اشعار ولادت امام محمد باقر (ع)

خانه / دسته‌بندی نشده / اشعار ولادت امام محمد باقر (ع)

موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم – پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم / این بالها شبیه وبالند، ابترند – وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم

موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم

پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم

این بالها شبیه وبالند، ابترند

وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم

این چشمهای خیس و تهی دست شاهدند

بی تو به جلوه زار تماشا نمی رسیم

تا بی کرانه های حضور خدائی ات

پر می کشیم روز و شب اما نمی رسیم

باشد اگر تمام جهان زیر پایمان

حتی به خاک پای تو آقا نمی رسیم

این حرف ها نشانه‌ی تقصیر فهم ماست

حیران شدن میان صفات تو سهم ماست

*********************************************

بر لب ساحلی که جا ماندم

شادم از اینکه که کشتی ام آمد

باید امشب به آسمان بروم

چون که ماه بهشتی ام آمد

***

باید این شهر را مناره کنیم

آسمان را پر از ستاره کنیم

یا من ارجو لکل خیر بیا

تا به سمت شما اشاره کنیم

***

خبر تازه اینکه کفر اینجا

توی این شهر می شود تقدیس

آن طرف عده ای فرشته نما

تازه دارند می شوند ابلیس

***

گرچه خون کرده اند بعضی ها

دل این ماه آسمانی را

ولی این ماه صاحبی دارد

که زمین می زند کسانی را

***

گرچه آغاز شعر امشب را

گله از دست ناکسان کردیم

بگذریم ماه، ماه علی است

به علی واگذارشان کردیم

***

روی بال فرشته های خدا

همصدا با دعای ماه رجب

بفرستید با ملائک عرش

صلواتی به وسعت امشب

***

شب میلادهایمان مثل

شب دلدادگی، شب وصل است

این بهاری که از خدا داریم

یک بهار چهارده فصل است

***

آری امشب که جشن می گیریم

شب میلاد فصل پنجم ماست

گل بریزید روی خاک بقیع

که بقیعش بهشت مردم ماست

اسمتان مثل اسم پیغمبر

در میان  نوشته های خداست

نامتان همیشه در همه جا

ذکر خیر فرشته های خداست

چارمین میوه دل حیدر

چارمین نورچشمی مادر

جابر آورده پیش محضرتان

اشتیاق سلام پیغمبر

از پدر هیبت حسینی را

در رگ و خون وجان و تن دارید

از طریق سیادت مادر

سیرت و صورت حسن دارید

آب یعنی که روشنایی علم

علم یعنی که نور پاک شما

پس عصا را شما زدی بر آب

تا گذر کرد حضرت موسا

**********************************************

موّاج می شویم و به دریا نمی رسیم

پرواز می شویم و به بالا نمی رسیم

این بالها شبیه وبالند، ابترند

وقتی به سیر عالم معنا نمی رسیم

این چشمهای خیس و تهی دست شاهدند

بی تو به جلوه زار تماشا نمی رسیم

تا بی کرانه های حضور خدائی ات

پر می کشیم روز و شب اما نمی رسیم

باشد اگر تمام جهان زیر پایمان

حتی به خاک پای تو آقا نمی رسیم

این حرفها نشانه‌ی تقصیر فهم ماست

حیران شدن میان صفات تو سهم ماست

دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری!

از مرز عقلهای زمینی فراتری

ای بی کرانه! لا یتناهی است وصف تو

آئینه‌ی صفات الهی است وصف تو

مبهوت جلوه های جلالت کمیت ها

کی می رسد به درک کمال تو بیت ها

ای باشکوه از تو سرودن سعادت است

این شعرها بهانه‌ی عرض ارادت است

هفت آسمان به درک حضورت نمی رسد

خورشید تا کرانه‌ی نورت نمی رسد

محراب را که عرصه‌ی معراج می کنی

جبریل هم به گرد عبورت نمی رسد

چشم مدينه مات سلوک دمادمت

بوي بهشت مي وزد از خاک مقدمت

محو خودت تمام سماوات می کنی

از بسکه عاشقانه مناجات می کنی

آقا کلیم طور تمنا شدیم و بعد

دلتنگ چشمهای مسیحا شدیم و بعد

مثل نسيم در به در کوچه ها شديم

با چهره‌ی محمدی ات آشنا شدیم

ای مظهر فضائل پیغمبر خدا

آئینه‌ی شمایل پیغمبر خدا

شايسته‌ی سلام و تحيّات احمدي

احيا کننده‌ی کلمات محمدي

نور علی و فاطمه در تار و پود توست

شور حسین و حلم حسن در وجود توست

قرآن همیشه آینه‌ی تو انیس توست

تفسیر بی کران معانی حدیث توست

قلبش هزار چشمه‌ی نور و معارف است

هر کس به آيه اي ز مقام تو عارف است

روشن ترین ادلّه‌ی علمی است سیره ات

وقتی که حجّتند به عالم عشیره ات

هر کس که تا حضور تو راهی نمی شود

علمش به جز زیان و تباهی نمی شود

هر قطره که به محضر دریا نمی رسد

سر چشمه‌ی علوم الهی نمی شود

بی بهره است از تو و انفاس قدسی ات

اندیشه ای که لا یتناهی نمی شود

جابر شدن زراره شدن با نگاه توست

آقای من اگر تو نخواهی نمی شود

کون و مکان اداره شود با اراده ات

عالم دخیل بسته به نعلین ساده ات

فردوس دل اسیر خیال تو می شود

آئینه محو حسن جمال تو می شود

دریاب با نگاه رحیمت دل مرا

وقتی که بی قرار وصال تو می شود

یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا

تا بی کرانی ملکوتت ببر مرا

سائل کنار ساحل لطفت چگونه است

دستان با سخاوت دریا نمونه است

من را که مبتلای خودت می کنی بس است

اصلاً مرا گدای خودت می کنی بس است

قلب مرا ز بند تعلق رها و بعد

دلبسته‌ی خدای خودت می کنی بس است

در خلوت نماز شبت مثل فاطمه

شایسته‌ی دعای خودت می کنی بس است

شبهای جمعه سمت مدینه که می بری

دلتنگ کربلای خودت می کنی بس است

امشب برای ما دو سه خط از سفر بگو

از کاروان خسته و چشمان تر بگو

روزی که بادهای مخالف امان نداد

هفت آسمان به قافله ای سایه بان نداد

خورشید بود و سایه‌ی شوم غبارها

خورشید بود همسفر نیزه دارها

دیدی به روی نیزه سر آفتاب را

دیدی گلوی پرپر طفل رباب را

دیدی عمود با سر سقا چه کرده بود

تیر سه شعبه با دل مولا چه کرده بود

در موج خيز شیون و ناله دویده ای

تا شام پا به پای سه ساله دویده ای

گلزخمهاي سلسله يادت نمي رود

هرگز غروب قافله يادت نمي رود

هم ناله با صحیفه‌ی ماتم گریستی

یک عمر پا به پای محرم گریستی

*************************************

خشکی ام رفت و وصل دریا شد

سردی ام رفت و فصل گرما شد

فارغم از خودم خدار را شکر

آسمانی شدم خدا را شکر

آمدی و دلم نجات گرف

باز هم مرده ای حیات گرفت

ای حیات مجدد دنیا

دومین یا محمد دنیا

یا من ارجوی آستان لبم

پنجمین رکعت نماز شبم

ای که تنها خدا شناخت تو را

مثل بیت الحرام ساخت تو را

قافیه های بیت ما تنگ است

در مقامت کمیت هم لنگ است

ای نسیم پر از بهار حسین

حسنی زاده تبار حسین

قبله مردم مدینه تویی

حسن دوم مدینه تویی

ای ظهور پیمبر اکرم

حاصل وصلت دعا و کرم

مادرت دختر کریم خدا

پدرت حضرت کلیم خدا

وسط هفته ها برای منی

التماس سه شنبه های منی

سر شب فکر نور تو بودم

فکر شب های طور تو بودم

خواب سجادهٔ تو را دیدم

صبح دیدم کنار خورشیدم

ای نماز پر از قنوت حسن

حاصل چلهٔ سکوت حسن

تو تولای دفترم هستی

قسم نون والقلم هستی

تکیه بر بال جبرئیل زدی

مزرعه داشتی و بیل زدی

بهترین میوهٔ تو ایمان بود

گندم کال تو پر از نان بود

بی تو این حوزه ها کمال نداشت

میوه ای غیر سیب کال نداشت

وقت آن است اجتهاد کنی

بی سواد مرا سواد کنی

وقت آن است منبری بزنی

حرف یک حرف بهتری بزنی

عِلم را باز هم شکاف دهی

در کلاست مرا طواف دهی

اگر علم تو را حساب کنند

زندگی تو را کتاب کنند

علم و اخلاق می شود با هم

آدمی می کند بنی آدم

×××

پر جبریل زیر پای تو بود

گردن آویز بچه های تو بود

میوهٔ بهتر از رطب سیب است

باعث التیام تب سیب است

فاطمه سیب جنت الاعلاست

پس شفای تب تو یا زهراست

چه کسی گفته بی مزاری تو

یا چراغ حرم نداری تو

قبر تو بارگاه توحید است

شمع بالاسر تو خورشید است

چه کسی گفته سایبانت نیست

صحن در صحن آسمانت نیست

عرش که آسمان نمی خواهد

نور که سایبان نمی خواهد

تو خودت سایبان دنیایی

بهترین آسمان دنیایی

×××

مردی از خانوادهٔ خورشید

امتداد غم امام شهید

انعکاس صدای عاشوراست

روضه های غروب مناست

مرد سجاده، مرد نافله ها

مرد شب زنده دار قافله ها

مردی از جنس آیه تطهیر

خستگی های بردن زنجیر

هم سفر با ستارهٔ غم هاست

«کربلا زاده» محرّم هاست

هم نژاد امام بی کفنان

دومین مرد کاروان زنان

راه طی کردهٔ بیابان ها

قدم زخمی مغیلان ها

یاد خون طپندهٔ گودال

خنده های زنندهٔ گودال

×××

زخم بال و پر کبوترها

پا به پای اسارت سرها

غیرت دست بسته محمل

شاهد التماس دخترها

کوچه کوچه؛ گذر گذر، همه جا

هم رکاب صدای حنجرها

×××

برگ سبزی است با نشانهٔ سرخ

کودک زیر تازیانهٔ سرخ

طفل رفته، خمیده برگشته

باغ گل رفته چیده برگشته

آفتاب کمی غروب شده ست

گل یاس بنفشه کوب شده ست

آشنای صدای سلسله هاست

سوزش ناگهان آبله هاست

او که آیینهٔ محرم بود

گریه هایش به رنگ ماتم بود

از ستاره گرفته تا شبنم

از بنفشه گرفته تا مریم

همه محو صدای او هستند

پای مرثیه های او هستند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *