کرامات حضرت عباس علیه السلام | جوان مریض
مرد صالح و اهل خیرى در کربلا زندگى میکرد که فرزندش مرض سختى مى گیرد، هر چه حکیم و دوا مى کند نتیجه اى نمى گیرد، آخرالامر متوسل به ساحت مقدس حضرت قمربنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام مى شود.
فرزند مریض را به حرم مطهر آورده و به ضریح مى بندد و مى گوید: یا ابوالفضل من دیگه از معالجه اش خسته شدم هر جا که بردمش جوابم کردند، تو باب الحوائجى و از خدا شفاى این بچه را بخواه …
صبح روز بعد یکى از دوستانش پیش او میآید و میگوید: براى شفاى بچه ات دیشب خواب دیدم ، گفت : چه خوابى دیدى ؟گفت : خواب دیدم که آقا قمر بنى هاشم علیه السلام براى شفاى فرزندت دعا میکرد و از خدا شفاى او را مى خواست .در این بین ملکى از طرف رسول خدا ص خدمت آن حضرت مشرف شد و گفت : حضرت رسول خدا ص مى فرماید: عباسم درباره شفاى این جوان شفاعت نکن ، زیرا پیمانه عمر او تمام شده و مرگش رسیده .
حضرت به آن ملک فرمود: تشریف ببرید به حضرت رسول الله بفرمائید: عباس بن على سلام مى رساند و مى گوید: به وسیله شما از خدا تقاضاى شفاى این مریض را مى کنم و درخواست دارم که او را مورد عنایت قرار دهید.
ملک رفت و برگشت و همان سخن قبل را گفت .
که اجل او رسیده .
باز آقا قمربنى هاشم علیه السلام سخنان خود را تکرار فرمود، این گفتگو سه مرتبه تکرار شد. مرتبه چهارم که ملک حرف قبلیش را میزد آقا ابوالفضل علیه السلام فرمود: برو سلام مرا به رسول الله برسانید و بگوئید مرا ابوالفضل مى گویند: مگر خداوند مرا باب الحوائج نخوانده است ؟ مگر مردم مرا به این شهرت نمى شناسند؟
مردم بخاطر این اسم به من متوسل مى شوند و بوسیله من شفاى مریض هایشان را از خدا مى خواهند حالا که اینطور است پس اسم باب الحوائجى را از من بگیرد تا مردم دیگر مرا باب الحوائج نخوانند.
تا این پیام به حضرت پیغمبر ص رسید حضرت تبسمى نمود و فرمود: برو به عباسم بگو خدا چشم ترا روشن کند تو همیشه باب الحوائجى و براى هرکس که میخواهى شفاعت کن و خداوند متعال ببرکت تو این بچه را شفا فرمود.
پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام
بازدیدها: 163