18 ارديبهشت سالروز آزاد سازی هویزه

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / 18 ارديبهشت سالروز آزاد سازی هویزه

در تاریخ 18 اردیبهشت سال 1360 پس از 18 ماه هویزه از اشغال بعثیان خارج شد و رزمندگان اسلام در طی عملیات بیت المقدس دشت خوزستان را گورستان بعثیان ساختند. چند روز پس از آن چند نفر از مجروحین و جانبازان عملیات هویزه در بیابان های منطقه به تفحص پرداختند و پیکر 67 تن از شهدا را شناسایی و در همان منطقه دفن کردند و چند ماه بعد توسط جهادگران جهاد سازندگی گلزار شهدای هویزه طراحی و ساخته شد. در این عملیات شهید گرانقدر اکبر حاج مهدی که از دانشجویان خط امام و اهل یزد بود شناسایی و در هویزه به خاک سپرده شد.

هویزه در خاطره اسرای عراقی

یک هفته بعد از سقوط هویزه وارد آن جا شدیم. شهر بزرگ و خوبی بود. همه چیز داشت. مدتی از حمام آن جا استفاده کردیم. مغازه‌های بسیاری توسط افراد ما چپاول شد. در محله‌ای که ما مستقر بودیم، یک زن و شوهر پیر تنها مانده بودند و روزی یک بار برای گرفتن غذا نزد ما می‌آمدند. ما به آنها غذا می‌دادیم؛ البته آنها راضی به نظر نمی‌رسیدند؛ ولی چاره‌ای نداشتند. گاه به صراحت اعتراض می‌کردند: این جا خاک ایران است و شما عراقی هستید. شما این جا چه کار می‌کنید؟

می‌دانستیم که پیرزن یک دختر داشته که به شهادت رسیده است. آنها یک روز به مقر ما آمدند تا غذا ببرند. یکی از افسرهای ضد اطلاعات وارد مقر شد و آن دو را دید. او ستوان کریم بود. ستوان کریم پرسید: چرا به این‌ها غذا می‌دهید؟

ستوان کریم که عصبانی و ناراحت شده بود چند ساعت بعد، دستور داد تا پیرمرد و پیرزن را پیش او ببرند. پیرمرد و پیرزن بی‌چاره از ترس می‌لرزیدند. ستوان کریم، از مقر یک گالن نفت آورد و روی پیرزن خالی کرد. بعد کبریت زد. پیرزن در آتش می‌سوخت، جیغ می‌کشید و به این طرف و آن طرف می‌دوید.

چند سرباز دستان پیرمرد را گرفته بودند. پیرزن سرانجام بر زمین افتاد و ذره ذره سوخت. پیرمرد ضجه می‌زد. ستوان کریم سپس پیرمرد را کشان کشان تا رودخانه برد. ستوان کریم دست و پای پیرمرد را با سیم تلفن بست و بعد او را در رودخانه انداخت. آخرین بار پیرمرد را دیدم که چند بار در رودخانه بالا و پایین رفت و بعد ناپدید شد.

خداوند انتقام آن دو نفر را از ستوان کریم گرفت. بعد ها در میان جمع، خمپاره‌ای سقوط کرد. وقتی گرد و خاک نشست، در عین ناباوری دیدیم که هیچ‌کس ذره‌ای زخم برنداشته؛ اما بدن کثیف و ناپاک ستوان کریم تکه‌تکه شده و هر تکه‌اش در گوشه‌ای افتاده است.

«سهام» دانش آموز قهرمان هویزه

سهام خیام، دختر نوجوان 12 ساله، از اهل الیرف (به معنای ساکنین محله کنار رودخانه) بود. حاج کاظم پدر سهام، راننده بود و به دلیل ضعف بینایی بارها تصادف کرده بود.

سهام 4 خواهر و 2 برادر داشت و خود فرزند دوم خانواده بود. خواهرش می‌گوید: «سهام در دوره تحصیلات ابتدایی عکس‌های محمد رضا پهلوی را مثل کاریکاتور تغییر می‌داد و دستکاری می‌کرد و در تنور خانه نگه می‌داشت و معمولاً مادرمان در موقع نان پختن آن‌ها را پیدا می‌کرد».

سهام به پدر و مادر احترام می‌گذاشت. حرف‌هایشان را گوش می‌کرد، شب‌ها برای مادرش داستان‌های ائمه اطهار (ع) را که در مدرسه می‌آموخت بازگو می‌کرد و مادر پای سخنانش می‌نشست.

یک روز مرا آماده کرد تا پیش عکاسی محله برویم و از من و خودش عکس گرفت. گفت: « می‌خواهم عکس‌هایم را به یادگاری به دوستانم بدهم و همین کار را کرد » .

پدر سهام روزهایی را که به خاطر تصادف به زندان افتاده بود، خوب به خاطر دارد: « وقتی که به خاطر تصادف به زندان افتادم، هیچ کسی به سراغم نمی‌آمد، جز دخترم سهام. او همیشه برایم غذا می‌آورد، به دلیل جو فرهنگی حاکم بر مردم هویزه و تعصبات موجود، بیرون رفتن زنان از منزل کمتر انجام می‌شد و محدود بود، به ویژه در مراکز نظامی و انتظامی، اما سهام با جرأت زیاد به دیدن من می‌آمد، دلداری‌ام می‌داد و هیچ ترسی هم از نظامیان پاسگاه نداشت.»

وقتی شهر هویزه اشغال شد، آب لوله‌کشی قطع شد. سهام همیشه منبع آب را پر می‌کرد و از رودخانه آب می‌آورد. او از حضور اشغالگران متنفر بود و به آن ها اعتراض می‌کرد.

پس از اشغال هویزه، ارتش بعث به همراه دست نشانده‌های خود (ستون پنجم) اقدام به غارت مال و اموال مردم و ادارات کرد. از جمله این ادارات، مدرسه سهام خیام و اداره آموزش و پرورش بود که باعث خشم سهام می‌شد. در مقابل چشم برخی اهالی هویزه و در حضور نیروهای غارت‌گر سهام لب به شکوه و اعتراض می‌گشود که شهر را ناامن کردید، وسایل مدرسه ما را به یغما می‌برید، شما حق چنین کارهایی را ندارید. یک بار که سهام به متجاوزان اعتراض می‌کرد، یکی از اهالی با دیدن خشم آنها گفت: « او یک بچه است!» نظامیان عراقی هم گفتند: « این دختر بارها مزاحم ما شده و به ما توهین کرده»

همان روز سهام به خانه برگشت و لباس نوی عیدش را پوشید و به بهانه شستن ظروف و آوردن آب از رودخانه به کنار رودخانه رفت. هر چه مادر خواست مانع رفتن او شود، نتوانست.

ورده ساکی، یکی از دوستان سهام است که روز شهادت او در کنارش بود. او از روز شهادت سهام می‌گوید: «من در آن زمان 12 سالم بود.  ما به دلیل قطع آب شهر، مجبور بودیم برای شستن ظروف و تهیه آب آشامیدنی به کنار رودخانه برویم. یک روز من ظرف‌های کثیف را برداشتم و به کنار رودخانه رفتم. آنجا سهام را هم دیدم که دارد ظرف می‌شوید. زنانی دیگر هم در ساحل رودخانه در مقابل من و سهام مشغول شستن ظروفشان بودند.

کار دشمن و ستون پنجم، ایجاد مزاحمت برای زنانی بود که در حاشیه رودخانه به کار خود مشغول بودند و بیشتر اوقات موجب ارعاب و وحشتشان می‌شدند. مردم از این موضوع به ستوه آمدند و در همان روز یک قیام مردمی بپاشد و تظاهرات صورت گرفت، مردم با استفاده از ریگ و سنگ و چوب به سوی نیروهای دشمن حمله‌ور شدند. ارتش بعث و ستون پنجم مسلح بودند و شروع به شلیک هوایی کردند. مردم به تعقیب دشمنان پرداختند، شعله قیام به رودخانه کشیده شد. دشمن برای فرار و خروج از شهر می‌بایست از رودخانه می‌گذشت. آنها از هجوم مردم که بیش از 300 نفر بودند ترسیده بودند، وحشیانه به هر سو شلیک می‌کردند؛ ولی بیشتر برای متواری کردن مردم، تیر هوایی می‌زدند. درهمین حین که نیروهای ضدانقلاب و عراقی‌ها در حال گذر بودند و فاصله زیادی با ما نداشتند، سهام از زمین دور و برش سنگ برداشت، دست‌های خود را از سنگ‌های موجود پر کرد و هم‌نوا با قیام مردم،  شروع به پرتاب سنگ‌ها به سمت متجاوزان کرد و خشم خود را با فریاد و پرتاب سنگ نشان داد. دشمنان شروع به تیراندازی به سوی ساحل مقابل ما کرد و زنان با فریاد و جیغ آن محل را ترک می‌کردند. من شاهد صحنه هجوم تعداد زیادی از مردم به بعثی‌ها بودم که ناگهان یکی، دو نفر از افراد دشمن به سوی سهام که در حال پرتاب سنگ به آنان بود، شلیک کردند و آتش گلوله صدای سهام را کوتاه کرد. گلوله به پیشانی سهام خورد و او را در کنار من نقش بر زمین کرد. من وحشت کرده بودم و گریه می‌کردم. مردم با دیدن این صحنه با حماسه بیشتر به دشمن حمله‌ور شدند. در این لحظه پسرخاله هایم که همراه حرکت و قیام مردم بودند، مرا شناختند و یکی از آنان سریع دست مرا گرفت و در پست ستون پل پناه داد. وقتی دشمن با ما فاصله گرفت، به همراه مردم سریع خودمان را به سمت پیکر سهام رساندیم و یک مرد جوان، پیکر خونین و بی جان سهام را بر دستان خود گرفت و همراه با سیل جمعیت، تکبیرگویان تا محل مسکونی بردند.

او پیراهنی با گل های زرد و نارنجی به تن و یک انگشتری در دست داشت. به دلیل از بین رفتن صورت و سر سهام، پیکرش قابل شناسایی نبود، ولی من چون در کنار او بودم، می‌شناختمش.

وقتی نزدیک خانه‌شان شدیم، مادرش سراسیمه به طرف پیکر سهام آمد و بر بالین او حاضر شد. چون سهام موقع خروج از خانه لباس‌هایش را عوض کرده بود، خانواده‌اش او را نشناختند. مادرش به دنبال نشان دیگری گشت و آن انگشتری را در انگشت سهام پیدا کرد.

مادر سهام بر بالین خونین پیکر دخترش خیلی بی‌تابی و شیون می‌کرد، تا این که از طرف سپاه تمثال حضرت امام (ره) را آوردند و در مقابل مادر سهام گذاشتند.»

مادر سهام می‌گوید: «وقتی در آن حالت ناراحتی بودم و بی‌تابی می‌کردم، ناگهان چشمم به عکس امام خمینی (ره) افتاد، احساس کردم که لب‌های امام تکان می‌خورد و با کلماتش به من آرامش می‌دهد، آن موقع بود که آرام گرفتم و توانستم این مصیبت را تحمل کنم.»

خبر این حادثه، خیلی زود در شهر پیچید و مردم دیدند دشمنی که خود را هم‌ زبان مردم خوزستان و ناجی مردم اعلام می‌کرد، چه قدر سبعانه قصد جان مردم را کرده و مردم بی گناه را به شهادت رسانده است.

پیکر مطهر شهید سهام خیام، در قدمگاه ابراهیم خلیل‌الله هویزه به خاک سپرده شد تا مزارش نمادی از مقاومت زنان این مرز و بوم باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *