شعر | آری درست آمده ای کربلا منم

خانه / اشعار / شعر | آری درست آمده ای کربلا منم

بوی بهشت می دهی ای زن تو کیستی؟
من سال هاست خواب زنی را… تو نیستی؟

آن زن درست مثل تو لبخند می زد و
با خنده زخم های مرا بند می زد و

آرام سر به سجده ی این خاک می گذاشت
شاید از آنچه قسمت او شد خبر نداشت

می خواست سال ها بنشیند برابرش
هم خواهر حسین شود هم برادرش

احساس می کنم که تویی خواب هر شبم
قدری بایست! مقصدت اینجاست زینبم

آن جا که گفته اند پر است از بلا منم
آری درست آمده ای کربلا منم

ای که فدای تو همه چیزم؛ خوش آمدی
زینب به خاک حادثه خیزم خوش آمدی
هر جا غم تو را ببرم شعله می کشد
حتی فرات -چشم ترم- شعله می کشد

گرمای من به خاطر ذات کویر نیست
این داغ توست بر جگرم شعله می کشد

در بندبند هستی من رخنه کرده ای
روحم، دلم، تمام سرم شعله می کشد

این پچ پچ از دودل شدن نارفیق هاست
این حرف های پشت سرم شعله می کشد
زینب نبین تو را به خدا شاعرانه نیست
جنگ است جنگ! جنگ که دیگر زنانه نیست

اینجا جدال حنجره و تیغ و خنجر است
اینجا جدال بینِ…نگوییم بهتر است

هرچند آمدی که بمانی… خوش آمدی
سر روی خاک من بنشانی… خوش آمدی

شرمنده در اسارت مشتی زمینی ام
بانوی من مگر که تو زیبا ببینی ام

رؤیا باقری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *