اشعار |ویژه حضرت ام البنین سلام الله علیها

خانه / اشعار / اشعار |ویژه حضرت ام البنین سلام الله علیها

سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح

درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح…

ادب به قامت زهرایی‌ات قیام کند

وفا به غیرت عباس تو سلام کند…

باز کن چشمان از اندوه مالامال را

چار داغ تازه داری ، چارفصل سال را

پا به پای چار فصل داغ هایت مثل ابر

بارها خون گریه کردم ، منتهی الآمال را

منتهی الآمال آورده است ، حتی دشمنان

گریه می کردند این پروانه ی بی بال را

پای عشق آمد میان ، دست کریمت باز شد

عشق می بندد همیشه پای استدلال را

داغ پشت داغ ،  پشت داغ ، پشت داغ …آه

داغداران خوب می فهمند این احوال را

از شهامت مانده بر دوشت مدال افتخار

کم خدا. انداخت بر دوش زنی این شال را

چار داغت را نیاوردی به رو ، گفتی حسین

کرد بارانی سوالت ، روز استقبال را

عشق تو خون خدا و عشق ما عباس توست

او که از حق جای دستانش گرفته بال را

مادر دریا ببخش این شعر در شان تو نیست

کاش می بستم به مدحت این زبان لال را

عباس شاهزیدی

 

 

 

******************************

 

 

 

فدای حُسن دل‌انگیز باغبان شده بود

بهار، با همه سرسبزی‌اش خزان شده بود

چهار دسته گُلش را به پنج تن بخشید

مقیمِ خاکِ درش، هفت آسمان شده بود

چه سربلند و سرافراز امتحان پس داد

برای عرض ادب، سخت امتحان شده بود

به عشق «شیر خدا» از یل دلاور خود

گذشت اگر چه در این راه نیمه‌جان شده بود

چه امتحان بزرگی! که در رثای حسین

-و نه به خاطر فرزند- روضه‌خوان شده بود

اگر چه پیر شد از داغِ بی‌امان، اما

به پشتوانهٔ زینب دلش جوان شده بود

فدای «اُمّ اَبیها» شدن علامت داشت

به این سبب قد «اُمّ البنین» کمان شده بود

سیدمهدی موسوی

 

 

******************************

 

 

روزی که پا به عرش معلا گذاشتی!

بر هر چه داشت نقش «تو» را، پا گذاشتی

در هیئت کنیزی اولاد فاطمه

این‌گونه پا به خانهٔ مولا گذاشتی

می‌ریخت از نگاه تو احساس مادری

مرهم به زخم زینب کبری گذاشتی

«مولا صدا بزن، نه برادر! حسین را…»

این جمله را تو بر لب سقا گذاشتی

در کربلا برای دل سنگ کوفیان

چار آینه به رسم تماشا گذاشتی

با تو بقیع داغ دلش تازه شد که تو

پا جای پای غربت زهرا گذاشتی

پیش از تو نوحه، شور حماسی نمی‌گرفت

رسم خوشی‌ست آنچه که بر جا گذاشتی

از خوان نوحه‌خوانی تو آب می‌خورد

چشمان خیس ما که بر آن پا گذاشتی

 سیدمحمدجواد میرصفی

 

 

******************************

 

 

سلام ما به تو، ای هاجر چهار ذبیح

درود ما به تو، ای مریم چهار مسیح…

ادب به قامت زهرایی‌ات قیام کند

وفا به غیرت عباس تو سلام کند…

اگر چه با همه گفتی کنیز زهرایی

به چشم آل محمّد عزیز زهرایی

تو بعد فاطمه در بیت وحی فاطمه‌ای

تو آسمان ادب را همیشه قائمه‌ای

به نفس پاک محمّد تو همدمی مادر

مسیح عشق و ادب را تو مریمی مادر

بهشت شیفتۀ چار لالۀ یاست

کلید باب حوائج به دست عبّاست

مزار توست کنار مزار چار امام

که چار ماهِ تمامت به خون نشست تمام…

مگر به گوش، پیام خدا ز غیب شنفت

که مادر اسم تو را از نخست فاطمه گفت

هزار قافله دل پای‌بست فرزندت

نشان بوسهٔ مولا به دست فرزندت…

اگر تو نام نبردی ز شاخۀ یاست

گریست دیدۀ زهرا برای عبّاست

الا تمام وجودت پر از نوای حسین

به گریه نایبة‌الزینبی برای حسین

روایتِ عطشِ کربلاست در اشکت

سلامِ گریه‌کنان حسین، بر اشکت

سرودِ زخم گلوی حسین، ورد لبت

خلوص زینب و عبّاس در نماز شبت…

تو مادر شهدا، همسر علی هستی

هزار حیف، غریبانه چشم خود بستی

خزان رسید چو بر برگ لالۀ یاست

نبود، جعفر و عثمان و عون و عبّاست

سپهر و مهر و مه و کوکبت کجا بودند

علی، حسین، حسن، زینبت کجا بودند

هماره ریخت به رخ از دو دیده، یاقوتت

اگر به دوش غریبانه رفت تابوتت

دگر به پیکرت آثار تازیانه نبود

دگر مراسم تشییع تو شبانه نبود…

 غلامرضا سازگار

 

 

******************************

 

 

بی‌تاب دوست بودی و پروا نداشتی

در دل به غیر دوست تمنا نداشتی

مادر! شنیده‌ام که تو در ازدحام زخم

جز ذکر یا حبیب به لب‌ها نداشتی

وقتی نسیم عشق وزیدن گرفته بود

جز آرزوی دیدن زهرا نداشتی

باور نمی‌کنم که در آن رستخیز درد

دستی برای یاری مولا نداشتی

آن لحظه می‌رسید به بالینت آفتاب

اما دریغ، چشم تماشا نداشتی

در مشک تشنه جرعهٔ آبی هنوز بود

اما توان بردن آن را نداشتی

تا خیمه‌های نور اگر آب می‌رسید

شرم از نگاه تشنهٔ، دریا نداشتی…

 منصوره حسن خانی

 

 

******************************

 

 

قصدی به جز فدا شدن و سوختن نداشت

جز این اگر که بود، نشانی ز من نداشت

آن‌قدر مرد ساختمش تا در امتحان

یک نهر تشنه بود و غم خویشتن نداشت

نزدم چه افتخاری از این بیشتر که او

مثل عموش جعفر، دستی به تن نداشت

مانند پاره‌های دل دختر رسول

بر خاک‌های سوخته ماند و کفن نداشت

دارم چهار یوسف، در مصر کربلا

امّا مدینه‌ام سرِ کنعان شدن نداشت

هر کاروان که آمد و رفتم به شوقشان

همراه خویش بویی از آن پیرهن نداشت

 مهدی فرجی

 

 

******************************

 

 

جز او بقیع زائر خلوت‌نشین نداشت

در کوچه‌باغ مرثیه‌ها خوشه‌چین نداشت

نجوای غمگنانه این مادر صبور

تأثیر، کمتر از نفس آتشین نداشت

جز چشم او که چشمهٔ احساس شد، کسی

یک آسمان ستاره به روی زمین نداشت

با آن‌که خفته بود به خون، باغ لاله‌اش

از شکوه کمترین اثری بر جبین نداشت

بعد از به دل نشاندن داغ چهار سرو

دلبستگی به واژهٔ ام‌البنین نداشت…

می‌گفت ای دلاور نستوه! ای رشید!

خورشید نیز صبر و رضا بیش از این نداشت

عباس من! که لالهٔ عباسی منی

ای کاش دل به داغ فراقت یقین نداشت

ای ساقی حرم که عطش تشنهٔ تو بود

ساقی به جز تو سلسلهٔ «یا و سین» نداشت

عباس من! شنیده‌ام افتاده‌ای از اسب

تاب تحمل تو مگر صدر زین نداشت؟

بر دست و بازوی تو علی بوسه داده بود

کس چون تو بازوان غرورآفرین نداشت

والله، بعد زمزمهٔ «اِن قطعتموا»

چشم تو اعتنا به یسار و یمین نداشت

تا موج نخل‌ها ز حضورت به هم نخورد

دریای غیرت این همه اوج و طنین نداشت

تو، ماه من نه… ماه بنی‌هاشمی ولی

پیشانی بلند تو این قدر چین نداشت

وقتی حسین بر سرت آمد، که یک نظر…

چشم تو تاب دیدن آن نازنین نداشت…

محمدجواد غفورزاده

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *