اشعار به مناسبت وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها

خانه / دسته‌بندی نشده / اشعار به مناسبت وفات حضرت زینب کبری سلام الله علیها

سرچشمه بود، روشن و پاک و زلال بود

زینب خدایِ بندگی ذوالجلال بود

در قله های معرفت و عاشقیِ حق

زهرا سرشت و عابد و احمد خصال بود

در مدح او بس است همین که نوشته اند

عالِم به بطنِ هر سخن و هر سؤال بود

زهرا که رفت مادر یک خانواده شد

در آن زمانه ای که خودش خردسال بود

او سال های سال کنار حسین بود

یعنی جدایی اش ز برادر محال بود

اما میان کرب و بلا حرمتش شکست

روزی که داغْ دیده و بشکسته بال بود

خود را رساند بر سر گودال پر ز خون

با حالتی که تشنه و آشفته حال بود

صد تازیانه خورد ولی باز هم رسید

زینب تمام فکر و خیالش وصال بود

بی بی جدا نشد ز تن پاره پاره اش

مست شمیم رایحه ی لایزال بود

میگفت ای برادر من، از فراز تل

دیدم برای پیرهنت هم جدال بود

با کعبِ نی زدند بماند بقیه اش

این قد خم نتیجه ی آن انفصال بود

حق داشت بعد کرب و بلا روضه خوان شود

او شاهد مصیبت سخت هلال بود*

مقتل نوشته است “که در شام…” بگذریم

کاش آنچه گفته ابن مقرم خیال بود

آتش گرفت و سوخت در آن شهر بی حیا

آن جا نظر به آل پیمبر حلال بود

داغی چشیده است که محصور واژه نیست

این روضه های سخت برای مثال بود

*بیت یازده اشاره به روضه هلال بن نافع دارد

شاعر : محمد جواد شیرازی

******************************

بدون تو دیگه دلم نداره طاقت و صبری

چطوری بارونی نشه بی تو این چشمای ابری

بیا که رنگ و بوی حق بگیره تموم دنیا

بیا که معنا بگیره غیرت و اخلاص و تقوا

بیا ای روح مناجات ، بیا ای قبله ی حاجات

هستی امام اشک و امید عمه ی سادات

******

نگاه تو صحیفه ی غصه و غربت و درده

مصیبتای کوفه با دل تو بگو چه کرده

از سنگایی که زخم تو دادن التیام نمی گم

از کینه ی یهودی و کوچه های شام نمی گم

نمی گم از خونه ای که یه گوشه ش وادی طور بود

نمی گم از اون سری که تا سحر کنج تنور بود

شاعر : یوسف رحیمی

******************************

آه ، خواهر خون خدام ، سفیر کرببلام

سینه پر از ناله و ، شمع محفل شهدام

روی دوشمه بار غم کربلا

روی شونمه اصابت نیزه ها

توی جونمه شراره ی خیمه ها

آوای من ، حسین وای

******

وای ، از غم کرببلا ، شمشیر و نیزه ها

آتیش و خیمه ها ، گوش و گوشواره ها

تویی ذکر دل بیقرار من

تویی روشنای شب تار من

تویی مرهم این دل زار من

لیلای من ، حسین وای

******

وای ، زینب و قلب صبور ، سختی حین عبور

سینه وسم ستور ، یک سری کنج تنور

پیش چشممه پاره های پیکرت

توی قتلگاه ناله های مادرت

روی نیزه شکسته شده سرت

ای وای من ، حسین وای

شاعر : منصور عرب

******************************

ای روح مناجات عمه سادات

قبله ی حاجات ای دختر زهرا

ای حیدر حیدر نفس مادر

بهترین خواهر ای زینب کبری

کوه توحیدی نور امیدی

غیر زیبایی چیزی ندیدی

از کوفه تا شام می زدن از بام

با زبان تو زنده شد اسلام

یار حسین یا زینب

******

دلداده قرآن معنی ایمان

میکنی طوفان تا میگی حسین جان

ای بانوی مهتاب به دل بیتاب

بده تو اذن زیارت ارباب

اونجا که غوغاس عرش معلاست

وطن شیعه حرم آقاس

فوق احساسه اشکا الماسه

رو سر زوار دست عباسه

یار حسین یا زینب

شاعر : منصور عرب

******************************

اینک دوباره کرب و بلا ، زینب است این

توفان نگار خون خدا ، زینب است این

استاده بر چکاد حماسه ، چکاد زخم

قامت کشیده تا به خدا ، زینب است این

می آید از اسارت شب ، سربلند و سبز

بانوی نور و آینه ها ، زینب است این

سازش نمی کند به خدا ، با سکوت شب

فریاد زخم خورده ی لا ، زینب است این

بانوی صبر ، خواهر غم ، مادر امید

آیینه دار خوف و رجا ، زینب است این

صَبرأ عَلی بَلائِک و یا رَبُّکَ العَظیم

گلبو لبش ز یاس دعا ، زینب است این

چشمش ندیده منظره ای غیر نقش دوست

در قاب سرخ کرب و بلا ، زینب است این

من عاجزم ز وصف کرامات نور او

نورست و نور ، صَلَّ عَلی … زینب است این

شاعر : رضا اسماعیلی

******************************

یادم نرفته است که هنگام عزّتم

آن روزها که بود گلم همجوارِ من

دور و برم تمام یل هاشمی نسب

ابر محبّت همه شان سایه سارِ من

یادم نرفته است که هر روز با حسین

دل بود و خاطرات قدیم مدینه ای

وقتی که می زدم به سرش شانه آن زمان

دل می گرفت عطر شمیم مدینه ای

یادم نرفته است که هر وقت عزم او

می کردم و رفتن من با شتاب بود

بر روی ناقه تا بنشینم به زیر پا

زانوی ماه امّ بنینم رکاب بود

یادم نرفته است که خلخال پای من

حتی ز چشم اهل حرم استتار بود

چون که جواهرات سر و دست و پای من

از جانب علی پدرم یادگار بود

یادم نرفته است که تاری ز موی من

بیهوده پیش اهل حرم در نظر رسد

یا که تمام عمر بجز دشت کربلا

بر سایه سارِ معجرِ زینب خطر رسد

یادم نرفته است که وقتی به کربلا

تا زانوان ناقه ی من بر زمین نشست

گرد و غبار قائله ای وحشت آفرین

پیچید در هوا و به روی جبین نشست

یادم نرفته لشگر دشمن که راه بست

دیدم حسین را که چه آهی ز دل کشید

پشت خیام رفت و به دست مبارکش

آنقدر خار زِ خاک کویر چید

یادم نرفته است که از سوز تشنگی

اکبر چه طور ذکر عطش العطش گرفت

وقتی حسین بر سر نعش علی رسید

دیدم کنار پیکر او حال غش گرفت

یادم نرفته است که عباس تا که گفت

“ادرک، اخی اخی” ز حسینم کمر شکست

برگشت خیمه، خیمه ی عباس ناگهان

با آه فاطمّی حسینم زِ هم گسست

یادم نرفته است که من روی تلّ و او

جسمش به زیر چکمه ی ناپاک شمر بود

من داد می کشیدم و در پیش چشم من

خولی سر حسین مرا از همه ربود

یادم نرفته است که سرها به روی نی

در پیش چشم اهل حرم موج می گرفت

گاهی سر حسین، وَ گاهی سر علی

بین رئوس نیزه نشین اوج می گرفت

یادم نرفته است که در شام و کوفه نیز

مردم به حال و روز زنان دست می زدند

سقّا سرش که جلب توجّه ز نیزه کرد

با سنگ و چوب مردم سر مست می زدند

یادم نرفته است که با چوب خیزران

هر دم یزید بر لب و دندان یار زد

اصلاً سر حسین مرا هر کسی که دید

با هر چه بود بر سر هر رهگذار زد

یادم نرفته است سکینه  به قصر شام

در چشم های باده پرستی کنیز شد

اُف بر تو روزگار! که ناموس فاطمه

آخر چقدر بین اجانب حضیض شد

یادم نرفته است جهاد رقیّه را

با ناله های “یا ابتا” انقلاب کرد

آورد رأس پاک تو را روی دامنش

بوسید و جان سپرد و دلم را کباب کرد

حالا که راه عمر به پایان رسیده است

باید به سمت خاطره هایم نظر کنم

ای مرگ مهلتی به من و جان من بده

تا سمت کربلای حسینم سفر کنم

آه ای سفیر مرگ! تو خود شاهدی که من

صد بار جان خود به تو اهدا نموده ام

دست ولایتیِّ حسینم اگر نبود

حالا کنار دست تو اینجا نبوده ام

آخر تو ای اجل چقدر در تکلُّفی؟

روح مرا به دست اشاره نکن اسیر

جان از من نحیف گرفتن که راحت است

یک”یا حسین” بگو و سپس جان من بگیر

شاعر : امیر عظیمی

******************************

بانوی مرد آفرینِ مُلکِ غیرت زینب است

شیر زنِ میدانِ ایثار و شجاعت زینب است

شهرِ حلم و بینش و ایمان و احسان و وقار

بحرِ علم و دانش و عرفان و حکمت زینب است

چشمه ی صاف و زلالِ پاکی و شرم و حیا

قلّه ی کوهِ صبوری و صلابت زینب است

بر دلِ غمدیده ی تفتیده ی همچون کویر

بارشِ ابرِ بهارِ جود و رحمت زینب است

دستِ خالی رد نمی گردد زِ درگاهش کسی

دخترِ مردِ بزرگِ با کرامت زینب است

ای سلیمان ، بر جلال و شوکتت ، کمتر بناز

صاحبِ جاه و جلال و قدر و شوکت زینب است

ظاهراً اسمش نباشد در میانِ چار و ده

باطناً امّا نگینِ آلِ عصمت زینب است

بابِ حاجت ، بر همه باشد ابوفاضل ولی

رمزِ قفلِ بر روی این بابِ حاجت زینب است

گر حکومت می کند بر کشورِ دل ها حسین

مالکِ اصلی این مُلکِ حکومت زینب است

خیلِ عُشّاقُ الحسین ، دارد هزاران مدّعی

بی گمان ، در این میان ، در اوجِ رتبت زینب است

زینبیون غم ندارند روز حشر ، دانی چرا؟

نایب الزّهرا ، شفیعه ، در قیامت زینب است

محرمِ رازِ دل و غمخوارِ اصحابِ کسا

مطلعِ دیوانِ شعرِ رنج و محنت زینب است

با ولای حیدری و با حجابِ فاطمی

حامی جان بر کفِ دین و ولایت زینب است

کربلا شد کربلا ، از صبرِ اُختُ المجتبی

قافله سالارِ راهِ استقامت زینب است

معنی قلبِ صبور و اُسوه ی صبرِ جمیل

باغبانِ باغِ خونینِ شهادت زینب است

شانه اش در زیرِ بارِ داغِ طفلان خم نشد

مصحفِ تفسیرِ صبرِ بی نهایت زینب است

روحِ نستوهِ علی ، گردیده در او منجلی

در فصاحت ، در بلاغت ، با شهامت زینب است

دشمنان ، یکسر همه ، از خُطبه اش در واهمه

وارثِ زهرایی دارای قدرت زینب است

روز ها از قِصّه ی پُر غُصّه اش ، شب می شود

در مصیبت مادرِ اندوه و کُربت زینب است

یک تنه بارِ اسارت را به دوش خود کشید

در اسارت پاسدارِ اهلِ عترت زینب است

دیده تر ، بر کودکانِ خون جگر ، همچون سپر

سلسله ، بر دست و بر پا ، بی شکایت زینب است

آن که در کرببلا وکوفه و شامِ بلا

تازیانه بر تنش خورده به شدّت زینب است

شاعر : حمیدرضا گلرخی

******************************

یک سال و نیمه چشام ابر بهاره

یک سال و نیمه دلم آروم نداره

یک سال و نیمه قلبم من بیقراره یک سال و نیمه

یک سال و نیمه غرق گریه و نالم

یک سال و نیمه یاد طفل سه سالم

یک سال و نیمه تو فکر یک گودالم یک سال و نیمه

من بودم و ناله و گریه ها

آتیش گرفت تموم خیمه ها

وای من از سنان بی حیا

خدا میدونه چیا کشیدم سر حسینو رو نیزه دیدم

(داداش حسینم)

یک سال و نیمه در شور و اضطرابم

یک سال و نیمه از غصه دل کبابم

یک سال و نیمه یاد بزم شرابم یک سال و نیمه

یک سال و نیمه از غصه ها خمیدم

یک سال و نیمه درد و ماتم کشیدم

یک سال و نیمه یاد چوب یزیدم یک سال و نیمه

زینب شده زغصه خون جگر

راس داداش میون تشت زر

میزد یزید به لب با چوب تر

خدا میدونه چیا کشیدم سر حسینو رو نیزه دیدم

(داداش حسینم)

شاعر : سید هاشم ساعی

******************************

زینبم من زینت وجان پدر

دخت زهرا وعلی دادگر

زینبم من با مصیبتها عجین

مادریشان در وجودم جلوه گر

کودکی بودم که بی مادر شدم

بعد او گشتم پرستار پدر

بعد مادر نوبت بابا رسید

دیدم او را غرقه ی در خون سر

زهر شمشیر عدو جانش گرفت

بر دلم بنهاد داغی تازه تر

آه از روزی که شد جانم حسن(ع)از جفای همسرش خونین جگر

گشت نعش پاک او آماج تیر

با سرشک خون نمودم دیده تر

صد فغان از داغهای آخرم

کربلا وروزهای پر خطر

کربلا وداغهای پر شمار

ناجوانمردی قومی خیره سر

کربلا،داغ علمداری جوان

دیدن دست حسینم بر کمر

کربلا ،داغ اذان گوی حرم

رفتن بابا به بالین پسر

کربلا ،سربازک شش ماهه ای

آن گلوی نازک وتیر سه پر

کربلا وقتلگه  بی سر حسین

حالتم با دیدن او محتضر

کربلا وآتش بر خیمه ها

دیدن اهل خبام در بدر

کربلا ،طعم اسیری بعد از آن

همره راس عزیزانم سفر

زنده ماندم لیک با حالی نزار

شد نصیبم انکساری در کمر

بازگشتم در مدینه دل غمین

بی برادر،بی پسر،بی بال وپر

طول هجرانم بشد یکسال ونیم

خواستم مرگ از خدای دادگر

نیمه ی ماه رجب گشتم رها

فصل هجرانم دگرآمد بسر

شاعر : اسماعیل تقوایی

******************************

چادر ببند بر کمرو، انقلاب کن

شام خراب را سر شامی خراب کن

از ری، مدافعان حرم انتخاب کن

روی تمام سینه زنانت حساب کن

یاد عرب نرفته که فیروز زاده ایم*

تا پای مرگ، پای شما ایستاده ایم

مکرسقیفه نقشه ی خصمانه ریخته

در باغ دوست، آفت بیگانه ریخته

آتش اگرچه بر در این خانه ریخته

بی بی چه قدر دور تو پروانه ریخته !

ما که نمرده ایم، شما بی حرم شوی !

زهرای بی مزار در این شام غم شوی

پاییز را فراری خشم بهار کن

این قوم را دوباره به نفرین دچار کن

تیغی دو دَم به گرده ی طوفان سوار کن

اصلاً به ذوالفقار علی واگذار کن

این انتظار، جانِ جنون را به لب رساند

تمارهای شهر مرا، تا حلب کشاند

باید دمشق آینه ی کربلا شود

تا راز شوم شب زده گان برملا شود

تنها برای صبح، قمر خون بها شود

باید گره به دستِ علمدار وا شود

پس بی دلیل نیست، که اغیار جا زدند !

برگنبد تو، بیرق عباس را زدند

شاعر : وحید قاسمی

******************************

غم دنیارو نخور دنیا دروغه دل من

فردای ما بخدا پر ز فروغه دل من

دل به یارت بده و عبد خدا باش فقط

هر چیزی غیر خدا کشکه و دوغه دل من

غم عشق تو رو دارم بخدا تا به ابد

آخرش با غم عشق تو میرم زیر لحد

نام تو میبرم و، رام نمیشه ، هیچ جوره سد

ذکر لبهامه فقط “حضرت معشوق مدد”

نظری کن به دلم حضرت زینب نظری

چی میشه این دل غمدیده ی مارم بخری

حالا که کردی کرم چشم تری چشم تری

چی میشه تو ره تو از ما نمونه اثری

پر پرواز منی بغض منی آه منی

صد و ده بار نوشتم که شما ماه منی

کعبه سنگه نشه راهم گم و گمراه نشم

به همون اشک چشات قبله ی دلخواه منی

تو کرم کن که بشم نوکر دربار حسین

ای که هستی به دو تا دیده ی ماها نور عین

چی میشه که ببری ای گل گلذار رسول

یه سفر دست جمی ما رو به بین الحرمین

شاعر : جعفر ابوالفتحی

******************************

قیامت بر قیامت بوسه می زد

شهادت بر مرامت بوسه می زد

تو ان نوری که هفتاد دو خورشید

به بام احترامت بوسه میزد

تو هجده سر به روی نیزه دیدی

لباس صبر را در بر کشیدی

به پاس احترام هیجده سر

شهادت را در عالم برگذیدی

تو هستی ساقی جام شهادت

پرستوی عطش ، مظلومه زینب

کشیدی پر سوی بام شهادت

حریم کعبه را مسجود زینب

غلام عشق را معبود زینب

حسین کربلا اری حسین است

حسین شام و کوفه بود زینب

شاعر : محمود ژولیده

******************************

به روي  منبر  نيزه ،  به وقت  صوت  قرآنت

دو دست عرش را ديدم كه مي گيرند دامانت

خداي عشق بازي ها ! نگاهت هم عبادت بود

ملائك سجده  مي كردند  بر لبخند چشمانت

جواب تو  به  هر  شمشير ، هزار الحمدلله بود

چه خوش تلفيق مي دادي، سلوك عشق و عرفانت

همين  كه  آفتاب  گرم ، روي  معجرم  افتاد

تو  روي  نيزه ها  خواندي  نماز   ناز   بارانت

همان  هيهات من الذله ات  را شرح مي دادم

پيام  خطبه هايم   شد  ،  تجلي گاه  جولانت

تو  در  رمز  كلام  من ،  شدي  پيداي  ناپيدا

كرامت  را  هويدا  كرد ،  اين  پيدا  و  پنهانت

سرت حتي  به روي نيزه ها هم پادشاهي كرد

تو روي  تخت نيزه ، عالمي شد تحت فرمانت

عجب آيينه اي بودي كه با چشمان خود ديدم

تمام   سنگ هاي    بام ها   بودند   حيرانت

سرت   خورشيد   امّا   سايبان  كاروانت  بود

به زير سايه ي خورشيدي ات بوديم مهمانت

نداي وحي مي آمد ، از آن رگ هاي خونينت

نداي  وحي  را  راهب  شنيد و  شد مسلمانت

امان از چوبه ي محمل ، امان از چوب نااهلان

شكست از اين سر زينب ، شكست از آن دو دندانت

تو در  گودال ، خوشحالي و روي نيزه غمگيني

گذشتند از تو خيلي ساده ، پيچيده ست جريانت

به مقتل هم به خود تكليف ديدم از تو برگيرم

دو   بوسه  با  نيابت  از   تمام  دوست دارانت

همان دم  بود  عالم را (اسيرِ) بوسه ها  ديدم

تو  در  گودال  افتادي  و  عالم  بود  گريانت

شاعر : حمید رمی

******************************

از آسمان عشق تو کوکب به من رسید

حال بکاء وقت سحر,شب به من رسید

با اشک خود نوشته ام امشب برای تو

شکر خدا دوباره مرکّب به من رسید

دریا منم,تویی که شدی ماه آسمان

من مَد شدم که حال مقرّب به من رسید

تنها گدای پشت در خانه ات منم

هر کس رسیده کوی تو اغلب به من رسید

روزی من همیشه شب جمعه میرسد

لطف شما همیشه مرتّب به من رسید

دور از وطن شدم که چنین ناله میزنم

از این فراق کرب و بلا,تب به من رسید

امشب دوباره شامل لطف شما شدم

گریه برای حضرت زینب به من رسید

اشکم به روی گونه ام امشب روان شده

حالا نشسته زینب و مرثیه خوان شده

من زینبم که بین خزان هم بهار ماند

از عمر خود گذشت و به پای نگار ماند

من زینبم که سینه سپر خطبه خوانده ام

طوری که حرف خطبه ی من ماندگار ماند

زینب نگو,بگو اسدالله غالب است

کز تیغ لحن او در عجب ذوالفقار ماند

من زینبم که ذکر مدامم حسین بود

ذکر حسین حسین از این قرار ماند

من بعد اربعین که نشد کربلا روم

امّا دلم هنوز کنار مزار ماند

از لحظه ای که من شده ام از حسین جدا

تا آخرین نفس دل من بی قرار ماند

ای وای از آن دمی که رسیدم به قتلگاه

نفرین من به پشت سر روزگار ماند

دیدم که گرگ ها به تنش چنگ میزنند

یک پیرهن ز یوسف من یادگار ماند

*دیدم کسی حسین مرا نحر می کند

آقای عالمین مرا نحر می کند*

هرگز ز یاد من نرود آن جفای شمر

فریاد وا اخای من و خنده های شمر

آن خنجری که با خودش آورد قتلگاه

آنقدر کند بود در آمد صدای شمر

لب تشنه را که نیزه به خوردش نمی دهند

میزد سَنان,سِنان به تنش پا به پای شمر

از گریه های مادر من بین قتلگاه

افتاده بود لرزه ای بر دست و پای شمر

هر دفعه که ز نیزه سری خورد بر زمین

من بین قافله شدم انگشت نمای شمر

شاعر : یاسین قاسمی

******************************

دل خسته پر زده خداروشکر

میرسی تو سرزده خداروشکر

یه سال و نیمه که من منتظرم

شب دیدار اومده خداروشکر

جون من برادرم حسین من

همه عشق و باورم حسین من

انا لله میخونم براخودم

بیا بالای سرم حسین من

حق داری گردن من یه عالمه

هرچی روضه بخونم بازم کمه

توکه از هرکسی بهتر میدونی

روزمرگ من ده محرمه

میدونم اخر احساسی داداش

میدونم که خیلی حساسی داداش

خیلی پیر شدم تو این یک سال و نیم

بگو زینبت رو میشناسی داداش

هم پرم شکسته باور میکنی؟

هم سرم شکسته باور میکنی؟

زیره بارغصه و غم بخدا

کمرم شکسته باور میکنی؟

رنگ من پریده مثله مادرت

قد من خمیده مثله مادرت

به موی سپید فاطمه قسم

نفسم بریده مثله مادرت

غم و درد و محنت رو یادمه

همه زخمای تنت رو یادمه

تو خیال کردی فراموش میکنم

نیزه ی در دهنت رو یادمه

دلمو به تو سپردم یادته ؟

داشتم از غصه میمردم یادته ؟

جلوی چشم یه عده اجنبی

از سنان کشیده خوردم یادته ؟

علمت همیشه روی دوشمه

روضه هات دلیل هرخروشمه

میبریدسرت رو قهقهه میزد

بخدا هنوز صداش تو گوشمه

میخوای از اهل حرم برات بگم ؟

میخوای از بال و پرم برات بگم ؟

نفسم بند اومده ،نمیتونم…

بسه یا اینکه بازم برات بگم ؟

بیا تا به گریه هام امون بدم

بیا تاکه بازومو نشون بدم

بیا تاکه دیگه جای پیرهنت

خودتو بغل کنم و جون بدم

شاعر : علیرضا خاکساری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *