روایت مادرانه یک پرستار از روزهای جدایی‌اش از خانواده

خانه / مراسمات / برنامه های هیأت / ولادت / حضرت زینب (علیها السلام) روز پرستار / روایت مادرانه یک پرستار از روزهای جدایی‌اش از خانواده

به مناسبت روز پرستار و میلاد فرخنده حضرت زینب با یکی از پرستاران زحمتکش در خط مقدم مبارزه با کرونا گفتگو کرده ایم.

روایت مادرانه یک پرستار از روزهای جدایی‌اش از خانواده

هیات:به بیمارستان بقیه الله می رویم و آن راهرو های بلند را پشت سر می‌گذاریم،از کنار آدم هایی رد می شویم که هر کدام انبوهی از کاغذ های آزمایش به دست گرفتند.جلوتر می رویم و از کنار کسانی عبور می کنیم که با حالت مضطربی روی صندلی های انتظار منتظر شنیدن خبری خوش از حال عزیزان شان هستند. وارد یکی از بخش ها می شویم، پرستاری توصیه می کند که یک ماسک دیگر روی ماسک مان بزنیم. پرستارها مدام دراتاق های بیماران در رفت و آمدند، از همان جا هم که ایستادیم می توانیم به راحتی صدای بیماران را بشنویم. در میان آن چهره های خسته به دنبال کسی هستم که بتوانم چند دقیقه ای با آن گفتگو کنم. بلاخره یکی از پرستاران می آید و در ایستگاه پرستاری می نشیند فرصت را مناسب می بینم و درخواستم را مطرح می کنم. لبخندی می زند و می پذیرد من را به اتاق دیگری دعوت می کند که گویا اتاق استراحت شان است می نشینم روی یک صندلی و خانم پرستار هم می نشیند رو به رویم و گفتگو را شروع می کنم.

روایت مادرانه یک پرستار از روزهای جدایی‌اش از خانواده

در ابتدا خودتان را معرفی کنید

 من معصومه پوردشت پرستاربخش کرونا بیمارستان بقیه الله هستم متاهلم و دو فرزند دارم و بخاطر علاقه شدیدی که از کودکی به کمک کردن به دیگران داشتم پرستاری را انتخاب کردم و در حال حاضر 23سال هست که در این شغل خدمت کردم و از زمانی که کرونا آمد به بخش کرونا پیوستم.

از مادرانه های پرستاری بگویید که علاوه بر سختی کار در شرایط کرونا مسئولیت اش دو چندان شده چطورخانه و خانواده را مدیریت می کنید؟

نفس عمیقی می کشد گویا تمام دغدغه های این روزهایش همین موضوع است می گوید: طبیعتا مدیریت خانه و خانواده مسئولیت بسیار سختی است و این سختی برای زنان شاغل دوچندان است بخصوص که شرایط کروناهم اضافه شده و در این اوضاع نمی توانیم از کسی کمک بگیریم.بچه های کوچک را دیگر نمی شود به مهدکودک ها سپرد، مدرسه ها مجازی شده و در واقع ما سه شغل داریم هم مسئولیت خانه داری، هم کارهای بیمارستان و پرستاری وهم باید در نقش یک معلم برای بچه های مان باشیم،چون آموزش مجازی شده و خیلی از کارهای آموزش به عهده ما والدین است. مدیریت همه این کارها با خستگی‌ای که در شغل پرستاری است واقعا سخت است.

شغل ما طوری است که علاوه بر خستگی، بی خوابی هم به آن اضافه می شود. یک خانم شاغل که از صبح تا عصر کار می کند خسته می شود اما یک پرستارعلاوه بر خستگی  بخاطر شیفت شب دچار بی خوابی هم می شود. شما در جایگاه یک پرستار که هم شرایط سختِ کاری دارد و هم یک شب تا صبح نخوابیده وقتی به خانه می روی نمی توانی استراحت کنی باید همچنان سرپا باشی و به کارهای خانه برسی چون شما در خانه دیگر در نقش یک مادری.

مسلما فرزندتان از شما نمی پذیرد که شما خسته ای یا خوابت می آید و دوست دارد که مثل همه  مادرها با او بازی کنی و وقت بگذرانی و انتظار دارد که چون یک شب در خانه نبودی روزی که هستی بیشتر در کنارش باشی و 18 ساعتی که نبودی را جبران کنی. شما دیگر در چنین شرایطی فرصتی برای استراحت پیدا نمی کنید. طوری شده که ما دیگر خودمان را فراموش کردیم و فقط سعی می کنیم وظایف مان را به درستی انجام دهیم. من همه انرژی ام را صرف این می کنم که هم در خانه مادر خوبی باشم و هم در بیمارستان ازبیمارها به خوبی پرستاری کنم.

روایت مادرانه یک پرستار از روزهای جدایی‌اش از خانواده

واکنش فرزندانتان به شغل شما چگونه است؟

بچه ها متناسب با سن شان واکنش های مختلفی دارند مثلا زمانی که پسرم نوزاد بود وقتی از شیفت شب برمی گشتم تا دوساعت از بغلم به هیچ عنوان جدا نمی شد، بزرگ ترهم که شد همینطور. پسرم با اینکه 6 سال دارد مدام از من می پرسد که چرا شغل پرستاری داری؟ چرا شب ها نباید خانه باشی؟ و یا اصلا چرا باید بروی سرکار. درواقع بچه ها دچار اضطراب جدایی شدند. پسر اولم هم 18سال دارد اما هربار که می آید خانه و می بیند که  من هستم بعد از سلام خدا را شکر می کند وقتی می پرسم چرا، می گوید بخاطر اینکه هستی روزهایی که نیستی واقعا کلافه می شوم. یا هرصبح که به مدرسه می رود از من می پرسد مامان برگردم خانه هستی؟ یعنی شیفت های من تبدیل به یک دغدغه  مهم در ذهن فرزندانم شده.

روایت مادرانه یک پرستار از روزهای جدایی‌اش از خانواده

به عنوان یک مادر چه قدر با پسرهای تان وقت می گذرانید؟

خیلی؛ همیشه سعی کردم در مرحله اول نقش مادری ام را خوب ایفا کنم.مثلا روزهایی بوده که از خستگی نمی توانستم روی پاهایم بایستم ولی پسرم از من خواسته که همراهش فوتبال بازی کنم. یادم می آید یک بار پسر اولم وقتی کوچک بود بعد از شب کاری از من خواست که با هم قایم باشک بازی کنیم. من چشم گذاشتم تا پسرم قایم شود اما همین که چشم هایم را بستم از خستگی در همان حالت خوابم برد.واقعا بچه ها درک شان بالاست و در عین حال که از من می خواهند با آنها وقت بگذرانم، تمام مدتی که بازی می کنیم مدام می پرسند خسته ای مامان؟ هنوز می توانیم بازی کنیم؟ خسته نشدی؟ یعنی همیشه این تصور را دارند که مادرشان خسته است و دارند اذیت اش می کنند اما من دوست ندارم وقتی باهاشان بازی می کنم چنین احساسی را داشته باشند با تمام خستگی هایم دلم می خواهد طوری با آنها وقت بگذرانم که در آن مدت آرامش داشته باشند.بخاطر همین سعی می کنم با بچه ها گردش بروم، در خانه مسابقه می گذاریم و باهم به پیاده روی و دوچرخه سواری می‌رویم.

همسرتان چقدر در این مسیر همراهی تان می کند؟

راستش همسرم بخاطرسختی های کارم زیاد موافق شغلم نبود اما به دلیل جنبه انسانی ای که دارد مخصوصا در این شرایط کرونا و پاداش اخروی شغلم همراهی ام می کند. مثلا روزهایی که شیفت هستم مسئولیت بچه ها با همسرم است و تقریبا هفته ای دو روز زودتر از سرکار می آید تا من به شیفتم برسم. با بازی کردن و گردش رفتن با بچه ها سعی می کند پسرم را راضی کند تا من به سرکار بیایم.

تلفن همراهش زنگ می خورد پسر کوچکش با او تماس تصویری گرفته است معذرت می خواهد و تلفن را جواب می دهد پسر 6 ساله اش تمام مدت ابراز دلتنگی می کند و می پرسد کی برمی‌گردی. قول می دهد زود برگردد و تماس را پایان می دهد می پرسم با این دلتنگی ها چه می کنید؟

پسرم واقعا بهانه مرا می گیرد مخصوصا این اواخر، دوست دارد بیشتر کنارش باشم. این مشکل تمام مادران شاغل است و البته در وضعیت کرونا برای خانواده کادر درمان شرایط سخت تر شده. مدام تماس تصویری می گیرد و می پرسد کی برمی گردم.حق دارد نمی تواند متوجه شرایط کاری و شیفت های شبم بشود. سعی می کنم آرام اش کنم و پدرش هم با تفریح و بازی سرگرمش می کند تا به خانه برگردم.

البته این دلتنگی ها دو طرفه است مثلا روزهایی بوده که من مجبور بودم بیایم سرکار و تمام مدت فکرم درگیر فرزندم بوده .یادم می آید یک بار پسرم به دلیل آلرژی شدیدی که داشت تب بالایی داشت و من نمی توانستم کنارش باشم و از پسرم مراقبت کنم و تمام مدت که درمحل کارم بودم ذهنم درگیراو بود. من یک پرستارم اما به دلیل شرایط سخت کاری ام حتی نمی توانم از پسرم زمانی که بیمار می شود مراقبت کنم این یک مشکل بزرگی در شغل ما است که همه همکاران من تجربه اش کردند.

بعضی از دلتنگی ها هم مربوط به مناسبت های سال است مثلا شب یلدا،عید نوروز،لحظه تحویل سال و لحظاتی که همه خانواده دورهم جمع می شوند من شیفت هستم و همین باعث ناراحتی و دلتنگی بچه ها می شود که چرا ما کنار هم نیستیم.

از روزهای سخت کرونایی بگویید که مجبور بودید از خانواده دور باشید.

روزهای اول واقعا شرایط سختی بود،بیماری را نمی شناختیم و شرایط انتقالش را نمی دانستیم. برای ما که بچه کوچک داشتیم شرایط دشواری بود،چون واقعا بچه ها متوجه نمی شدند که نزدیک من نیا و من نمی توانم بغلت کنم یعنی چی؟ بچه ها نمی توانستند درک کنند. خیلی سخت بود اینکه باید از خانواده فاصله می گرفتیم بعضی از همکار ها تا یک ماه بیمارستان ماندند و خانه نرفتند. اما خب من نمی توانستم خانه نروم. می رفتم ماسک می زدم و از همه ی اعضای خانواده ام فاصله می‌گرفتم. پسرم آن زمان خیلی اذیت شد مدام می گفت مامان چرا اینجوری میکنی؟ چرا اینجوری شدی؟ می آمد سمتم و وقتی من فاصله می گرفتم ناراحت می شد فکر می کرد دوستش ندارم و تمام مدت گریه می کرد و بهانه می گرفت. ولی چاره ای نداشتیم گریه می کرد و من نمی توانستم بگیرمش در بغلم و آرامش کنم. می ترسیدم ناقل باشم و با دست های خودم پسرم که برایم خیلی عزیز است را بیمار کنم.اما کم کم سعی کردم به بچه ها آموزش بدهم و آنها هم راحت تر با این مسئله برخورد کردند.

از شرایط محل کارتان در آن روزها بگویید؟ مسلما فشار روحی و جسمی سختی را متحمل می‌شدید.

خب اینجا بخش مادران باردار کرونایی است و روایت های ما از اینجا در ایام کرونا بیشتر تلخ است مادرانی اینجا بستری بودند که بچه های شان به دنیا آمدند و خودشان متاسفانه فوت شدند، چهره شان هیچ وقت از یاد مان نمی رود همین عاملی بود که کارکردن را برای ما در زمان کرونا سخت تر می کرد. آخرین مادری که اینجا فوت شد یک بچه 1 ساله داشت و یک نوزاد که همان روز به دنیا آمده بود هروقت که یادش می افتم هنوز هم ناراحت می شوم و فکر می کنم که بچه ها بدون مادر چطور زندگی می کنند. البته در حال حاضر شرایط خیلی بهتر شده و با واکسیناسیونی که انجام شد تعداد فوتی ها خوشبختانه خیلی کم شده.

روایت مادرانه یک پرستار از روزهای جدایی‌اش از خانواده

باهمه سختی هایی که در شغل تان دارید چه چیزی شما را همچنان پایبند به این حرفه نگه داشته؟

خدمت به مردم و پاداش اخروی پرستاری باعث این شده. اما بخاطر شرایط سخت کاری در این مدت  بعضی از پرستار ها به کشورهای دیگر مهاجرت کردند متاسفانه حقوق پرستارها متناسب با سختی کارشان نیست.اعلام می کنند که حقوق پرستارها بیشتر می شود اما تغییری نمی کند،مجلس قانونی تصویب می کند و اجرا نمی شود همه این ها از مشکلات جامعه پرستاری است. همکارانی که مهاجرت کردند به کشورهای دیگر از شرایط خوب شان می گویند اما برای من مهم این است که در وطن خودم باشم و به هم وطن های خودم خدمت کنم. من دوست ندارم در غربت و دور از وطنم زندگی کنم. من اینجا درس خواندم و اینجا بزرگ شدم و می خواهم به هم وطن های خودم خدمت کنم.

نگران بیمارها است و حواسش به من نیست متوجه دغدغه اش می شوم و سعی می کنم سریع‌تر گفتگو را تمام کنم  می پرسم با توجه به اینکه میلاد حضرت زینب دلیل نامگذاری روز پرستار است تا به حال شده در شرایط سخت شغلی تان به این حضرت متوسل شوید؟

بله این ارتباط های دلی که ایجاد شده اما در تنهایی وقطعا قابل گفتن نیست من همیشه از حضرت زینب خواستم که به برکت اسم شان و روز تولدشان در آخرت شفیع ما باشند و تمام امید ما برای آخرت ایشان هستند. از طرفی ما در زندگی شخصی مان هم به هر حال خیر و برکت این کار را می بینیم و این بخاطر دعای خیر بیمارها و همچنین حضرت زینب است که ما الگوی خود قرار دادیم.

در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید

روز پرستار را به همه ی همکاران زحمتکش ام تبریک می گویم واقعا قشر پرستاری قشری هستند که همیشه زحمت می کشند بدون اینکه درک درستی از جانب هیچکسی از آنها باشد. نه جامعه نه مسئولین و نه خانواده ها هیچکس نمی تواند شرایط ما را درک کند آن لحظه ای که مریض وضعیت بدی دارد و ما تحت شرایط خاص و و تحت یک فشار خیلی سنگینی مجبوریم چند کار را هم زمان باهم پیش ببریم واقعا کار سختی است.دست همه همکارانم را به دلیل خدمتی که به مردم می کند می بوسم و این روز را به آنها تبریک می گویم و امیدوارم همیشه سلامت باشند و بتوانند از ساعاتی که کنار خانواده هستند بهترین استفاده را کنند البته اگر خستگی به آنها اجازه دهد.

منبع:فارس

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *