کرامات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام

کرامات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام| ورشکسته

خانه / قرآن و عترت / عترت / ستارگان هدایت / حضرت عبدالعظیم (علیه السلام ) / کرامات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام| ورشکسته

محبّت آل محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم سرمایه ای است زوال ناپذیر که با آن می شود رفیع ترین جایگاه خلقت – بهشت – را خرید . آنان که از این سرمایه عظیم برخوردار اند ، باید قدرش را بدانند . تا مبادا در بازار پر غوغای « دنیا » از دستشان ربوده شود . رونق داد و ستد در تهران ، یکی از خادمین حرم را به اندیشه کسب مال می اندازد

کرامات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام| ورشکسته

 

کرامات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام

 

محبّت آل محمّد صلّی الله علیه وآله وسلّم سرمایه ای است زوال ناپذیر که با آن می شود رفیع ترین جایگاه خلقت – بهشت – را خرید . آنان که از این سرمایه عظیم برخوردار اند ، باید قدرش را بدانند . تا مبادا در بازار پر غوغای « دنیا » از دستشان ربوده شود . رونق داد و ستد در تهران ، یکی از خادمین حرم را به اندیشه کسب مال می اندازد . تا اینکه راهی تهران می شود . در بستر داد و ستد ها و معاملات مختلف ، در مدّت کوتاهی به مال چشمگیری دست پیدا می کند . امّا ، در این میان یک علاقه و کششی خاصّ ، بدون آن که در اختیار او باشد او را به سمت آستان و حرم سیّد الکریم علیه السّلام می کشید . و همین کشش غیر قابل کنترل موجب شد که او در هفته چند روز به شهر ری بیاید . مدّتی که گذشت احساس کرد رها کردن کاسبی در یکی دو روزی که به حرم می آید لطمه به کارش می زند ، و او را از کسب درآمد بیشتر می اندازد . امّا دست خودش نبود بلکه سابقه علاقه و محبّت به سیّدالکریم علیه السّلام هیچ گاه اجازه نداده بود حتّی یک نوبت ، آمدن به شهر ری را تعطیل کند . یکی از این روزها که با حالی متغیر جلوی ایوان حرم ایستاده بود ، رو به ضریح و خطاب به سیّد الکریم علیه السّلام گفت : آقا ، رهایم کن بروم دنبال کاسبی ام ، مرا از نوکری معاف کن ! او این بار چهار ماه رفت ، بدون اینکه حتیّ یکبار به شهرری بیاید و یا کسی خبری از او بشنود . تا اینکه …آن روز صدای ناله ای همه را متوّجه خود کرده بود. همان خادم بود ، در پای ضریح با صدای بلند گریه می کرد مثل کسی که عزیزی از دست داده باشد . التماس می کرد و ضجه می زد : آقا غلط کردم ، آقا نفهمیدم … آری دنیا ، این عروس چند چهره ، صورت دیگرش را نشان او داده بود . فصل کامیابی به سر آمده بود و حالا او مانده بود با دست های تهی از همه اموالی که شرار ورشکستگی به خاکستر نشانده بود .او مانده بود و ناله حسرت و دیگر هیچ … .

 

 

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *