اشعار | به مناسبت شهادت امام عسکری علیه السلام

اشعار | به مناسبت شهادت امام عسکری علیه السلام

خانه / اشعار / اشعار | به مناسبت شهادت امام عسکری علیه السلام

شکرخدا که لعل لبت خیزران نخورد

شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد

چکمه به روی پیکر تو بی امان نخورد

سر نیزه ای نیامد و روی دهان نخورد

تو ضعف می کنی پسرت گریه می کند

مهدی رسیده و به برت گریه می کند

خاکی شده است موی سرت گریه می کند

این ظرف آب بر جگرت گریه می کند

بر روی دامن پسرت دست و پا مزن

اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن

آقا سلام بر تو و دریای تشنه ات

این کاسه می خورد روی لب های تشنه ات

یاد حسین می دمد از نای تشنه ات

دادی سلام بر لب بابای تشنه ات

خونابه گرچه از دهنت ریخته شده

آلاله روی پیرهنت ریخته شده

شکرخدا که لعل لبت خیزران نخورد

شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد

چکمه به روی پیکر تو بی امان نخورد

سر نیزه ای نیامد و روی دهان نخورد

شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن

بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن

جواد پرچمی

********************************

باز هم می شود حسینیه

وسعت قلب درد پرورتان

سامرایی شدیم و می گوییم

تسلیت، تسلیت امام زمان

تسلیت ای به درد ها مأنوس

تسلیت ای بَقیَّتُ الزَّهرا

بیت الاحزان سینه ات اینبار

پُر شده از مصیبت بابا

این حسن ها چقدر مظلومند

این غریبی ز قبرشان حاکیست

این حسن ها عجیب مادری اند

از همین رو قبورشان خاکی است

دشمنان خبیث این دو حسن

قلب شان را به زهر آغشتند

آتش افکنده اند در دلشان

هر دو را آه، خون جگر کشتند

یابن زهرا ببین ز سوزش زهر

پدرت مثل بید می لرزد

دم آخر درون کاسه ی آب

جان مولا! چه دید می لرزد

دید دور از حضور یک سقّا

در حرم حرف قحطی آب است

دید در قتلگاه، بین دو نهر

لب جدش حسین بیتاب است

پدرت، لحظه های آخر عمر

آب از دست پاکتان نوشید

دم آخر پسر نداشت حسین

تشنگی از گلوش می جوشید

قاتلش با لگد به پهلویش

صورتش را به خاک ها چسباند

روی جسمش نشست آن ناپاک

خنجرش را به گردنش که نشاند…

با یکی نه، دوازده ضربه

ناله ی مادری به گوش رسید

خواهری از فراز تل نالان

سمت گودی قتلگاه دوید

امیر عظیمی

********************************

تب دار ترین تب زده ی بستر دردم

پر سوز ترین حنجره ی حنجر دردم

رنگ رخ من بر همگان فاش نموده

در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم

فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا

تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم

بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند

من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم

آتش فکند بر قد و بالای سپیدار

یک ذرّه ی ناچیز ز خاکستر دردم

خون گریه کند اختر و مهتاب برایم

افلاک شده مستمع منبر دردم

وحید قاسمی

********************************

در سامرا غریبی و تنهایی و فراق

در کربلا حسین و عطش بود و درد و داغ

در سامرا تنی جگرش تشنه و کباب

در کربلاحسین تنش زیر آفتاب

در سامرا نگاه کسی مانده بر در است

در کربلا حسین عزادار اکبر است

در سامرا شکسته  ز غم روی ماه بود

در کربلا تمام بدنها سیاه بود

در سامرا زدرد تنش تیر می کشید

در کربلا کسی دهنش تیر می کشید

در سامرا به گل شرر خار می زند

در کربلا رباب فقط زار می زند

در سامرا امام کرم بی قرار بود

در کربلا دور حسین نیزه دار بود

در سامرا بریده نفس شاه عالمین

د ر کربلا کنار علی محتضر حسین

سید پوریا هاشمی

********************************

شانه به درد زلف پریشان من نخورد

مرهم به درد زخم گریبان من نخورد

از زهر معتمد که دو سه جرعه خورده ام

یک قطره هم نماند که از جان من نخورد

از تب سفید و زرد ز ضعف و کبود زهر

رنگی به غیر سرخ به دامان من نخورد

تاریک بس که بود شکنجه سرای من

راه ستاره نیز به زندان من نخورد

شش سال در اسارت اگر عمر من گذشت

بر خواهر اسیر که چشمان من نخورد

در شعله ای که چادر این همسرم نسوخت

یا تازیانه بر تن طفلان من نخورد

دندان من ز لرزه بر این کاسه آب خورد

چوبی دگر به گوشه ی دندان من نخورد

رضا رسول زاده

********************************

نج و هجران وبلا از غربتم لبریز بود

دیده،عمری بود از غمهای من خونریز بود

کربلایم سامرا و قاتلم زهر جفا

گوشه تبعیدگاهم ، قتلگاهم نیز بود

دیده ام از نینوا هردم زیارتگاه داشت

ناله ام ، صبح و مسا مانند رستاخیز بود

درد تحقیر و حکایت نامه بی حرمتی

گوشه هایی زان غضبهای جنون آمیز بود

این همه درد و شکنجه این همه صبر و فراق

در بر خانه نشینی علی (ع) ناچیز بود

خاطر رنجیده ام ، داغ در و دیوار داشت

عمر کوتاهم تماما یاد آن دهلیز بود

اولین دست ستمگر ، یاس طاها (ص) را شکست

بعد از آن غم ، هر بهاری نزد ما پاییز بود

نقشه قتل من از دیرینه مطرح شد ولی . . .

پیش دشمن فتنه تبعید دستاویز بود

زخم پنهان دلم ، مرهم ندارد غیر زهر

از همان زهری که بهر مجتبی (ع) تجهیز بود

دست لرزانم ، گواه زخم سوزان من است

کشتن این زهر مثل نیزه های تیز بود

آخرین خورشید پیدایم ولی در پشت ابر

درد پنهان بودن از شیعه ملال انگیز بود

در میان شیعیان خویش ماندم ناشناس

سیره ام با این وجود از رنجشان پرهیز بود

دیده بستم همچو یعقوب از جمال یوسفم

آخرین دیدار با مهدی(عج) چه حزن انگیز بود

می رسد اینک زمان انتقام ای شیعیان

قائم ما می ستاند حق ما از دشمنان

حاج محمود ژولیده

********************************

ای مسجد الحرام، حرم سامرای تو

بیت الولای دل، حرم با صفای تو

قرآن یگانه دفتر مدح و ثنای تو

روح ملک کبوتر صحن و سرای تو

آیینه ی جمال خداوند سرمدی

فرزند پاک چار علی سه محمدی

رضوان بدان جلال و شرف سائل درت

خورشید سجده برده به صحن مطهرت

روح رضاست در نفس روح پرورت

نامت حسن نه بلکه حسن پای تا سرت

میراث زهد و نور هدایت ز هادیت

علم امام هشتم وجود جوادیت

معصوم سیزده ولی الله ذوالمنن

ابن الرضای سومی و دومین حسن

گل ریزد از بهشت به خاکت چمن چمن

شرمنده در ثنای تو از کوچکی سخن

در کلام و لعل لب گوهری کجا

وصف ابا محمدن العسگری کجا

انوار ده امام درخشد ز روی تو

یادآور رسول خدا خلق و خوی

زیباترین دعای ملک گفتگوی تو

مسجود جن و انس بود خاک کوی تو

بحری که در صدف در جان پرورد تویی

در دامنش امام زمان پرورد تویی

ویرانه ی مزار تو مسجود آسمان

قبر تو کعبۀ دل و صحنت مطاف جان

زوار هر شب حرمت صاحب الزمان

کوری چشم دشمنت ای قبلۀ جهان

تنها نه سامره همه عالم دیار تو است

هر جا رویم در بغل ما مزار تو است

قبر مطهر تو اگر چه خراب شد

یا بر حریم تو ستم بی حساب شد

و آن دلربا ضریح نهان در تراب شد

هرچند قلب شیعه از این غم کباب شد

هر روز قبۀ تو فروزنده تر شود

جاه و جلال و مرتبه ات زنده تر شود

حاج غلامرضاسازگار

********************************

تسلیت ای حجّت ثانی عشر یابن الحسن

زود بود از بهر تو داغ پدر یابن الحسن

قلب بابت از شرار زهر دشمن آب شد

سوخت جسم و جانش از پا تا به سر یابن الحسن

کودک شش ساله بودی بر پدر خواندی نماز

ریختی از چشم خود خون جگر یابن الحسن

زود گرد بی کسی بر ماه رخسارت نشست

زود کردی جامۀ ماتم به بر یابن الحسن

قرن ها چشم تو گریان است بر جدّت حسین

لحظه لحظه ریختی اشک بصر یابن الحسن

طفل بودی پیش چشمت چشم بابا بسته شد

تو نگه کردی و او زد بال و پر یابن الحسن

مخفی از چشم همه، چشم تو بر بابا گریست

سوختی چون شمع سوزان تا سحر یابن الحسن

قرن ها فریاد زهرا مادرت آید به گوش

از مدینه بین آن دیوار و در یابن الحسن

یوسف زهرا بیا با ما بگو آخر چرا

تربت زهراست مخفی از نظر یابن الحسن

ای سرشک چارده معصوم از چشمت روان

ای زده هجر تو بر دل ها شرر یابن الحسن

روز (میثم) تیره تر می باشد از شام فراق

تا شود خورشید رویت جلوه گر یابن الحسن

غلامرضا سازگار

***********************************

از ما زمینیان به شما آسمان سلام

مولای دلشکسته امام زمان سلام

این روزها هزار و دو چندان شکسته ای

حالا کجای روضه بابا نشسته ای

رخت سیاه داغ پدر کرده ای تنت

قربان ریشه های نخ شال گردنت

آماده می کنی کفن و تربت و لحد

مرد سیاه پوش، خدا صبرتان دهد

گویا دوباره بی کس  و بی یار وخسته ای

این روزها کنار دو بستر نشسته ای

انگار غصه دار جراحات سینه ای

گاهی به سامرایی و گاهی مدینه ای

یک بار فکر زهر و دل پر شراره ای

یک بار فکر واقعه گوشواره ای

با این که بر سرِ پدرِ دیده بسته ای

اما به یاد مادر پهلو شکسته ای

آن مادری که بال و پرش درد می کند

هم کتف و شانه هم کمرش درد می کند

هم بین خانه گفت و شنودش اشاره شد

هم آسمان روسریش پر ستاره شد

***********************************

پرِ شکسته به بالا نمیرسد هرگز

تلاش میکند امّا نمیرسد هرگز

کبوتری که هوایی نشد در این وادی

به آسمان تمنا نمیرسد هرگز

اگر اجازه نیاید که تا ابد مجنون

به سوی خانه لیلا نمیرسد هرگز

چنان مقام به عشاق میدهد الله

به فکر مردم دنیا نمیرسد هرگز

مقام سلطنت و پادشاهی عالم

به پای رعیتی ما نمیرسد هرگز

و بی ولای تو و خانواده ات آقا

کسی به عالم معنا نمیرسد هرگز

بدون گوشه چشم تو شبعه در محشر

به خاکبوسی زهرا نمیرسد هرگز

مسیح آل محمد ، مسیح زهرایی

به گَرد پای تو عیسی نمیرسد هرگز

پرم به شوق هوای تو وا شده آقا

کبوتر تو به سویت رها شده آقا

زمان مستی ما انتها ندارد که

مریض عشق تو بودن دوا ندارد که

بهشت من تویی آقا بهشت را چه کنم ؟

بهشت بی گل رویت صفا ندارد که

نمیدهم به بهشت خدا حریم تُرا

بهشت قد حریم تو جا ندارد که

فدای بنده نوازی و مهربانی تو

سرای لطف تو شاه و گدا ندارد که

کجاست حاتم طاعی ببیند اینجا را

کسی شبیه تو دست عطا ندارد که

سرای توست پذیرای آرزومندان

کسی به قدر تو حاجت روا ندارد که

میان این همه القاب نیک هیچ اسمی

صفای کُنیه ی ابن الرضا ندارد که

تویی که آینه ی حی ذوالمنن خواندند

عزیز قلب رضایی تُرا حسن خواندند

امام عسکری ، آقا ، امیر ، مولانا

دو دست خالی مارا بگیر مولانا

گدای نیمه شب بین این گُذر هستم

بیا و توشه بده بر فقیر مولانا

نگاه روشن خود را ز ما دریغ مکن

منم به دام نگاهت اسیر مولانا

به نفس سرکش و طغیانگرم نگاهی کن

دعا نما که شوم سر به زیر مولانا

بگو به ما : وسط برکه السباع چه شد

که بوسه زد به قدوم تو شیر مولانا

بصیرتی بده آقا که راه کج نرویم

تویی تو آینه یا بصیر مولانا

به کوری همه دشمنان ، خدای کریم

نوشته نام تو را از غدیر مولانا

تویی که چشمه ناب معارفی آقا

کمال سیر و سلوک هر عارفی آقا

هر آنچه ناز فروشی تو مشتری هستم

میان صحن تو دنبال نوکری هستم

دعای بال قنوتم که مستجاب شدم

که تحت رایت عشقم ، پیمبری هستم

هزار مرتبه مدیون ربنای توام

اگر که شیعه ی مجنون حیدری هستم

چه منتی به سر من نهاده دست شما

که تابع سخن ناب رهبری هستم

به انقلاب خمینی همیشه محتاجم

به یاد خون شهیدان کوثری هستم

شباهتی است میان دلِ من و دلِ تو

شباهتی که مثل تو مادری هستم

به روز حشر کِشم نعره های مستانه

که من غلام غلامان عسکری هستم

مجیر آل رسولی مدد اباالمهدی

فروغ چشم بتولی مدد اباالمهدی

بیا دوباره کَرَم کن به این گدای خودت

پَرَم بده گُل زهرا تو در هوای خودت

خدا کند که شبی هم مِس وجود مرا

طلا کنی تو به اعجاز کیمیای خودت

نشسته ام بنویسی مرا مسلمانت

که آشنا کنی ام باز با خدای خودت

خدا کند بگذاری تو دستهای مرا

به دستهای گُلِ غایب از سرای خودت

چه میشود که زمان ظهور فرزندت

فدایی ام بکنی پای بچه های خودت

تمام حاجتم این است یوسف هادی

مرا خودت برسانی به سامرای خودت

گدای سامره هستم دو دست من خالی است

گدایی سر کوی شما عجب حالی است

عطش میان حرم رود نیل می گردد

سِشک دیده ی ما سلسبیل می گردد

کسی که زائر قبر غریبتان باشد

میان آتش غمها خلیل می گردد

ندارد هیچ تعجب که در کنار شما

کبوتر حرمت جبرئیل می گردد

به حج نرفته ای اما طواف درگاهت

هزار حج خدا بی بدیل می گردد

به حلقه های ضریحی که نیست در حرمت

دل شکسته زائر دخیل می گردد

دوباره پای برهنه به جاده می آییم

به سوی صحن و سرایت پیاده می آییم

چقدر پای برهنه ، چقدر دیده ی تر

دویده بین بیابان ، دویده بین گُذر

چقدر پای برهنه ز خانواده ی تو

چقدر پای ورم کرده با دلی مضطر

چقدر پای برهنه علی زمین افتاد

چقدر خورده زمین همره علی ، مادر

چقدر پای برهنه علی خجالت داشت

نه از مدینه ، خجالت کشید از همسر

غم مدینه فزون شد ، به کربلا آمد

چقدر پای برهنه دوید یک دختر

رسید و دید برادر تنش برهنه شده

رسید و دید دگر پشت و رو شده پیکر

میان طور چرا چکمه پوش آمده است

چرا هنوز لگد می خورد تنِ بی سر

پدر که رفت به جای تمام خواهرها

به روی خار مغیلان دوید یک دختر

***********************************

دست زمانه بار دگر اشتباه كرد

زهری، بهار زندگی ام را تباه كرد

در تار و پود پیكر من رخنه كرده بود

تا مغز استخوان، همه جا طی راه كرد

آتش كشید باغ امید دل مرا

با خنده، شعله های خودش را نگاه كرد

مثل كسوف روز دهم، سوز تشنگی

خورشید پر تلألو رویم، سیاه كرد

حال و هوای ملتهب حجره ی مرا

همرنگ سرخی شفق قتلگاه كرد

 وحید قاسمی

***********************************

هر کس که رفت دیدن صحن و سرای تو

آتش گرفت سوخت وجودش برای تو

گنبد شکسته بود و ضریحی نمانده بود

افتاده بود پرچم و گلدسته های تو

یادم نمی رود صف زوار خسته را

تشنه گرسنه تا بخورند از غذای تو

آن گوشه ای که پله به سرداب می رسد

پیچیده بود زمزمه ربنای تو

خاکی تر ازحریم تو آقا ندیده ام

حتی پرنده پر نزند در هوای تو

حالا دوباره اشک مرا در می آورد

خاکی ترین حیاط، ولی با صفای تو

در لحظه های آخر خود می زدی صدا

جانم به لب رسید دگر مهدی ام بیا

ناله مزن دوباره چنین روضه پا نکن

مهدی رسیده است پسر را صدا نکن

خیلی عجیب از جگرت آه می کشی

دیگر بس است گریه مکن ناله ها نکن

خونی که ریخت از لب تو ارث مادری ست

از خون دل محاسن خود راحنا نکن

یاد سر بریده نکن حال تو بد است

این خانه را به تشنگی ات کربلا نکن

جان پسر به لب شده با دیدن رخت

در پیش چشم او سر این زخم وا نکن

بعد از تو روی شانه مهدی ست بار تو

فکر غریب ماندن اصحاب را نکن

این جا اگر به بوی مدینه معطر است

بوی بقیع و چادر خاکی مادر است

مهدی نظری

***********************************

 

سلام ما به تو و سامرای اطهر تو

سلام ما به حرمخانۀ منور تو

سلام بر تو و برحُرمتت که جبرائیل

جبین گذاشته بر آستانۀ در تو

سلام ما به تو ای عسکری لقب که خدا

نهاده خیل ملک را معین و عسکر تو

سلام ما به شکوه و به شوکت و قدرت

که آگه ست از این قدر و جاه داور تو

قسم به عمر کمت ای گل بهشت رسول

دوباره زنده شده یاد عمر مادر تو

سلام ما به دل پاره پاره ات هردم

سلام اهل سماواتیان به پیکر تو

سلام ما به تو و آن گلی که از داغت

شرر گرفته دل او کنار بستر تو

ز بس که رعشه بجانت فتاده بود از زهر

به دست او شده سیراب لعل اطهر تو

صدای آیۀ امن یجیب می آید

بپاس آن گل درد آشنا و مضطر تو

برای روز ظهورش تو خود دعائی کن

که مستجاب شود هر دعا ز محضر تو

به روز حشر “وفائی” کجا غمی دارد

اگر که ثبت شود نام او به دفتر تو

 

سید هاشم وفایی

***********************************

 

ای ز چشم همگان ریخته اشک بصرت

حسنی و چو حسن خون شده عمری جگرت

همچو اجداد غریبت همۀ عمر غریب

به جوانی شده مسموم چو جد و پدرت

در پی ماه صفر معتمد از زهر جفا

کرد با عم گرامیت حسن همسفرت

بس‌که در جامعه مظلوم و غریب و تنهاست

نیست ممکن که عزا بر تو بگیرد پسرت

چشم بگشا به سوی خانۀ در بستۀ خویش

که عزادار شده همسر نیکو سیرَت

سال‌ها تحت‌نظر بودی و بودی در حبس

کس ندانست و نداند که چه آمد به سرت

چشم حق‌بین تو شد بسته و می‌بینی باز

همه جا غربت مهدی است به پیش‌ِ نظرت

سال‌ها شمع صفت سوختی و آب شدی

نه فقط زهر جفا زد به دل و جان شررت

سال‌ها بود که با یاد لب خشک حسین

خون دل بود روان روز و شب از چشم ترت

“میثم” از خواجگی هر دو جهان دست کشد

بشماریش اگر جزء گدایان درت

غلامرضا سازگار

***********************************

خون می چکد ز دیده ی در خون شناورم

در بُهت چشم های گهربار مادرم

سوز عطش به ریشه ی من تیشه می زند

خشکیده شاخه های بلند صنوبرم

در انتهای مغرب رنگ کبود رفت

خورشید پر فروغ جمال منورم

از هرم زهر و معجزه ی لخته های خون

یاقوت سرخ گشته لبان مطهرم

تا مغز استخوان شرر زهر رخنه کرد

تفتیده کوره ای شده گرمای بسترم

با هر نفس تمام تنم تیر می کشد

چشم انتظار قطع نفس های آخرم

در لحظه های آخر عمرم هوائیم

افتاده شور کرب و بلا باز در سرم

این آرزوی لحظه ی جان دادن من است

با ذکر یا حسین رود جان ز پیکرم

وحید قاسمی

***********************************

تو ضعف می کنی پسرت گریه می کند

مهدی رسیده و به برت گریه می کند

خاکی شده است موی سرت گریه می کند

این ظرف آب بر جگرت گریه می کند

بر روی دامن پسرت دست و پا مزن

اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن

آقا سلام بر تو و دریای تشنه ات

این کاسه می خورد روی لب های تشنه ات

یاد حسین می دمد از نای تشنه ات

دادی سلام بر لب بابای تشنه ات

خونابه گرچه از دهنت ریخته شده

آلاله روی پیرهنت ریخته شده

شکرخدا که لعل لبت خیزران نخورد

شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد

چکمه به روی پیکر تو بی امان نخورد

سر نیزه ای نیامد و روی دهان نخورد

شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن

بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن

جواد پرچمی

***********************************

تب دار ترین تب زده ی بستر دردم

پر سوز ترین حنجره ی حنجر دردم

رنگ رخ من بر همگان فاش نموده

در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم

فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا

تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم

بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند

من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم

آتش فکند بر قد و بالای سپیدار

یک ذرّه ی ناچیز ز خاکستر دردم

خون گریه کند اختر و مهتاب برایم

افلاک شده مستمع منبر دردم

وحید قاسمی

***********************************

شب تاریک هوای سحرش را می خواست

شهر انگار خسوف قمرش را می خواست

گوشۀ حجره کسی چشم به راه افتاده

حسن دوم زهرا پسرش را می خواست

حضرت عسگری از درد به خود می پیچد

زهر از سینۀ آقا جگرش را می خواست

آسمانیست امامی که زمین افتاده

آسمان جلوه ای از بال و پرش را می خواست

شعلۀ زهر که بد جور زمین گیرش کرد

به خدا که نفس مختصرش را می خواست

لحظه ی آخر خود روضۀ عاشورا خواند

منبر خاک غم چشم ترش را می خواست

ته گودال کسی روی زمین افتاده

خنجر شمر گمانم که سرش را می خواست

دختری دید که بالای سرش نامردی

آمده بود و نگین پدرش را می خواست

مسعود اصلانی

***********************************

ساقی بیاورید که بزمی به پا کنیم

ساغر بیاورید که قدری صفا کنیم

مطرب بیاورید که تا خط خویش را

از خط  پیروان طریقت جدا کنیم

عمری نماز پشت سر شیخ خوانده ایم

حالا شبی به پیر مغان اقتدا کنیم

خواندم دعا به مسجد و حاجت روا نشد

یکبار بین میکده امشب دعا کنیم

یک خمره نه,دو خمره نه ,تا یازده رسید

ما آمدیم تا که زدل عقده وا کنیم

حالا که نام پاک تو اکسیر واقعیست

با ذکر یا حسن مس دل را طلا کنیم

وقتی که مرده را نگهت زنده می کند

با ید تو را مسیح پیمبر صدا کنیم

حریم و زیر دین نگاه تو رفته ایم

آقا چگونه قرض شما را ادا کنیم؟

حالاکه بی ولای توطاعات باطل است

باید نماز و روزه ی خودراقضا کنیم

فرموده اید شیعه به دوزخ نمی رود

پس هرچه خواستیم گناه و خطا کنیم؟!

وقتی به خاطر تو ،به ما شان می دهند

دیگر چه احتیاج که در دین ریا کنیم

زهرا اگراجازه دهد در بهشت هم

خدمت به خاندان شریف شما کنیم

تمار شهرعشق علی باش  ای رفیق

تا اینکه پای دار غمش گریه ها کنیم

گیرم که تو حبیب نبودی , زهیر باش

تا اینکه زیر تیغ جنون جان فدا کنیم

در باب نوکری به مقامی نمی رسیم

تنها اگربه سینه زدن اکتفا کنیم

ما را غلام قصر خودت کن که در بهشت

شب های جمعه روضه برایت به پا کنیم

وحید قاسمی

***********************************

 

بیا و سـر بـه روی سینـه‌ام بگذار، مهدی‌جان

شرر زد بـر درونـم زهـر آتشبـار، مهـدی‌جان

بیـا تـا سیـر بینـم وقـت رفتن، ماه رویت را

که می‌باشد مرا این آخرین دیدار، مهدی‌جان

در ایـام جوانـی سیـر گردیـدم ز جـان خود

ز بس بر من رسیـد از دشمنان آزار، مهدی‌جان

از آن ترسم که بعد از من، تو در تنهایی و غربت

به موج غم گذاری چهره بر دیوار، مهدی‌جان

تـو در ایـام طفلـی بی‌پـدر گشتـی، عزیزِ دل

مرا شـد در جوانـی پـاره قلب زار، مهدی‌جان

از آن می‌سوزم ای نور دو چشم خود، که می‌بینم

تو بهر گریه کردن هـم نداری یار، مهدی‌جان

غـم تـو بیشتـر باشـد ز غم‌هــای پـدر، آری

اگر چه دیـده‌ام من محنت بسیار، مهدی‌جان

تـو بایـد قرن‌ها در پـردۀ غیبت کنـی گریه

بُود هـر روز روزت مثل شامِ تـار، مهدی‌جان

تو باید قرن‌ها چون جد مظلومت علی باشی

به حلقت استخوان باشد، به چشمت خار، مهدی‌جان

بگیر از مرحمت، فردای محشر، دست «میثم» را

که بر جـرم و گناه خود کند اقرار، مهدی‌جان

***********************************

عزیز فاطمه ای مهربان بی همتا!

دوباره سائلی آمد، درِ حرم بگشا

نشان خانه تان را ز هر که پرسیدم

– نشان سیدی از خانواده ی زهرا –

به گریه مردمِ عابر جواب می دادند

برو به کوچه ی رحمت، محله ی طاها

کسی به داد دل من نمی رسد جز تو

بگیر دست مرا خورده ام زمین آقا

اگر اجازه دهی داخل حرم بشوم

کنار سفره ی فضلت نشینم ای مولا

بزرگ زاده چه مهمان نواز و خون گرمی

گذاشتی دهنم زود لقمه ی خود را

مگر سرای تو دارالنعیم عشاق است؟

هزار لیلی و مجنون نشسته اند این جا

امام عسگری ای تکیه گاه امروزم

رها نمی کنمت تا قیامت فردا

دعا کنید که همسایه ی شما باشم

جوار چشمه ی تسنیم جنت الاعلی

اگر بهشت بیایم، بدان که بنشینم

به زیر سایه ی مهرت، نه سایه ی طوبی

هوای سامره دارد دل هوایی من

بده برات سفر -جان مادرت زهرا-

برای کرببلا خرجی سفر بدهید

به حق چادر خاکی زینب کبری

مدینه گر بروم تا سحر دعا خوانم

برای مهدی تان زیر گنبد خضرا

یگانه غایت خلقت وجود مادر توست

کجاست مرقد او؟ خاک بر سر دنیا

شنیده ام که غروب مدینه دلگیر است

شبیه حال و هوای غروب عاشورا

شنیده ام که نباید ز مشک حرفی زد

به خاطر دل پر درد مادر سقا

وحید قاسمی

***********************************

سامرا “سُرّ من رأی” بودی

چند وقتی ست سرد و دلگیری

داری ای خاک پر ز غم کم کم

بوی شهر مدینه می گیری

هر کجا رفته ام دم مغرب

حرم اهل بیت غوغا بود

نه، ولی سامرا غروب که شد

خالی از زائر و چه تنها بود

چلچراغی نبود دور ضریح

فرش هایش تمام خاکی بود

غربت این چهار قبر غریب

از بقیع و مدینه حاکی بود

همه دل خوشی ما این بود

لااقل یک حسن حرم دارد

حال قبری خراب و ویرانه

پیش این دیدۀ ترم دارد

عمه و مادر امام زمان

قبرشان گر چه نیمه ویران بود

به خدا پا نخورده چادرشان

نشده رویشان به ضربه کبود

هر کسی رفت حج بیت الله

بست احرام از برای طواف

یاد آقای سامرا باشد

بین هر ناله و دعای طواف

قاسم نعمتی

***********************************

رنج و هجران و بلا از غربتم لبریز بود

دیده، عمری بود از غم های من خون ریز بود

کربلایم سامرا و قاتلم زهر جفا

گوشۀ تبعیدگاهم، قتلگاهم نیز بود

دیده ام از نینوا هر دم زیارتگاه داشت

ناله ام، صبح و مسا مانند رستاخیز بود

درد تحقیر و حکایت نامۀ بی حرمتی

گوشه هایی زان غضب های جنون آمیز بود

این همه درد و شکنجه این همه صبر و فراق

در بر خانه نشینیِ علی ناچیز بود

خاطر رنجیده ام، داغ در و دیوار داشت

عمر کوتاهم تماماً یاد آن دهلیز بود

اولین دست ستمگر، یاس طاها را شکست

بعد از آن غم، هر بهاری نزد ما پاییز بود

نقشۀ قتل من از دیرینه مطرح شد ولی …

پیش دشمن فتنۀ تبعید دستاویز بود

زخم پنهان دلم، مرهم ندارد غیر زهر

از همان زهری که بهر مجتبی تجهیز بود

دست لرزانم، گواه زخم سوزان من است

کشتن این زهر مثل نیزه های تیز بود

محمود ژولیده

***********************************

ز عرش، فاطمه تا که، دمِ حسن جان داد

دوباره اشک من آمد کمی به من جان داد

برای غربت آقای سامرا باید

هزار دفعه شکست و مرتباً جان داد

میان حجره جوانی ز درد می لرزید

جوان موی سپیدِ غم و محن جان داد

دوباره یک حسن از داغ کوچه ها دق کرد

جوانی اش همه شد صرف سوختن جان داد

ز بس که آه کشید و به روضه دم بگرفت

-که “جای فاطمه من را بیا بزن” -جان داد

امام پاره گریبان روضه ها پر زد

امام گریه کن شاه بی کفن جان داد

دوباره با لب تشنه ز کربلا می خواند

شبیه جدّ خودش دور از وطن جان داد

دوباره حجرۀ او گوشه ای شد از گودال

حسین شد، وسط دست و پا زدن جان داد

محسن حنیفی

***********************************

روح خود را دمید در کاسه، کاسه هر بار شعله ور می شد

دامنش را گرفت آن آتش، لحظه در لحظه پیرتر می شد

زهر داشت تا اثر می کرد، در درونش عطش عطش می سوخت

آب نوشیده بود، اما حیف… آن عطش باز بیشتر می شد

نذر کردند تا بماند او… او ولی رفتنی ست، می داند

باز امن یجیب می خوانند، باز این ناله بی ثمر می شد

دست هایش چه سرد می لرزید، زیر باران گریه می دانست…

چتر او می شود دو دستی که، زیر باران اشک، تر می شد

داشت خورشید یازده می رفت، این خبر را زمین نمی دانست

کاش آن آسمان خبر می داد، تا که بعدش زمین خبر می شد

***

حال بعد از هزار و چندی سال فکر کردم که آمدی از راه:

آه! آقا چه خوب برگشتی… بی شما عمر ما هدر می شد

پايگاه اطلاع رساني هيأت رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *