تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آيه 259

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دوازدهم، سوره بقره، آيه 259

از خداي سبحان درباره چگونگي زنده شدن مردگان پرسيد و خداوند او را ميراند و پس از صد سال زنده‏اش كرد، آن‏گاه كسي از وي پرسيد يا از درونش اين سؤال برخاست كه چقدر در اين مكان درنگ كردي؟ پاسخ داد: يك روز يا بخشي از آن. هاتفي از غيب يا خداي سبحان به وي گفت كه صد سال است كه مرده است؛ يا از مراجعه به اهل و خانواده خود و ديدن نشانه‏هايي مانند نوزادان و همسالان سالمند و كهنسال خود، مرگ صدساله‏اش را باور كرد.

أو كالّذي مرّ علي قرية و هي خاوية علي عروشها قال أنّي يُحي هذه الله بعد موتها فأماته الله مئة عام ثمّ بعثه قال كم لبثت قال لبثت يوماً او بعض يوم قال بل لبثت مئة عام فانظر إلي طعامك و شرابك لم يتسنّه و انظر إلي حمارك و لنجعلك ءاية للنّاس و انظر إلي العظام كيف ننشزها ثمّ نكسوها لحماً فلمّا تبيّن له قال أعلم أنّ الله علي كلّ شي‏ء قدير (259)

گزيده تفسير
بنده‏اي صالح يا پيامبري به نام أرميا يا عُزَيْر 1 در مسير سفرش هنگام عبور از
^ 1 – ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص639.
259

قريه‏اي، آنجا را ويرانه‏اي يافت كه ساكنان آن مرده بودند. از خداي سبحان درباره چگونگي زنده شدن مردگان پرسيد و خداوند او را ميراند و پس از صد سال زنده‏اش كرد، آن‏گاه كسي از وي پرسيد يا از درونش اين سؤال برخاست كه چقدر در اين مكان درنگ كردي؟ پاسخ داد: يك روز يا بخشي از آن. هاتفي از غيب يا خداي سبحان به وي گفت كه صد سال است كه مرده است؛ يا از مراجعه به اهل و خانواده خود و ديدن نشانه‏هايي مانند نوزادان و همسالان سالمند و

كهنسال خود، مرگ صدساله‏اش را باور كرد.
سپس به وي گفته شد كه اگر مي‏خواهد از قدرت بي‏پايان خداي سبحان آگاه گردد به خوراكي و نوشيدني خود بنگرد كه هيچ‏گونه تغييري نكرده‏اند، با اينكه آنها زود فاسد مي‏شوند و نيز به مركب خود نگاه كند كه نابود شده و پوسيده است و خدا آن را زنده مي‏كند و استخوانهايش را به پا داشته و سپس بر آنها گوشت مي‏پوشاند.
هنگامي كه قدرت خدا براي اين بنده صالح روشن شد، اعتراف كرد كه خداوند بر همه چيز تواناست.

تفسير

مفردات
خاوية: «خواء» به معناي سقوط و فرو ريختن چيزي است كه سرپا باشد. ﴿خاوِيَةٌ عَلي عُروشِها﴾ بدين معناست كه نخست سقفها فرود آيد و سپس ديوارها روي آنها بريزد. اين تعبير، گوياي شدت ويراني و خرابي همه جانبه است 1.
^ 1 – ـ التحقيق، ج3، ص155، «خ و ي».
260

خاويه را به معناي خاليه نيز دانسته‏اند؛ «خَوي بطنه من الطعام»، يعني شكمش از غذا تهي شد 1.
عروشها: «عروش» جمع «عرش» به معناي چيز سقف‏دار است 2. به سقف خانه نيز عرش گويند. سقف با عرش فرق دارد: سقف تنها همان سطحي است كه روي ديوارهاست؛ ولي عرش مجموع سقف و پايه‏هاي آن است. به داربستهاي درخت مو نيز عرش گويند، از اين‏رو مي‏توان آباديهاي خالي از سكنه را «خالية علي عروشها» خواند؛ ولي نمي‏توان گفت «خالية علي سقفها» 3
با توجّه به معناي «عروش» و دو معنايي كه براي «خاوية» گفته شد، اگر خاوية به معناي فروريخته باشد، مراد از ﴿خاوِيَةٌ عَلي عُروشِها﴾ اين است كه سقفها فروريخته و ديوارها روي آن آمده و آبادي كاملاً ويران شده است 4 ؛ و چنانچه خاوية به معناي خالية باشد، مقصود آن است كه آبادي از سكنه خالي شده است و سقفها و ديوارها هنوز پابرجايند 5.
لبثت: «لبث»، درنگ قهري بر حالتي خاص است؛ بر خلاف «مكث» كه درنگي اختياري است 6. موارد متعدد كاربرد لبث در قرآن كريم به قرار زير است:
^ 1 – ـ مفردات، ص305، «خ و ي».
^ 2 – ـ همان، ص558، «ع ر ش».
^ 3 – ـ الميزان، ج2، ص358.
^ 4 – ـ ر.ك: التحقيق، ج8، ص90 ـ 86، 85، «ع ر ش».
^ 5 – ـ ر.ك: تفسير البحر المحيط، ج2، ص302.
^ 6 – ـ التحقيق، ج10، ص157 ـ 156، «ل ب ث».
261

أ. لبث در حال بيداري؛ مانند ﴿فَقَد لَبِثتُ فيكُم عُمُرًا مِن قَبلِهِ اَفَلاتَعقِلون) 1
ب. لبث در حال خواب؛ مانند ﴿ولَبِثوا في كَهفِهِم ثَلثَ مِائَةٍ سِنينَ وازدادوا تِسعا) 2 اصحاب كهف 300 سال شمسي و 309 سال قمري در خواب درنگ كردند.
ج. لبث در حال مرگ؛ مانند ﴿يَتَخفَتونَ بَينَهُم اِن لَبِثتُم اِلاّعَشرا) 3 در آيه مورد بحث نيز كه محور آن چگونگي زنده كردن مردگان است، مراد از هر سه واژه «لبثت» درنگ در حال مرگ است و كلماتي چون ﴿اَنّي يُحيي﴾، ﴿بَعدَ مَوتِها﴾ و ﴿فَاَماتَه﴾ مؤيد مطلب است، پس توجيه «لبث» و «بعث» به خواب و بيداري، نارواست.
لم يتسنّه: درباره ريشه اين كلمه دو احتمال هست:
أ. از ريشه «سَنَه» به معناي چيزي است كه بر آن سال گذشته باشد 4. پيداست مواد غذايي كه بر آن سال يا ساليان متمادي گذشته باشد، متغير و متعفّن مي‏گردد، چنان‏كه آب يا غذا اگر مدّتي در آفتاب بماند، بدبو شده و مي‏گندد، پس معناي ﴿لَم يَتَسَنَّه﴾ اين است كه با گذشت سالها بر آن، تغيير نكرده است 5. «ها»ي پاياني اين كلمه، جزو اصلي آن است.
ب. از ماده «سنن» به معناي دگرگوني است. قرآن كريم در آفرينش انسان
^ 1 – ـ سوره يونس، آيه 16.
^ 2 – ـ سوره كهف، آيه 25.
^ 3 – ـ سوره طه، آيه 103.
^ 4 – ـ معجم مقاييس اللغه، ج3، ص103، «س ن ه».
^ 5 – ـ مفردات، ص429، «س ن ه».
262

مي‏فرمايد: انسان را از گلي متغير و متعفن آفريديم: ﴿ولَقَد خَلَقنَا الاِنسنَ مِن صَلصلٍ مِن حَمَاٍ مَسنون) 1 بنابراين «هاي» پاياني براي استراحت و معروف به «ها»ي سَكْت است نه جزو كلمه؛ مانند حسابيه و كتابيه 2.
بنابر آنكه از ماده «سنن» باشد، كه مسنون از آن است، اصل ﴿يَتَسَنَّه﴾، يتسنّن بوده و يكي از دو «نون» قلب به «ها» شده است 3.
مفرد آوردن ضمير درباره طعام و شراب، براي رعايت جامع مشترك است.
ننشزها: «نشز»، زمين بلند است. از «اِحياء» به نشز و انشاز تعبير مي‏شود،چون زنده‏كردن، ارتفاعِ (برخاستن) پس از اتّضاع (فروافتادن) است 4.

تناسب آيات
قرآن كريم پس از بيان موضوع ولايت و سرپرستي خداي سبحان بر مؤمنان و اخراج آنان از تاريكيها به سوي نور و نيز سرپرستي طاغوت و شيطان بر كافران و اخراج آنان از نور به سوي تاريكيها، محاجّه نمرود با حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) را بيان مي‏كند كه نمونه‏اي از ولايت خدا بر مؤمن و ولايت طاغوت بر كافر است. آيه مورد بحث، ذكر نمونه‏اي ديگر از ولايت خداست.
آيه پيشين براي اثبات ربوبيت خدا بود و اين آيه و آيات پسين براي اثبات رستاخيز و قدرت خدا بر احياي مرده‏هاست 5.
^ 1 – ـ سوره حجر، آيه 26.
^ 2 – ـ مفردات، ص430 ـ 429، «س ن ه».
^ 3 – ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص638 ـ 637.
^ 4 – ـ مفردات، ص806، «ن ش ز».
^ 5 – ـ التفسير المنير، ج4 ـ 3، ص33.
263

از تفسير شريف الميزان درباره پيوند اين آيه با قبل چنين برمي‏آيد كه آن آيه درباره هدايت به حق با برهان و استدلال بود و اين آيه هدايت با شهود آيت خدا درباره بعضي زنده‏ها و مشاهده آن درباره خود است، زيرا مسئله احيا كه بر اين عبد صالح مشكل شده بود گذشته از شهود زنده شدن حيوان مرده، با ميراندن و زنده كردن خود وي براي او روشن شد 1.
لازم است عنايت شود كه اگر افزودن علم و اعطاي علم شهودي در برابر علم حصولي، مصداقي از اخراج از ظلمت به نور باشد محتواي اين آيه با گذشته تناسب خاص خواهد داشت؛ ولي قبلاً بيان شد كه ازدياد علم، ترفيع درجه است نه اخراج از ظلمت به نور، زيرا از جهل به حكم واجب مصون بوده و واجد علم به همه احكام است و مزيد علم مايه كمال برتر خواهد بود.
٭ ٭ ٭

محور پرسش در آيه
محور پرسش در آيه مورد بحث و آيه بعدي، چگونگي زنده كردن مردگان و نشان دادن آن است و هر دو پرسشگر كه يكي از آنان حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) است، از موحدان ناب هستند، چنان‏كه تعبير به صيغه مضارع ﴿اَعلَمُ اَنَّ اللهَ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير﴾ در آيه‏مورد بحث و نگفتن «الآن علمت أنّ الله… » نشان موحّد بودن سئوال كننده در اين آيه است.
مشابه چنين پرسشي از غير موحّد هم سر مي‏زند: ﴿وضَرَبَ لَنا مَثَلًا ونَسِي خَلقَهُ قالَ مَن يُحي العِظمَ وهِي رَميم) 2 ولي او اصل زنده كردن مردگان را
^ 1 – ـ الميزان، ج2، ص359.
^ 2 – ـ سوره يس، آيه 78.
264

انكار مي‏كند و آن را امري عجيب مي‏پندارد.
تعبير ﴿اَنّي يُحيي هذِهِ اللهُ بَعدَ مَوتِها﴾ در آيه مورد بحث به شهادت ذيل آيه، براي استنكار نيست، آنچنان كه منكران معاد مي‏گفتند: ﴿هَيهاتَ هَيهاتَ لِما توعَدون) 1 بلكه اين موحد الهي طالب اقامه برهان است تا از نزديك مشاهده كند خدا چگونه مردگان را حيات دوباره مي‏بخشد.
تذكّر: هرچند عنوان «اهل» در آيه ياد نشد و نفرمود: «انّي يحيي أهلها»؛ ليكن نظير ﴿وَسَلِ القَريَة) 2 طبق تفسير معروف مقصود اهل آن‏اند وگرنه سخن از تعمير و آباد كردن قريه مطرح مي‏شد؛ گذشته از آنكه ضرورتي براي معمور نگهداشتن يا آباد نمودن مجدد منطقه‏هاي مخروب در بين نيست تا پيامبري درباره آن سؤال كند.

برخي احتمال هاي نادرست
آيات الهي گاهي آفاقي و زماني انفسي و گاهي نيز جامع هر دو صنف‏اند. محتواي آيه مورد بحث مصداق روشني از جمع بين آيه انفسي و آيه آفاقي است و در نتيجه تفسير هر دو قسم را به همراه خود خواهد داشت. آنچه از ظاهر اين آيه برمي‏آيد جريان واقعي است نه تمثيل كه برخي آن را محتمل دانسته‏اند 3. البته قرآن حكيم چون صبغه تعليم كتاب و حكمت و تزكيه نفوس را داراست و در اين جهت زمانها، زمينها و زبانها مؤثر نيست، جنبه تاريخي اين داستان را طرح نكرده و اصلاً نامي از عصر و مصر و نسل نبرده است كه اين جريان درچه
^ 1 – ـ سوره مؤمنون، آيه 36.
^ 2 – ـ سوره يوسف، آيه 82.
^ 3 – ـ تفسير المنار، ج3، ص52.
265

زمان و در چه مكان و درباره كدام نسل رخ داد و نيز سؤال كننده آن چه كسي بوده است و اين نموداري از اَحسَن القَصص (به فتح) بودن قصه‏هاي قرآني است كه فرا تاريخي مطرح مي‏شود.
برخي گفته‏اند: داستان آيه مورد بحث و اصحاب كهف يكي است و فرد ياد شده در اين آيه مدت صد سال به خواب رفت و نمُرد. بدين‏سان، اِشكال تحقق مرگ و حيات مجدد در دنيا حل مي‏شود، بنابراين معناي ﴿فَاَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام﴾ به خواب رفتن صدساله است، همان‏گونه كه درباره اصحاب كهف مي‏فرمايد: ﴿فَضَرَبنا عَلي ءاذانِهِم فِي الكَهفِ سِنينَ عَدَدا) 1 ﴿… ولَبِثوا في كَهفِهِم ثَلثَ مِائَةٍ سِنينَ وازدادوا تِسعا) 2 يعني ساليان متمادي گوشهاي آنها را بستيم… و آنها 309 سال در غار ماندند 3. پس كار خارق‏العاده‏اي كه آن را بتوان معجزه ناميد، در اين دنيا در آن عصر رخ نداده است و خواب صدساله شدني است، همان‏گونه كه خواب 5500 روزه (15 سال) در مجله مقتطف نقل شده است 4.
پيش از پاسخ، تذكر اين نكته سودمند است كه افكار وهابيت بر انكار معجزه از پيامبران و بندگان صالح خدا استوار است و آنان در برخورد با آيات قرآن، چاره‏اي جز تفسير به رأي و تحريف حقايق آن ندارند، همان‏گونه كه بيش از بيست نوع معجزه بيان شده در سوره «بقره» را به شكلي توجيه مي‏كنند.
انحراف از راه ولايت و پيروي نكردن از مفسران حقيقي قرآن، انسان را به
^ 1 – ـ سوره كهف، آيه 11.
^ 2 – ـ سوره كهف، آيه 25.
^ 3 – ـ از آنجا كه آخرين عضو خواب رونده انسان، گوش اوست و چشم زودتر از آن خواب مي‏رود، بسته شدن گوشهايشان در آيه مطرح شده است.
^ 4 – ـ تفسير المنار، ج3، ص50 ـ 49.
266

چنين دامهايي مي‏افكند، بنابراين پيش از مطالعه تفاسير، بايد مباني اعتقادي خود را محكم كرد تا ديدن سخنان فريبنده سبب انحراف و ايجاد شبهه نگردد؛ اميرمؤمنان(عليه‌السلام) مي‏فرمايد: «و إنّما قلب الحدث كالأرض الخالية ما ألقي فيها من شي‏ء قبلته» 1 قلب و مغز و فكر جوان و نوجوان مانند زمين موات است، هر آنچه در آن كاشته شود، به سرعت مي‏رويد و نتيجه مي‏بخشد، و براساس حديث نبوي «من أحيا أرضاً ميتة فهي له» 2 احياي «زمينه» مانند آباد كردن «زمين» سبب تسلط بر آن دل مي‏شود و دل انسان از آنِ كسي است كه طرز تفكري را در آن بيفكند. در اين زمينه هوشمندي فراواني لازم است.
در پاسخ آن سخن بايد گفت هرچند قرآن كريم عنوان «توفي» را بر خواب اطلاق كرده و نوم قسمي از وفات است؛ ليكن سخن و احتمال ياد شده را قياس مي‏توان ناميد؛ يعني تشبيه موضوعي به موضوع ديگر يا حادثه‏اي به حادثه‏اي ديگر؛ غافل از آنكه تشبيه، نيازمندِ وجه اشتراك است و هيچ‏گونه جهت مشتركي ميان دو حادثه ياد شده نيست، زيرا در جريان اصحاب كهف، سخن از ﴿رُقود﴾ است: ﴿وتَحسَبُهُم اَيقاظًا وهُم رُقود) 3 يعني آنان خفتگان‏اند؛ ولي بيدار پنداشته مي‏شوند.
پس قرآن مجيد به خواب رفتن آنها را تصريح مي‏كند؛ ولي در آيه مورد بحث به صراحت از مردن شخص ياد شده سخن مي‏گويد: ﴿فَاَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام﴾ و هيچ دليلي بر توجيه و برگرداندنِ لفظي از معناي ظاهر خود نيست.
پس از تصريحِ قرآن كريم به وقوع مرگ و زندگي مجدد در نشئه طبيعت،
^ 1 – ـ نهج البلاغه، نامه 31.
^ 2 – ـ معاني الاخبار، ص292؛ بحار الانوار، ج101، ص255.
^ 3 – ـ سوره كهف، آيه 18.
267

انكار آن نشان انحراف فكري و عقيدتي است. در تثبيت اين موضوع (وقوع مرگ و زندگي مجدد در عالم ماده) شاهدي نيز در آيه هست و آن پرسش وي از چگونگي زنده كردن مردگان و معاد است: ﴿اَنّي يُحيي هذِهِ اللهُ بَعدَ مَوتِها﴾، بنابراين بايد پاسخ عملي خداوند نيز مناسب با آن سؤال باشد؛ يعني با مرگ و زنده كردن وي در اين دنيا، او را به عين‏اليقين و علم شهودي برساند نه با خواباندن درازمدت و بيدار كردن بعد از آن.
نكته: 1. فرق بين «اماته» و «تنويم» اين است كه اولي فقط دفعي الحدوث است و بقا ندارد و دومي بقادار است؛ يعني تنويم مستمرّ، ممكن است؛ اما مرگ تقريباً دفعي الحدوث است و تدريجي البقا، بر همين اساس، موت يا اماته مذكور در اين آيه، صد سال نبود بلكه موت دفعتاً حادث شد و صد سال بر مرده گذشت.
2. عموم مردم، مرگ را از بين رفتن تلقي مي‏كنند و درباره انسان مرده مي‏گويند: فلاني از دنيا رفت؛ ولي در فرهنگ وحي از مرگ به جابه‏جايي و انتقال ياد شده است. در حقيقت انسان از عالم دنيا به عالم برزخ منتقل مي‏شود و هيچ‏گونه نابودي و فنايي در بين نيست و تعبير ﴿فَاَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام﴾ بدين عنايت است.
3. ادب قرآن اقتضا مي‏كند اماته راكب و مركوب (انسان و درازگوش) را كنار هم بيان نكند. بدين جهت ابتدا مرگ و حيات راكب، سپس احيا و اماته مركب را يادآور مي‏شود.

شهود طلبي پرسشگر موحّد
پيامبري كه داستانش در آيه مورد بحث آمده، درباره قدرت خداوند بر زنده كردن
268

مردگان شبه ه‏اي نداشت و موضوع از راه علم حصولي برايش حل شده بود؛ ولي چون علم حصولي بخشي از عطش انسان آگاه را فرو مي‏نشاند نه همه آن را، وي در پي دستيابي به علم حضوري و عين‏اليقين بود تا مطلوب خود را با شهود دريابد؛ نه فقط بفهمد. بدين جهت شهود چگونگي احياي مردگان را خواست، زيرا كسي كه وجود آفريدگار قادر مطلق را پذيرفته باشد، درباره معاد شبهه‏اي نخواهد داشت.
پاسخ فردي كه منكر مبدأ و آفريدگار است و درباره معاد شبهه دارد، اين است: ﴿فَسَيَقولونَ مَن يُعيدُنا قُلِ الَّذي فَطَرَكُم اَوّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنغِضونَ اِلَيكَ رُءوسَهُم) 1 در پاسخ منكران معاد بگو: آن خدايي كه شما را بدون ماده اوّلي آفريد، پس از مرگ كه اجزاي وجودي شما در جهان پراكنده شده است، مي‏تواند آنها را جمع كرده، دوباره به صورت انسان قبلي درآورد. در اين هنگام سرشان را از روي شرم پايين مي‏اندازند و از زمان آن (معاد) مي‏پرسند: ﴿ويَقولونَ مَتي هُوَ قُل عَسي اَن يَكونَ قَريبا) 2 در پاسخ بگو: شايد وقت آن نزديك باشد (شما چه توشه‏اي برگرفته‏ايد؟).
در اينجا تذكر اين نكته سودمند است كه گاهي تعليم شهودي مقتضي صبر صد ساله است، زيرا بدن عُزير در يك قرن رنج مرگ را تحمل كرد؛ ولي روح او همچنان زنده و صابر و منتظر ماند تا مجدداً به بدن تعلق بگيرد و راز و رمز معاد جسماني را بفهمد. از اينجا مي‏توان گفت كه گاهي مصلحت تعليم در مرگ صد ساله سائل است، چنان‏كه موساي كليم هنگام مأمور شدن به
^ 1 – ـ سوره اسراء، آيه 51.
^ 2 – ـ همان.
269

فراگيري معارف علمي 1 ، چنين گفت: ﴿اَو اَمضِي حُقُبا) 2 كه اشاره به مدت طولاني (هشتاد سال) يا غير آن دارد.
برخي به ناصواب گفته‏اند: پرسشگر مطرح در آيه، مؤمن و موحّد نبود و شواهدي را نيز بيان كرده‏اند 3. اكنون به بررسي شواهد و نقد آنها مي‏پردازيم:
1. ﴿اَو كالَّذي مَرَّ عَلي قَريَة… ﴾ عطف به جمله ﴿الَّذي حاجَّ اِبرهيم… ) 4 است و چنان كه نمرود موحّد نبود، شخص مورد بحث در آيه نيز موحد نبوده است.
در پاسخ بايد گفت در آيه پيشين نام دو نفر برده شده است؛ نمرود و حضرت ابراهيم(عليه‌السلام)، بنابراين شخص مورد بحث مي‏تواند در رديف دومي باشد و دليلي بر همرديفي وي با نمرود نيست.
وانگهي، محور سخن در آيه بعدي، حضرت ابراهيم(عليه‌السلام) است كه موحّد محض است و هر سه آيه به هم مرتبطاند.
2. كسي كه به خداوند ايمان داشته باشد، از احياي مردگان نمي‏پرسد و پرسش وي، نشان عدم ايمان اوست. در پاسخ بايد گفت پرسش وي از چگونگي احياي مردگان بود نه اصل زنده كردن. پيش از اين، تفاوت ميان اين آيه و پرسش مطرح در آيات پاياني سوره «يس»، بيان شد 5.
3. هنگامي كه احياي مردگان براي او روشن شد، گفت: به قدرت
^ 1 – ـ ر.ك: مجمع البيان، ج6 ـ 5، ص741.
^ 2 – ـ سوره كهف، آيه 60.
^ 3 – ـ ر.ك: الكشّاف، ج1، ص306؛ انوار التنزيل، ج1، ص136.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 258.
^ 5 – ـ ذيل عنوان «محور پرسش».
270

خداوند بر هر چيزي، آگاه و دانايم: ﴿فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ اَعلَمُ اَنَّ اللهَ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير﴾، بنابراين وي پيش از اين تبيّن، به قدرت خداوند پي نبرده بود.
در پاسخ بايد گفت دانستن دو نوع است: 1. علم حصولي و اكتسابي يا علم اليقين. 2. علم حضوري و شهودي يا عين‏اليقين موهبتي. چنان‏كه توضيح داده شد، وي نوع نخست از علم را داشت و براي دستيابي به مرحله دوم مي‏كوشيد؛ يعني وي مي‏كوشيد نه تنها بداند، بلكه بيابد، و تفاوت دارايي و دانايي بسيار است.
گفتني است كه شواهدي بر موحّد بودن پرسشگرِ مزبور در خود آيه و نيز شواهدي خارجي وجوددارد كه بدين قرار است:
1. چگونگي پرسش وي (چگونه خداوند مردگان را زنده مي‏كند؟) نمايانگرِ اعتقاد او به خدايي است كه احياگر مردگان است و اينكه وي تنها از كيفيت آن آگاه نبود و پرسيد تا آن را مشاهده كند.
2. در آيه نامي جز اسم خداي سبحان برده نشده است، پس تمامي ضميرها به خدا بازمي‏گردد و پيداست كه جز مؤمن و موحد، كسي شايستگي گفت‏وگوي مستقيم: ﴿قالَ كَم لَبِثتَ قالَ لَبِثتُ يَومًا اَو بَعضَ يَوم﴾ با خداي سبحان را ندارد، (گرچه سخن گفتن به صورت حديث نفس باشد) و چون سخن حق را به صورت شهودي و مستقيم از متكلّم حق دريافت، به مرگ صدساله خود اعتراف كرد، وگرنه سلامت آب و غذايش مي‏توانست شاهد خواب يك روزه وي باشد.
از سوي ديگر، چگونگي سخن گفتن وي با خداوند، حاكي از ديرينه بودن آن است، زيرا نفرمود «فلمّا بعثه قال كم لبثت»، همان‏گونه كه در آغاز گفت‏وگوي خداوند با موساي كليم(عليه‌السلام) آمده است: ﴿اِذ رَءا ناراً… ٭ فَلَمّا اَتها
271

نودِي يموسي) 1
3. ميراندن و زنده كردن هر انساني مايه تكريم اوست و خداوند اين عمل تشريفي را درباره غير موحّد انجام نمي‏دهد.
4. خداوند سبحان به او فرمود: تو را براي مردم نشانه‏اي از قدرت حق قرار مي‏دهيم: ﴿ولِنَجعَلَكَ ءايَةً لِلنّاس﴾. قرآن درباره حضرت عيسي و مريم(عليهما‌السلام) نيز مي‏فرمايد: ﴿وجَعَلنها وابنَها ءايَةً لِلعلَمين) 2 همچنين درباره كِشتي حضرت نوح(عليه‌السلام) مي‏فرمايد: ﴿فَاَنجَينهُ واَصحبَ السَّفينَةِ وجَعَلنها ءايَةً لِلعلَمين) 3 آري وي آيت تشريفي حق است كه نشان ايمان اوست؛ نه آيت تعذيبي كه در داستان فرعون آمده است: ﴿فَاليَومَ نُنَجّيكَ بِبَدَنِكَ لِتَكونَ لِمَن خَلفَكَ ءايَة) 4
5. رواياتي از طريق شيعه و سنّي در اين زمينه وارد شده است كه او را جناب «اِرميا» يا «خضر» يا «عزير» مي‏نامد 5. براساس شواهد ياد شده، هيچ شكي در موحّد بودن وي نيست.

شهود بعث
موضوع مردن و زنده شدن پرسشگر در آيه براي خود آن بزرگوار از راه شهود آشكار شد. وي در درون خود دريافت كه مرده بود و سپس زنده شد، وگرنه اين
^ 1 – ـ سوره طه، آيات 11 ـ 10.
^ 2 – ـ سوره انبياء، آيه 91.
^ 3 – ـ سوره عنكبوت، آيه 15.
^ 4 – ـ سوره يونس، آيه 92.
^ 5 – ـ تفسير نور الثقلين، ج1، ص275 ـ 267؛ الدر المنثور، ج2، ص32 ـ 24.
272

پرسش خداوند كه چه مقدار درنگ كرده‏اي، بر مرگ او دلالت ندارد، زيرا درنگ كردن با خوابيدن نيز سازگار است.
توضيح اينكه كلمه «بعث» 1 درباره انسان در موارد متعدد استعمال مي‏شود؛ مانند 1. رسيدن به مقام: ﴿هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي الاُمّيّينَ رَسولا) 2 خداي سبحان در ميان مردم درس نخوانده، پيامبري برانگيخت. 2. برانگيخته شدن پس از مرگ: ﴿ويَومَ تَقومُ السّاعَةُ يُقسِمُ المُجرِمونَ ما لَبِثوا غَيرَ ساعَةٍ كَذلِكَ كانوا يُؤفَكون ٭ وقالَ الَّذينَ اوتُوا العِلمَ والايمنَ لَقَد لَبِثتُم في كِتبِ اللهِ اِلي يَومِ البَعثِ فَهذا يَومُ البَعثِ ولكِنَّكُم كُنتُم لاتَعلَمون) 3 روز رستاخيز كه گنهكاران را مي‏آورند، سوگند ياد مي‏كنند كه لحظه‏اي بيش در عالم برزخ درنگ نكرده‏اند؛ ولي اهل علم و ايمان به آنان مي‏گويند: شما تا روز برانگيخته شدن در آنجا مانده بوديد و امروز همان روز است. 3. بيدار شدن از خواب: ﴿وكَذلِكَ بَعَثنهُم لِيَتَساءَلوا بَينَهُم… ) 4 اين‏گونه اصحاب كهف را برانگيختيم و از خواب بيدارشان كرديم تا از يكديگر بپرسند….
نكته: از اينكه هم درباره برخاستن آنها از خواب، و هم درباره برخاستن از مرگ، تعبير به «بعث» به كار رفته اين نكته برمي‏آيد كه خواب برادر مرگ است، همان‏گونه كه انسان از خواب بيدار مي‏شود و همه مجاري ادراكي و تحريكي وي سالم است، مردگان نيز هنگام زنده شدن و ورود به عالم قيامت چنين خواهند بود. بدين جهت زمان حشر مي‏گويند: چه كسي ما را از بسترمان
^ 1 – ـ درباره لغت «بعث» ر.ك: تسنيم، ج7، ص81.
^ 2 – ـ سوره جمعه، آيه 2.
^ 3 – ـ سوره روم، آيات 56 ـ 55.
^ 4 – ـ سوره كهف، آيه 19.
273

برانگيخت و بيدارمان كرد: ﴿مَن بَعَثَنا مِن مَرقَدِنا هذا) 1 آري دنيا نسبت به برزخ و آن نيز نسبت به قيامت، خواب به شمار مي‏رود: «النّاس نيام فإذا ماتوا انتبهوا» 2 و برزخيان نيز وقتي برانگيخته شدند، آگاه مي‏گردند.

سه احتمال درباره ندا دهنده
درباره گفت‏وگوي مطرح در ﴿قالَ كَم لَبِثتَ قالَ لَبِثتُ يَومًا اَو بَعضَ يَوم﴾ سه احتمال مي‏رود: 1. فرشته‏اي ندا داده باشد كه چه مقدار درنگ كردي. 2.خطاب از ناحيه خداوند سبحان باشد كه از وجود ارتباطي مستقيم ميان آن بنده صالح و خداوند والا كشف مي‏كند. 3. شايد اين پرسش و پاسخ لفظي نباشد، زيرا از حديث نفس (سخن دل) و خواطر نفساني نيز تعبير به «قول» مي‏شود، گرچه آن را بر زبان نياورده باشد. در داستان حضرت يوسف(عليه‌السلام) آمده است كه هنگام قحطي، براساس نقشه قبلي، برادرش بنيامين به اتّهام سرقت پيمانه خزانه بازداشت شد، آن‏گاه برادران ديگرش گفتند: اين برادرمان كه دزدي كرده است، پيش از اين برادري داشت كه او نيز دزدي كرده بود. حضرت يوسف(عليه‌السلام) موضوع را پيش خود مخفي داشت و ابراز نكرد و گفت: شما جايگاه بدي داريد و خداوند به سخنان وصفي شما آگاه است: ﴿قالوا اِن يَسرِق فَقَد سَرَقَ اَخٌ لَهُ مِن قَبلُ فَاَسَرَّها يوسُفُ في نَفسِهِ ولَم يُبدِها لَهُم قالَ اَنتُم شَرٌّ مَكانًا واللهُ اَعلَمُ بِما تَصِفون) 3
پيداست كه حضرت يوسف(عليه‌السلام) موضوع را پيش خود پنهان كرد و سخني
^ 1 – ـ سوره يس، آيه 52.
^ 2 – ـ عوالي اللئالي، ج4، ص73؛ بحار الانوار، ج50، ص134.
^ 3 – ـ سوره يوسف، آيه 77.
274

نگفت؛ ليكن خدا از حديث نفس و سخن دل آن حضرت تعبير به قول و گفتار كرده و از زبان آن حضرت(عليه‌السلام) نقل مي‏كند كه به آنها گفت: شما جايگاه بدي داريد.

پاسخ عملي و جلوه‏اي از قدرت نامحدود الهي
ميراندن و اماته درازمدتِ صدساله و احياي مجدد، نشان روشني براي واقعيت داشتن معاد و احياي مردگان است، زيرا زنده كردن مرده‏اي كه پيكرش سالم مانده باشد، گرچه مي‏تواند شاهد بر قدرت همانند آن باشد؛ ولي نمي‏تواند نشان قدرت خداوند بر احياي مردگاني باشد كه ساليان متمادي از مرگ آنها گذشته و تمامي اجزاي بدنشان متلاشي و در سراسر گيتي پخش شده است. از اين‏رو، خداوند متعالي، آن پيامبر را صد سال ميراند و طبيعي است بدني كه طبق جريان عادي، مدت مديدي در هواي آزاد مانده باشد، متلاشي شده و مي‏پوسد و احياناً در معرض تهاجم حيوانات قرار مي‏گيرد. بدين جهت، گردآوري اجزاي متلاشي شده و زنده كردن چنين مرده‏اي، نشان قدرت خداوند والا خواهد بود: ﴿ولِنَجعَلَكَ ءايَةً لِلنّاس﴾، زيرا مردم عصرش او را مي‏شناختند و خصوصيات فردي او را به خوبي مي‏دانستند و هنگام برخورد مجدّد با وي، ناچار مردن و زنده شدنش را باور مي‏كردند.
پس از يادآوري مرگ و حيات وي، به ره‏توشه و آب و غذاي او پرداخته و فرمود: بنگر چگونه تو صد سال مُرده بودي و زنده شدي؛ ولي طعام و شراب تو همچنان سالم مانده است؟ آري خداي سبحان پس از صد سال، خوراكيهاي وي را بدون هيچ‏گونه دگرگوني‏اي نگه‏داشت تا نشاني از اقتدار حق باشد، در حالي كه آب و غذا به سرعت فاسد مي‏شوند.
275

سپس توجّه او را به اجزاي متلاشي شده و پوسيده مركبش جلب كرده و فرمود: بنگر چگونه خوراكيهاي تو را كه فاسد شدني بودند، حفظ كرديم، ولي اُلاغت را نه: ﴿وانظُر اِلي حِمارِك﴾.
در اين آيه سه معجزه مطرح شده، از همين‏رو سه بار كلمه ﴿انظُر﴾ تكرار شده است: بنگر آب و غذاي سريع الفساد را حفظ كرديم: ﴿فَانظُر اِلي طَعامِك… ﴾، ولي الاغت را كه قابليت كوتاه مدت بقا را داشت، نابود و پراكنده ساختيم: ﴿وانظُر اِلي حِمارِك… ﴾. بنگر چگونه استخوانهاي آن را برپا كرده و بر آن گوشت مي‏رويانيم: ﴿وانظُر اِلَي العِظامِ كَيفَ نُنشِزُها ثُمَّ نَكسوها لَحما﴾.
برخي گفته‏اند: مراد از عظام در ﴿وانظُر اِلَي العِظامِ كَيفَ نُنشِزُها﴾ استخوانهاي خود آن شخص بوده است كه چون آفرينش مجدد وي از چشمش آغاز گرديد، به روحش خطاب شد تا چگونگي گرد هم آمدن استخوانهايش را بنگرد 1.
اين سخن ناصواب است، زيرا شخصي كه اجزاي متلاشي شده پيكرش را ببيند، نمي‏گويد كه يك يا نيم روزي از مرگ من سپري شده است، بنابراين مراد استخوانهاي درازگوش وي است.
برخي مفسران با استناد دعوت به نگاه به الاغ: ﴿وانظُر اِلي حِمارِك﴾ احتمال حيات حمار را مطرح كرده‏اند؛ با اين استدلال كه اگر الاغ مرده و متفرق شده بود مجالي براي نظر به آن نبود 2 ؛ ليكن لازم است عنايت شود كه ظاهر تعدّد دعوت به نظر و نظريه‏پردازي اين است كه جريان حمار با جريان
^ 1 – ـ التفسير الكبير، مج4، ج7، ص39.
^ 2 – ـ ر.ك: الجامع لاحكام القرآن، مج2، ج3، ص268؛ تفسير المنار، ج3، ص49.
276

طعام و شراب فرق دارد، حال آنكه اگر مركوب مانند مطعوم و مشروب سالم مي‏ماند حكم هر سه يكي بود. گذشته از اينكه ظاهر انشاز عظام و كسوت گوشت به آن، راجع به حمار است.
خداوند سبحان در ادامه آيه، با «واوِ» عاطفه كه آينده را بر گذشته محذوف عطف مي‏كند حكمت كارهاي ياد شده را بيان فرمود؛ يعني كارهاي ما اسرار فراواني دارد كه يكي از آنها اين است: ﴿ولِنَجعَلَكَ ءايَةً لِلنّاس﴾، زيرا در اينجا «معطوف عليه» محذوف است؛ مانند عطف بر محذوف در آيه ﴿وكَذلِكَ نُري اِبرهيمَ مَلَكوتَ السَّموتِ والاَرضِ ولِيَكونَ مِنَ الموقِنين) 1
اينكه فرمود: «تو را براي مردم آيت قرار دهيم»؛ نه آب و غذا و مركب تو را، چون گذشت يك قرن بر آنها براي مردم فهميدني نبود و او نمي‏توانست براي مردم ثابت كند كه اين آب و غذا يا اين الاغ، همان آب و غذا يا اُلاغ صد سال پيش است؛ ولي خودش پيش مردم آن عصر فردي شناخته شده بود.
آن بنده صالح خدا، پس از آنكه چگونگي زنده شدن مردگان را در وجود خويشتن و مركبش يافت و آن را به چشم خود ديد، به قدرت بي‏پايان خداي سبحان اعتراف كرد: ﴿فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ اَعلَمُ اَنَّ اللهَ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير﴾. هرچند پرسش وي و مشاهده‏اش در مورد برخي از اشيا بود، ليكن به مجرد ديدن آن جريان، به قدرت خداوند بر هر چيزي اذعان كرد و روشن است كه ممتنع بالذات، مصداق ﴿شَي‏ء﴾ نيست تا در حوزه قدرت الهي واقع شود، بلكه در حقيقت، «لا شي‏ء» است.
خداي سبحان در اين حادثه تاريخي، نمونه‏اي از حشر اكبر را نشان داد؛
^ 1 – ـ سوره انعام، آيه 75.
277

هم جماد، مانند آب و غذا، هم حيوان، مثل الاغ و هم انسان مانند خود اين شخص را حياتي دوباره بخشيد، بنابراين خداوند قدرت بي‏پايان خود را در اين جهان به مردم آن عصر كه در نزديكي آن آبادي مي‏زيستند، نشان داد تا آيت روشني براي آنها باشد.

اشارات و لطايف

1. علم به قَدَر
برخي بر آن‏اند كه پرسش كننده حضرت عُزَيْر بود و از ويژگيهاي وي پرسش فراوان از قَدَر الهي بود…. علم قَدَر از يك سو به ذات خداوند و از سوي ديگر به خصوصيتهاي مقدور نسبت دارد… و علم به آن در توان كسي نيست و آگاهي به آن، لوازم غير قابل پذيرش دارد و اگر علم به «الله» مقدور كسي بود علم به قَدَر نيز در توان اوست و چون ذات خداوند معلوم كسي نيست پس قَدَر همچنان مجهول خواهد بود 1.
لازم است عنايت شود كه درجه وجودي قَدَر بعد از قضاست. تشكيك در عرفان به درجات ظهور بازمي‏گردد نه وجود. كسي كه خود مظهر قضاست و قضا نيز از اسماي حسناي الهي يا از مظاهر آن است حتماً به قَدَر اشراف دارد، چنان‏كه صادر اول يا ظاهر اول نيز به آن محيط است.
آنچه در جريان قدر مي‏توان گفت اين است كه اولاً مصلحت در كتمان و مفسدت در افشاي اسرار آن است. ثانياً در قوس نزول و در نشئه كثرت به لحاظ بعضي از مراحل فرودين كه نسبت به منزلت قَدَر نازل است ممكن است كسي از رموز آن آگاه نباشد.
^ 1 – ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص387.
278

2. اثبات معاد از راه آفرينش ابتدايي
قرآن كريم از راه وجود مبدأ به وجود معاد استدلال مي‏كند و قدرت خداوند را بر آن يادآور مي‏شود، زيرا خدايي كه تمامي موجودات را بدون ماده اوّلي از نيستي به هستي آورده است، مي‏تواند آنها را بعد از مرگ دوباره زنده كند و به پاي حساب بياورد: ﴿كَما بَدَاَكُم تَعودون) 1 ﴿وهُوَ الَّذي يَبدَؤُا الخَلقَ ثُمَّ يُعيدُهُ وهُوَ اَهوَنُ عَلَيهِ ولَهُ المَثَلُ الاَعلي) 2

بحث روايي

معرّفي شخصيت داستان
عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) في حديث طويل، يقول(عليه‌السلام) فيه: «و أمات الله «أرمياء» النّبي(عليه‌السلام) الّذي نظر إلي خراب بيت المقدّس و ما حوله حين غزاهم بخت نصر، و قال: ﴿اَنّي يُحيي هذِهِ اللهُ بَعدَ مَوتِها فَاَماتَهُ اللهُ مِائَةَ عام﴾ ثُمّ أحياه و نظر إلي أعضائه كيف تلتئم و كيف تلبس اللّحم، و إلي مفاصله و عروقه كيف توصل. فلمّا استوي قاعداً، قال: ﴿اَعلَمُ اَنَّ اللهَ عَلي كُلِّ شي‏ءٍ قَدير) 3
عن عليّ(عليه‌السلام): «أنّ عزيراً خرج من أهله و امرأته حامل و له خمسون سنة، فأماته الله مائة سنة ثمّ بعثه، فرجع إلي أهله ابن خمسين سنة و له ابن له مائة سنة فكان ابنه أكبر منه، فذلك من آيات الله» 4
^ 1 – ـ سوره اعراف، آيه 29.
^ 2 – ـ سوره روم، آيه 27.
^ 3 – ـ الاحتجاج، ج2، ص231.
^ 4 – ـ مجمع البيان، ج2 ـ 1، ص641.
279

اشاره: أ. با وجود اين نوع روايات و نيز برخي شواهد داخلي خود آيه، جايي براي احتمال برخي مفسران كه اين داستان را با داستان اصحاب كهف يكي دانسته و مرگ صدساله را به خواب تفسير كرده يا فرد موردنظر را مؤمن و موحد ندانسته‏اند، نمي‏ماند.
ب. شماري از روايات عامه و خاصه، شخصيت حادثه را جناب ارمياي پيامبر و شماري ديگر عزير دانسته‏اند؛ ولي اين روايات اخبار واحدند كه قبولشان غير واجب و سندشان ضعيف و در آنها اختلاف است و از قرآن كريم نيز شاهدي بر آنها نيست. آري از قرآن برمي‏آيد كه وي از بندگان خدا و شايد پيامبري بوده كه خداوند با او گفت‏وگو كرده است.

٭ ٭ ٭
280

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *