داستان های آموزنده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

خانه / پیشنهاد ویژه / داستان های آموزنده از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

 اولین شعار

زمزمه هایی كه گاه به گاه از مكه در میان قبیله ی بنی غفار به گوش می رسید، طبیعت كنجكاو و متجسس ابوذر را به خود متوجه كرده بود. او خیلی میل داشت از ماهیت قضایایی كه در مكه می گذرد آگاه شود، اما از گزارشهای پراكنده و نامنظمی كه احیانا به وسیله ی افراد و اشخاص دریافت می كرد، چیز درستی نمی فهمید. آنچه برایش مسلم شده بود فقط این مقدار بود كه در مكه سخن نوی به وجود آمده و مكیان سخت برای خاموش كردن آن فعالیت می كنند، اما آن سخن چیست و مكیان چرا مخالفت می كنند، هیچ معلوم نیست. برادرش عازم مكه بود، به او گفت:«می گویند شخصی در مكه ظهور كرده و سخنان تازه ای آورده است و مدعی است كه آن سخنان از طرف خدا به او وحی می شود، اكنون كه تو به مكه می روی، از نزدیك تحقیق كن و خبر درست را برای من بیاور».روزها در انتظار برادر بود تا مراجعت كرد. هنگام مراجعت از او پرسید:

«هان! چه خبر بود و قضیه از چه قرار است؟»

– تا آنجا كه من توانستم تحقیق كنم، او مردی است كه مردم را به اخلاق خوب دعوت می كند، كلامی هم آورده كه شعر نیست.
– منظور من تحقیق بیشتر بود، این مقدار كافی نیست. خودم شخصا باید بروم و ازحقیقت این كار سر دربیاورم.
ابوذر مقداری آذوقه در كوله بار خود گذاشت و آن را به پشت گرفت و یكسره به مكه آمد. تصمیم گرفت هرطور هست با خود آن مردی كه سخن نو آورده ملاقات كند و سخن او را از زبان خودش بشنود. اما نه او را می شناخت و نه جرئت می كرد از كسی سراغ او را بگیرد. محیط مكه محیط ارعاب و وحشت بود. ابوذر بدون آنكه به كسی اظهار كند متوجه اطراف بود و به سخنان مردم گوش می داد، شاید نشانه ای از مطلوب بیابد.
مركز اخبار و وقایع مسجد الحرام بود. ابوذر نیز با كوله بار خود به مسجد الحرام آمد. روز را شب كرد و نشانه ای به دست نیاورد. پس از آنكه پاسی از شب گذشت، چون خسته بود همان جا دراز كشید. طولی نكشید جوانی از نزدیك او عبور كرد. آن جوان نگاهی متجسسانه به سراپای ابوذر كرد و رد شد. نگاه جوان از نظر ابوذر خیلی معنی دار بود. به قلبش خطور كرد شاید این جوان شایستگی داشته باشد كه راز خودم را با او در میان بگذارم. حركت كرد و پشت سر جوان راه افتاد، اما جرئت نكرد چیزی اظهار كند، به سر جای خود برگشت.
روز بعد تمام روز را متفحصانه در مسجد الحرام به سر برد. آن روز نیز اثری از مطلوب نیافت. شب فرا رسید و در همان جا دراز كشید. درست در همان وقت شب پیش، همان جوان پیدا شد، جلو آمد و با احترام به ابوذر گفت:
«آیا وقت آن نرسیده است كه تو به منزل خودت بیایی و شب را در آنجا به سر ببری؟ » این را گفت و ابوذر را با خود به منزل برد. ابوذر شب را مهمان آن جوان بود، ولی باز هم از اینكه راز خود را با جوان به میان بگذارد خودداری كرد. جوان نیز از او چیزی نپرسید. صبح زود ابوذر خداحافظی كرد و به دنبال مقصد خود به مسجد الحرام آمد. آن روز نیز شب شد و ابوذر نتوانست از سخنان پراكنده ی مردم چیزی بفهمد. همینكه پاسی از شب گذشت، باز همان جوان آمد و ابوذر را با خود به خانه برد، اما این نوبت جوان سكوت را شكست.
– آیا ممكن است به من بگویی برای چه كاری به این شهر آمده ای؟ .
– اگر با من شرط كنی كه مرا كمك كنی، به تو می گویم.
– عهد می كنم كه كمك خود را از تو دریغ نكنم.
– حقیقت این است، مدتهاست در میان قبیله ی خودمان می شنویم كه مردی در مكه ظهور كرده است و سخنانی آورده و مدعی است آن سخنان از جانب خدا به او وحی می شود. من آمده ام خود او را ببینم و درباره ی كار او تحقیق كنم. اولا عقیده تو درباره ی این مرد چیست؟ و ثانیا آیا می توانی مرا به او راهنمایی كنی؟ .
– مطمئن باش كه او بر حق است و آنچه می گوید از جانب خداست. صبح من تو را پیش او خواهم برد. اما همان طور كه خودت می دانی، اگر مردم این شهر بفهمند من تو را پیش او می برم، جان هر دو نفر ما در خطر است. فردا صبح من جلو می افتم و تو پشت سر من با مقداری فاصله بیا و ببین من كجا می روم. من مراقب اطراف هستم، اگر حس كردم خطری در كار است می ایستم و خم می شوم مانند كسی كه مثلا ظرفی را خالی می كند. تو به این علامت متوجه خطر باش و دور شو، اما اگر خطری پیش نیامد هر جا كه من رفتم تو هم بیا.
فردا صبح جوان كه كسی جز علی بن ابی طالب نبود، از خانه بیرون آمد و راه افتاد، و ابوذر نیز از پشت سرش. خوشبختانه با خطری مواجه نشدند. علی ابوذر را به خانه ی پیغمبر رساند.
ابوذر سرگرم مطالعه در احوال و اطوار پیغمبر شد و مرتب آیات قرآن را گوش می كرد. به جلسه ی دوم نكشید كه با میل و اشتیاق اسلام اختیار كرد و با رسول خدا پیمان بست تا زنده است در راه خدا از هیچ ملامتی پروا نداشته باشد و سخن حق را ولو در ذائقه ها تلخ آید بگوید.
رسول خدا به او فرمود: «اكنون به میان قوم خود برگرد و آنها را به اسلام دعوت كن، تا دستور ثانوی من به تو برسد».
ابوذر گفت: «بسیار خوب. اما به خدا قسم پیش از اینكه از این شهر بیرون بروم، در میان این مردم خواهم رفت و با آواز بلند به نفع اسلام شعار خواهم داد. هرچه بادا باد».
ابوذر بیرون آمد و خود را به قلب مكه یعنی مسجد الحرام رساند و در مجمع قریش فریاد برآورد: «اشهد ان لا اله الا اللّه و ان محمداً عبده و رسوله».
مكیان با شنیدن این شعار، بدون آنكه مهلت سؤال و جوابی بدهند، به سر این مرد كه او را اصلا نمی شناختند ریختند. اگر عباس بن عبد المطلب خود را به روی ابوذر نینداخته بود، چیزی از ابوذر باقی نمی ماند. عباس به مكیان گفت: «این مرد از قبیله ی بنی غفار است. راه كاروان تجارتی قریش از مكه به شام و از شام به مكه در سرزمین این قبیله است. شما هیچ فكر نمی كنید كه اگر مردی از آنها را بكشید، دیگر نخواهید توانست به سلامت از میان آنها عبور كنید؟ !»
ابوذر از دست قریش نجات یافت، اما هنوز كاملا دلش آرام نگرفته بود. با خود گفت یك بار دیگر این عمل را تكرار می كنم، بگذار این مردم این چیزی را كه دوست ندارند به گوششان بخورد بشنوند تا كم كم به آن عادت كنند. روز بعد آمد و همان شعار روز پیش را تكرار كرد. باز قریش به سرش ریختند و با وساطت عباس بن عبد المطلب نجات یافت.
ابوذر پس از این جریان طبق دستور رسول اكرم به میان قوم خویش رفت و به تعلیم و تبلیغ و ارشاد آنان پرداخت. همینكه رسول اكرم از مكه به مدینه مهاجرت كرد، ابوذر نیز به مدینه آمد و تا نزدیكیهای آخر عمر خود در مدینه به سر برد. ابوذر صراحت لهجه ی خود را تا آخر حفظ كرد. به همین جهت در زمان خلافت عثمان ابتدا به شام و سپس به نقطه ای در خارج مدینه به نام «ربذه» تبعید شد و در همان جا در تنهایی درگذشت. پیغمبر اكرم درباره اش فرموده بود: «خدا رحمت كند ابوذر را، تنها زندگی می كند، تنها می میرد، تنها محشور می شود». [1]

[1] . اُسد الغابة ، ج /1ص 301 و ج /5ص 186؛ و الغدیر ، ج /8ص 314، چاپ بیروت.

منبع: داستان راستان،شهید مطهری،جلد دوم.

_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

سخاوت

خصلت سخاوت از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به يارانش نيز سرايت كرده بود، مورّخ معروف مسعودى در مروج الذّهب مى‏ گويد:
فقيرى تصميم گرفت نزد عبيد اللّه بن عباس بيايد، ولى اشتباه كرد و به حضور پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد به خيال اينكه او عبيد اللّه است و گفت: «به من كمك كن خداوند به تو روزى دهد، من شنيده‏ام عبيد اللّه بن عبّاس هزار درهم به فقير مى ‏دهد و از او عذر خواهى مى‏ كند».
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: من كجا و عبيد اللّه كجا؟.
فقير گفت: تو كيستى از نظر حسب يا فراوانى مال و ثروت؟.
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: داراى هر دو جهت هستم.
فقير گفت: حسب و شخصيت انسان به جوانمردى و نيكو كارى او است، وقتى كه چنين بودى داراى حسب خواهى بود.
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم دو هزار درهم به او داد و عذر خواهى كرد.
فقير گفت: اگر تو عبيد اللّه نباشى، بهتر از او هستى، و اگر عبيد اللّه هستى امروز تو بهتر از ديروز تو است.
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم هزار درهم ديگر به او داد.
فقير گفت: اگر تو عبيد اللّه هستى، سخاوتمندترين مردم زمانت مى ‏باشى، فكر مى ‏كنم تو در ميان جمعيتى هستى كه در ميانشان محمد صلی الله علیه و آله و سلم است، تو را به خدا بگو بدانم تو خود محمّد صلی الله علیه و آله و سلم نيستى؟.
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: چرا، من محمد صلی الله علیه و آله و سلم هستم.
فقير گفت: سوگند به خدا اشتباه نكردم، ولى شك و ترديد مرا فرا گرفت، چرا كه اين جمال درخشان و دل آرا، جز از پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم يا از عترت او نمى‏ باشد.

منبع: سيرت پيامبر اعظم و مهربان‏، محمد محمدى اشتهاردى‏، انتشارات ناصر، قم، 1385، صص152-153.

_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

دعای پیامبر پس از مجروح شدن در جنگ احد

قاضى عياض در كتاب الشّفاء روايت كرده كه در جنگ احد دندانهاى جلو دهان پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم شكست، و صورتش شكاف برداشت، اصحاب آن بزرگوار، بسيار ناراحت شدند و از آنحضرت خواستند كه دشمن را نفرين كند.
پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم به آنها فرمود:
انّى لم ابعث لعّانا و لكنّى بعثت داعيا و رحمة.
 «من ناسزا گو مبعوث نشده‏ ام، بلكه دعوت كننده و مايه رحمت، مبعوث شده‏ ام».
سپس بجاى نفرين، چنين دعا كرد:
اللّهمّ اهد قومى فانّهم لا يعلمون.
 «خدايا قوم مرا هدايت كن، زيرا آنها ناآگاه هستند».

واکنش عمر خطاب به فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)

و به روايت ديگر، عمر بن خطاب به پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم عرض كرد: پدر و مادرم بفدايت اى رسول خدا، نوح علیه السلام بر قوم خود نفرين كرد و گفت:
رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرِينَ دَيَّاراً.
 «پروردگارا در روى زمين احدى از كافران را زنده مگذار». (نوح- 26).
اگر تو ما را نفرين كنى همه ما به هلاكت مى‏رسيم، اينك ببين كه بر پشت‏ شما لطمه وارد شده و صورتت مجروح گشته و دندانهايت شكسته شده، در عين حال بجاى نفرين، براى دشمن دعا مى ‏كنى و مى ‏گوئى: «خدايا قوم مرا هدايت كن زيرا ناآگاه هستند».

نظر قاضی عیاض

قاضى عياض پس از نقل اين مطلب مى‏ گويد: به اين شيوه پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم كه جامع ارزشهاى اخلاقى و درجات عالى نيكوكارى و حسن خلق و بزرگوارى و درجه عالى صبر و استقامت و حلم است، خوب دقت كن، تا آنجا كه به سكوت و بردبارى اكتفا نشده بلكه آن حضرت دشمنان را مورد لطف قرار داده و براى آنها دعا كرده است، و با تعبير «قومى» (قوم من) علت محبّت خود نسبت به آنها را آشكار نموده است، و سپس از جانب آنها معذرت خواسته كه آنها ناآگاه هستند.
منبع: سيرت پيامبر اعظم و مهربان‏، محمد محمدى اشتهاردى‏، انتشارات ناصر، قم: 1385، صص144،145.
_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

نوجوان دانا

إرشاد القلوب: حكايت شده است كه نوجوانى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود، به پيامبر صلى اللّه عليه و آله سلام كرد و از خوش‏حالىِ ديدن ايشان، چهره‏ اش گشاده گشت و لبخند زد. پيامبر صلى اللّه عليه و آله به او فرمود:” اى جوان! مرا دوست دارى؟”.
گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، آرى! فرمود:” همچون چشمانت؟”.
گفت: بيشتر.
فرمود:” همچون پدرت؟”.
گفت: بيشتر.
فرمود:” همچون مادرت؟”.
گفت: بيشتر.
فرمود:” همچون خودت؟”.
گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، بيشتر.
فرمود:” همچون پروردگارت؟”.
گفت: خدا را، خدا را، خدا را، اى پيامبر خدا! كه اين مقام، نه براى توست و نه ديگرى. در حقيقت، تو را براى دوستىِ خدا، دوست مى‏ دارم.
در اين هنگام، پيامبر صلى اللّه عليه و آله به همراهان خود روى كرد و فرمود:
” اين گونه باشيد. خدا را به سبب احسان و نيكى ‏اش به شما، دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا، دوست بداريد”.
منبع: حكمت نامه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و سلم،محمدى رى شهرى و همكاران‏، دارالحدیث، قم: 1386، صص 319-320.
_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

شغل اهل بهشت

عبد الله بن عمر مى‏گويد:
مردى خدمت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد عرض كرد: يا رسول الله! شغل اهل بهشت چيست؟ فرمود:
«راستى و راستگويى، هر گاه بنده ‏اى راست گويد، نيكوكار است، و هر كه نيكوكار باشد، در امان است، و هر كه در امان باشد وارد بهشت مى‏ شود».
عرض كرد: يا رسول كار اهل جهنّم چيست؟ فرمود:
«دروغگويى، هر گاه بنده‏ اى دروغ گويد، بدكار است و هر گاه بدكار شد، كافر است، و هر گاه كافر شد، وارد آتش دوزخ مى ‏شود.» (1)
منبع:مجموعه ورّام، آداب و اخلاق در اسلام / ترجمه تنبيه الخواطر، مسعود بن عيسى ؛ ورام بن أبي فراس، ترجمه محمد رضاعطائی ، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى : 1369ش،ص99.
_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

اویس قرنی و اطاعت مادر

گويند اويس شتربانى مى كرد و از اجرت آن مخارج مادر خود را مى داد. يك روز از مادر اجازه خواست كه براى زيارت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به مدينه رود. مادرش گفت اجازه مى دهم به شرط آنكه بيش از نصف روز در مدينه توقف نكنى. اويس حركت كرد وقتى به خانه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيد اتفاقا ايشان هم تشريف نداشتند. ناچار اويس بعد از يكى دو ساعت توقف پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را نديده به يمن مراجعت كرد. چون حضرت به خانه برگشت پرسيد اين نور كيست كه در اين خانه تابيده؟ گفت شتربانى كه اويس نام داشت به اينجا رسيد و بازگشت. فرمود آرى اويس در خانه ما اين نور را به هديه گذاشت و رفت .
درباره چنين شخصى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد يفوح روائح الجنة من قبل القرن و اشوقاه اليك يا اويس القرن،
نسيم بهشت از جانب يمن و قرن مى وزد چه بسيار مشتاقم به ديدارت اى اويس قرنى .(1)
تكيه بر خوابگاه نقش بس است
بر تنم نقش بوريا هوس ‍ است
دلم از قيل و قال گشته ملول
از خوشا خرقه و خوشا كشكول
گر نباشد اطاق و فرش حرير
كنج مسجد خوشست و كهنه حصير
ور مزعفر مرا رود از ياد
سر نان جوين سلامت باد
لوحش الله ز سينه جوشى ها
باد ايام خرقه پوشى ها
كى بود كى بود كه گردم فرد
با دل ريش و سينه پر درد
نخوت جاء را ز سر فكنم
كنده حرص را ز پا شكنم
باز گيرم شهنشى از سر
و ز كلاه نمد كنم افسر
خاك بر فرق اعتبار كنم
خنده بر وضع روزگار كنم
(اصطلاحات اين شعر اشاره به ترك علائق زندگى است نه منظور خرقه و كشكول صوفى مسلكان باشد، شيخ بهاء مقامش بس ارجمندتر از آن است كه چنين فكرى درباره اش بشود.)
1- منتهى الامال ، ج 1، ص 142.
منبع: آگاه شویم، حسن امیدوار،جلد دوم.
_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

نجات جوان با رضایت مادر

مرحوم شيخ مفيد، به نقل از امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه حکايت نمايد:

روزي به رسول گرامي اسلام صلّي اللّه عليه و آله، خبر دادند که فلان جوان مسلمان، مدّتي است در سکرات مرگ و جان دادن به سر مي برد ونمي ميرد.
چون حضرت رسول بر بالين آن جوان حضور يافت، فرمود: بگو «لا إ لهَ إ لاّ اللّه»؛ ولي مثل اين که زبان جوان قفل شده باشد ونمي توانست حرکت دهد، حضرت چند بار تکرار نمود و جوان بر گفتن کلمه طيّبه «لا إ لهَ إ لاّ اللّه» قادر نبود.
زني در کنار بستر جوان مشغول پرستاري از او بود، حضرت از آن زن سؤ ال نمود: آيا اين جوان مادر دارد؟
پاسخ داد: بلي، من مادر او هستم.
حضرت فرمود: آيا از فرزندت ناراحت و ناراضي مي باشي؟
گفت: آري، مدّت پنج سال که است با او سخن نگفته ام.
حضرت پيشنهاد داد: از فرزندت راضي شو. عرض کرد: به احترام شما از او راضي شدم و خداوند نيز از او راضي باشد.
سپس حضرت به جوان فرمود: بگو «لا إ لهَ إ لاّ اللّه»، در اين موقع آن جوان سريع کلمه طيّبه را بر زبان خود جاري کرد.
بعد از آن، حضرت به او فرمود: دقّت کن، اکنون چه مي بيني؟
عرض کرد: مردي سياه چهره با لباس هاي کثيف و بدبو همين الا ن در کنارم مي باشد و سخت گلوي مرا مي فشارد.
حضرت رسول صلّي اللّه عليه و آله، اظهار نمود: بگو:
«يا مَنْ يَقْبَلُ الْيَسيرَ، وَ يَعْفُو عَنِ الْکَثيرِ، إ قبَلْ مِنِّي الْيَسيرَ، وَاعْفُ عنّيِ الْکَثيرَ، إ نّکَ اءنْتَ الْغَفُورُ الرَّحيم».
 اي کسي که عمل ناچيز را پذيرا هستي، و از خطاهاي بسيار در مي گذري، کمترين عمل مرا بپذير و گناهان بسيارم را به بخشاي؛ همانا که تو آمرزنده و مهربان هستي،
وقتي جوان اين دعا را خواند، حضرت فرمود: اکنون چه مي بيني؟
گفت: مردي خوش چهره و سفيد روي و خوش بو با بهترين لباس، در کنارم آمد و با ورود او، آن شخص سياه چهره رفت.
حضرت فرمود: بار ديگر آن جملات را بخوان، وقتي تکرار کرد.
و در همان لحظه روح، از بدنش خارج شد و به دست پر برکت پيامبر اسلام صلّي اللّه عليه و آله، نجات يافت و سعادتمند گرديد.[1] .
(1)بحارالانوار،ح92،ص342 به نقل از امالی شیخ مفید،ج1،ص63.
_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________
 سفانه دختر حاتم
هنگامى كه اسيران بنى طى (قبيله حاتم طائى) را به مدينه آوردند و آنها را وارد خدمت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كردند از جمله آنها سفانه دختر حاتم بود. مردم از زيبائى او در شگفت شدند؛ وقتى كه شروع به سخن گفتن كرد در ملاحت گفتار و شيرينى بيانش حيران گشتند به طورى كه زيبائى او را فراموش كردند. گفت اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پدرم از دنيا رفت و برادرم پنهان شد اگر مرا آزاد كنى تا دشمنان سرزنش نكرده و قبائل عرب طعنه نزنند بسيار بجا و به مورد است زيرا پدرم مردى طرفدار اخلاق پسنديده بود. گرسنگان را سير مى كرد و برهنگان را پوشاك مى داد. هيچ آرزومندى پيش او نيامد مگر اينكه به آرزوى خود رسيد.
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود دخترك اين صفات كه شمردى از اخلاق مومن است اگر پدرت زنده مى بود ما از خداوند برايش ‍ طلب بخشايش و رحمت مى كرديم .
پس از آن فرمود: او را آزاد كنيد به واسطه شرافت پدرش . عرض كرد تقاضا دارم اينهائى كه با منند نيز دستور دهيد آزاد كنند. حضرت فرمود: همراهان او را به واسطه شرافت خودش آزاد كنند. آنگاه فرمود:سه دسته را ترحم و رسيدگى نمائيد: 1. عزيزى كه بعد از عزت خوار شود. 2. ثروتمندى كه بينوا گردد. 3. دانشمندى كه در ميان نادانان ضايع شده باشد.
سفانه عرض كرد اجازه مى دهيد براى شما دعا كنم ؟ فرمود: بكن . گفت: خداوند كمكها و نيكوكاريهاى شما را شامل مستمندان و بيچارگان نمايد و هيچ نعمتى را از قوم و دسته اى نگيرد مگر آنكه شما را وسيله بازگشت آن نعمت قرار دهد. حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: آمين . بعد دستور داد مقدارى شتر و گوسفند به او دادند كه ميان دره را فرا گرفت . دختر حاتم از اين بخشش در شگفت شد، عرض كرد اين نوع جود و سخاوت مخصوص كسانى است كه از فقر و پريشانى نترسند. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: مرا پروردگارم اينطور تربيت كرده . عرض كرد اجازه مى فرمائيد بسوى خانه خود برگردم ؟
فرمود: تو مهمان ما هستى تا از خويشاوندانت شخص مورد اعتمادى بيايد و به همراهى او بروى. بعد از چند روز كه در ضيافت آن حضرت بود از بستگانش آمدند خدمت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) رسيد و اجازه رفتن خواست . پيغمبر دستور داد محلى براى او تهيه كردند كه روپوش آن از خز بود و با پسر عموهايش او را بازگرداند. در تمام راه هرگاه سفانه سر از محمل بيرون مى كرد مى ديد عده اى با شمشيرهاى برهنه به حفظ و حراست او ماءمورند.
وقتى به وطن رسيد به برادر خود عدى بن حاتم گفت برو ملحق به اين مرد شو اگر او را ببينى خواهى دانست به راستى پيغمبرى بزرگوار و با عظمت است. عدى آماده رفتن گرديد و به مدينه آمد. هنگامى كه حضرت در مسجد بود وارد خدمت ايشان گرديد. همين كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) او را ديد فرمود: تو كيستى؟ عرض كرد من عدى بن حاتمم . حضرت از جاى بلند شد و عباى خود را زير او پهن كرد و او را بر روى او نشانيد، (و جلس بين يديه) و خود آنجناب به جهت احترام او روبروى او نشست از مشاهده اين اخلاق پسنديده عدى اسلام آورد.(1)

1- شجره طوبى ، ج 2، ص 22.

آگاه شویم،حسن امیدوار،جلد سیزدهم.

_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

 شرط برای ضمانت بهشت

حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: عده اى از انصار خدمت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آمده پس از سلام عرض كردند يا رسول الله حاجتى داريم . فرمود: چيست حاجت شما. گفتند درخواست بزرگى است. فرمود: هر چه هست بگوئيد.

گفتند مى خواهيم براى ما بهشت را ضمانت بفرمائيد. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) سر به زير انداخت و يا چيزى بر روى زمين مى كشيد پس از لحظه اى سر بر داشته فرمود: ضمانت مى كنم به شرط اينكه از احدى چيزى نخواهيد و سؤ ال نكنيد. پس از اين شرط خود را مقيد نمودند كه سؤ ال نكنند به طورى كه در مسافرت هنگام سوارى اگر شلاق يكى از آنها مى افتاد از ترس سؤ ال و درخواست ، به كسى نمى گفت آن را بدهد. پياده مى شد و برمى داشت حتى بر سر سفره آب مى خواست يك نفر از او نزديك تر به آب بود نمى گفت آب را بده از جا حركت كرده آب مى خورد.(1)

1- فروع كافى ، جزء 4، ص 21.

منبع :آگاه شویم،حسن امیدوار،جلد دهم.

_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

 فقیر یا ثروتمند

حضرت باقر (عليه السلام) فرمود: مردى از پيروان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بنام سعد بسيار مستمند بود و جز اصحاب صفه محسوب مى شد (كسانى كه به واسطه نداشتن منزل در يكى از غرفه هاى مسجد زندگى مى كردند) تمام نمازهاى شبانه روزى را پشت سر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گذارد. آن جناب از تنگدستى سعد متاثر بود. روزى به او وعده داد كه اگر مالى به دستم بيايد تو را بى نياز مى كنم. مدتى گذشت اتفاقا چيزى بدست ايشان نيامد. افسردگى پيغمبر بر وضع سعد و نداشتن وجهى كه او را تاءمين كند بيشتر شد. در اين هنگام جبرئيل نازل گرديد و دو درهم با خود آورد. عرض كرد خداوند مى فرمايد ما از اندوه تو به واسطه تنگدستى سعد آگاهيم. اگر مى خواهى از اين حال خارج شود دو درهم را به او بده و بگو خريد و فروش كند. حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) دو درهم را گرفت . وقتى براى نماز ظهر از منزل خارج شد سعد را مشاهده فرمود به انتظار ايشان بر در يكى از حجرات مقدسه ايستاده . فرمود مى توانى تجارت كنى ؟ عرض كرد سوگند به خدا كه سرمايه ندارم . دو درهم را به او داده فرمود با همين سرمايه خريد و فروش كن .

سعد پول را گرفت و براى انجام فريضه در خدمت حضرت به مسجد رفت . نماز ظهر و عصر را بجا آورد. پس از پايان نماز عصر رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود حركت كن در طلب روزى جستجو نما. سعد بيرون شد و شروع به معامله كرد. خداوند بركتى به او داد كه هر چه را به يك درهم مى خريد دو درهم مى فروخت . خلاصه معاملات او هميشه سودش برابرى با اصل سرمايه داشت . كم كم وضع مالى او رو به افزايش گذاشت . به طورى كه بر در مسجد دكانى گرفت و اموال و كالاى خود را در آنجا جمع كرده مى فروخت . رفته رفته اشتغالات تجارتى اش ‍ زياد گرديد. تا به جائى رسيد كه وقتى بلال اذان مى گفت و حضرت براى نماز بيرون مى آمد سعد را مشاهده مى فرمود هنوز خود را آماده نماز نكرده و وضو نگرفته با اينكه قبل از اين جريان پيش از اذان مهياى نماز بود.

پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمود سعد دنيا تو را مشغول كرده و از نماز بازداشته. عرض مى كرد چه كنم اموال خود را بگذارم ضايع شود؟! به اين شخص جنس فروخته ام مى خواهم قيمت را دريافت كنم و از اين ديگرى كالائى خريده ام بايستى جنسش را تحويل گرفته قيمت آن را بپردازم .
پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از مشاهده اشتغال سعد به ازدياد ثروت و بازماندش از عبادت و بندگى افسرده گشت. بيشتر از مقدارى كه در موقع تنگدستى اش متاثر بود. روزى جبرئيل نازل شده عرض كرد خداوند مى فرمايد، از افسردگى تو اطلاع يافتيم اينك كدام حال را براى سعد مى پسندى وضع پيشين را يا گرفتارى و اشتغال كنونى او را به دنيا و افزايش ثروت .
فرمود همان تنگدستى سابقش را بهتر مى خواهم زيرا دنياى فعلى او آخرتش را بر باد داده. جبرئيل گفت آرى علاقه به دنيا و ثروت انسان را از ياد آخرت غافل مى كند. اگر بازگشت حال گذشته او را مى خواهى دو درهمى كه به و داده اى پس بگير. آنجناب از منزل خارج شد. پيش سعد آمده فرمود دو درهمى كه به تو داده ام برنمى گردانى ؟ عرض كرد چنانچه دويست درهم خواسته باشيد مى دهم . فرمود نه همان دو درهمى كه گرفتى بده . سعد پول را تقديم كرد. چيزى نگذشت كه دنيا بر او مخالف و به حال اوليه خود برگشت .(1)

1- حيوة القلوب ، ج 1، ص 578.

آگاه شویم،حسن امیدوار،جلد هشتم.

_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

جواب پیامبر به پیک مستمندان

انس بن مالك گفت مستمندان مردى را به عنوان پيك خدمت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرستادند. وقتى كه شرفياب شد عرض كرد من از طرف بينوايان پيامى دارم . حضرت فرمود مرحبا به تو و دسته اى كه از طرف آنها نمايندگى دارى. ايشان طايفه اى هستند كه من آنها را دوست دارم. عرض كرد فقرا مى گويند يا رسول الله ثروتمندان تمام حسنات را برده اند به حج مى روند كه ما قادر نيستيم . اگر مريض ‍ شوند زيادى اموال خود را مى فرستند تا بر ايشان ذخيره باشد.
فرمودند به بينوايان بگو هر فقيرى كه صابر و شكيبا باشد سه امتياز دارد كه ثروتمندان ندارند.
1. در بهشت غرفه هايى است كه بهشتيان چشم به آنها مى اندازند همانطورى كه مردم ستارگان را تماشا مى كنند وارد آن قصرها نمى شود مگر پيغمبر، مستمند يا شهيد بينوا و يا مومن فقير.
2. نصف روز قبل از اغنياء داخل بهشت مى شوند كه طول آن نصف پانصد سال است .
3. هرگاه ثروتمندى بگويدسبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر و فقيرى هم همين ذكر را بگويد ثواب غنى معادل فقير نمى شود اگر چه ده هزار درهم هم انفاق كند. اين سبقت در ساير كارهاى نيك و عبادات محفوظ است . پيك بازگشته به آنها خبر داد همه گفتند به اين وضع راضى شديم .(1)
1- انوار نعمانيه، ص 332 و اثنى عشريه .

منبع: آگاه شویم، حسن امیدوار، جلد هشتم.

_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

کدامیک بهترند؟

شيخ جليل محمدبن يعقوب كلينى از نوفلى نقل كرده كه على بن الحسين (عليه السلام) فرمود. حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) در بيابان به شتربانى گذشتند. مقدارى شير از او تقاضا كردند. در پاسخ گفت آنچه در سينه شتران است اختصاص به صبحانه اهل قبيله دارد و آنچه در ظرف دوشيده ام شامگاه از آن استفاده مى كنند. آنجناب دعا كردند خداوند مال و فرزندان اين مرد را زياد كن . از او گذشته در راه به ساربان ديگرى برخوردند. از او هم درخواست شير كردند. ساربان سينه شتران را دوشيده محتوى ظرفهاى خود را در ميان ظرفهاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم)  ريخت و يك گوسفند نيز اضافه بر شير تقديم نمود، عرض ‍ كرد فعلا همين مقدار پيش من بود چنانچه اجازه دهيد بيش از اين تهيه و تقديم كنم . پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) دست خويش را بلند كرده گفتند خداوندا به اندازه كفايت به اين ساربان عنايت كن . همراهان عرض كردند يا رسول الله آنكه درخواست شما را رد كرد برايش دعائى كردى كه ما همه آن دعا را دوست داريم ولى براى كسى كه حاجت شما را برآورد از خداوند چيزى خواستيد كه ما دوست نداريم .
فرمود ماقل و كفى خير مما كثر و اللهى مقدار كمى كه كافى باشد در زندگى بهتر از ثروت زيادى است كه انسان را به خود مشغول كند. اين دعا را نيز كردند
اللهم ارزق محمدا و آل محمد الكفاف خدايا به محمد و آل او به مقدار كفايت لطف فرما.(1)
1- انوار نعمانيه ، ص 342.

منبع: آگاه شویم،حسن امیدوار،جلد هشتم.

_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

 نهایت از خود گذشتگی

در جلد نهم بحارالانوار ص 514 از تفاسير عامه نقل مى كند كه: مردى پيش ‍ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و از گرسنگى شكايت كرد. آن جناب فرستاد به نزد زنهاى خود كه اگر خوراكى پيش شما يافت مى شود براى اين مرد بدهيد. گفتند غير آب چيزى اينجا پيدا نمى شود. پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود من لهذا الرجل الليلة ؛ كيست امشب اين مرد را خوراك دهد. على (عليه السلام ) عرض كرد من امشب او را مهمان مى كنم .
آنگاه امير المؤ منين (عليه السلام) به خانه پيش فاطمه زهرا (عليها السلام) آمد. پرسيد خوراكى يافت مى شود كه اين مرد را پذيرائى كنيم ؟ فاطمه (عليها السلام ) عرض كرد مختصرى كه بچه ها را كفايت كند هست ولى مهمان را بر فرزندان خود مقدم مى دارم .
حضرت فرمود نومى الصبية و اطفى ء السراج ؛ بچه ها را بخوابان و چراغ را خاموش كن . چراغ را خاموش كرد، ظرف غذا را كه بر زمين گذاشت على (عليه السلام ) دهان خود را حركت مى داد و چنان مى نمود كه مشغول خوردن است تا ميهمان با خاطرى آسوده غذا بخورد. همين كه آن مرد به اندازه كافى غذا خورد دست كشيد. كاسه را به فضل خداوند پر از غذا يافتند. صبحگاه امير المؤ منين (عليه السلام) براى نماز به مسجد رفته بود بعد از انجام فريضه ، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به على (عليه السلام) نگاهى كرد و قطرات اشك از ديده فرو ريخت . فرمود يا ابالحسن ديشب خداوند از عمل شما در شگفت شد و اين آيه را فرستاد و يؤ ثرون على انفسهم و لوكان بهم خصاصة، ديگران را بر خويش مقدم مى دارند اگر چه خود تنگدست و گرسنه باشد. منظور على و فاطمه و حسن و حسين (عليهم السلام ) مى باشند.(1)

1- نهم بحار، ص 514.

منبع: آگاه شویم، حسن امیدوار،جلد هفتم

_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

مثالی برای روز قیامت

پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) روزى به سلمان و اباذر هر كدام درهمى داد. سلمان درهم خود را انفاق كرد و به بينوائى بخشيد ولى اباذر صرف در مخارج خانواده خود كرد. روز بعد حضرت دستور داد آتشى افروختند و سنگى را بر روى آن گذاردند. همين كه سنگ گرم شد و حرارت شعله هاى آتش در دل آن اثر كرد سلمان و اباذر را پيش خواند و فرمود: هر كدام بايد بالاى اين سنگ برويد و حساب درهم ديروز را بدهيد.
سلمان بدون درنگ و ترس پاى بر سنگ گذاشت و گفت ( انفقت فى سبيل الله) در راه خدا دادم .
وقتى كه نوبت اباذر رسيد ترس او را فرا گرفت. از اينكه پاى برهنه روى سنگ بگذارد و تفصيل مصرف يك درهم را بدهد از اين رو در تحير بود. پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: از تو گذشتم زيرا تاب گرماى اين سنگ را ندارى و حسابت به طول مى انجامد ولى بدان صحراى محشر از اين سنگ گرمتر است و تابش آفتاب قيامت شعله هاى فروزان آتش سوزان تر سعى كن با حساب پاك و دامنى نيالوده به معصيت وارد محشر شوى.(1)
اى كه ترا گشته جهل مشت و گريبان
چشم بپوشيده اى ز دين و ز ايمان
هيچ نيانديشى از عذاب قيامت
هيچ نپرهيزى از شراره نيران
رفته بگوشت كه كردگار كريمست
صاحب عفو است و لطف و رحمت و احسان
ليك ندانى كه مى كشد سوى دوزخ
معصيت خالق و اطاعت شيطان
گرچه كند روز رستخيز شفاعت
آنكه رسول است و برگزيده يزدان
راه چنان رو كه روز حشر ندارد
خجلت اگر خواست از براى تو غفران
راه ابوجهل كى ترا برساند
سوى مقامى كه رفت بوذر و سلمان
1- خزينة الجواهر، ص 356.
منبع: آگاه شویم،حسن امیدوار،جلد چهارم.
_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

مردی که کمک می خواست

به گذشته ی پرمشقت خویش می اندیشید، به یادش می افتاد كه چه روزهای تلخ و پرمرارتی را پشت سر گذاشته، روزهایی كه حتی قادر نبود قوت روزانه ی زن و كودكان معصومش را فراهم نماید. با خود فكر می كرد كه چگونه یك جمله ی كوتاه- فقط یك جمله- كه در سه نوبت پرده ی گوشش را نواخت، به روحش نیرو داد و مسیر زندگانی اش را عوض كرد و او و خانواده اش را از فقر و نكبتی كه گرفتار آن بودند نجات داد.
او یكی از صحابه ی رسول اكرم بود. فقر و تنگدستی بر او چیره شده بود. در یك روز كه حس كرد دیگر كارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود و وضع خود را برای رسول اكرم شرح دهد و از آن حضرت استمداد مالی كند.
با همین نیت رفت، ولی قبل از آنكه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اكرم به گوشش خورد: «هركس از ما كمكی بخواهد ما به او كمك می كنیم، ولی اگر كسی بی نیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نكند خداوند او را بی نیاز می كند». آن روز چیزی نگفت و به خانه ی خویش برگشت. باز با هیولای مهیب فقر كه همچنان بر خانه اش سایه افكنده بود روبرو شد. ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اكرم حاضر شد. آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم شنید: «هر كس از ما كمكی بخواهد ما به او كمك می كنیم، ولی اگر كسی بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز می كند».این دفعه نیز بدون اینكه حاجت خود را بگوید به خانه ی خویش برگشت. و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان می دید، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اكرم رفت. باز هم لبهای رسول اكرم به حركت آمد و با همان آهنگ- كه به دل قوّت و به روح اطمینان می بخشید- همان جمله را تكرار كرد.
این بار كه آن جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس كرد. حس كرد كه كلید مشكل خویش را در همین جمله یافته است. وقتی كه خارج شد با قدمهای مطمئنتری راه می رفت. با خود فكر می كرد كه دیگر هرگز به دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت. به خدا تكیه می كنم و از نیرو و استعدادی كه در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده می كنم و از او می خواهم كه مرا در كاری كه پیش می گیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد.
با خودش فكر كرد كه از من چه كاری ساخته است؟ به نظرش رسید عجالتاً این قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هیزمی جمع كند و بیاورد و بفروشد.
رفت و تیشه ای عاریه كرد و به صحرا رفت، هیزمی جمع كرد و فروخت. لذت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهای دیگر به این كار ادامه داد، تا تدریجا توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم كار را بخرد. باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد.
روزی رسول اكرم به او رسید و تبسم كنان فرمود: «نگفتم، هركس از ما كمكی بخواهد ما به او كمك می دهیم، ولی اگر بی نیازی بورزد خداوند او را بی نیاز می كند».[1]
[1] . اصول كافی ، ج /2ص 139- «باب القناعة» . و سفینة البحار ، ماده ی «قنع» .

منبع: داستان راستان،شهید مطهری،جلد اول.

_______________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________________

دعا و نفرین امام علی علیه السلام

امام زين العابدين (عليه السلام) فرمود: هنگامى كه جنازه براء بن معرور را آوردند تا حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) بر او نماز بخواند. فرمود على بن ابيطالب (عليه السلام) كجاست ؟ عرض كردند براى انجام درخواست يكى از مسلمين به قبا رفته ، فرمود: خداوند مرا امر كرده كه نماز خواندن بر جنازه براء را تاخير بيندازم تا على (عليه السلام) بيايد و از سخنى كه براء در حضور پيغمبر خدا به او گفته در گذرد و او را ببخشد و مرگ با، سم را خداوند كفاره همان سخن قرار دهد.
عرض كردند براء مردى شوخ بود، آن سخن را از روى مزاح گفت نه جدا تا خداوند بر گفته اش او را مواخذه نمايد.
فرمود اگر جدى گفته بود خداوند تمام اعمالش را تباه مى كرد اگر چه به مقدار فاصله بين زمين و عرش طلا و نقره صدقه داده باشد ولى چون مردى شوخ بود و آن سخن را به شوخى گفت من ميل دارم همه بدانيد كه على (عليه السلام) از او در خشم نيست و در حضور شما دو مرتبه او را حلال نمايد و از برايش طلب آمرزش كند تا باعث قرب و بلندى درجه او در نزد خدا گردد. (1)
چيزى نگذشت على (عليه السلام) حاضر شد. جنازه براء را در پيش ‍ گرفته گفت خدا رحمتت كند براء! مردى بسيار با نماز و پيوسته روزه بودى و در راه خدا از دنيا رفتى. پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود اگر شخصى از مرده گان شما از پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بى نياز باشد همانا آن مرد براء بن معرور است كه به واسطه دعاى على (عليه السلام) از نماز پيغمبر بى نياز است از جاى حركت نموده بر او نماز خواند و دفنش كرد.
وقتى براى تعزيه نشست رو به بستگان براء نموده و فرمود: شما اى بستگان براء به تهنيت سزاوارتريد تا تسليت زيرا روح او كه به آسمانها صعود كرد از آسمان اول تا هفتم و از حجب تا كرسى و عرش برايش ‍ قبه هائى افراشتند. آنگاه به سوى بهشت رفت ، تمام خزان بهشت او را استقبال نمودند و همه حوريه ها او را مشاهده كردند همگى گفتند طوباك طوباك يا روح البراء! انتظر عليك رسول الله عليا صلوات الله عليهما و آلهما الكرام حتى ترحم عليك و استغفرلك .
خوشا به حالت ، خوشا به حالت ، روح براء! پيغمبر انتظار كشيد تا على (عليه السلام)  بيايد و برايت طلب آمرزش و رحمت كند. حاملين عرش ‍ پروردگار به ما از طرف خداوند خبر دادند كه فرمود اى بنده اى كه در راه من جان دادى هر آينه اگر گناهانت به اندازه ريگها و شنها و دانه هاى باران و برگ درختان و به عدد مويهاى حيوانات و چشم برهم زدن و نفسها و حركات و سكنات آنها مى بود، به واسطه دعاى على بن ابيطالب (عليه السلام) بخشيده مى شد.
قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فتعرضوا عبادالله لدعاء على لكم و لا نتعرضوا لدعاء عليكم فان من دعا عليه اهلكه الله و لو كانت حسناته بعدد ما خلق الله كما ان من دعا له اسعده الله و لو كانت سيئاته بعدد ما خلق الله .
پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
بندگان خدا! خويشتن را در معرض دعاى على (عليه السلام) قرار دهيد مباد مورد نفرين او واقع شويد زيرا، بر هر كه نفرين كند خداوند او را هلاك خواهد نمود اگر چه كارهاى نيكش برابر با شماره تمام مخلوقات كند همانطور كه براى هر كس دعا كند سعادتمند مى شود اگر چه گناهانش به اندازه تمام مخلوقات باشد. (2)

1- هنگامى كه پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از فتح خيبر بازگشت و وارد مدينه شد زنى يهودى ران مسمومى را بريان كرده به هديه خدمت آنجناب آورد. حضرت فرمود نان بياوريد. هنوز آنجناب دست به غذا نبرده بود براء بن معرور شروع به خوردن كرد. على (عليه السلام) فرمود براء بر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سبقت مگير. گفت مثل اينكه تو پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را نسبت به بخل مى دهى. فرمود نه من از نظر احترام و عظمت پيغمبر مى گويم براى من و تو و احدى جايز نيست كه در كار يا سخن يا خوراك يا آب بر پيغمبر پيشى بگيرد. براء گفت من كه آنجناب را بخيل نمى دانم . على (عليه السلام) فرمود چون اين غذا را زنى يهودى آورده وضعش معلوم نيست اگر به دستور پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بخورى ترا آسيبى نمى رساند ولى بدون اجازه اگر خوردى چنانچه زيانى ديدى از جانب خودت مى باشد. براء اين سخنان را مى شنيد و لقمه را در دهان گذاشته مى خورد. به واسطه همان لقمه مسموم از دنيا رفت . اين گفتگو همان مزاحى بود كه حضرت اشاره فرمود.

2- جزء 17 بحارالانوار چاپ آخوندى ، ص 310 و 320.
منبع: آگاه باشیم،حسن امیدوار،جلد اول.

جبهه جنگ یا خدمت به پدر و مادر

در امالى صدوق از جابر نقل مى كند كه حضرت صادق فرمود:

مردى خدمت پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد يا رسول الله من خيلى مايل به جهاد هستم . فرمود

جهاد كن در راه خدا اگر كشته شوى زنده و جاويد خواهى بود در نزد خدا و توشه و بهره مردان زنده را مى گيرى و اگر بميرى پاداش تو بر خداوند است و هرگاه زنده بازگردى به وطنت، گناهانت آمرزيده شده و پاك هستى همانند روزى كه از مادر متولد شده اى.

عرض كرد يا رسول الله پدر و مادرم پير شده اند و آنها مى گويند ما به تو انس داريم و رفتن مرا به جهاد دوست ندارند و فرمود

با پدر و مادرت باش؛ فو الذى نفسى بيده لانسهما بك يوما و ليلة خبر من جهاد سنة؛

سوگند به كسى كه جانم به دست اوست يك شبانه روز انس آنها به تو بهتر از يك سال گذراندن در جبهه جنگ است.(1)

1- بحارالانوار، ج 16، ص 21.

منبع: آگاه شویم،حسن امیدوار،جلد دوم.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *