وضو در جزيره مينو «سيدصادق» را به معبودش رساند

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / وضو در جزيره مينو «سيدصادق» را به معبودش رساند

دوران دفاع مقدس دانشجويان رزمنده‌ زيادي را به خود ديد كه هر كدام با درايت، بينش و بصيرت خاصشان كه با شور و احساس آميخته شده بود فضايي خاص به جبهه‌ها بخشيده بودند.

حضور افراد صاحب انديشه و متفكري همچون حسين علم‌الهدي، احمدرضا احدي و محمد حسين قدوسي نمونه بارزي از بالندگي دانشجويان و دانشگاهيان در جبهه‌هاي جنگ تحميلي بود.

سيدصادق شفيعي هم يكي از دانشجويان متفكر و باانديشه بود كه پس از رفتنش به جبهه خيلي سريع توانايي‌هايش را ثابت كرد و در اندك زماني جايگاهش در سايه استعدادش به فرمانده‌اي زبده و كارآمد ارتقا يافت. او پس از مدتي مسئول محور ادوات، معاون گردان ادوات و فرمانده تيپ الحديد لشكر25 كربلا شد.

شهید محمد صادق

سيدصادق كه از مناطق سرسبز دوربار پا به جبهه گذاشته بود، از دوران جواني و پيش از شروع انقلاب مبارزات خود را شروع كرد و با جمع كردن بساط مشروب‌فروشي‌هاي شهر خيلي زود وارد فعاليت‌هاي انقلابي شد. شروع جنگ براي صادق فرصت مناسبي بود تا بار ديگر در صحنه عمل خودش را نشان دهد. او نمي‌خواست با نشستن در بيرون گود همانند بسياري از روشنفكرنمايان شاهد هجوم دشمن به سرزمينش باشد. به همين دليل با رها كردن درس و دانشگاه و حضور در جبهه تا آخرين نفس براي دفاع از وطنش مبارزه كرد.

شهيد شفيعي كه در سال 1360 به عضويت سپاه در آمد همراه ديگر رزمندگان در عمليات‌هاي مختلفي شركت كرد و جراحت‌هاي بسياري از هر عمليات برداشت. سيدصادق كه خاطرات زمان جنگش را به رشته تحرير در مي‌آورد، درباره يكي از مجروحيت‌هايش مي‌نويسد: «در عمليات والفجر مقدماتي من مجروح و روي زمين افتاده بودم. منطقه مثل روز با گلوله‌هاي منور روشن شده بود و تركش‌هاي داغ در كنارم به زمين مي‌خورد. شهادتين خودم را خواندم و به انتظار سرنوشت ماندم، چراكه قدرت حركت نداشتم و كسي هم جز خداوند نبود كه در آن لحظات حساس به دادم برسد. يكي از برادران در تپه بالا مجروح شده بود و ناله مي‌كرد. با چه شوري خدا را صدا مي‌زد. ديگر در خود رمقي حس نمي‌كردم. حتي قدرت نداشتم كه خود را قدري به جلو بكشم. چند ساعتي گذشت. به حضرت زهرا(س) توسل جستم و فقط او را صدا مي‌كردم. كم‌كم چشم‌هايم بسته شد. فكر كردم دارم از دنيا مي‌روم. سعي كردم خودم را به طرف قبله بكشم و آرام خوابيدم. مجدداً با انفجار گلوله خمپاره در كنارم بيدار شدم. صداي برادراني كه از خط مقدم برمي‌گشتند را شنيدم. يكي از آنها به سراغم آمد و مرا بوسيد و به دوش گرفت و من را به عقب برگرداندند.»

در آخرين عمليات قبل از شهادتش به واسطه شدت آسيب‌هاي وارد 9 ماه در بيمارستان بستري شد و هنوز زخم‌هايش به طور كامل التيام نيافته بود كه راهي جبهه شد و در كنار دوستانش در منطقه به نبرد پرداخت. حضور دوباره او و ديدار دوباره‌اش با آن شرايط جسمي باعث مضاعف شدن روحيه همرزمانش شد.

فرمانده تيپ الحديد در روز عيد غدير در اولين روز از شهريور سال 65 در حالي‌كه از خط مقدم جبهه، پس از انجام مأموريت در جزيره مينو به محل اردوگاه برمي‌گشت و مشغول وضو ساختن بود تا به عبادت و رازونياز به درگاه خدا بپردازد در اثر بمباران هواپيماهاي دشمن با وضو و لبخند به ديدار معبود شتافت. شهيد شفيعي در وصيتنامه‌اش چنين مي‌نويسد:«در درستي راهم شكي ندارم و اميد دارم كه در لحظات آخر عمرم غافل از دنياي شما نروم. به راهم ايمان دارم و به ايمانم عشق مي‌ورزم و همه اميد و آرزويم پيروزي اسلام و حاكميت آن در ميان ما و جهان است. بهترين لحظات عمرم را در جبهه‌ها گذراندم و نمي‌دانم كه چرا حاضر نيستم لحظه‌اي از جبهه دل بركنم و حتي تصور اينكه جبهه‌را ترك كنم برايم دردناك است. از خدا مي‌خواهم آنچه خود مي‌خواهد سرنوشتم آن شود. آنچه خواسته من است شايد در خواسته‌هايم ناخالصي باشد.»

*روزنامه جوان

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *