قسمت اول | بی قرار ولیّ (روایتی از همسر شهید مدافع حرم)

خانه / پیروان عترت / قسمت اول | بی قرار ولیّ (روایتی از همسر شهید مدافع حرم)

شهيد محمدمهدي مالاميري، تدريس درس خارج، سطوح عالی حوزه، و کفایه¬الاصول در مؤسسه جوادالائمه (علیه السلام) قم، تدريس حلقات¬الاصول شهید صدر را در جامعه¬المصطفی العالمیه (طلاب خارجی)؛ تدريس رجال و درايه دو روز در هفته در حوزه علميه كاشان، راوي راهيان نور (جبهه غرب و جنوب ايران)، مبلّغ در شهرهاي سيستان و بلوچستان، خاش، ايران-شهر، كرمانشاه، تاش، آستارا.

تاريخ ولادت: بيست و شش خرداد 1364. برابر با ماه مبارك رمضان.

تاريخ شهادت: دوشنبه 31 فروردين 1394، برابر با اول ماه رجب، ميلاد امام محمّدباقر. منطقه شهادت: تيپ فاطميون، در منطقة «بصري الحرير» استان درعا در سوريه.

سه¬شنبه و دم غروب و باران به اين تندي…

تازه از مسجد جمكران برگشته¬ام. شايد به عشق تو كه هر سه¬شنبه شب راهي ميشدي مثل كبوتران از خانه بُريده. هر طور كه مي¬شد بايد مي¬رفتي. هوايي مي¬شدي، مي¬رفتي خدمت آقا، حق داشتي، آنجا همه يك وحدت قلبي عجيبي دارند براي ظهور… دلت را سبك مي¬كردي. تجديد بيعتي دوباره حتما، و قرار هفته بعد را مي¬گذاشتي…

حسابي رفته¬ام توي خيال. خيال كه نه، خاطرات شيرين زندگي¬ام با تو… به طراوت و تازگي همين قطرات باران. كه ناگهان صداي بوق ممتد ماشين¬ها مرا به خود مي¬آورد. لابد باز هم راه¬بندان شده. مي¬روم كنار پنجره. به مردم نگاه مي¬كنم… همينهايي كه خيلي از من دربارة تو مي¬پرسند و من گاهي مي¬مانم چي بگويم بهشان. مي¬گويم مثل تو باشند. مي¬پرسند مگر تو چجور آدمي بودي؟ چطور زندگي مي¬كردي كه من انقدر پشتم به تو گرم است حتي هنوز هم كه ظاهرا جسمت كنار من نيست. با خودم فكر مي¬كنم كه راستي من خيلي از تو مي¬دانم. چند سال با تو بودم كه نه… بهترين روزهاي زندگي¬ام را در كنار تو سر كردم ولي وقتي حالا … حالا مي¬خواهم از تو بگويم، كمي مي¬مانم كه اگر خودت بودي، راست و حسيني كدام قسمت از زندگي¬ات را تعريف مي¬كردي؟

يك چيزهايي را هم كه نمي¬شود به زبان آورد. فقط مي¬شود آنها را حس كرد و با اين احساس گرم وصف¬ناپذير يك عمر عاشقانه زندگي كرد، آن را دوست داشت و از بودن آن احساس آرامش كرد. اما خوب چه بخواهم چه نخواهم فكرم مي¬رود سراغ نقطة آغاز پرواز من با تو… حتي كمي قبل¬تر. يادم مي¬آيد آن روزها يك روايتي درباره ازدواج خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها و آقا اميرالمؤمنين علیه السلام خوانده بودم: «زنان مدينه از ايشان سؤال كرده بودند: شما از  ميان اين همه خواستگار معروف و ثروتمند، علي چه داشت كه او را انتخاب كردي؟» پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله وسلم) به دختر گرامي خود فرمودند: علي ثروتي داشت كه هيچ كدام از آنها از آن برخوردار نبودند. ثروت علم، حلم و تقوا.

اين روايت خيلي به دلم نشست. انگار از همان اول حضرت فاطمه سلام الله علیها اداره قلبم را به دست گرفتند. از آن به بعد، هر وقت دعا مي¬كردم، از خدا مي¬خواستم همسر آينده من هم چنين ويژگي¬هايي داشته باشد…

تا اينكه خدا لطف كرد و پايت به زندگي¬ام باز شد. خيلي راحت¬تر و ساده¬تر از آن چيزي كه فكر مي¬كردم. عيد غدير را براي روز عقدمان انتخاب كرديم و رفتيم پابوس خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها. همانجا در محضر ايشان خطبه عقد خواندند و به همين سادگي، زندگي مشتركمان آغاز شد. همان روزهاي اول، خواب ديدم به مكه مشرف شدم به يك حج دست نيافتني. و مسائلي هم در خواب مطرح شد.. پي¬گيري كردم و تعبير آن را پرسيدم. گفتند حجي رفته¬ام كه خداوند آن را پذيرفته و به واسطه حج من، حج همه حاجيان هم قبول شده… راستش خيلي دلم مي¬خواست به مكه بروم كه فعلا آرزوي آن به دلم مانده… همه دعاها و اعمالي كه در اين باره آمده را با جديت تمام مي¬خواندم مطمئن بودم كه حتما امسال مكه قسمتم مي¬شود. حتي توي تقويمم كنار ايام حج نوشته بودم: من در اين ايام، حج هستم. دوستانم كه اين نوشته را ديده بودند، خيلي دستم انداختند كه چقدر به خودت مطئني دختر. در تعبير خوابم گفته بودند در اين حج دعايي كرده¬اي كه خدا آن را به طول كامل مستجاب كرده و آن هم يك همسر خوب، با علم، حلم و تقوا بوده است…

ادامه دارد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *