مهربانی و رفاقت خدا حرف می زند که نباید سوء استفاده کرد. به علاوه اینکه خدا مهربانه، مهربانه، مهربانه ولی وقتی سخت بگیرد … در دعای افتتاح خوانده اید و ایقنت انک انت ارحم الراحمین فی موضع العفو و الرحمه و اشد المعاقبین فی موضع النکال و النقمه. سفت و سخت بگیرد، سخت می گیرد!
در روایت هست که خدا چند چیز را پنهان کرده است؛ یکی اینکه گناهی را در بین گناهان که اگر کسی آن گناه را مرتکب شود دیگر توفیق توبه اصلا پیدا نمی کند. ما چه می دانیم آن گناه چیست. چه بسا کسی نه بار غیبت کرده ولی در دهمین بار خدا می گوید دیگر نمی گذرم. این همان گناهی است که من پنهان کردم یعنی دهمین بار غیبت. ما نمی دانیم. این را به عنوان مثال می گویم. نه بار کسی دروغ گفته خدا هیچ نگفته اما در دهمین بار خدا می گوید این همان است که من پنهان کرده بودم. مهلت تا اینجا بود. بیشتر از این دیگر نیست. آن وقت وقتی سخت بگیرد سخت می گیرد.
خدا رحمت کند آیت الله احمدی میانجی را. ایشان یکی از خوبان قم بود که شاید بعضی از رفقای اهل علم خدمت ایشان رسیده باشند. ایشان می گفت یکی از کسانی که من با او آشنا بودم که آدم خیر و خوبی هم بود. ثروتمند بود و خدا به او خیلی چیز داده بود این یک بار یک کاری انجام داد آنچنان زمین خورد که من گدایی او را هم دیدم که به گدایی افتاد. می گفت یک مرتبه یک خانمی از همسایگانش آمد در خانه اش به او گفت اگر می شود مقداری برنج به من بدهیم من بچه کوچک یتیم دارم. این خودش می گفت ای کاش من به این خانم می گفتم ندارم، برو. من او را هُل دادم گفتم از خانه ی من برو بیرون! اینجا آمدی برای گدایی کردن. این خانم تحقیر را با تمام وجودش حس کرد. هیچی نگفت و رفت. ایشان می گفت من همین یک کار را کردم آن چنان در زندگی زمین خوردم که دست به هر معامله ای می زدم در آن ضرر می کردم. ورشکست شد و تمام ثروتش را از دست داد و به گدایی افتاد.
گاهی مواقع خداوند متعال در یک چیزی اگر بگیرد سخت می گیرد. همان خدای ارحم الراحمین مهلت می دهد مهلت می دهد مهلت می دهد اما یک جایی هم سخت می گیرد. بنابراین این که از رحمت بی نهایت خدا آدم می گوید که همین طور هم هست این معنایش این نیست که خدا نکرده آدم سوء استفاده کند.
به هر حال چنین خدایی عالم را اداره می کند که اصل، صفت رحمت اوست. سبقت رحمتُه غضبَه صفت رحمتش بر غضبش سبقت دارد. حتی اگر بعضی از انبیائش می خواستند مقداری چهره ی غضب خدا را بیشتر نشان بدهند خدا با آنها برخورد می کرد. شما حضرت یونس را در قرآن دیده اید. ایشان یک مقدار چهره ی غضب را بیشتر نشان داد طوری بود که درخواست عذاب کرد برای قومش. چند سال تبلیغ کرده بود سی چهل سال در قومش تبلیغ کرد به تعداد انگشتان یک دست بیشتر به او ایمان نیاوردند. حضرت یونس از خدا درخواست غضب کرد و از قومش بیرون رفت و ذالنون اذ ذهب مغاضبا (این آیه ای است که در نماز غفیله می خوانید که در سوره ی انبیاء آمده است) یونس غضبناک از قومش بیرون رفت و درخواست عذاب کرد، خداوند متعال تنبیهش کرد و به شکم نهنگ مبتلایش کرد فالتقمه الحوت. و در خود آیه ی قرآن دارد که لولا انه کان من المسبحین للبث فی بطنه الی یوم یبعثون اگر یونس در شکم نهنگ ذکر و تسبیح نمی گفت که لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین، خدا می فرماید للبث فی بطنه الی یوم یبعثون تا قیامت زندانی اش می کردم. یونس که معصوم و پیغمبر است با آن عظمت خدا در یک سلول انفرادی گذاشتش که احدی تا به حال آن طور زندانی نشده است. بالاخره آدم را در یک سلول انفرادی هم که می برند گاهی مواقع بیرون می آورند یک هوایی بخورد یک نوری ببیند. اما خدا فرمود در شکم نهنگ قرارش دادم و اگر ذکر و تسبیح ما را نمی گفت تا قیامت آنجا زندانی اش می کردم للبث فی بطنه الی یوم یبعثون؛ چرا چهره ی غضب ما را نشان دادی؟ چرا این طور برخورد کردی؟
جلسه ی قبل خدمت شما عرض می کردم که روی همین جهت که چنین دست مهربانی دارد عالم را مدیریت می کند اگر آدم این را باور کند آن وقت به حسن ظن به خدا می رسد و به خدا سوء ظن ندارد. آن وقت می گوید خدایی دستش پشت من هست و من بنده ی او هستم که من را دوست دارد، با من دشمن نیست، با من قهر نیست، مهربان است. آن وقت احیانا اگر انسان چیزی را می بیند زود به خدا بدبین نمی شود. اگر دعایی کرد، می گوید این خدای مهربان دعای من را مستجاب می کند. یعنی با حسن ظن دعا می کند و شک نمی کند که آیا خدا می توانید؟! خدا حرف من را می شنود؟ خدا من را می بیند؟ خدا مستجاب می کند؟ همه اش با شک. یکی از دلائل استجابت نشدن دعا این است که با شک و تردید دعا کنیم. این مستجاب نمی شود و یکی از آداب استجابت دعا این است که با حسن ظن باشد. من دعا می کنم خدا مستجاب می کند، ارحم الراحمین است، می شنود خدا که چیزی از او کم نمی شود که این را به من بدهد. و اگر احیانا یک موقع دیر شد، دیر داد، یا نداد، می گوید خدا به انبیائش هم گاهی مواقع دیر حاجت می داد. در سوره اعراف هست که حضرت موسی و برادرش هارون که او هم پیغمبر بود البته پیغمبر تبلیغی، این دو دعا کردند. خدای متعال فرمود قد اجیبت دعوتکما، دعای شما دوتا مستجاب است. در روایت هست که چهل سال بعد به او داد. دعا کرده بودند برای ظهور موسی چون هنوز ظهور موسی که بیاید و بساط فرعونیان را در هم بریزد هنوز رخ نداده بود. این دعا را کردند و چهل سال بعد مستجاب شد. حالا بعضی از مواقع دعای ما دیر مستجاب می شود می گوییم خدا اصلا ما را نمی بیند و با ما قهر است!! خب بابا! برای ولیش که مستجاب الدعوه بود چهل سال بعد بهش داد.
خدا رحمت کند مرحوم علامه ی امینی رضوان خدا بر ایشان احیا کننده ی شیعه در زمان خودش. کتاب الغدیر و کتابهایی که ایشان نوشت فوق العاده بود. یک حاجتی داشت خیلی می رفت حرم امیرالمؤمنین (نجف زندگی می کرد) این حاجت داده نمی شد. مدتها حرم امیرالمؤمنین می رفت ولی حاجت داده نمی شد.
یک موقع ایستاده بود کنار ضریح، دید یک آقایی از این صحرانشینها و روستایی های اطراف نجف، قبیله نشینهای اطراف نجف یک بچه ی فلج در بغلش هست آمد بدون آداب و تشریفات و زیارتنامه و اینها وارد حرم شد و به امیرالمؤمنین گفت یا اباالغوث! این بچه ی من را شفا بده. (یکی از کنیه های امیرالمؤمنین اباالغوث است یعنی فریادرس) بچه را انداخت کنار ضریح، این بچه بدنش لمس بود مثل یک تکه گوشت، افتاده بود، فلج مادرزاد بود.
علامه ی امینی نگاه کرد. چند لحظه ای گذشت انگار یک روح آمد در بدن این بچه که دست و پایش شل بود و افتاده بود این دست و پا سفت شد و بلند شد و ایستاد، اول یک چند قدم که می رفت کج و معوج می رفت بعد شروع کرد دویدن. بابایش از پشت سر دوید به دنبالش و مردم هم که شفا را به چشم خودشان دیده بودند ریختند روی اینها که مثلا یک تکه لباس این را تبرکا بردارند.
خدام حرم هم آمدند اینها را برداشتند و رفتند.
علامه ی امینی این صحنه را دید خیلی دلش شکست، سرش را گذاشت روی ضریح حرم امیرالمؤمنین علیه السلام گفت آقا! بی خود آمدیم دود چراغ خوردیم و درس خواندیم، سی چهل سال درس خواندیم، می رفتیم بیابانگرد می شدیم زودتر حاجت ما را می دادی!! این همه آمدیم حاجت خواستیم ندادی، این از گرد راه رسید بدون آداب و تشریفات، بچه اش را انداخت کنار ضریح شما شفاش دادی! خیلی دلش شکست و با اشک از حرم امیرالمؤمنین بیرون رفت.
شب حضرت امیر را خواب دید که با یک لحن پدرانه ای بهش گفت شیخ عبدالحسین! تو از خودمانی، دوست داریم زیاد بیایی در خانه مان، دیرتر بهت می دهیم، تو را از این جهت که دوستت داریم دیرتر بهت می دهیم. گله نکن. اینها گاهی موقعها بهشون زود ندید کفر می گویند ولی تو نه، تو را بیشتر دوست داریم.
این هیئتی ها را دیدید بعضی وقت ها غذا پخش می کنند سرپایی ها، گاهی موقع ها آخر همه غذا گیرشان می آید یا اصلا غذا گیرشان نمی آید، گله مند نمی شوند چون خودمانی هستند، گاهی موقع خودمانی ها دیرتر گیرشان می آید. یا حتی گیرشان نمی آید. نباید با خدا درگیر شد که. گاهی مواقع که دیر به آدم می دهند سوء ظن به خدا پیدا نکند. خدا دوستمان دارد. گاهی مواقع که بلایی به سرمان می آید شاید خدا این بلا را آورد که بلای بزرگتر از من دفع بشود. ببینید همه اش تحلیل مثبت کند تحلیل منفی نکند. نگاه منفی به خدا و تقدیرات خدا نداشته باشد. دلیلی ندارد که خدا بخواهد با تو بد باشد. خدایی دارد این عالم را مدیریت می کند که رفیقت است حسن ظن به او داشته باش.
پیغمبر می فرماید ما اُعطی مؤمنٌ قطُ خیر الدنیا و الاخره الا بحسن ظنه بالله کسی خیر دنیا و آخرت گیرش نیامد مگر با حسن ظن به خدا. کسی که حسن ظن به خدا داشته باشد خدا همیشه پشتش هست.
دیروز عرض می کردم که همیشه در دلت این باشد که خدا هوای من را دارد، خدا من را رها نمی کند. والله رهایت نمی کند، اگر آدم این حسن ظن را داشته باشد. به مو می رسد اما قطع نمی کند.
خدا رحمت کند حاج اسماعیل دولابی را در تهران مثال قشنگی می زد شاید هم اهل معرفتی بود. می گفت ببین اگر یک کسی که مثلا میلیاردر باشد، مولتی میلیاردر باشد و ثروتش از پارو بالا برود، اگر بیاید به تو بگوید تو در فلان معامله وارد شو، هرجایش ورشکست شدی و کم آوردی من پشت تو هستم. اگر یک ثروتمند اینطوری این طور بگوید، شما دیگر نگران نیستی چون می دانی چنین کسی پشت سرت هست، اگر زمین هم بخوری نگران نیستی چون او پشت سرت هست. خدا می گوید بنده ی من! تو به یاد من باش، تو با من معامله کن، تو حسن ظن به من داشته باش، من پشت تو هستم نه مولتی میلیاردر! کسی که خزائن بی نهایت آسمان و زمین دست او است. قدرت بی نهایت دارد و همه چیز در دست اوست او پشت تو است.
خدا حفظ کند آیت الله جوادی آملی را. ایشان می گفت ما با چند نفر از شاگردان علامه طباطبایی خدمت علامه طباطبایی رسیدیم. می خواستیم به حج مشرف شویم. خدمت ایشان رسیدیم گفتیم ما داریم مشرف می شویم حج، یک نصیحتی توشه ی راهی یک چیزی به ما بدهید. علامه ی طباطبایی چیزی گفتند. من تقاضا می کنم این نکته را خیلی دقت کنید این خیلی در زندگی به دردتان می خورد. علامه طباطبایی فارابی زمان ما ایشان فرمودند این آیه ی قرآن را می دانید که فاذکرونی اذکرکم خدا می فرماید به یاد من باشید تا من به یاد شما باشم. ایشان فرمودند می دانید یعنی چه؟ یعنی اینکه خدا می فرماید شماها به یاد من باشید منِ خدا پشت شما هستم. من یعنی کی؟ یعنی کسی که همه کاره ی عالم است، یعنی قدرت مطلق، یعنی علم مطلق، یعنی رحمت مطلق من پشت شما هستم نترسید.
اگر کسی این را بداند که عالم به اذن خدا دارد کار می کند یک مولکول در این عالم بی اجازه ی خدا جابجا نمی شود یک برگ از درخت بی اجازه ی خدا نمی افتد آن وقت می ترسد با خدا معامله کند؟! اگر کسی این را باور کند آن وقت جایی کم می آورد؟ بن بست در زندگیش هست؟ افسردگی هست؟ آخر خط هست؟ این چیزها نیست.
داستان پیغمبر در دام مشرک
پیغمبر اکرم در یک جنگی هنوز درگیری شروع نشده بود اردوی پیغمبر این طرف بود و لشکر دشمن هم آن طرف از مشرکین. حضرت رفتند از لشکر خودش مقداری دور شد پشت یک تپه ای زیر سایه ی درختی رفت استراحت کند. یکی از افراد دشمن از مشرکین پیغمبر را دید که از لشکر دور شد. دور زد و طوری که کسی نبیند آمد بالای سر پیامبر. برای اینکه پیغمبر اکرم را بکشد. آمد بالای سر پیغمبر و پیغمبر هم خوابیده بود. شمشیرش را کشید و بلند فریاد زد و گفت یا محمد من یمنعک منی؟ چه کسی می تواند تو را از دست من نجات بدهد؟ پیغمبر اکرم خوابیده بود چشمش را باز کرد دید این با شمشیر کشیده بالای سرش است. خب پیغمبر اکرم می داند که آن شمشیر با اذن کی می تواند ببرد. می داند این دست که بالا رفته به حول و قوه ی کی می تواند پایین بیاید. پیغمبر اینها را قبول دارد لذا آرام همانطور که خوابیده بود فرمود الله! این غضبناک شد بیشتر رگهای گردنش متورم شد گفت ما الله!؟ خدا دیگه کیه؟! شمشیر را بلند کرد که بزند سنگی از زیر پایش لغزید و افتاد. شمشیر هم از دستش افتاد و پیغمبر هم سریع شمشیر را برداشت و بالای سرش ایستاد و گفت حالا چه کسی تو را از دست من نجات می دهد؟ آن بیچاره گفت من کسی را ندارم، او خدایی را نمی شناخت. گفت عفو و مهربانی تو (عفوک و کرمک). پیغمبر فرمود بلند شو برو. بعدها او مسلمان شد. اگر کسی این باور را داشته باشد کم نمی آورد. می گوید خدایی پشت ما است که همه کاره ی عالم است.
من یک حدیثی را عرض می کنم و بحثم را جمع می کنم. امام صادق علیه السلام فرمود من از چهار دسته تعجب می کنم. این را اگر می توانید به ذهن بسپارید چون چهار ذکر را امام صادق علیه السلام داده برای چهار دسته افراد. حضرت فرمود قَالَ عَجِبْتُ لِمَنْ فَزِعَ مِنْ أَرْبَعٍ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى أَرْبَعٍ تعجب از چهار دسته از مردم می کنم که وقتی در چهار مشکل گیر می کنند چرا به چهار چیز پناه نمی برند؛ یک عَجِبْتُ لِمَنْ خَافَ کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ تعجب می کنم از کسی که می ترسد حالا به هر دلیلی از چیزی می ترسد، کیف لا یفزع الی قوله چرا به این کلام خدا که یک ذکر داده است حسبنا الله و نعم الوکیل، چرا به این پناه نمی برد؟! آدمی که می ترسد این ذکر را بگوید. امام صادق علیه السلام می فرماید چون دنباله اش را در قرآن ببینید فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقِبِهَا خدا پشت سر این حسبنا الله و نعم الوکیل می فرماید فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ آن کسی که می گوید خدا من را بس است، این می رسد به مقصد بدون اینکه هیچ سختی و مشکلی ببیند.
دسته ی دوم وَ عَجِبْتُ لِمَنِ اغْتَمَّ تعجب می کنم از کسی که غم دارد، غصه دارد به هر دلیلی غم و غصه ای روی دلش آمده است تعجب می کنم کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى چرا این آیه از قرآن و این ذکر را نمی گوید که لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ ، همان ذکر یونسیه، فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقِبِهَا- فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ چون من دیدم که در قرآن بعد از این ذکر می فرماید فاستجبنا له و نجیناه من الغم کسی که این را می گوید از غم نجاتش می دهیم و کذلک ننجی المؤمنین این فقط مال یونس نیست مؤمنین هم اگر این کار را بکنند نجاتشان می دهیم. لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ
دسته ی سوم وَ عَجِبْتُ لِمَنْ مُکِرَ بِهِ تعجب می کنم از کسی که می ترسد دچار فریبی شود، مثلا در جمعی قرار گرفته است در بازار یا جایی که با یک کسانی احتمال می دهد آنها دورش بزنند و فریبش بدهند احتمال این را می دهد که کسانی با او مکر کنند، امام صادق می فرماید عجبت لمن مُکِر به تعجب می کنم از کسی که با او مکر و فریبی دارد انجام می شود کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ چرا به این ذکر پناه نمی برد. که واگذار کردم کارم به خدا فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقِبِهَا من در قرآن دیدم که پشت سر این ذکر فرمود که فَوَقاهُ اللَّهُ سَیِّئاتِ ما مَکَرُوا خدا آن بدی و مکر و فریب را از او دفع می کند. باعث می شود که این دور نخورد.
دسته ی چهارم عَجِبْتُ لِمَنْ أَرَادَ الدُّنْیَا وَ زِینَتَهَا تعجب می کنم از کسی که دنیا و حلال دنیا را می خواهد، کَیْفَ لَا یَفْزَعُ إِلَى قَوْلِهِ تَعَالَى چرا پناه نمی برد به قول خدا و این ذکر که ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ. فَإِنِّی سَمِعْتُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ بِعَقِبِهَا من در قرآن دیدم که بعد از این ذکر می فرماید إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْکَ مالًا وَ وَلَداً فَعَسى رَبِّی أَنْ یُؤْتِیَنِ خَیْراً مِنْ جَنَّتِکَ من ندار هستم، فقیر هستم امیدی که خدا به من بیشتر بدهد. این چهار ذکر را امام صادق یاد داد. کسی که می ترسد به هر دلیلی بگوید حسبنا الله و نعم الوکیل. کسی که غم و غصه دارد به هر دلیلی بگوید لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین. کسی که دچار مکر و حیله ای می شود بگوید و افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد کسی که دنیا و حلال دنیا را می خواهد بگوید ما شاء الله لا قوه الا بالله.
خب اگر کسی باور داشته باشد چنین خدایی پشت سرش هست در ترسش در غمش، در هر چیزی این خدا پشتش هست آیا این آدم جایی در زندگیش کم می آورد؟ بن بست دارد؟ افسردگی دارد؟ خودکشی دارد؟ دنیایی که الان رسیده است متأسفانه به بن بستها و افسردگی ها و خودکشی ها، چون خدا را ندارد. روی پول می غلطند. سوئد نه میلیون جمعیت بیشتر ندارد، از مرفه ترین کشورهای دنیا است، شاید یک فقیر در آن نباشد اما شما تحقیق کنید بیشترین درصد خودکشی را دارد. چرا خودکشی می کنید؟ شما که در رفاه و ثروت دارید غلط می خورید؟ چون یک فقر دیگری دارند، فقر مالی ندارند ولی فقر به خدا دارند، خدا را ندارند از این جهت تاریکند، افسرده اند، پژمرده اند. در انگلستان می دانید همین چند سال گذشته همین زمان ترزامی این نخست وزیر قبلی، یک وزارت تشکیل شد به نام وزارت پیشگیری از خودکشی!! یک وزارت دیگر یک سال بعد تأسیس شد به نام وزارت امور تنهایی!! چون افرادی که در انگلستان تنها هستند و دچار افسردگی و عوارض تنهایی می شوند بیش از نه میلیون نفر هستند! کل انگلیس ۶۵ میلیون نفر بیشتر جمعیت ندارد. بیش از نه میلیون نفر افسرده اند، تنهایند، جدای از دیگران زندگی می کنند!
اینها عوارض بی خدایی است. اینها عوارض تنها بودن و جدا بودن از خدا است. کسی که باور داشته باشد، هیچ کجا در زندگیش کم نمی آورد. حسن ظن به خدا.
عذر می خواهم که همین مقدار مصدع شدم.
امروز روز سوم محرم هست که معمولا از وجود نازنین نازدانه ی امام حسین علیه السلام حضرت رقیه می گویند. بعضی از بزرگان ما، مراجع بزرگ ما نسبت به این نازدانه خیلی ارادت داشتند. من یک چیزی می خواهم بگویم که قبلش یک آمادگی داشته باشید و بهتر بتوانی دست به دامن این طفل معصوم بشوید. بچه های کربلا اگرچه بچه بودند ولی پیر راه بودند. آن را می گذارم یک وقت دیگر می گویم که این بچه هایی که در کربلا شش ماهه و سه ساله بودند ما به ظاهر می بینیم که شش ماهه و یک ساله هستند وگرنه یک مسیری را طی کرده اند از عوالم قبل که اگر کسی آن را رویش بگذارد پیر راه است. به اندازه ی یک صد ساله ای که عابد زاهد بوده است این رشد بیشتری داشته دراین عالم دنیا.
مرحوم محدث قمی صاحب مفاتیح یکی از آقازاده اش به نام شیخ علی آقای محدث زاده که انسان بسیار باتقوا مثل پدرش هست. بسیار باتقوا، عالم و اهل منبر و روضه. مرحوم شهید مطهری خیلی با او رفیق بود. تا همین اواخر زنده بود. ایشان می فرمودند که من ایام محرم می رفتم و روضه می خواندم. یک مرتبه فهمیدم یک مریضی ای دارم. وقتی دنبال کردم از ناحیه حنجره متوجه شدم سرطان حنجره است. نگران شدم. این طرف و آن طرف دوا و دکتر رفتم و گفتند این سرطان حنجره است و مشکل دارد. یکی از رفقا گفت یک دکتر انگلیسی است در تهران مطبی دارد، او خیلی حاذق است. ایشان می گوید من نزد او رفتم او آزمایش و معالجات و همه ی کارها را انجام داد، گفت من شما را مداوا می کنم فقط به یک شرط. شش ماه مطلقا حرف نزنید. هیچ نگویید. شش ماه!! می گوید من به آن دکتر گفتم ما مسلمانیم ما نماز می خوانیم باید در نماز حرف بزنیم دیگه! گفت می دانم، جز نماز همان مقدار نماز را می توانی حرف بزنی ولی غیر از نماز حتی اگر بخواهی به خانمت بگویی یک چایی به من بده بنویس وحرف نزد. تا شش ماه. آقای آشیخ علی محدث زاده میگوید گفتم باشد. بالاخره برای مداوا بود دیگه. این را رعایت می کردم. یکی دو ماه گذشت رسیدیم به نزدیکی های محرم. یک مرتبه صدای یک روضه ای شنیدم. می گوید خیلی دلم شکست که خدایا! چه بی توفیق شدم. من هر سال در محرم منبر می رفتم و روضه خوان سیدالشهداء بودم ولی امسال نباید هیچ بخوانم. می گوید خیلی دلم شکست که توفیق روضه خواندن امام حسین را امسال ندارم. می گوید با همین دل شکسته، بعد از ظهری بود یا شبی بود، می گوید خوابیدم. می گوید در خواب دیدم پیغمبر اکرم و امام حسین علیهما السلام در اتاق ما نشسته اند. در اتاق دیگر ما دامادمان آسیدمصطفی که او هم اهل روضه و منبر و روضه خوان هست نشسته بود. پیغمبر به من فرمود آقای آشیخ علی! برو به سیدمصطفی بگو که روضه ی دخترم رقیه را بخوان! ایشان می گوید من بلند شدم رفتم در آن اتاق به دامادمان آسیدمصطفی گفتم آسید! پیغمبر و امام حسین آن طرف نشسته اند فرمودند که روضه ی دخترشان رقیه را بخوان. آسید مصطفی گفت من غلط بکنم که روضه ی حضرت رقیه را بخوانم، من جرأت نمی کنم. بخوانم دل پدرش و جدش پیغمبر کباب می شود. من جرأت خواندنش را ندارم. نمی توانم. آقای آشیخ علی آقای محدث زاده می گوید من رفتم به پیغمبر گفتم یا رسول الله! ایشان می گویم من جرأت ندارم این روضه را مقابل شما بخوانم. می گوید دیدم خود امام حسین و پیغمبر بلند شدند و رفتند به آن اتاقی که آسید مصطفی بود. پیغمبر خودش فرمود آقای آسیدمصطفی! روضه ی دخترم رقیه را بخوان. ایشان دیگر امر پیغمبر بود و خود پیغمبر هم آمد. آشیخ علی آقای محدث زاده می گوید من هم آن طرف نشسته بودم. می گوید دیدم همان اشعاری هست که در مداحی ها می گویند که آن نانجیب سیلی زد به رقیه.
دست عدو بزرگتر از صورت من است
یک ضربه زد کبود شد هر دوگونه ام
می گوید تا آسیدمصطفی این را خواند پیغمبر به قدری گریه کرد دیدم افتاد و از حال رفت. ابی عبدالله که اصلا منقلب و یک حالتی!! می گوید من به قدری خودم گریه کردم در عالم خواب می گوید دیدم کسی دارد من را دارد تکان می دهد. می گوید دیدم خانمم است. می گوید چرا گریه می کنی؟! بلند شو. می گه گفتم خانم چرا من را بیدار کردی؟ الان خدمت پیغمبر و امام حسین بودم، چرا من را بیدار کردی؟ ایشان می گفت خدا را شاهد می گیرم این حنجره همان جا خوب شد و وقتی رفتم پیش دکتر و دوباره عکسبرداری کرد، باور نمی کرد!! می گفت معجزه شده؟! می گفت این حنجره غیر از آن حنجره قبلی است. می گفت دیگر تا آخر عمرش مشکلی نداشت. می گفت فهمیدم در روضه ی حضرت رقیه باید شفا پیدا کنم.
حالا این طفل معصوم در این سفر اسارت -دختر بچه ی سه ساله دارید؟ کسانی که دارند یا داشته اند. خواهر سه ساله داری؟ چقدر به خصوص دختر کوچک چقدر مظلوم و بی پناه است- این طفل معصوم از موقعی که چشم باز کرد و به دنیا آمد، مادرش ام اسحاق از دنیا رفت. هنگام زایمان. یعنی رقیه امام حسین هم برایش پدر بود هم مادر. خیلی از اوقات روی سینه ی امام حسین خوابش برده بود. فوق العاده امام حسین را دوست داشت. اباعبدالله هم همینطور. حالا یک مدتی است بعد از عاشورا که سید الشهداء به شهادت رسید، دیگر پدر را نمی دید، روی سینه ی پدر نبود. بلای رقیه، گرسنگی و تشنگی و کتک خوردن و بی خوابی نیست با اینکه گرسنگی به آنها می دادند، بی خوابی به آنها می دادند ولی بلای رقیه این چیزها نیست. بلای رقیه سر بابایش است که روی نیزه می بیند که این طرف و آن طرف می برند. وقتی این را می دید، می دید باباش که در بغلش بود الان با سرش روی نیزه است. گاهی اوقات در تنور خاکستری می شود، گاهی از بالای نیزه این سر می افتد. گاهی مواقع قرآن می خواند. درد می کشید، غصه دار بود. تا در مجلس یزید. مرحوم محدث قمی در نفس المهموم می گوید. می گوید وقتی در مجلس یزید بچه های امام حسین پشت عمه شان زینب نشسته بودند، سرک می کشیدند می دیدند چه خبر است، می دیدند که آن نانجیب با چوب به لب و دندان امام حسین و به صورت اباعبدالله می زند، یکی از دخترهای امام حسین گفت عمه جان! به این نانجیب بگویید چرا اینطور می کند؟! رقیه مریضی اش از آنجا شروع شد. تب کرد. و در خرابه ی شام در واقع تیر خلاصی به او زدند. سر مقدس امام حسین را برایش آوردند. جزییات را خودتان می دانید. وقتی دختر سر را گرفت، در یک نقلی دارد حرفی نزد، شوکه شد. سر پدر را بدهند دست دختر؟!! در یک نقلی هست که حرفی نزد همینطور نگه داشت، چند لحظه خیره خیره نگاه کرد. در یک نقل دیگری که معروف است و شنیدید چند کلمه حرف زد که باباجان! چرا رگهای گردنت اینطور است؟ چرا محاسنت خونی است؟ من الذی ایتمنی فی صغر سنی باباجان! کی من را در این سن کم یتیم کرد، تو را از من گرفت. شروع کرد اینها را گفتن. بعد رفت سر مقدس را ببوسد. سرش را جلو بود فوضعت فمها علی فمه الشریف یک مرتبه دیدند افتاد و سر از دستهای کوچکش غلط خورد به یک طرفی و خود رقیه به طرف دیگری افتاد. الله اکبر. وقتی خواستند دفنش کنند درخرابه ی شام همه گریه می کردند. رقیه را این طفل معصوم را دفن کردند. زینب کبری بلند شد همه را آرام کرد و تسلی داد. فقط یک نفر را نمی توانست؛ خواهرش ام کلثوم روی قبر رقیه افتاده بود و بلند بلند گریه می کرد. زینب گفت خواهرم من و تو بزرگتریم، بچه ها به ما نگاه می کنند، چرا اینقدر بی تابی می کنی؟! ام کلثوم گفت زینب جان! یک چیزی من از رقیه دیده ام که دلم را آتش می زند، نمی توانم آرام باشم. در سفر اسارت وقتی که ما را وارد شام کردند رقیه در بغل من بود. وقتی نگاهش افتاد به بعضی از بچه های شامی که لقمه نانی در دستشان هست، آهسته سر به گوش من گذاشت گفت عمه جان! اگر می شود یک لقمه نان به من بدهید، من گرسنه هستم. زینب! آن چیزی که من را آتش می زند این است که این طفل معصوم از دنیا رفت من نتوانستم حتی با یک لقمه نان سیرش کنم.
خوابید در خرابه که تا کاخ ظلم را
با ناله ی یتیمی خود زیر و رو کند
لاحول ولا قوه الا بالله
خدایا به آبروی سید الشهدا و بچه هایش فرج مولایمان امام زمان تعجیل بفرما
دست ما را از دامانشان در دنیا و آخرت کوتاه مفرما
خدایا به آبروی سیدالشهدا این دستهایی را که به گدایی در خانه ات بلند شده ناامید برمگردان
مرضای اسلام منظورین شفای عاجل کرم بفرما
خدایا به آبروی امام حسین نسل ما را تا قیامت از شیعیان اباعبدالله قرار بده
به آبروی سید الشهدا همه ما خصوصا جوانان ما را از فتنه ها و فرییبها و لغزشهای آخرالزمان مصون بدار
به آبروی سیدالشهدا دشمن دین و کسانی که با این کشور دشمنی دارند مخصوصا آمریکا اسراییل انگلیس وهابیت دشمنان داخلی شرشان به خودشان برگردان
خدمتگزاران به دین و این مردم نجیب خصوصا رهبر بزرگوارمان بر توفیقات و طول عمرشان بیفزای
امام راحل شهدا شهدای مدافع حرم ذوی الحقوق این جمع همه را با امام حسین محشور بفرما
همه ما را عاقبت به خیر و سعادت بفرما
و عجّل اللّهم فی فرج مولانا صاحب الزمان
بازدیدها: 7828