اشعار | وفات پیامبر اعظم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم

خانه / اشعار / اشعار | وفات پیامبر اعظم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم

اشعار به مناسبت وفات پیامبر عظیم الشان اسلام صلی الله علیه و آله و سلم

 

خوردم پی هدایتتان

ساحرم خوانده‌اید و جادوگر

بـر سـرم ریختیـد خاکستر

گـاه کـردید سنـگ بـارانم

گـه شکستید درِّ دنـدانم

مثل مـن از منافق و کفار

هیـچ پیغمبری نـدید آزار

حال چون می‌روم از این دنیا

اجر و مزدی نخواستم ز شما

جـز کـه بـا عتـرتم مودّتتان

حرمت و طاعـت و محبتتان

دو امـانت مـراست بین شما

طاعت از این دو هست، دین شما

ایـن دو از امـر داورِ منّـان

یکی عترت بوَد، یکی قرآن

این دو با هم چو این دو انگشتند

تـا ابـد متصل به یک مشتند

کافر است آن کسی که در اقرار

یـکی از این دو را کند انکار

چون محمّد ز دار دنیا رفت

روح او در بهشت اعلا رفت

جمـع گشتند امـت اسـلام

تا به زهرا دهند یک انعـام

رو سوی بیت کبریا کردند

جـای گل، بار هیزم آوردند

گلشـان شعلـه‌های آذر بود

حـرمتِ دختـرِ پیمبر بـود

دختر وحی را به خانه زدند

بـر تــن وحی تازیانه زدند

اولیـن اجـر مصطفی این بود

حمله بـر بیت آل یاسین بود

اجـر دوم نـصیب مـولا شد

کشتـه در صبحِ شامِ احیا شد

آنکه عمری چو شمع می‌شد آب

رُخش از خون سر گرفت خضاب

فـرق بشْکسته و دل صد چاک

مثـل زهرا شبانه رفت به خاک

اجـر سـوم رسیـد بـر حسنش

تیربـاران شـد از جفـا بـدنش

تـن پـاکش بـه شـانه یـاران

شـد بــه بـاران تیر، گلباران

اجـر چـارم بسـی فـراتر بود

نیـزه و تیـر و تیغ و خنجر بود

دسـت ظلم و عناد بگشادند

اجرهـا بـر حسیـن او دادند

گرگ‌هایش به سینه چنگ زدند

بـه جبینش ز کینـه سنگ زدند

حملـه بـر جسـم پاک او کردند

نیـزه در سینـه‌اش فـرو کردند

بـر دل او کـه جـای داور بود

هدیـه کردنـد تیـر زهـرآلود

تیـر مسموم، خصم او را کشت

سر به دل برد و شد برون از پشت

کاش در خون خویش می‌خفتم

کـاش می‌مـردم و نمـی‌گفتم

آب‌هـا بـود مهـر مــادر او

تشنه لب شد بریده حنجر او

داد از تیـغ، قـاتلش شـربت

سر او شد جدا به ده ضربت

“میثم” آتش زدی به جان بتول

سوخت زین شعله قلب آل رسول

        غلامرضا سازگار

***************************

آسمان مدینه غمبار است

شهر، آشوب و کار دشوار است

بعد از این مکر و حیله بسیار است

چشم های علی گهر بار است

رنگ زهرا شبیه دیوار است

یک منادی به کوچه راه افتاد

خبر از رحلت نبی می داد

آه از بی کرانۀ بیداد

مرتضی مانده بود بی امداد

وای از رهبری که بی یار است

یک طرف پیکر نبی بر جا

آن طرف تر سقیفه ای برپا

مرگ بر آن نشست و آن شورا

که شده حاصلش غریبیِ ما

امت مصطفی عزادار است

غسل و کفن نبی حکایت داشت

علی از غربتش روایت داشت

خصم داعیۀ ولایت داشت

فاطمه از عدو شکایت داشت

نعش خیر البشر در آزار است

بر زمین پیکر پیامبر است

آب غسل و کفن هنوز تر است

صحبت هیزم و هجوم و در است

یاس را فصلِ برگ و بار و بَر است

سینۀ گُل چه جای مسمار است

اَبَتاه این چه وقت رفتن بود

ای پدر فصلِ یاریِ من بود

غنچه ام را گهِ رسیدن بود

دورِ یاسِ تو پر ز دشمن بود

گوئیا دور دور کفار است

رفتی ای طالعِ سپیدۀ من

قبله اَت قامت کشیدۀ من

رفتی ای خاک تو به دیدۀ من

تا نبینی قد خمیدۀ من

داغ من داغ آل اطهار است

من که گفتم بدونِ مادر نَه

زندگی دور از پیمبر نه

دیدنِ بی کسیِ حیدر نه

مردن آری، خزان رهبر نه

بر سرم آمد آنچه دشوار است

چونکه دین تو بی حبیب شود

چه کسی بر علی مجیب شود

تو نبینی حسن غریب شود

و حسینت شبیه سیب شود

طشت و گودال و تَل چه خونبار است

تو نبینی سری بریده شود

و رگ حنجری دریده شود

نور چشمت به خون طپیده شود

زینبت مثل من خمیده شود

شأن عصمت مگر به بازار است

این مدینه چه ها به خود بیند

کاروان تو را به خود بیند

رجعت از کربلا به خود بیند

پیرهن پاره را به خود بیند

آسمان مدینه غمبار است

محمود ژولیده

**********************************

یا محمّد من به درگاهت پناه آورده ام

چلچراغ اشک در این بارگاه آورده ام

دست هایم هر دو خالی، دیدگانم پر ز اشک

خون دل، داغ جگر با سوز و آه آورده ام

من همه بارِ گنه، تو رحمةٌ للعالمین

رحمةٌ للعالمین، بار گناه آورده ام

اشگ خجلت، دامن آلوده، بار معصیت

جسم خسته، بارِ سنگین، رنج راه آورده ام

پرده های معصیت بستند چشمم را ولی

رو به این در، هوای یک نگاه آورده ام

روسیاهم، معصیت کارم، بدم، آلوده ام

هر که هستم بر در رحمت پناه آورده ام

یا محمّد شستشویم ده به آب رحمتت

نامه ای چون رویم از عصیان سیاه آورده ام

چشم گریان من و گم گشته قبر فاطمه

یک فلک سیّاره در اطراف ماه آورده ام

یا محمّد بر تو و بر دخترت زهرا سلام

از خراسان رضا روحی فداه آورده ام

با همه آلودگی محصول من مهر شماست

میوه های نخل «میثم» را گواه آورده ام

غلامرضا سازگار

**********************************

 

در ماتم فراق پدر گریه میکنم

همراه شمس و نجم و قمرگریه میکنم

شب ها و روزها زغمش مویه میکنم

تا آخرین  توان بصر گریه میکنم

خواب شبانه ازسر زهرا پریده است

مانند شمع تا به سحر گریه میکنم

داغی عظیم دیده ام ای مردمان شهر

با لحن جانگدازی اگر,گریه میکنم

پیغمبر طوایف اهل بکاء شدم

قدر تمام اشک بشر گریه میکنم

خشکد اگر که چشمه ی اشکم دوباره من

با دیده های سرخ جگر گریه میکنم

وحید قاسمی

**********************************

داغی اگر نبود که گریان نمی شدیم

لطفی اگر نبود مسلمان نمی شدیم

 یا ایّها الرّسول بدون دعای تو

از پیروان عترت و قرآن نمی شدیم

یا این که گوشه چشم اباالفضل تو نبود

ما از تبار حضرت سلمان نمی شدیم

بی حب خاندان تو در خانه ی کرم

جایی نداشتیم و مهمان نمی شدیم

ما امت توایم و علی هم کنار توست

آیینه ات نبود نمایان نمی شدیم

ما پای غربت نوه هایت نشسته ایم

ور نه شبیه نم نم باران نمی شدیم

هم ناله های امشب مولای امتیم

ما سوگوار رحلت بابای امتیم

در جان مسلمین چو آذر گذاشتند

بر جان شیعیان دو برابر گذاشتند

آه از نهاد اهل ولایت بلند شد

بر سینه تا که داغ پیمبر گذاشتند

آقای من بزرگ قبیله ز داغ تو

بر روی خاک عرصه ی محشر گذاشتند

هستی گریست تا نوه هایت رسیده و

با گریه روی سینه ی تو سر گذاشتند

تو باغبان امتی و جای اجر تو

یک شاخه یاس را وسط در گذاشتند

با رفتنت مصیبت زهرا شروع شد

داغ پسر به سینه ی مادر گذاشتند

در کوچه ها غرور علی را کسی شکست

در کوچه بود فاطمه روی زمین نشست

مسعود اصلانی

**********************************

از سوزِ تب توانی به پیکر نداشتی

فکری به غیر فاطمه در سر نداشتی

یادِ خدیجه می کنی و آه می کشی

یعنی که تاب دوریِ همسر نداشتی

بعد از غدیر و توطئه هایِ منافقین

دلشوره جز غریبی حیدر نداشتی

می خواستی سفارش حقِ علی کنی

امّا چه فایده که تو یاور نداشتی

عمری برای این که هدایت شوند خلق

در سینه غیر یک دلِ مضطر نداشتی

وقتی صدایِ فاطمه آمد که سوختم

در عرش می شنیدی و باور نداشتی

رفتی از این دیار وَ اِلّا به یک نفس

تابِ صدایِ نالۀ دختر نداشتی

مسمار داغ بود و لب از سینه بر نداشت

آنجا مگر بهشت مُعطّر نداشتی

پنجاه سالِ بعد مشخص شود چرا

از روی سینه جسمِ حسین بر نداشتی

وقتی عدو محاسن او را گرفته بود

ز ره رسیدی عمّامه بر سر نداشتی

زینب نیابتاً ز تو بوسید آن گلو

زیرا که تابِ بوسۀ حنجر نداشتی

قاسم نعمتی

**********************************

من که این گونه پدر محو تماشای توأم

دخترت فاطمه ام غمزده زهرای توأم

گریه ام را بنگر خنده بزن بر رویم

باغبانا نه مگر من گل زیبای توأم

دم آخر سخنی گوی تسلایم بخش

زان که افسرده چو آیینه ی سیمای توأم

بارها از شفقت دست مرا بوسیدی

وینت آواز که من ام ابیهای توام

حالیا دست به پیش آر که بوسم دستت

من که پرورده ی این دست توانای توأم

پاسخش داد نبی کای گل زیبای پدر

از همه بیش به فکر تو و غم های توأم

بعد من باز شود باب ستم بر رویت

سخت امروز در اندیشه فردای توأم

صبر کن زآن چه رسد بر تو و بر جان علی

بس جگر سوخته بهر تو و مولای توأم

بینم آن شعله و دیوار و در و اندر بین

شاهد زمزمه ی وا  ابتاهای توأم

لیکن از عترت من زودتر آیی به برم

در جنان منتظر دیدن سیمای توأم

سید رضا موید

**********************************

 

هر کس خماری می و صهبا کشیده است

 خود را به زیر سایه آقا کشیده است

 دستی که بال های مرا التیام داد

 من را به طوف گنبد خضرا کشیده است

 او مهربانتر از پدرم قبل خلقتم

 شصت وسه سال زحمت من را کشیده است

 ما قوم و خویش آل عبا در قیامتیم

 آقا عبای خود به سر ما کشیده است

 ما را به دست فاطمه ی خود سپرده است

 ما را دخیل چادر زهرا کشیده است

 با گریه می رسد نسب ما به دخترش

 او قطره را نواده ی دریا کشیده است

 حالا کنار بستر او گریه می کنیم

 با گریه های دختر او گریه می کنیم

محسن حنیفی

**********************************

مدینه، چه کردی رسول خدا را

گرفتی ز ما خاتم‌الانبیا را

چه بیدادگر بود، این چرخ گردون

که خاک یتیمی، به سر ریخت ما را

دریغا! که روح دعا، رفت در خاک

گرفتند از ما روان دعا را

به سوگ محمّد، بگریید، یاران

که زهرا ببیند، سرشک شما را

بیارید گل بر در بیت زهرا

که هم‌درد باشید، خیرالنسا را

الهی الهی که اهل مدینه

نبینند، تنهایی مرتضا را

الهی نبینم که زهرا به صحرا

دهد آب با اشک خود نخل‌ها را

مبادا که در بیت وحی الهی

بدون طهارت، گذارید پا را

ببوسید، روی حسین و حسن را

تسلّا دهید این دو صاحبْ عزا را

خدا را چه شد، آن طبیب دو عالم

که آورد، بر زخم‌ جان‌‌ها، دوا را

نه لب بر گلوی حسینش نهاده

نه بوسیده لعل لب مجتبا را

سلامی نداده است، بر اهل‌بیتش

زیارت نکرده است، بیت‌الولا را

زنان مدینه، چو جان در بر خود

بگیرید، دخت رسول خدا را

مبادا مبادا، گذارید تنها

در این روزها، عصمت کبریا را

زنان مدینه، به جان پیمبر

بگویید اسرار این ماجرا را

چرا شعله از بیت زهرا بلند است

ببینید، آتش زدند آن سرا را

دریغا! دریغا! که در پشت آن در

شکستند، ارکان ارض و سما را

بیایید، در آستان ولایت

که کشتند، ریحانةُ المصطفا را

خطاکار، آن بود، ای اهل عالم!

کز اوّل رها کرد، تیر خطا را

خدا را در بیت توحید و آتش؟

یهودند این جانیان، یا نصارا؟

یهود و نصارا به پیغمبر خود

روا داشت کی این چنین ناروا را؟

کسی کو زند، لطمه بر روی زهرا

به قرآن که کفرش بود آشکارا

نه سهمی، ز قرآن و اسلام دارد

نه دیده است، یک لحظه رنگ حیا را

ندیده است، پیغمبری، جز محمّد

ز امّت، چنین ظلم و جور و جفا را

شراری، ز بیت‌الولا رفت بالا

که بگرفت در کام خود کربلا را

عدو، آتشی زد به بیت ولایت

که بگرفت، تا حشر، دودش فضا را

زمام سخن را نگهدار «میثم»

که آتش زدی، قلب اهل ولا را

غلامرضا سازگار

**********************************

ای مسلمان سکوت جایز نیست

وقت فریاد هر مسلمانی ست

عالمی غرق در مصیبت شد

به رسول خدا اهانت شد

جهد شیطان پرست، بی اثر است

زآن که از نور عشق بی خبر است

عشق احمد اساس دین خداست

شکر ایزد محبّت طاهاست

پاک تر از نسیم و از شبنم

جسم و جان پیمبر اعظم

شعر حافظ به وصف او چه نکوست

“همه عالم گواه عصمت اوست”

هر چه خواهی به زعم خویش بکوش

نور احمد نمی شود خاموش

کوری چشم دشمن غافل

حق کند نور خویش را کامل

شده بیداری مسلمانان

آتش جان دشمن قرآن

به فدای پیمبران سرِ ما

مرگ بر دشمن پیمبر ما

ای جهان عهد نور نزدیک است

ماجرای ظهور نزدیک است

طالب خون انبیاء مهدی

وارث دشت کربلا مهدی

خیز و تیغ از نیام بیرون آر

بر گلوی ستمگران بگذار

سعید حدادیان

**********************************

روی گل محمدی از اشک، تر شده ست

با ما مصیبتی ست که عالم خبر شده ست

با ما مصیبتی ست که ورد زبان شده

با ما مصیبتی ست که خون جگر شده ست

دشمن به فتنه سنگر تصویر را گرفت

لشکر نبرده ایم و نبردی دگر شده است

آن سوی خنده ها، همه دندان گرگ بود

اینک زبانشان به دهان، نیشتر شده ست

از هیچ زاده اند و پی هیچ، زیسته

شیطان، بر این جماعت  ابتر،  پدر شده است

نمرود تیر بسته به زیبایی خدا

زیبایی خدا، به خدا بیشتر شده است

عالم، هنوز در صلوات است و هم چنان

این رایت نبی ست که بر بام، بَر شده است

میلاد عرفان پور

**********************************

از پسِ آسِتین بوسفیان

دست شیطان دوباره پیدا شد

بعد صبح بهار اسلامی

کینۀ مشرکین هویدا شد

 بار دیگر عجوزۀ یثرب

قصد تقریب بی طهارت کرد

لرزه بر عرش کبریا انداخت

بر رسول خدا جسارت کرد

 دیده ام ابری است و بارانی

سینه ام شرحه شرحه شد از غم

که دوباره اهانتی کردند

بر مقام پیمبر اکرم

 مصطفی برگزیدۀ رب است

منتهای مکارم الاخلاق

حرمتش شد شکسته، جا دارد

که مسلمان بمیرد از این داغ

خسته از این همه جسارت ها

ذکر «تبت یدا…» به لب داریم

از تبار جناب سلمانیم

کینه از نسل بولهب داریم

محمود مربوبی

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *