زندگی شیرین یک مدافع حرم

خانه / مطالب و رویدادها / زندگی شیرین یک مدافع حرم

تازه از سربازی برگشته بود و حدود 20 سالش بود که اومدن خواستگاریم… هنوز کاری هم پیدا نکرده بود. یادمه مراسم خواستگاری بابام ازش پرسید…

زندگی شیرین یک مدافع حرم حضرت زینب(س)

تازه از سربازی برگشته بود و حدود 20 سالش بود که اومدن خواستگاریم… هنوز کاری هم پیدا نکرده بود. یادمه مراسم خواستگاری بابام ازش پرسید: درآمدت از کجاست؟ گفت: من روی پای خودم هستم و از هر جا باشه نون حلال درمیآرم.
حالت مردونه ش خیلی به دلم نشست. وقتی میدیدم که چطور با خانواده م در مورد ازدواج صحبت میکنه…
با هم که صحبت میکردیم گفت: «حجاب شما از هر چیزی واسم مهمتره…»
واسه عقد که رفتیم؛ دست خطی نوشت و خواست که امضاش کنم. نوشته بود: دلم نمی خواهد یک تار موی شما را نامحرمی ببیند…
منم امضاش کردم. مادرم از این موضوع ناراحت شد و گفت: این پسر خیلی سخت گیره؛ ولی من ناراحت نشدم چون میدونستم میخواد زندگی کنه. واقعا هم زندگی باهاش به مزه میداد. تا قبل شروع زندگی مشترک دانشگاه میرفتیم. میخواستم ادامه تحصیل بدم ولی وقتی که با مهدی ازدواج کردم بچه دار هم که شدیم اونقدر تو خونه خوش بودم که دلم نمیخواست جایی برم تا جایی که همه بهم میگفتن توچی از خونه میخوای که چسبیدی به کنجش!؟
جو خونه رو اونقدر دوست داشتم که دلم نمیخواست رهاش کنم؛ موندن تو اون چاردیواری واسم لذت بخش بود. تا حدی که حتی تصمیم گرفتم جای ادامه تحصیل و بیرون رفتن از خونه بیشتر بمونم تو خونه و مادری کنم و همسری.

راوی: همسر شهید مهدی قاضی خانی

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *