اشعار به مناسبت وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها

خانه / اشعار / اشعار به مناسبت وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها

روضه هایی عجیب میخواند

از شب و روز کربلای حسین

با خجالت به زینبش میگفت:

پسرانم همه فدای حسین

**

از خدا خواست که قد من را

ای خدا بیشتر هلالش کن

دست بر دامن سکینه گرفت

پسرم را بیا حلالش کن

**

زیر این آفتاب چون آتش

بدنش ذره ذره آب شده

تشنه لب مانده آنقدر اینجا

صورتش سوخته، کباب شده

**

بعد آن مشک پاره پسرش

شرم دارد از اینجا چرا زنده است

هر کجا شیر خواره می بیند

از نگاه رباب شرمنده است

**

در کنار چهار قبر شریف

آنقدر گریه کرده بیحال است

ظهر امروز باز غش کرده

روضه خوان شهید گودال است:

**

گفت زینب میان مردم شام

فکر رأس برادرت بودی؟

راستی این دفعه جواب بده

راضی از دست نوکرت بودی؟

**

گفته بودم که روز عاشورا

همه دم پیش خواهرش باشد

قبل از آنکه کسی شهید شود

پیش مرگ برادرش باشد

**

سر عباس را به نی دیدی

لب او خشک بود یا تر بود؟

خواب دیدم که آبها را ریخت

نگران لب برادر بود

**

دست او جای دست مادر تو

من شنیدم که زود پرپر شد

سر عباس را به نی بستند

بسکه افتاد مثل اصغر شد

**

تا سر شیر خواره می افتاد

شعله بر قلب کاروان میزد

سر عباس من که، ولی افتاد

رعد و برقی در آسمان میزد

شعر از مهدی نظری

 

گفتم ام البنين، دلم پا شد

گره هايي كه داشتم وا شد

 

مادر آب را صدا زدم و …

خشكسالم شبيه دريا شد

 

سوره ي حمد نذر او كرديم

گم شده داشتيم و پيدا شد

 

با ادب بود و روي دامانش

تا گل نازدانه اي جا شد

 

…به مدينه نگفت مادر شد

گفت،‌ مولاي شهر بابا شد

 

با كنيزيّ خانواده ي عشق

در دو عالم عزيز زهرا شد

 

خادمي كرد تا كه عباسش

از ازل تا هميشه آقا شد

 

همه ي بچه هاش عيسايند

گرچه عباس او مسيحا شد

 

آن قَدَر خرج گريه شد افتاد

آن قَدَر خرج گريه شد تا شد

 

تا قيامت به احترام حسين

ذكر لبهاش واحسينا شد

 

گفت – گفتند روز عاشورا

در غروبي كه خيمه غوغا شد

 

بيت تقسيم آبروي حرم

مشك بي آب – سهم سقّا شد

 

كاش دست عمود نخلستان

سدّ راهش نمي شد امّا شد

 

گفت – گفتند بعد آني كه

عليِ اكبر ارباًاربا شد

 

قد سقّا شبيه قاسم شد

قدّ قاسم شبيه سقّا شد

 

گفت – گفتند بر سر نيزه

سر عبّاس من تماشا شد

 

بسته بودند اگر نمي افتاد

بسته بودند اگر به ني جا شد

 

خوب شد همره حسين نرفت

در مسيري كه سر به ني ها شد

 

خوب شد مجلس شراب نرفت

در همان جا كه جشن برپا شد

 

شعر از علي اكبر لطيفيان 

 

کسی که چار پسر داشت نور چشم ترش

به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش

 

دلش گرفته چرا یک نفر کنارش نیست

بدون ماه، چه شب ها که صبح شد سحرش

 

عجب حکایت سختی ست مرگ این مادر

هنوز مانده به ره، دیدگان پر گهرش

 

تمام دل خوشی اش چهار صورت قبر است

چهار صورت زیبا همیشه در نظرش

 

اگر چه همره زینب نبود ام بنین

ولی شنید و شکست از غم حسین کمرش

 

نبود تا که ببیند چگونه حرمله ها

زدند تیر، به چشم حسینی قمرش

 

نبود تا که ببیند چگونه ریخت زمین

به خاک علقمه ای وای پاره جگرش

 

نبود تا که ببیند بدون عباسش

چه آمده به سر خواهران خون جگرش

  

نبود شکر خدا ور نه شام را می دید

نبود صحنه بزم شراب در نظرش

 

اگر چه صورت او را کسی کبود ندید

به وقت دادن جان یک نفر نمانده برش

شعر از جواد حیدری 

 

وفات مادر آب آور کربلا

بند اول
مادر ماه ای بلند اختر
پدر خاک را شدی همسر

ای بزرگ عشیره غیرت
فخر تو شد کنیزی کوثر

افتخارت همین بس است بانو
که ترا خوانده زینبین مادر

خانه‌ی فاطمه ترا ماّمّن
خوانده ام البنین ترا حیدر

مادر آب مادر سقا
ای ادیب بزرگ آب آور

روح احساس و مادر یاسی
تو بنام حسین حساسی

بند دوم
سر و جانم فدای عباست
همه شاهان گدای عباست

سر نهاده به خاک پای حسین
سر ما خاک پای عباست

حرم الله شد دل عالم
دل ما گشته جای عباست

هم علمدار وهم علمگیر است
همه مات وفای عباست

بسکه مشکل گشاست در عالم
همه زیر لوای عباست

من به عشقش اگر به تاب وتبم
کاشف الکرب ذکر روز و شبم

بند سوم
پا به پایت مدینه گریه کند
از نوایت مدینه گریه کند

این همه ضجه این همه ناله
از صدایت مدینه گریه کند

از چه رو خاک غم به سر ریزی
در هوایت مدینه گریه کند

گفته ایی گریه‌ام برای حسین
پس برایت مدینه گریه کند

نفست بند آمده بانو
تا بجایت مدینه گریه کند

تو بزرگ عشیره ایی بانو
میزنم من مقابلت زانو

بند چهارم
بیت الاحزان دوباره بر پاشد
گریه هایت برای سقا شد

شده تکرار غربت حیدر
ناله هایت شبیه زهرا شد

چقدر گریه میکنی بانو
همه‌ی شهر بی شکیبا شد

شب شده از بقیع بیا بیرون
زاشک تو شهر همچو دریا شد

ضجه کمتر بزن دلم خون است
عقده هایم ز گریه ات وا شد

بی پسر گشته ایی تو ام بنین
مانده دست و علم به روی زمین

بند پنجم
شام هجران دگر بسر آمد
بهر مادر ببین پسر آمد

گشته مهتابی آسمان دلت
در دل آسمانیت قمر آمد

پر و بالت اگر شکسته شده
غم مخور چونکه بال پر آمد
فاطمه آمده بدیدارت
نخل امید پر ثمر آمد

سربلندی به پیش پیغمبر
تشنه سقای خونجگر آمد

ای تو ام البنین خدا حافظ
ای شکسته جبین خداحافظ

 

شعر از مرتضی محمودپور

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *