روایتی متفاوت از همسر شهید مدافع حرم | شهید علی اکبر عربی(قسمت پایانی)

خانه / پیروان عترت / روایتی متفاوت از همسر شهید مدافع حرم | شهید علی اکبر عربی(قسمت پایانی)

قبل از خداحافظي سفارش بچه ها را كردي. انگار خودت مي دانستي كه ديگر برنمي گردي. ما هيچ وقت در زندگي مشتركمان اين قدر از هم فاصله نداشتيم. وقتي رفتي انگار تمام دنياي من رفت… بچه ها را از خواب بيدار نكردي، فقط چند دقيقه اي بالاي سرشان ايستادي و نگاهشان كردي، بعد آرام و آهسته همه شان را بوسيدي و رفتي… تو همه ما را دوست داشتي و با همه وجودت به ما محبت داشتي، ولي هدف بزرگتري داشتي پس بايد به راهت ادامه مي دادي.

از من خواسته بودي كه قم بمانم. گفتي شهر مذهبي است و حال و هواي خوبي براي تربيت بچه هاست. مي خواستي بچه ها حافظ قرآن باشند، ولايت مدار باشند و معرفت و محبت اهل بيت(علیهم السلام) را داشته باشند و تابع ولايت فقيه باشند. خيلي تأكيد كردي نماز اول وقتشان فراموش نشود.

40 روز بود كه در حال رفت و آمد بوديم بين قم و شهرستان. خودت وصيت كرده بودي كه پيكرت را در خمين به خاك بسپاريم. ديگر بايد برمي گشتيم قم. خانه خودمان… بايد توكل مي كرديم و توسل…

برگشتيم. شب اول، شب خيلي سختي بود. آن قدر غم آن شب برايم سنگين است كه هرگز فراموش نمي كنم. دلم براي خانه مان تنگ شده بود. براي خانه اي كه بهترين سالهاي زندگي ام را كنار تو در آن زندگي كرده بودم. وسايلم را كمي جابه جا كردم… بچه ها هم خوابیدند. وارد اتاق مان شدم. عطر خاصي مشامم را پر كرد… تعجب كردم، چون توي اتاق ما هيچ عطري يا ادكلني نبود، سه بار رفتم و برگشتم تا مطمئن شوم و هر سه بار همين عطر و بو را حس كردم… حال غريبي داشتم.

دايي ام هم همين كار را كرد. از من پرسيد عطر زده اي گفتم نه… تا اينكه بعدها وسايلت را آوردند… قسم ميخورم…. وقتي ساكت را باز كردم همان عطري را داشت كه آن شب اول بازگشت به خانه… تمام اتاق را پر كرده بود…

تو هميشه هستي. هميشه در كنار من… و من با تمام وجودم حضور تو را حس مي كنم. بعدها يكي از دوستان گفت كه خواب ديده همان شب اول برگشته بودي خانه… قبل از همه ی ما… به همه اتاقها سر زده اي ولي نماندي و رفتي… تو هميشه هستي. هميشه در كنار من.

پایان/

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *