اشعار | ولادت امام حسن علیه السلام

اشعار | ولادت امام حسن علیه السلام

خانه / اشعار / اشعار | ولادت امام حسن علیه السلام

مدهوش جلوهای نحیف لب تو ایم

حیران آیه های شریف لب توایم

دیوانه ی صدای لطیف لب توایم

ما کشته گان نقش ظریف لب توایم

بحر رحمت را یکدانه گُهر پیدا شد

نخل عصمت را پاکیزه ثمر پیدا شد

مژده یاران که شب نیمه ی ماه رمضان

قرص خورشید به هنگام سحر پیدا شد

عاشقان قدر بدانید که پیش از شب قدر

بیت قرآن را قرآن دگر پیدا شد

امشب از اهل سموات ندائی بر خاست

که در آغوش زمین قرص قمر پیدا شد

دامن ماه خدا، چشم محمّد روشن

علی و فاطمه را نور بصر پیدا شد

دامن فاطمه شد سبز به میلاد حسن

صلوات همه بر حُسن خداداد حَسن

رمضان! قدر بدان ماه تمامت آمد

رحمت واسعه در سفره ی عامت آمد

“چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی”

آن شب قدر که خورشید به بامت آمد

مه رحمت، مه توبه، مه غفران، مه نور

که زهرا اختر تابنده، سلامت آمد

بانگ تکبیر برآور که خدا چهره گشود

سرِ تسلیم فرود آر، امامت آمد

روزه دار! ار ندهی دل به تولاّی حسن

با خبر باش که این روزه حرامت آمد

خوش ترین ذکر در این ماه، ثنای حسن ست

مهر این روزه ی سی روزه ولای حسن ست

رمضان! شهر خدای احد ذوالمننی

رمضان! جان منی، عشق منی، قلب منی

شهرها شهر نکویان و تو شهر اللّهی

ماه ها جمله نجوم و تو مه انجمنی

یازده ماه تمامند همه چشم به راه

که تو از چهره ی خود پرده به یک سو فکنی

هفته و روز و مه و سال همه می دانند

که زمان چون بدنی هست و تو جان در بدنی

نه فقط ماه خدائی که خدا می داند

مه پیغمبر و زهرا و علیّ و حسنی

امشب از نور، به تن پیرهنت بخشیدند

قدمش باد مبارک حسنت بخشیدند

این حسن کیست که سر تا قدم، او حسن است

این چراغی است که در بزم دل انجمن است

این کریم بن کریمی است که با دشمن و دوست

همه جا کرم و لطف و عطایش سخن است

این عزیزی است که پیغمبر اکرم فرمود

پسر من، جگر من، ثمر قلب من است

این امامی است که با صبر خداوندی خود

چون علیّ ابن ابیطالب دشمن شکن است

چه به خُلق و چه به خوی و چه به روی و چه به مو

حسن است و حسن است و حسن است و حسن است

چون زآغاز در او حسن خدا را دیدند

از همان روز ولادت حسنش نامیدند

رمز عزّ و شرف ماه صیام است حسن

رهبر صلح و علمدار قیام است حسن

چه به صلح و چه به جنگ و چه به صبر و چه سکوت

در همه حال امام است امام است حسن

آنچه خواهی زخداوند همه در کف اوست

رحمت واسعه و فیض مدام است حسن

گر چه در فرش بود تربت او کعبه ی دل

به خدایی خدایی عرش مقام است حسن

خلقتش سفره ی عام و همگان مهمانش

میزبان بر سر این سفره ی عام است حسن

به خدای که ودود است و غفور است و رحیم

او کریم است کریم است کریم است کریم

دوست در کفّه ی جودش دو جهان را دیده

خصم در خلق خوشش باغ جنان را دیده

هر گنه کار که رو سوی بقیعش برده

در طواف حرمش خطّ امام را دیده

چشم او بوده خدائی که به یک چشم زدن

قلب آینده و اعماق زمان را دیده

دست نگشوده گشوده گره عالم را

روی ناکرده عیان سرّ نهان را دیده

پدر و مادر و جد، هر که لبش بوسیده

در شمیم نفسش خنده ی جان را دیده

اهل عالم بنشینید به پای سخنش

همه دم بوی محمّد شنوید از دهنش

صلح او نیست کم از نهضت ثاراللّهی

در نگاهش کف دستی است زمه تا ماهی

اثر صلح و شکوفایی صبرش نگذاشت

که بشر افتد در تیره گی و گمراهی

به خداییّ خداوند تعالی یک آن

نیست در عزم و ثبات قدمش کوتاهی

حسن از صلح و حسین ابن علی با جنگش

هر دو دادند به ما، درس عدالت خواهی

او حسین است حسین ابن علی اوست بلی

هر دو را داده خدا سلطنت و آگاهی

شیعه از خون حسینیِ و پیام حسنی

به سر دوش گرفته تبر بت شکنی

یا حسن بر تو و بر صلح و قیام تو سلام

به سکوت تو و بر صبر مدام تو سلام

تو پیام آور صلحیّ و امامِ صبری

به پیام آوری تو به پیام تو سلام

هر کلامت شده مُشتی به دهان دشمن

به دهان تو درود و به کلامِ تو سلام

عادت تو کَرم و مَشی و مرامت احسان

به عطا و کرم و مَشی و مرامِ تو سلام

مام تو فاطمه، باب تو علی، جد احمد

به تو و جدّ و به باب تو، به مام تو سلام

میثم” از مِهر شما مُهر قبولی دارد

که زنخلش ثمر مدح شما می بارد

غلامرضا سازگار

 

 

 

***********************

 

 

 

تازه وارد هستم و نا آشنا

با کویر و بوی صحرا آشنا

عابری بی توشه ای درمانده ای

خسته و مسکین و از ره مانده ای

یک مسافر از کویر دور دست

کوله بارش خالی از هرچه که هست

خانه بر دوشم، نسیمی امدم

من به دنبال کریمی آمدم

آنکه تا پا بر سر دنیا نهاد

این زمین را افتخار سجده داد

گفت معبودی به جز الله نیست

از تولد تا شهادت راه نیست

نام او آمد ز بالاهای دور

سمت یثرب با طبقهای طهور

نام او بوی پر جبریل شد

بر زبان جدّ او تنزیل شد

فاطمه مانند رودی از عسل

چشمه ای کوچک گرفته در بغل

چشمه ای معصوم و مظلوم و صبور

چشم ای دنبال تشنه، گرچه دور

چشمه ای همزاد روح بوی سیب

جامع اضداد، مشهور غریب

چشمه ای در هر طپش آئینه جوش

در اراضی ازل، دیرینه جوش

چشمه نه دریای مروارید پوش

صد هزاران نوح را کشتی فروش

چشمه نه دریای موسی نیل کن

جُرعه اش، یک ذره را جبریل کن

عشق من ای سبزپوش لاله گون

ای هجای باز حاء و سین و نون

ای نژاد نور ای اصل نماز

ای پل صاف حقیقت از مجاز

اولین طغیان رود کوثری

دومین احمد نه دوم حیدری

ای تو سوم شخص این جغرافیا

چارمین شخصیت اهل کسا

ای حسین اکبر ای حُسن قدیم

تو کریم مایی و نعم الکریم

جز تو معمار بنای صبر کیست؟

جز تو ای دریا در اینجا ابر کیست؟

اصل ما در ریشه ی چشمان توست

انعکاس شیشه ش چشمان توست

صبح می خواهد شود مانند تو

گر شود بیدار با لبخند تو

سفره دار مردم بی چشم و رو

از لب تو مست هم مِی هم سبو

سفره ی دست کریمت بسته نیست

بر سرش جز مستمند و خسته نیست

دستهای سفره دارت را بیار

آسمان! ابر کریمت را ببار

مستمندم ماه و ناهیدم بده

ذرّه ای از قرص خورشیدم بده

از تو گفتن معجزه آوردن است

آسمان را وصف خاکی کردن است

حتم داردم دست من در دست توست

چونکه ابیاتم تمامی مست توست

شعر بی تو پست تر از یک خس است

میوه ای بی رنگ و کال و نارس است

من روایت می کنم روح تو را

کعبه ی تابوت مجروح تو را

ای جوان سبزپوش موسپید

اشهَدُ انت الشّهید بنُ الشهید

بغض یک پروانه با بال کبود

دائماً در چشم تو پر می گشود

ای کریم اهل بیت ای نازنین

رحم کن بر یا مذلّ المؤمنین

آه ای دریای غمها ساحلت

خون دلهای شفق آه دلت

آسمان گریه بارانی مشو

سرزمین آب طوفانی مشو

ای اسیر شِبه مردان کِسِل

نعره ی هل من معین متصل

طعنه ی سنگین چندین سنگ پست

شیشه ی عمر صبورت را شکست

دست نامردی ز اقوام پلید

جانماز از زیر تسبیحت کشید

زهر پاشیدند بر آئینه ات

گشته مسموم تحیّر سینه ات

ای دچار حیله ی یک بیوه زن

در دیار مردم بیعت شکن

دوخت جسمت را به تابوتی نزار

از حسد بیوه زنی اشتر سوار

تیر بر تابوت تو آواره شد

دشت تابوتت شقایق زار شد

شاهد تشییع تو شمشیرها

پیکرت شؤن نزول تیرها

باز من دلواپس طشت توام

زائر تابوت برگشت توام

 

 

رضا جعفری

 

 

 

**********************

 

 

 

گل با هزار ناز قدم بر چمن گذاشت

بلبل بنای مستی در انجمن گذاشت

جبرییل ، شاد آمد و در دامن رسول

قنداقه ای لطیف تر از نسترن گذاشت

برداشت ذره ی کمی از سرخی لبش

آن را به روی سنگ عقیق یمن گذاشت

تنها از اوست عطر دل انگیز چون اثر

روی گلاب قمصر و مشک ختن گذاشت

تفسیر آیه آیه ی کوثر سه حرف شد

نام عزیز فاطمه اش را ، “حسن” گذاشت

پروردگار ناز حسن را خرید و بعد

دلهای شیعه را گرو پنج تن گذاشت

 

سید حسن رستگار

 

 

**********************

 

 

رطب در رطب نوش ماه عسل را

شراباً طهورا مِی بی مثل را

از اینجاست ماه مبارک مبارک

که رو کرده قرصِ مه بی بَدَل را

شب خوب یلدای دلها رسیده

دلا مست واکن به دلبر بغل را

کمی از شب چارده بهره باید

ز کام شب پانزده لااقل را

کمند وفا را مهیای او کن

و تعقیب کن این غزال غزل را

کمی ذکر لاحول باید بخوانی

که بینی جمال امیر جَمَل را

ببین نجمِ ثاقب که را می شناسی

به صفّین بنگر علمدار یَل را

ز شمشیر اَلّاهیِ مجتبایی

ببین برگِ ریزان سرِ هر دغل را

حسودان یهودان جهودان بمیرند

که نتوان ببینند مرد عمل را

خدا را ز دل تا ابد شکر باید

که محتاج او کرد کلّ ملل را

که داند حسن کیست در روحِ خلقت

که خلقاً و خُلقاً نبی شد بَدَل را

جلال و جمال سپهر امامت

حسن آمده با قدی چون قیامت

علی را فقط مصطفی می شناسد

حسن را فقط مرتضی می شناسد

تَقومُ السموات و الارض یعنی

حسن را خدایی خدا می شناسد

حسن را اگر از مدینه بپرسی

علمدار خیر النسا می شناسد

حسینا ! اگرچه غلام تو هستم

تُرا هم دل از مجتبی می شناسد

ز جبریل باید بپرسی که او را

نمکدان آل عبا می شناسد

به حبّ حسن مفتخر هرکه او را

همان یوسف هل اَتا می شناسد

ز کشتی و از نوح گیرم سراغش

که او خوب این ناخدا می شناسد

ز موسی بن عمران نما جستجویش

که او را ز دست و عصا می شناسد

نگاهی به آیات قرآن بیفکن

که اوصاف شمس و ضحی می شناسد

نه هر سینه نور ولایش بگیرد

حسن را دل با خدا می شناسد

دلِ عاشقِ با صفای خدایی

حسن را نه از حق جدا می شناسد

جلال و جمال سپهر امامت

حسن آمده با قدی چون قیامت

حسن نور رحمان حسن ذکر سبحان

حسن ذات ایمان حسن ختم قرآن

حسن ماه بطحا حسن مِهر طاها

حسن عشق زهرا ، وجودش درخشان

حسن روح عزت حسن نوح عترت

حسن عرش رحمت حسن حکم باران

حسن چشم حیدر حسن وجه صفدر

حسن جان کوثر حسن شهد رضوان

حسن نور سرمد حسن خوی احمد

حسن فیض ممتد حسن جان جانان

حسن اعتقادم حسن اعتمادم

حسن عدل و دادم حسن غرق احسان

کریم دو عالم رئوفِ دمادم

امامِ مسلّم ، پناه مسلمان

شکوهِ امامت و کوه کرامت

شفیع قیامت حسن خطّ میزان

مقامش رفیع و خدا را مطیع و

محب را شفیع و به غربت کماکان

غریب مدینه غمش بی قرینه

عدویش ز کینه شده قاتل جان

دلش پر شراره جگر پاره پاره

بریزد ستاره ز خوناب چشمان

ولی با تمام غریبی که دارد

حسن سبز پوش خداوند رحمان

جلال و جمال سپهر امامت

حسن آمده با قدی چون قیامت

 

محمود ژولیده

 

 

**********************

 

 

بارالها سینه را پر نور کن

شر شیطان را ز دلها دور کن

هر که بدبین است بر آل علی

یا بده آگاهیش یا کور کن

***

بارالها نور عینم داده‌ای

اعتبار نشئتین‌م داده‌ای

می‌کنم سجده به مهر کربلا

نعمت حب‌الحسینم داده‌ای

***

گفتیم که بر در موالی برویم

در شهر کرم حضور والی برویم

ای پایه‌گذار کاخ احسان و کرم

ما را مگذار دست خالی برویم

***

بر شعر زلال شاه بیتی تو حسن

اکسیر قریحه‌ی کمیتی تو حسن

از درگه تو کسی نگردد مأیوس

والله کریم اهل‌بیتی تو حسن

***

ساقی به قدح میِ صفا می‌ریزد

ساقی عرق شرم و حیا می‌ریزد

خورشید، ستارگان نور افشان را

از عرش به پای مجتبی می‌ریزد

***

ملک سرمست جام اهل بیت است

فلک در زیر پای اهل بیت است

خدا بر بام خلقت یک علم زد

و آن پرچم به نام اهل بیت است

امین وحی با کل ملائک

کبوترهای بام اهل بیت است

میان چارده نور الهی

حسن بدر تمام اهل بیت است

ابالفضل دلاور، عبد صالح

نگهبان خیام اهل بیت است

***

بیا صاحب زمان این‌جا بقیع است

نوا خیزد ز جان این‌جا بقیع است

به پشت نرده‌ها قبر امامان

ندارد سایه‌بان این‌جا بقیع است

همین‌جا بود شور محشر افتاد

حسن دنبال نعش مادر افتاد

شاخه طوبی را در آن کوچه زدند

نخل طوبی را در آن کوچه زدند

بچه‌های فاطمه شیون کنید

مادر ما را در آن کوچه زدند

 

ولی الله کلامی زنجانی

 

 

 

**********************

 

 

شکر خدا به عشق شما مبتلا شدیم

روز ازل کبوتر بام شما شدیم

منت گذاشت بر سرمان از ازل خدا

با خانواده های شما آشنا شدیم

با فخر ، کس زنوکری اش دم نمی زند

جز ما که نوکر حسن مجتبی شدیم

بر دامن تو دست توسل زدیم ما

بنگر که بعد از آن ز کجا تا کجا شدیم

با ذکر یا حسین و حسن خو گرفته ایم

ما با بقیع عاشق کرببلا شدیم

ما مومن مدام شما خانواده ایم

ما با شما شدیم اگر با خدا شدیم

لا ریب فیه سیدنا روز مرگ ماست

روزی خدا نکرده زتو گر جدا شدیم

زهرا نظاره کرد بر آن صورت شگفت

جشن تولد حسنش را علی گرفت

ماه خدا ببین مه دیگر حلول کرد

این ماهِ ، ماهمان دو برابر حلول کرد

در آسمان خانهء زهرا و مرتضی

ماه جمال سبط پیمبر حلول کرد

نام پدر چقدر برازندهء علی است

خورشید روی سینهء حیدر حلول کرد

می ترسم اینکه ماه رخش را نظر زنند

از بس که ماه روش منور حلول کرد

در روزهای ماه خدا شک پدید شد

بدر تمام یک شب عقب تر حلول کرد

شد امر مشتبه مه شوال دیده شد

وقتی که ماه زهرهء اطهر حلول کرد

این خانواده نورٌعلی نور کلهم

سیمایشان به شعر، مکرر حلول کرد

خورشید آسمان زحضورش مرخص است

زهرائی است از وجناتش مشخص است

شب رفت و وقت آمدن آفتاب شد

خورشید هم ز هرم وجودش مذاب شد

مصداق داشت نام حسن با صفات او

نام حسن برای حسن انتخاب شد

تو حُسن یوسفی به تجلی که در دل

بی تاب مادر و پدرت قند آب شد

آقا به گرد پای تو حاتم کجا رسید

سائل کجا زخانهء لطفت جواب شد

از بس خدا هنر به جمالت به خرج داد

یوسف به حیرت از پسر بوتراب شد

هر گوشه ای ز عالم از عطر تو سهم برد

این گونه بود قسمت قمصر گلاب شد

در زیر سایهء تو همیشه دعایمان

با محسن بحق حسن مستجاب شد

در وصف تو که کار خداوند ، نه من است

مفعول و فاعلات و فعل لال و الکن است

مثل همیشه کن به دو چشم ترم کرم

از حرمت دو دست تو شد محترم کرم

این دستهای خالی خود را هزار بار

آورده ام به محضر تو تا برم کرم

دشمن کنار سفرهء تو سیر شد حسن

با دست های لطف تو شد باورم کرم

در کوچه موج می زند آقا گدا گدا

در خانهء تو ریخته آقا کرم کرم

هر واژه ای به جای خودش نیک می شود

دنبال نام نیک شما لاجرم کرم

شاید نداشتی حرم درخوری ولی

تو داشتی به وسعت صدها حرم کرم

تا بلکه حق مطلب دستت ادا شود

در بیت بیت شعر تو می آورم کرم

آقا کسی ندیده در عالم ز تو بدی

حقا کریم مطلق آل محمدی

تواز همه کریم تری و شفیع تر

حاجت گرفتن از تو ز حاتم سریع تر

گویند استطاعت حج مال اغنیاست

اما گدای تو زهمه مستطیع تر

همچون بقیع کیست که خاکی و بی ریاست

شخصیت بقیعت از عالم منیع تر

آن روز می رسد که حریمی بنا کنیم

از این که هست درخور شان و بقیع تر

کوری دشمنت به سر ماست نقشه ها

از نقشهء تمام حرم ها بدیع تر

کم کم مدینه را ز برای تو می خریم

حتی ز آستان رضا هم وسیع تر

ما گنبدی برای تو داریم در نظر

از گنبد تمام امامان رفیع تر

گرچه ضریح کرببلا طرح محشریست

طرح بقیع فرشچیان چیز دیگریست

قامت چو سرو و روت مه و موت شب ترین

در محضر خدای ادب با ادب ترین

محشر که خلق ، مضطر و حیران و بی کسند

باشد محبتان به شما منتسب ترین

ذکرت فریضه نیست ولی ای خدای جود

سوگند می خورم که بود مستحب ترین

با بوسه از لبان تو افطار کرد علی

ای خنچه های لعل لب تو رطب ترین

دشمن هم از عطای شما برد بهره ها

نوع کرامت تو در عالم عجب ترین

کی فاصله گرفت ز لبهای تو خدا

مومن ترین خلقی وقرآن به لب ترین

محشر به سوی جنت رضوان محب تو

باشد جلوترین و عدویت عقب ترین

آقا سلام بر تو دعای مجیر ماست

ذکر مدام نام تو جوشن کبیر ماست

ای وامدار حسن جمالت بهارها

گیسوی و روت مبدا لیل و نهارها

عالم به یک نگاه تو تسخیر می شود

نذر نگاه توهمه ، دار وندارها

آقا خوشا به حال محبان مخلصت

محشر به دست توست همه اختیارها

یاد حنین و بدر و احد زنده می کند

بعد از علی به دست شما ذوالفقارها

تنها نه کشته مردهء تو من یکی شدم

دیوانهء تواند هزاران هزارها

ما از جوار عشق تو پا پس نمی کشیم

ما میثم توایم و به دنبال دارها

هستی به گرد هستی تو هست در طواف

دور سرت مدار تمام مدارها

ای ذوالجلال سوی دلم یک نگاه کن

قدری بقیع قسمت این روسیاه کن

 

محمد مقیمی

 

 

 

**********************

 

 

دل را سپرده ایم به دست کریم ها

امروز نه، ز روز ازل از قدیم ها

ما خاک پای خادمتان هم نمی شویم

دلداده تو نوح و مسیح و کلیم ها

بر سینه کسی نزند دست رد حسن

دلبسته عطای تو حتی رجیم ها

هر کس که زیر سایه حُسنِ حَسن رسید

پر می زند ز قلب و دلش کل بیم ها

خیره شدن به تابش خورشید کی شود

درک شما کجا و عقول فهیم ها؟!

وقتی حسن امام شود در تمام شهر

راحت شود خیال تمام یتیم ها

در اوج غربتش به برادر خطاب کرد

لا یوم مثل قصۀ ذبح عظیم ها

از تربت تو بوی غم و غصه می وزد

بویی ز دود کوچه گرفته نسیم ها

 

حسین ایزدی

 

 

 

**********************

 

 

من از دربار آن شاهم، که صد حاتم گدا دارد

به جود و بخشش و احسان، دو دست با صفا دارد

به کانون کرامت ها، بود او نقطه ی پرگار

که حتی بر عدو دستی، پر از جود و سخا دارد

جواب ناسزا را او، به حلم و مهربانی داد

وقار و حلم و تمکینش، کدامین پادشا دارد

ز نسل حیدر کرار(ع)، حسن(ع) نام نکوی او

که در وقت نبرد او هم، دلی چون مرتضی(ع) دارد

شه با غیرت و سازش؟، کجا دیدی دل غافل

به نوع صلح او بنگر، اطاعت از خدا دارد

اگرچه پادشاه است او، ندارد قصری از زرها

که زیر پای خود فرشی، ز جنس بوریا دارد

اگرچه مهربان بودش، به همسر در همه احوال

ولی ملعونه دوران، سرشتی بی وفا دارد

ز زهری داد او را که، عدو را شاد و خندان کرد

پیامدهای آن زهر است، که مرگی بی صدا دارد

به وقت دفن او حتی، هزاران تیر باریدند

نمایان شد عدوی او، که از او عقده ها دارد

از آن خاموشی محض، مزارش میتوان پی برد

که غربت های این مولا، هنوزم ماجرا دارد

بقیعش ساکت و خاموش، مزارش خاکی خاکی

خدایا ننگ میباشد، (مُحبی) همچو ما دارد

 

علی نظری

 

 

**********************

 

 

    از نان تو بلند شده بوی دیگری

اعجاز کردی و غزلم شد پیمبری

ای یاکریم در دل من خوب میپری

وقت قنوت ها بخدا عین مادری

مستت شدیم (بَه)، چقدر شکل حیدری

آقا قسم به جان ابالفضل ، محشری

ماییم و سفره های پذیرایی شما

ایل و تبار من ، همه بر نان تو گدا

وقتی گذر کند ز سر موی تو هوا

بی هوش میشویم ، نکن زلف را رها

یوسف گدای خانه ی تو بهر دلبری

آقا قسم به جان ابالفضل ، محشری

امشب نریز می، بده بر این جگر عسل

کاری که (مِی) کند، بکند بیشتر عسل

مادر عسل ، پدر عسل و این پسر عسل

شیرین بنوش چون که ندارد ضرر عسل

حتی عسل به قند لبان تو مشتری

آقا قسم به نام ابالفضل ، محشری

باده کنار زلف تو تعریف میشود

شور از سه تار زلف تو تعریف میشود

داغ از شرار زلف تو تعریف میشود

مه در مدار زلف تو تعریف میشود

بیچاره ات شدیم به مصراع آخری

آقا قسم به جان ابالفضل ، محشری

مدهوش جلوهای نحیف لب تو ایم

حیران آیه های شریف لب توایم

دیوانه ی صدای لطیف لب توایم

ما کشته گان نقش ظریف لب توایم

به به، به خالق هنر و این فن آوری

آقا قسم به جان ابالفضل ، محشری

ای منتهای جود و کرم شاه بی بدل

جان مرا بگیر به پایان این غزل

انگور های قلب تو احلی من العسل

یک نعره ای کشید که حی علی الاجل

بر تیغ قاسم تو سر ماست مشتری

آقا قسم به جان ابالفضل ، محشری

قدی نبود کز غم قاسم دوتا نشد

حق عسل به شعر شما هم ادا نشد

آقا اگر حریم تو چون کربلا نشد

اما کفن برای شما بوریا نشد

غصه برای نسل شما ارث مادری

آقا قسم به نام ابالفضل ، محشری

 

حامد شریف

 

 

 

**********************

 

 

سمت مدینه خبر آورد نسیمی

تا مژده دهد آمده مولود عظیمی

آن قدر فرشته به زمین آمده انگار

در کل سماوات نمانده است مقیمی

گل های بهشتی است به دستان ملایک

در شهر از این واقعه پیچیده شمیمی

از طایفه ی نور خودش نور علی نور

با نور رسیده است کریمی به کریمی

او آمده تا دل ببرد با دو سه لبخند

در بین زمین باب کند لحن صمیمی

او آمده دستی بکشد از سر لطفش

تا پاک کند از سرمان گرد یتیمی

چه خوب و چه بد پیش حسن فرق نداری

در لقمه ای از سفره ی او نیز سهیمی

شرمنده ی آقای کریمان که ندارد

جز سنگ نشان و دو وجب خاک حریمی

 

امیر سلیمانی

پایگاه اطلاع رسانی هیات رزمندگان اسلام  

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *