داستان سریالی نسل سوخته | قسمت صد و بیست و یکم: ژست یک قهرمان

خانه / مطالب و رویدادها / داستان سریالی نسل سوخته | قسمت صد و بیست و یکم: ژست یک قهرمان

قسمت صد و بیست و یکم: ژست یک قهرمان

هر چند بعد از جمله محکمی که به سعید گفتم … جسارتش بیشتر شد … اما بدجور ترسیده بود … توی صحبت ها معلوم شد که … بعد از اینکه مار رو خریده … برده مدرسه و چند تا از همکلاسی هاش هم … توی ذوق و حال جوانی … پاشون رو گذاشتن جای پای سعید و شیر شدنکه اونها هم مار بخرن … و ترسش از همین بود … عبداللهی ، افسر پرونده … خیلی قشنگ با مورد سعید برخورد کرد … و انصافا شنیدن اون حرف ها و نصیحت ها براش لازم بود … سعید هم که فهمید باهاش کاری ندارن … آروم تر شده بود… اما وقتی ازش خواستن کمک شون تا طرف رو گیر بندازن… دوباره چهره رنگ پریده اش دیدنی شده بود … – مهران اگه درگیری بشه چی؟ … تیراندازی بشه چی؟ … به زحمت جلوی خنده ام رو گرفتم … وقتی بهت میگم اینقدر فیلم جنایی و آدم کشی نگاه نکن… واسه همین چیزهاست
… از یه طرف، جو می گیرتت واسه ملت شاخ و شونه می کشی … از یه طرف، این طوری رنگت می پره .. قرار شد … سعید واسطه بشه … و یکی از سربازهای کلانتری … به اسم همکلاسی سعید و خریدار جلو بیاد … منم باهاشون رفتم … پلیس ها تا ریختن طرف رو بگیرن … سعید مثل فشنگ در رفت … آقای عبداللهی که ازش تشکر کرد … با اون قیافه ترسیده اش … ژست قهرمان ها رو به خودش گرفته بود … و تعارف تکه پاره می کرد … کاری نکردم … همه ما در قبال جامعه مسئولیم … و … من و آقای عبداللهی به زحمت جلوی خنده مون رو گرفته بودیم … آخر خنده اش ترکید … و زد روی شونه سعید … خیلی کار خوبی می کنی … با همین روحیه درس بخون… دیگه از این کارها نکن … قدر داداشت رو هم بدون … از ما که دور شد … خنده منم ترکید … – تیکه آخرش از همه مهمتر بود … قدر داداشت رو بدون … با حالت خاصی بهم نگاه کرد … – روانی … یه سوسک رو درخته … به اونم بخند …

به کانال هیات رزمندگان اسلام بپیوندید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *