حکایات منقول از امام محمد باقر علیه السلام

خانه / پیشنهاد ویژه / حکایات منقول از امام محمد باقر علیه السلام

به همراه حضرت باقرالعلوم علیه السلام در مراسم حجّ بیت اللّه الحرام شركت كردم ، چون در جمع حُجّاج قرار گرفتیم ، به آن حضرت عرضه داشتم : یاابن رسول اللّه ! امسال حاجى ها بسیار هستند و ضجّه و شیون عظیمى بر پا است

سفر به اعماق زمین

جابر بن یزید جُعفى حكایت می كند که روزى به محضر شریف حضرت باقرالعلوم علیه السلام شرفیاب شدم و پیرامون آیه قرآن :

« وَ كَذلِكَ نُرى إبراهیمَ مَلَكُوتَ السَّمواتِ وَالاْ رْضِ وَلِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنینَ » (انعام/75)

از حضرت سؤ ال كردم كه چگونه خداوند متعال ، ملكوت آسمان ها را به حضرت ابراهیم علیه السلام نشان داد؟

حضرت باقرالعلوم علیه السلام پس از لحظه اى سكوت ، دست مبارك خود را بلند نمود و فرمود: اى جابر! بالا را نگاه كن ، همین كه نگاه كردم متوجّه شدم كه سقف اتاق شكاف برداشت و نورى شگرف ، چشمم را به خود خیره ساخت .

سپس امام علیه السلام فرمود: حضرت ابراهیم ملكوت آسمان و زمین را این چنین مشاهده نمود.

و بعد از آن ، دستور فرمود: سر خود را پائین بینداز؛ و پس از گذشت لحظه اى دو باره فرمود: سرت را بلند كن .

و چون سرم را بلند كردم ، دیدم كه سقف به حالت اوّل خود بازگشته و اثرى از شكاف نبود.

بعد از آن ، حضرت دست مرا گرفت و از آن اتاق به اتاقى دیگر بُرد و لباس هائى را كه به تن داشت در آورد و لباسى دیگر پوشید و فرمود: چشم هاى خود را ببند.

هنگامى كه چشم هایم را بستم ، ساعتى بعد از آن فرمود: مى دانى اكنون كجا هستیم ؟

عرضه داشتم : خیر.

اى جابر! این ملكوت زمین بود، كه تو دیدى ؛ و حضرت ابراهیم علیه السلام آن ها را ندیده بود، بلكه او تنها ملكوت آسمان ها را – كه دوازده طبقه مى باشد – مشاهده كرد

فرمود: در آن ظلمت و طبقه اى از زمین هستیم ، كه ذوالقرنین در آن راه یافته بود.

عرض كردم : اجازه مى فرمائى چشم هایم را بگشایم ؟

فرمود: بلى ، چشم هایت را باز كن ولى چیزى را نخواهى دید، وقتى چشم هایم را باز كردم ، ظلمت و تاریكى عجیبى همه جا را فرا گرفته بود، به حدّى كه حتّى جلوى پاى خودم را هم نمى دیدم .

سپس دست مرا گرفت ؛ و چون مقدارى راه رفتیم فرمود: اكنون مى دانى كجا هستى ؟

گفتم : نمى دانم .

فرمود: هم اینك بر سر چشمه آب حیات هستى ، كه حضرت خضر علیه السلام از آن نوشید.

و پس از آن ، از آنجا حركت كردیم و به طبقه اى دیگر راه یافتیم ، كه همانند سرزمین و جایگاه زندگى ما انسان ها بود؛ و سپس از آن جا به طبقه دیگرى قدم نهادیم كه همانند طبقه قبلى تاریك و ظلمانى بود تا آن كه پنج طبقه از طبقات زمین را گردش كردیم .

آن گاه حضرت باقرالعلوم علیه السلام فرمود: اى جابر! این ملكوت زمین بود، كه تو دیدى ؛ و حضرت ابراهیم علیه السلام آن ها را ندیده بود، بلكه او تنها ملكوت آسمان ها را – كه دوازده طبقه مى باشد – مشاهده كرد.

بعد از آن فرمود: هر یك از ما اهل بیت عصمت و طهارت این عوالم و طبقات را پیموده و مى پیمائیم تا آن كه آخرین و دوازدهمین امام بر حقّ ظهور نماید.و پس از آن اظهار داشت : حال چشم هاى خود را ببند؛ و بعد دست مرا گرفت و حركت كردیم ، كه پس از لحظه اى كوتاه خود را در همان منزل و اتاق دیدم .

و حضرت لباس هاى خود را عوض كرد و همان لباس قبلى خود را كه اوّل پوشیده بود، بر تن مبارك خود كرد؛ و سپس ‍ در همان جاى اوّل آمدیم و نشستیم .

منبع:

الإختصاص شیخ مفید، ص 322؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 326؛ بحارالانوار، ج 46، ص 268.

***************************************

سه معما

امام صادق علیه السلام نقل می فرمایند:

روزى من و پدرم – امام باقر علیه السلام – به همراه چند مأمور هشام بن عبدالملك از مجلس او خارج و راهى منزل شدیم ، در بین راه به میدان شهر برخوردیم كه عدّه بسیارى در آن میدان تجمّع كرده بودند، پدرم از مامورین هشام – كه همراه ما بودند – سؤ ال نمود: این ها چه كسانى هستند؟ و براى چه این جا جمع شده اند؟

یكى از مأ مورین گفت : این ها علماء و رُهبانان یهود هستند، كه سالى یك بار در همین مكان تجمّع مى كنند و مجلس پرسش و پاسخ دارند؛ و آن كه در وسط جمعیّت نشسته ، از همه بزرگ تر و عالم تر مى باشد.

آن گاه پدرم صورت خود را پوشاند و در میان آن جمعیّت نشست ؛ و من هم نیز صورت خود را پوشاندم و كنار پدرم نشستم .

مأمورین نیز در اطراف ما شاهد كارهاى ما بودند، در همین بین عالم یهودى از جایش بلند شد و نگاهى به اطراف انداخت و سپس به پدرم حضرت باقرالعلوم علیه السلام خطاب كرد و گفت : آیا تو از ما هستى ، یا از امتّ مرحومه ؟

سپس آن عالم یهودى گفت: كدام ساعتى است كه نه از ساعات شب محسوب مى شود و نه از ساعات روز؟ فرمود: آن ساعت ، بین طلوع فجر و طلوع خورشید است

پدرم اظهار داشت : از امّت مرحومه هستم .

پرسید: از علماء هستى یا از جاهلان ؟

پدرم فرمود: از جاهلان نیستم .

عالم یهودى مضطرب شد و گفت : سؤ الى دارم ؟

امام فرمود: سؤ الت را مطرح كن .

گفت : دلیل شما چیست كه مى گوئید: اهل بهشت مى خورند و مى آشامند بدون آن كه موادّ زائدى از آنها خارج شود؟

فرمود: شاهد و دلیل آن ، جنین در شكم و رحم مادر است ، آنچه را تناول نماید جذب بدنش مى شود و موادّ زائدى خارج نمى شود.

عالم یهودى گفت : مگر نگفتى كه من از علماء نیستم ؟

پدرم فرمود: گفتم كه من از جاهلان نیستم .

سپس آن عالم یهودى گفت: كدام ساعتى است كه نه از ساعات شب محسوب مى شود و نه از ساعات روز؟

فرمود: آن ساعت ، بین طلوع فجر و طلوع خورشید است .

عالم یهودى اظهار داشت : سؤ ال دیگرى باقیمانده است كه بر جواب آن قادر نخواهى بود؛ و آن این كه كدام دو برادر دوقلو بودند كه هم زمان به دنیا آمدند و همزمان هلاك شدند، در حالتى كه یكى از آن دو، پنجاه سال و دیگرى صد و پنجاه سال عُمْر داشت ؟

عالم یهودى اظهار داشت : سؤ ال دیگرى باقیمانده است كه بر جواب آن قادر نخواهى بود؛ و آن این كه كدام دو برادر دوقلو بودند كه هم زمان به دنیا آمدند و همزمان هلاك شدند، در حالتى كه یكى از آن دو، پنجاه سال و دیگرى صد و پنجاه سال عُمْر داشت ؟

پدرم فرمود: آن دو برادر دوقلو به نام عزیز و عُزیر بودند، كه در یك روز به دنیا آمدند؛ و چون عمر آنها به بیست و پنج سال رسید، عُزَیر سوار الاغى بود و از روستائى به نام إنطاكیه گذر كرد، در حالتى كه تمامى درخت ها خشكیده و ساختمان ها خراب و اهالى آن در زمین مدفون بودند، گفت : خدایا! چگونه آنها را زنده مى نمائى ؟

در همان لحظه خداوند جانش را گرفت و الاغ هم مُرد و اجسادشان مدّت یك صد سال در همان مكان ماند و سپس ‍ زنده شد و الاغ هم زنده شد و به منزل خود بازگشت ولى برادرش عزیز او را نمى شناخت و به عنوان میهمان او را به منزل راه داد و خاطره هاى برادرش را تعریف كرد و سپس افزود: بر این كه او صد سال قبل از منزل بیرون رفت و برنگشت .سپس عُزیر كه جوانى بیست و پنج ساله بود خود را به برادرش عزیز كه پیرمردى صد و بیست و پنج ساله بود معرّفى كرد و با یكدیگر بیست و پنج سال دیگر زندگى كرده و یكى در سنّ پنجاه سالگى و دیگرى در سنّ صد و پنجاه سالگى وفات یافت .

عالم یهودى ناراحت و غضبناك شد و از جاى خود برخاست و گفت : تا این شخص در میان شما باشد من با شماها سخن نمى گویم ، مأ مورین هشام این خبر را براى هشام گزارش دادند و هشام دستور داد كه هر چه سریع تر ما را به سوى مدینه منوّره حركت دهند.

منبع:

بحارالا نوار، ج 46، ص 309؛ تفسیر علىّ بن ابراهیم، ج 1، ص 88.

***********************************************

بیل زدن برای دنیا

روزى از روزها، محمّد بن منكدر (از صوفیّ های مدینه) در یكى از باغستان هاى اطراف شهر مدینه، حضرت باقرالعلوم علیه السلام را مشاهده كرد كه مشغول كارگرى و كشاورزى است .

با خود اندیشید از امامى مثل او بعید است در این هواى گرم و طاقت فرسا و با این همه زحمت به فكر دنیا باشد، بهتر است به نزد او بروم و او را نصیحت كنم. جلو رفت و گفت: آقا، شما با این مقام و مرتبه درست است به فكر دنیا و طلب مال باشی؟ اگر در چنین حالتى مرگت فرا رسد چه خواهى كرد؟ و در پیشگاه خداوند چه جوابى دارى ؟

امام دست از كار كشید و جلوتر آمد و با پشت دست عرق هاى درشتى را كه روى پیشانى اش بود پاك كرد و فرمود: مگر در حال ارتكاب گناه هستم.

ابن منکدر گفت: نه، ولى شما نباید این قدر براى مال دنیا به خود زحمت بدهید.

به خدا سوگند، اگر در این حال مرگ به سراغم بیاید در حال اطاعت خدا از دنیا رفته ام.  چونتلاش من براى كسب روزى، عبادت خداست و با همین كار، مى خواهم خود را از افرادى همچون تو بى نیاز گردانم و سربار جامعه نباشم، زیرا هر كه سربار جامعه باشد، معصیت خداى تعالى را كرده است؛ زمانى از خدا بیمناكم كه در حال نافرمانى از او مرگم فرا رسد.

در این هنگام محمّد بن منكدر گفت :

خداوند تو را مورد رحمت خویش قرار دهد، خواستم تو را نصیحتى نمایم اما تو مرا آگاه كردی.

منبع:

أعیان الشّیعة، ج 1، ص 652.

***********************************************

خدا را چگونه می توان دید؟

روزى شخص عرب بیابان نشینى به محضر مبارك امام محمّد باقر علیه السلام شرف حضور یافت و عرضه داشت : آیا شما خدائى را كه عبادت و ستایش مى نمائى ، تاكنون دیده اى ؟!

حضرت باقرالعلوم علیه السلام در پاسخ او اظهار داشت : من هرگز چیزى را كه نبینم ، اطاعت و عبادت نمى كنم .

عرب بیابان نشین گفت : چگونه او را دیده اى ؟!

حضرت فرمود: خدا را با چشم و دید ظاهرى نمى توان دید؛ ولیكن مى توان او را با چشم دل و نیروى درون مشاهده نمود، چون حقایق امور و اشیاء به وسیله فهم و شعور درونى درك و تحصیل مى گردند.

و سپس در ادامه فرمایشاتش افزود: خداوند سبحان با حواسّ ظاهرى قابل حسّ و لمس نیست ، او را نمى توان با مردم و دیگر موجودات مقایسه نمود، بلكه او به وسیله آیات و نشانه ها شناخته مى گردد، همچنین او به وسیله علامات و حركات جهان طبیعت ، قابل وصف و درك مى باشد.او خدائى است كه مانند و شریكى ندارد و قابل مقایسه با هیچ موجودى نیست .

منبع:

أعیان الشّیعة، ج 1، ص 651.

***********************************************

کلید بد بختی ها

روزى امام محمّد باقر علیه السلام جهت زیارت خانه ی خدا، وارد مسجدالحرام گردید، در هنگام طواف حرم الهى، عدّه اى از قریش – كه در گوشه اى نشسته بودند – چون نگاهشان به حضرت افتاد، به یكدیگر گفتند: این كیست كه با این كیفیّت عبادت مى نماید؟

شخصى به آن ها گفت : او محمّد بن علىّ علیهماالسلام امام و پیشواى مردم عراق است .

یكى از آنان گفت : یك نفر را به نزد او بفرستیم تا از او مسئله اى پرسش نماید.

پس جوانى از آن میان داوطلب شد، و همین كه نزد حضرت رسید، خطاب به ایشان گفت : بزرگ ترین گناه كدام است ؟

امام علیه السلام فرمود: نوشیدن شراب.

جوان بازگشت ، و جواب حضرت را براى دوستان خود بیان كرد.

آنان به او گفتند: نزد او باز گَرد، و همین سؤال را دو مرتبه مطرح نما.

جوان دوباره به خدمت امام علیه السلام رسید، و همان سؤ ال را تكرار كرد، كه بزرگ ترین گناه چیست؟

حضرت فرمود: نوشیدن شراب بزرگ ترین گناه است؛ و سپس افزود: شراب، عقل و اراده انسان را ضعیف و بلكه نابود مى كند و پس از آن كه عقل زائل گشت، شخص مرتكب اعمالى چون زنا، دزدى ، آدم كشى ، شرك به خدا و … مى شود.و خلاصله آن كه نوشیدن شراب، كلید تمام بدبختى ها و شرارت ها است و مفاسد آن از هر گناهى بالاتر مى باشد، همانطور كه درخت انگور سعى مى كند از هر درختى بلندتر باشد و بالاتر رود.

منبع:

فروع كافى، ج 6، ص 429؛ بحارالا نوار، ج 46، ص 358؛ وسائل الشّیعة، ج 25، ص 316.

*************************************************

بهترین دارو

محمّد بن مسلم می گوید:

روزى در مدینه بیمار بودم ، امام محمّد باقر علیه السلام توسّط غلامش ظرفى كه در آن شربتى مخصوص قرار داشت و در پارچه اى پیچیده بود، برایم فرستاد.

وقتى غلام آن شربت را به من داد، گفت : مولا و سرورم فرموده است باید براى درمان و علاج بیمارى خود، آن را بنوشى .

هنگامى كه خواستم آن را بنوشم ، متوجّه شدم كه آن شربت بسیار خوشبو و خنك است .

و چون شربت را نوشیدم ، غلام گفت : مولایم فرموده است : پس از آن كه شربت را نوشیدى ، حركت كن و نزد ما بیا.

من در فكر فرو رفتم كه چگونه به این سرعت خوب شدم ؟!

و این شربت چه داروئى بود؟ چون تا قبل از نوشیدن شربت قادر به حركت و ایستادن نبودم .

بهرحال حركت كردم و به حضور امام علیه السلام شرفیاب شدم، و دست و پیشانى مبارك آن حضرت را بوسیدم، و چون گریه مى كردم حضرت فرمود: چرا گریه مى كنى ؟

عرض كردم : اى مولایم ! بر غریبى و دورى مسافت خانه ام از شما و همچنین بر ناتوانى خویش گریه مى كنم از این كه نمى توانم مرتّب به خدمت شما برسم و كسب فیض نمایم .

حضرت فرمود: و امّا در رابطه با ناتوانى و ضعف جسمانیت ، متوجّه باش كه اولیاء و دوستان ما در این دنیا به انواع بلا و مصائب گرفتار مى شوند، و مؤ من در این دنیا هر كجا و در هر وضعیتى كه باشد غریب خواهد بود تا آن كه به سراى باقى رحلت كند.امّا این كه گفتى در مسافت دورى هستى ، پس به جاى دیدار با ما، به زیارت قبر امام حسین علیه السلام برو؛ و بدان آنچه را كه در قلب خود دارى و معتقد به آن باشى با همان محشور خواهى شد.سپس حضرت فرمود: آن شربت را چگونه یافتى ؟

عرض كردم : شهادت مى دهم بر این كه شما اهل بیت رحمت هستید، من قدرت و توان حركت نداشتم، اما به محض این كه آن شربت را نوشیدم ، ناراحتیم برطرف شد و خوب شدم .

حضرت فرمود: آن شربت دارویى بر گرفته شده از تربت قبر مطهّر امام حسین علیه السلام است ، كه اگر با اعتقاد و معرفت استفاده شود شفاء و درمان هر دردى خواهد بود.

منبع:

بحارالأنوار، ج 101، ص 120؛  الإختصاص شیخ مفید، ص 52

***********************************************

حاجیان انسان نما

ابوبصیر كه یكى از اصحاب با وفاى امام محمّدباقر و امام جعفر صادق علیهماالسلام و نیز یكى از راویان حدیث مى باشد، می گوید:

به همراه حضرت باقرالعلوم علیه السلام در مراسم حجّ بیت اللّه الحرام شركت كردم ، چون در جمع حُجّاج قرار گرفتیم ، به آن حضرت عرضه داشتم : یاابن رسول اللّه ! امسال حاجى ها بسیار هستند و ضجّه و شیون عظیمى بر پا است ؟!

حضرت فرمود: آری، ضجّه و شیون بسیار مى باشد، ولى حاجى بسیار اندك است، سپس افزود: اى ابو بصیر! آیا دوست دارى آنچه را گفتم ببینى تا بر ایمانت افزوده گردد؟

عرض كردم : بلى .

ما بخیل نیستیم ، لیكن مى ترسیم فتنه اى در بین مردم واقع شود و آنان لطف و فضل خداوند را نسبت به ما نادیده بگیرند و ما را در مقابل خداى سبحان قرار دهند، با این كه ما بندگان خدا هستیم و از عبادت و اطاعت او سرپیچى نمى كنیم و در تمام امور تسلیم محض او بوده و خواهیم بود

پس از آن ، خضرت دست مباركش را بر صورت و چشم هایم كشید و دعائى را زمزمه نمود و سپس فرمود: اى ابوبصیر! اكنون خوب نگاه كن ببین چه مى بینى .

همین كه چشم هایم را گشودم و دقّت كردم بیشتر حاجیان را شبیه حیواناتى مانند خوك ، میمون و… دیدم ، ولى انسان در میان آنان بسیار كم بود، همانند ستارگانى درخشان در فضائى تاریك. عرض کردم: درست فرمودى ، اى مولاى من ! حاجیان اندك و سر و صدا بسیار است .

سپس امام باقر علیه السلام دعائى دیگر زمزمه نمود و دیدگان من به حالت اوّل بازگشت ، و پس از آن فرمود: ما بخیل نیستیم ، لیكن مى ترسیم فتنه اى در بین مردم واقع شود و آنان لطف و فضل خداوند را نسبت به ما نادیده بگیرند و ما را در مقابل خداى سبحان قرار دهند، با این كه ما بندگان خدا هستیم و از عبادت و اطاعت او سرپیچى نمى كنیم و در تمام امور تسلیم محض او بوده و خواهیم بود.

منبع:

بحارالا نوار، ج 46، ص 261.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *