قسمت صد و بیستم: مرغ عشق؟ …
اول باور نمی کردن … آخر در کیسه رو باز کردم و گفتم … خوب بیاید نگاه کنید … این که دیگه این همه سر به سر گذاشتن نداره … کیسه رو از دستم گرفت … تا توش رو نگاه کرد … برق از سرش پرید … – بچه ها راست میگه … ماره … زنده هم هست … یکی شون دستکش دستش کرد … و مار رو از توی کیسه در آورد … و بعد خیلی جدی به ما دو تا نگاه کرد … – این مار رو کی بهتون فروخته؟ … این مار نه تنها مار آبی نیست … که خیلی هم سمیه … گرفتنش هم حرفه ای می خواد … کار راحتی نیست … سعید بدجور رنگش پریده بود … – ولی توی این چند روز … هر چی بهش دست زدم و هر کاریش کردم … خیلی آروم بود … – خدا به پدر و مادرت رحم کرده … مگه مار … مرغ عشقه … که به جای حیوون خونگی خریدی بردیش؟ … رو کرد به همکارش … مورد رو به 110 اطلاع بده … باید پیگیری کنن … معلوم نیست طرف به چند نفر دیگه مار فروخته … یا ممکنه بفروشه … سعید، من رو کشید کنار … – مهران من دیگه نیستم … اگه پای خودم گیر بیوفته چی؟… دلم ریخت … مگه دروغ گفتی یکی بهت فروخته؟ … نه به قرآن … قسم نخور … من محکم کنارتم و هوات رو دارم … تو هم الکی نترس … خیلی سریع … سر و کله پلیس پیدا شد …
به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید
بازدیدها: 177