اشعار میلاد امام زین العابدین (ع)

خانه / دسته‌بندی نشده / اشعار میلاد امام زین العابدین (ع)

ما همان یا کریم بام شما

جبرئیل قدیم بام شما

صبح روز نخست خواندمتان

چقدر آشناست نام شما

صبح روز ازل حوالی نور

سجده کردیم بر کدامِ شما؟

من حلالم بود حلال شما

من حرامم بود حرام شما

چهارده قرن دست هیچ کسی

دل ندادم به احترام شما

به شما معدن کرم گفتند

و به ما سائل حرم گفتند

پر من بال و بال من پر شد

پر و بالی زدم کبوتر شد

به نفس های حضرت سجاد

حالمان خوب بود و بهتر شد

سحر پنجم عبادت بود

کوچه های خدا معطر شد

مردی از سمت ابرهای دعا

آمد و خشکی دلم تر شد

آمد و با خودش کتاب آورد

او امام آمد و پیمبر شد

مردی از سمت آفتاب آمد

با مفاتیح مستجاب آمد

آمده تا مرا تکان بدهد

چشم گریان به این و آن بدهد

آمده روی پشت بام سحر

با صدای خدا اذان بدهد

بشکند میله قفس را تا

بال ها را به آسمان بدهد

با خودش مصحف نور آورده

تا خدا را به ما نشان بدهد

به نگاهش دخیل می بندیم

تا مناجات یادمان بدهد

ای مسیر سبز نجات

بر مناجات کردنت صلوات

ای مناجات و ای نسیم دعا

راه نزدیک ما به سمت خدا

ای که دریا کنار تو قطره

قطره با یک نگاه تو دریا

نذر سجاده قدیمی توست

چهارمین رکعت نوافل ما

ای امام علی دوم من

ای امام چهارم دنیا

مرد شب زنده دار سجاده

مرد محراب، التماس دعا

از تو بوی نماز می آید

بوی راز و نیاز می آید

مادرت آفتاب حجب و حیاست

شرف الشمس سید الشهداست

مایه آبروی ایران است

افتخارم همیشه ام به شماست

از تو و مادر تو این دل ما

عاشق خانواده زهراست

یک سفر پیش ما نمی آیی

نسب مادری تو اینجاست

تو عجم زاده ای تو فامیلی

پس حرم سازی ات به گردن ماست

تو در این سرزمین گل کاری

به خدا حق آب و گل داری

آفتابی که حق کشیده تویی

جلوه ای که کسی ندیده تویی

با ظرافت، خدای عز و جل

بی نظیری که آفریده تویی

آن که با کفه تولایش

پای میزانمان کشیده تویی

شب اسیر هزار رکعت تو

به خدایت قسم پدیده تویی

نخلهای بلند نخلستان

بارش رحمتی که دیده تویی

با دعای غلام دارد…

…آسمان مدینه می بارد

علی اکبر لطیفیان

*********************************

بنا نیست امروز افسرده باشیم

پس از چند شب باز پژمرده باشیم

مگر می شود نور را دیده باشیم؟

ولی دل به خورشید نسپرده باشیم

بنا بود ما را سر پا ببینند

اگر بارها هم زمین خورده باشیم

سه شب در بین کوچه نشستیم

که سهمی از این سفره ها برده باشیم

محال است ما را از آقا بگیرند

محال است حتی اگر مرده باشیم

اسیرم به گیسوی بالا نشینی

فدای گرفتاری این چنینی

تو شهر غریبی مسافر نداری

شب پنجم ماه، زائر نداری

در این چند شب بال ها کربلایند

بمیرم برایت مهاجر نداری

نبینم برای تو شعری نگفتند

مبادا بگویند شاعر نداری

تو چهارم مسیر به سمت خدایی

تو چهارم مسیری که عابر نداری

در این روزها که تو تنها ترینی

در این روزها که تو زائر نداری

مرا زائر بی قرار تو کردند

دلم را چراغ مزار تو کردند

بنا شد اگر سائلی نان بگیرد

چه خوب است که از کریمان بگیرد

بنا شد اگر شاه نوکر بگیرد

چه بهتر که از نسل سلمان بگیرد

علی خواست تا که برای حسینش

زنی در بلندای ایمان بگیرد

تمام زمین و زمان را که می گشت

بنا شد عروسی از ایران بگیرد

اسیری شه بانوی ما می ارزد

که این خاک بوی حسین جان بگیرد

تو آقا ترینی و سجاد مایی

تو شاهی و فرزند داماد مایی

خدا باز تصویر مولا کشیده

برای حسینش، علی آفریده

تو از بس که غرق حضور خدایی

برای عبادت تو را برگزیده

هر آن کس که دیده تو را صبح یا شب

سر سفره های مناجات دیده

ترحم کن ای آسمان محبت

به این قطره های چکیده چکیده

چه می خواهم از تو که داده نباشی

به اندازه کافی از تو رسیده

همین که گدای تو هستیم کافیست

ابو حمزه های تو هستیم کافیست

بخوان تا ابوحمزه ایمان بگیرد

بخوان آدمی بوی انسان بگیرد

بخوان: ابکی؛ ابکی؛ لنفسی؛ لقبری…

دل مرده ی ما کمی جان بگیرد

(…و یا غافر الذنب و یا قابل التوب

الهی تصدق علیّ بعفوک

انا لا انسی ایادیک عندی

الهی تصدق علیّ بعفوک

الهی و ربی علیک رجائی

الهی تصدق علیّ بعفوک…)

لباس مناجت را باید، هرکس

شب پنجم ماه شعبان بگیرد

تو هستی دلیل مسلمانی ما

نجات پر و بال زندانی ما

به جز عالم سائلی عالمی نیست

به غیر از کریمی تو حاتمی نیست

بر این خشک ها تا که باران ببارد

به غیر از غلام تو صاحب دمی نیست

خدا از سرم سایه ات را نگیرد

جز این؛ هر چه را هم بگیرد غمی نیست

چهل سال بر سر در خانه ی تو

به جز پرچم کربلا پرچمی نیست

تو یعقوبی و پلک مجروح داری

چهل سال گریه، زمان کمی نیست

چهل سال گریه، چهل سال ناله

چهل سال گریه برای سه ساله

علی اکبر لطیفیان

*********************************

باز یاران عید دیدار جمال یار شد

باز فصل رؤیت مهر رخ دلدار شد

باز مُلک کبریا شد غرق در دریای نور

باز میلاد حسین‌ بن ‌علی تکرار شد

جان به کف گیرید جانان می‌رسد از کوه نور

دیده بگشایید اینک لحظۀ دیدار شد

چشم ثارالله روشن شد به رخسار علی

دامن شعبان، بهار از این گل رخسار شد

بر گل رخسار، لبخندت مبارک یا حسین

لیلۀ میـلاد فرزنـدت مبــارک یا حسین

مرحبا ای ماه شعبان آفتاب آورده‌ای

آفتاب روی حق را بی‌نقاب آورده‌ای

شهربانو این که در آغوش بگرفتی علی‌است؟

یا دوباره احمد ختمی‌مآب آورده‌ای

بوی عطر احمدی بر آسمان سر می‌کشد

بلکه بر گل‌های زهرایی گلاب آورده‌ای

بر حسین‌بن‌علی زادی علی‌بن‌الحسین

یا مگر از کعبه امشب بوتراب آورده‌ای

مـادر ایـرانِ اهـل‌البیت، مــام نُه امام

ای عروس فاطمه از فاطمه بادت سلام

این پسر سر تا قدم جان حسین‌بن‌علی است

این پسر نور است و فرقان حسین‌بن‌علی‌ است

این پسر یک باغ لاله از بهشت فاطمه است

این پسر روح است و ریحان حسین‌بن‌علی است

این به روی شانۀ باباست قرص آفتاب

این به روی دست، قرآن حسین‌بن‌علی است

این پسر یاسین و طاها، این پسر والشمس و طور

این پسر نور است و فرقان حسین‌بن‌‌علی است

نـور هـم گردیـده مبهـوت رخ نورانیش

جای لب‌های علی پیداست بر پیشانیش

مرغ شب هر شب بوَد محو مناجات شبش

ذات رب‌العالمین مشتاقِ یارب یاربش

هر نفس دارد هزاران ذکر در عمق وجود

بلکه آنی نام معبودش نیفتد از لبش

شب که در محراب مشغول مناجات و دعاست

آسمان پیچد به خود در شعلۀ تاب و تبش

جان من جان همه ذریه و ام و ابم

خاک درگاه وی و ذریه و ام و ابش

با مناجاتش دل شب، دیده را دریا کنید

در مضـامین دعایش وحی را پیدا کنید

اوج پروازش سماوات و نمازش بر زمین

روح در آغوش حق بر دامن خاکش جبین

بس‌که زینت داد در حال نمازش بر نماز

از خدا آمد ندایش «انت زین‌العابدین»

شب که از خوف خدا تا صبح چشمش می‌گریست

زنده می‌شد ‌یاد شب‌های امیرالمؤمنین

خط او مشی من است و مهر او دین من است

دین همین است و همین است و همین است و همین

بــا ولای او سرشتــه از ازل آب و گِلم

وای اگر یک لحظه مهر او نباشد در دلم

ای به زنجیر اسارت ملک هستی را امیر

حلقۀ زنجیرها در حلقۀ عشقت اسیر

ای خدا را شیر ای فرزند شیر کبریا

شیری و در حلقۀ زنجیر هم شیر است شیر

پای تو بر ناقۀ عریان به چشم آسمان

دست تو در حلقۀ زنجیر ما را دستگیر

من نمی‌گویم خدایی، بنده‌ای چون بنده‌ای؟

هم کریمی هم عظیمی هم سمیعی هم بصیر

عبد ذات کبریایی کبریایی می‌کنی

در مقام بندگی کار خدایی می‌کنی

گوش جان‌ها پُر بوَد پیوسته از آوای تو

شام می‌لرزد هنوز از خطبۀ غرای تو

از سرشگ چشم گریانت وضو گیرد نماز

ای وضوی بندگی از خون ساق پای تو

خطبۀ ناب تو را نازم که در طشت طلا

گفت بابا آفرین بر منطق گویای تو

از زمین کربلا تا شام از بالای نی

چشم ثارالله بودی بر قد و بالای تو

تــو ســوار ناقـۀ عریـان حسین دیگری

هم حسینی هم حسن هم احمدی هم حیدری

ای بیابان بقیعت وسعت دل‌های ما

پیش‌تر از آفرینش رهبر و مولای ما

هم فروغ ماه رویت خوب‌تر از آفتاب

هم خیال باغ حسنت جنةالاعلای ما

ذکر تو توحید ما تهلیل ما تکبیر ما

حبّ تو ایمان ما دنیای ما عقبای ما

نیست در صحرای محشر وحشتی از تیرگی

تا درخشد پرتو مهر تو از سیمای ما

وصف تو ذکر خوش لیل و نهار «میثم» است

مهـر تـو روز جـزا دار و نــدار «میثم» است

غلامرضا سازگار

*********************************

ای لیل قدر تشنۀ راز و نیاز تو

قبله سزاست غبطه خورد بر نماز تو

چون بر قنوت دست دعا باز می کنی

صدها فرشته پر کشد از دست باز تو

چون تیر جان ز چلۀ مژگان رها کنی

گردد شکار هر دل شیدا ز ناز تو

آری عصارۀ حسنین است خلقتت

این افتخار در سخن دیر باز تو

خیر کثیر از قدمت آشکار شد

تفسیر گشت سورۀ کوثر به راز تو

از نسل دو امام چو نسلت به هم رسید

روح قیام و صلح شده سرفراز تو

نسل تو نسل پاک دعا و اجابت است

آری بهشت قبضۀ آل نجابت است

تفسیر آیه آیۀ قرآن صحیفه ات

تأویل سوره سورۀ قرآن صحیفه ات

تصویر نور و ذات و صفات و جمال حق

تشریح سوژه سوژۀ قرآن صحیفه ات

طرح فصاحت است و بیان بلاغت است

همتای صفحه صفحۀ قرآن صحیفه ات

همچون کلام وحی شگفت است مصفحت

دارد اساس و پایۀ قرآن صحیفه ات

بس که قرین به شیوۀ قرآن لسان توست

شد از خدای هدیۀ قرآن صحیفه ات

تقویم شیعه شمّه ای از خطبه های توست

نشناختم تو را که چه در گفته های توست

سجاد را حسین و حسن تا خدا شناخت

سجاد را کرامت و جود و سخا شناخت

سجاد را زمین و زمان عرش و فرش حق

کون و مکان یمین و یسار خدا شناخت

سجاد را بکا و مناجات و فکر و ذکر

در سجده گاه و مسجد و محراب ها شناخت

سجاد را به نثر و بیان و غزل مجوی

او را بهار و باغ و بهشت و فضا شناخت

بیمار باد آن که نیابد طبیب را

سجاد را اسیری درد و بلا شناخت

در کربلا به جان ز امامت دفاع کرد

او را مسیر کوفه و شام بلا شناخت

دنیای او به خانۀ زهرای اطهر است

فرزند شهربانوی ایران مطهّر است

چون نسل او ز بانوی ایران به هم رسید

ایران به برج عزّت و شأن و کرم رسید

ایران ز یمن اوست علمدار شیعه شد

یاران به هوش مقطع حفظ علم رسید

این مملکت چو گنج برای ولایت است

تأویل آن به سورۀ نون والقلم رسید

ما از سلالۀ حسنینیم مفتخر

زین رو به توس ملک رضا را حرم رسید

هان ای گروه شیعه مهیّای عشق باش

آری سخن به درک اهم فی الاهم رسید

اهل ولا بلا به دل خسته می خرند

عین خوشی است هر چه که از دوست غم رسید

ای دلربا بیا که قدومت مبارک است

میلاد توست شأن نزول تبارک است

تا زین العابدین به دو عالم امام ماست

دنیا و آخرت ز ولایش به کام ماست

ما را ز لشکرش دو سلاح است یادگار

اشک و دعا دو هدیه از او بر تمام ماست

ما را اگر غلام سیاهش لقب دهند

بر عرشۀ سریر بهشتی مقام ماست

گر عاشق دعا و نماز و عبادتیم

با راه و رسم او متمثّل مرام ماست

سجاده را که در دل آتش رها نکرد

مدیون آن نماز قعود و قیام ماست

آری خلیل شیعۀ سجاد عالم است

زین رو همیشه زائر کویش سلام ماست

ای دوست ما به دین رفیع تو زنده ایم

با آرزوی کوی بقیع تو زنده ایم

جانا اگر شبیه تو بودم چه خوب بود

آئینۀ وجیه تو بودم چه خوب بود

در روی خود جمال تو را جستجو کنم

یک بار اگر شبیه تو بودم چه خوب بود

تو بندۀ نزیه خدای منزهی

من هم اگر نزیه تو بودم چه خوب بود

باید نظر شبیه شهیدان به یار داشت

چون شاهدان وجیه تو بودم چه خوب بود

ای بازوان سلسلۀ ساسة العباد

گر بازوی فقیه تو بودم چه خوب بود

ای زادۀ حسین به ما التفات کن

ما را برای شیعه گی ات پر ثبات کن

ای یادگار کرب و بلا زین العابدین

وی باغبان باغ دعا زین العابدین

ما را دعای خیر تو اهل بکا کند

ای رهبر نظام بکا زین العابدین

کرب و بلاست در گروی انقلاب اشک

اشک تو رنگ خون خدا زین العابدین

بنیان گذار هیئت ما خطبه های توست

ای روضه خوان آل عبا زین العابدین

باغ و گل و یتیم و جوان هر کجا که بود

می ریخت اشک چشم تو را زین العابدین

از داغ های شام نه تنها دل تو سوخت

آتش گرفت آل ولا زین العابدین

زینب ز خسته جانی تو گریه می کند

زهرا به روضه خوانی تو گریه می کند

محمود ژولیده

*********************************

نور حق می دمد از مشرق سجاده‌ی تو

چه شکوهی ست در این زندگی ساده تو

می رود از نظرش جنت و ملک و ملکوت

آنکه از روز نخستین شده دلداده‌ی تو

زمزم و کوثر و تسنیم به وجد آمده اند

از زلالی می و روشنی باده‌ی تو

هر کسی معجزه‌ی چشم تو را باور کرد

می شود بنده ولی بنده‌ی آزاده‌ی تو

با کرامات نگاهت دل هر عاشق را

می برد سمت خدا روشنی جاده‌ی تو

آمدی تا به جهان نور یقین برگردد

نور ایمان و سعادت به زمین برگردد

مکه با مقدم تو عطر بهاران دارد

دیده‌ی روشن تو رحمت باران دارد

کعبه بر شانه‌ی لطف تو توکل کرده

با نفس های مسیحایی تو جان دارد

مثل جدّت تو نهادی حجر الاسود را

ور نه بی مرحمتت قامت لرزان دارد

هر کسی در دل او نور ولایت جاری ست

به کرامات تو و چشم تو ایمان دارد

از نگاهت همه اعجاز و یقین می بارد

چشمهایت چقدر تازه مسلمان دارد

آیه آیه کلمات تو همه روشنی اند

خط به خط مصحف تو جلوه‌ی قرآن دارد

لحظاتت همه از نور خدا لبریزند

مگر این شوق الهی تو پایان دارد

شب گذشت و سر تو بر روی تربت مانده

در عروجی تو ولی شوق عبادت مانده

با تو هر لحظه‌ی من بوی خدا می گیرد

عطر اخلاص و مناجات و دعا می گیرد

بچشان بر دل ما طعم عبودیّت را

سجده هامان به نگاه تو بها می گیرد

تو ولی نعمت ما و همه عبدت هستیم

رحمت واسعه ات دست مرا می گیرد

تا بقیعت دل شیدای مرا راهی کن

عشق از گوشه‌ی چشمان تو پا می گیرد

آنقدر بنده نوازی که دل چون من هم

عاقبت تذکره‌ی کرب و بلا می گیرد

بانی روضه‌ی اربابی و باران باران

چشمم از محضر تو اذن بکا می گیرد

از تو بر گردن اسلام چه دِیْنی مانده

با فداکاری تو شور حسینی مانده

رهبر جان به کف اهل ولایی آقا

مظهر بی بدل صبر و رضایی آقا

به تو و عزت و ایثار و شکوهت سوگند

علم افراشته‌ی خون خدایی آقا

بیرق نهضت ارباب به روی دوشت

وارث سرخی خون شهدایی آقا

خطبه‌ی حیدری ات کاخ ستم را لرزاند

دشمن تو نبرد راه به جایی آقا

کربلا را که تو به کوفه و شام آوردی

همه دیدند که مصباح هدایی آقا

مصحف چشم تو از عشق حکایت دارد

راوی غیرت و ایمان و وفایی آقا

دیده‌ی غرق به خون تو گواهی داده

تو عزادار چهل سال منایی آقا

اشک هم از غم چشمان تو خون می‌گرید

زائر جان به لب کرب و بلایی آقا

چشم های تو از آن ظهر قیامت می خواند

دم بدم در همه جا داشت مصیبت می خواند

غربت و بی کسی قافله یادت مانده

شام اندوه و شب هلهله یادت مانده

خار غم چشم تو را باز نشانده در خون

پای زخمی و پر از آبله یادت مانده

در خرابه تو هم از پای نشستی آخر

قامت خم شده‌ی نافله یادت مانده

زخم بی مرهم چل روز اسارت آقا

سالها سلسله در سلسله یادت مانده

سالیانی ست که این داغ شهیدت کرده

تلخی طعنه‌ی صد حرمله یادت مانده

قاتلت درد و غم و بی کسی عاشوراست

سالیانی ست دل زخمی ات ارباً ارباست

یوسف رحیمی

*********************************

نسیم آمد این بار از خوش مسیری

رسانَد به ما مژده ی دلپذیری

خبر خوش خنک کرد کام زمین را

بهاری شد این خطّه ی گرمسیری

به یک خانه ی ساده کنج مدینه

چه زائرسرایی چه مهمانپذیری

به دامان شهبانویی آسمانی

چنین مادر پاک و روشن ضمیری

به ارباب دلها خدا هدیه داده

چه شمس الضّحایی چه ماه منیری

چه ماهی که دلها همه صید چشمش

ز مژگان خود تا رها کرده تیری

اماما تو خود زینت عابدینی

پناه و امید صغیر و کبیری

کریمی، عزیزی، امیری، بزرگی

امامی، رئوفی، صبوری، بصیری

تو خود خانه ی کعبه را مستجاری

به درگاه ایزد اگر مستجیری

تو عطر اقاقی در این خاکدانی

تو گرمای عرفان در این زمهریری

تو بُغض غریب دعای کمیلی

تو روح بلند دعای مجیری

مقام رفیع تو را غبطه خوردند

همه کهکشانهای این راه شیری

تو دریای صبری، تو موج وقاری

تو علم لدنّی، تو خیر کثیری

تو سبزینه ی برگ شاداب عصمت

تو خود میوه ی بوستان غدیری

دعا را تو یاد ابوحمزه دادی

چه می شد که دست مرا هم بگیری

زبور است آری بر آل محمد

کتاب صحیفه به آن بی نظیری

تو سیراب سرچشمه های دعایی

تو از باده ی سرخ سجاده سیری

معلم تویی؛ از تو آموخت شیعه

ولایت مداری ولایت پذیری

به وقت خطابه بسی سربلنی

به گاه عبادت گهی سر به زیری

جسارت نباشد سؤالی بپرسم

چرا در جوانی بدین مایه پیری

چهل سال گریه تو را پیر کرده

چرا چلّه ی اشک باید بگیری

تویی یادگار غم اهل خیمه

تویی دفتر خاطرات اسیری

تو با دست بسته به همراه زینب

رسالات خون خدا را سفیری

تو تب کردی و صبر کردی و گفتی:

حسینٌ امیری و نعم الامیری

نشد تا که در بزم نامردم شام

سر خویش یک لحظه بالا نگیری

به جالوتیان سنگ داود بودی

خوشا این شجاعت، زهی این دلیری

اماما مدد کن به صحرای محشر

ز ما استغاثه ز تو دستگیری

گدای شمایم که تقدیرم این شد

تو را شاهی و نوکران را فقیری

شاعر : عباس احمدی

*********************************

مژده ای شیعه که باشد شب میلاد امشب

پا نهاده به جهان حضرت سجاد امشب

شهربانو بکند فخر به نسوان جهان

که خدا طرفه گلی ناز به داد امشب

مرحبا پنجم شعبان شد و روز صلوات

زین بشارت دل عشاق بود شاد امشب

ای گدایان به در حضرت زهرا بروید

عیدیانه دهد آن مادر عباد امشب

که ز غم آل محمد شده آزاد امشب

کاخ ظلم از برکات قدمش ویران امشب

خانه آل امیه شده بر باد امشب

دوش رو بر سجاد ((کلامی)) می گفت

باد ای ساجد حق خانه ات آباد امشب

شاعر : کلامی زنجانی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *