تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد2،سوره بقره،آیه 9

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد2،سوره بقره،آیه 9

خدعه منافقان با خدا يا تعبيرى است مجازى ، يا به لحاظ پندار باطل منافقان است كه چنين خدعه اى را ممكن مى پنداشتند و يا مراد از آن، خدعه با رسول خداست و به هر تقدير، خدعه منافقان با خدا و مومنان ، در واقع، خود فريبى است، زيرا عمل نه تنها از عامل جدا نيست، بلكه مايه كيفر يا پاداش عامل است.

آیه 9- يخادعون الله والذين امنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون 
گزيده تفسير 
خدعه منافقان با خدا يا تعبيرى است مجازى ، يا به لحاظ پندار باطل منافقان است كه چنين خدعه اى را ممكن مى پنداشتند و يا مراد از آن، خدعه با رسول خداست و به هر تقدير، خدعه منافقان با خدا و مومنان ، در واقع، خود فريبى است، زيرا عمل نه تنها از عامل جدا نيست، بلكه مايه كيفر يا پاداش عامل است.
نيرنگ منافقان نيز آتشى است كه جز خود آنان را نمى سوزاند. از سوى ديگر خدعه آنان نسبت به مومنان، بر اساس تجسد اعمال، عين خدعه كيفرى خدا نسبت به مومنان ، بر اساس تجسد اعمال، عين خدعه كيفر خدا نسبت به آنان است و چون فهم اين معرفت لطيف نصيب منافقان نيست، خداوند مى فرمايد: آنان نمى دانند كه جز خود كسى را نمى فريبند.
تفسير 
يخادعون: خدعه، مستور ساختن چيزى است كه شان آن مشهور بودن است، منافقان با استتار حقيقت خود، در پى فريبكارى هستند و چون در نيرنگى مداوم و مستمرند، از خدعه آنان با فعل مضارع كه مفيد استمرار است ؛ ياد شده است.
اين فعل گرچه از باب مفاعله است ولى به معناى خدعه طرفينى نيست، بلكه از مواردى است كه باب مفاعله در فعل يك طرفه به كار مى روند؛ مانند: عاقبت اللص و عافاه الله . در مورد خداوند نيز آمده است: (و هو خادعهم)، (637) ليكن درباره مومنين چيزى وارد نشده كه آنان هم با منافقان خدعه مى كنند.
يشعرون: شعور از ريشه شعر و به معناى باريك بينى و درك دقيق است و كسى كه در نهايت درك دقيق است به منزله كسى است كه نه تنها موى باريك را مى بيند، بلكه توان شكافتن و آگاهى از درون آن را داراست و به چنين باريك انديشى گفته مى شود: موشكافى. نشانه آن كه واژه شعور در مورد ادراكهاى ظريف به كار مى رود آن است كه آرزوى ادراك مطلب باريك مغفول عنه، به صورت ليت شعرى بازگو مى شود و هرگز در مورد ادراك امر بديهى، مانند حرارت آتش و برودت يخ، به كار نمى رود. عنوان شاعر نيز به ادراك كننده ظرايف و طرايف، اعم از طارف و نو، ياتليد و كهن به كار گرفته مى شود.
خداى سبحان، عالم به نهان و آشكار هر موجودى است و هيچ صحنه اى ازصحنه هاى جهان هستى براى او غيب نيست: (لا جرم ان الله يعلم ما يسرون و ما يعلنون). (638) پس خدعه و پنهان كارى در برابر او ممكن نيست و از اين رو تعبير (يخادعون الله) به معناى خدعه حقيقى نيست.
جمله (و ما يخدعون الا انفسهم) نيز بهترين شاهد بر مجاز بودن تعبير خدعه در برابر خداست، مگر آن كه منافق بر اثر جهل به علم فراگير خداوند از يك سو و مغرور شدن از ناحيه استدراج و امهال الهى از سوى ديگر، خدعه نسبت به خداوند را ممكن بپندارند و اطلاق چنين عنوانى به لحاظ پندار باطل آنها باشد. پس مراد از خدعه منافقان با خدا و مومنان يا اين است كه آنها چون خدا و مومنان را نشناخته اند، مى پندارند كه ايشان را مى فريبند و يا صورت كار و رفتارشان با خدا و مومنان، صورت كار فريبنده است و يا اين كه مراد از خدعه با خدا و مومنان، خدعه با رسول خدا و مومنان است، نه خدعه با خدا، زيرا همان گونه كه اطاعت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) اطاعت خداست: (من يطع الرسول فقد اطاع الله) (639) و بيعت با آن حضرت (صلى الله عليه وآله) بيعت با خداست: (ان الذين يبايعونك انما يبايون الله)، (640) نيرنگ با آن حضرت (صلى الله عليه وآله) نيز نيرنگ با خداست.
نيرنگ منافقان با مومنان همان است كه در آيات بعد تبيين شده است: (واذا لقوا الذين قالوا امنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مسهزون). (641)
خود فريبى منافقان
نيرنگ منافقان با خدا و مومنان خود فريبى است و سر آن اين است كه عمل آدمى، نيك باشد يا بد، همواره زنده است و از بين نمى رود و هر موجودى در نظام على و معلولى جهان به مبدئى مرتبط است، و مبدا و تكيه گاه عمل انسانى چيزى جز جان عامل نيست. پس عمل هر كسى هرگز از عامل خود جدا نيست: (ان احسنتم احسنتم لا نفسكم و ان اساتم فلها) (642) و عامل، متن عمل خود را مشاهده مى كند: (و ان سعيه سوف يرى) (643) و جزاى او عين همين عمل است، نه اثرى كه بر آن مترتب شود، چنانكه تصرف غاصبانه در مال يتيم عين آتش خوارى است: (ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياكلون فى بطونهم نارا). (644)
 بنابراين، آسيبى كه از تبهكارى انسان گنهكار به ديگران مى رسد در حد بوى كنيف بدبويى است كه شخصى در سراى خود احداث كرده و شامه رهگذر را مى آزارد و خيرى كه از نيكوكارى انسان وارسته به غير او سرايت مى كند همانند بوى خوش گلهايى است كه شخصى در گلستان خود مى پروراند و مشام رهگذران را مى نوازد وگرنه آسيب كنيف متعفن و خير گلستان معطر در اصل براى صاحبان آن است، نه ديگران.
 بر اين اساس، خدعه و نيرنگ منافقان جز خود آنان، كسى را نمى آزارد و آسيبى كه از خدعه آنان به ديگران مى رسد بيش از اثر بوى بد كنيف درون خانه، براى رهگذر بيرون نيست، منافق، با خدعه، كنيف بدبويى در درون خود حفر مى كند و همواره از آن در رنج است و آسيبى كه از او كنيف درون خود مى بيند هرگز با آنچه به مشام ديگران مى رسد قابل سنجش نيست. از اين رو در آيه مورد بحث به لسان حصر مى فرمايد: آنان جز خود را نمى فريبد و اين همان خدعه كيفرى خداى سبحان است: (ان المنافقين يخادعون الله و هو خادعهم). (645)
 پس منافق در واقع خود را مى فريبد، چنانكه مكر مكار فقط دامنگير خود اوست: (ولا يحيق المكر السيى الا باهله) (646) و خيانت خائنان فقط متوجه جان پليد خود آنان است: (و لا تجادل عن الذين يختانون انفسهم). (647)
خود فريبى ناخودآگاه
سر اين كه در اين آيه كريمه خداى سبحان مى فرمايد: منافقان نمى دانند كه جز خود كسى را نمى فريبند، اين است كه اين گونه معارف، بسيار دقيق و باريك است و هر كس توان و توفيق فهم آن را نمى يابد.
 قرآن كريم در آياتى چند، ارتباط و پيوند عمل و عامل را به خوبى تبيين مى كند و حاصل آن، چنانكه گذشت، اين است كه عمل اختصاص وجودى به عامل خود دارد و هرگز از آن جدا نيست. پس اگر عمل نيك باشد مايه كرامت انسان نيكوكار است و اگر عمل بد باشد پايه عذاب انسان تبهكار است. بنابراين، منافق آنگاه كه به فكر خدعه ديگران و نفاق مى افتد، به نابودى حقيقت انسانى خود پرداخته است و از سوى ديگر، مكر و خدعه او نسبت به مومنان بر اساس تجسد اعمال، عين خدعه كيفرى خداى سبحان نيست و به اوست: (و هو خادعهم)؛ (648) زيرا خدعه از صفات فعل خداوند است و از مقام فعل او انتزاع مى شود، نه مقام ذات خدا، هنگامى كه منافق به خدعه با مومنان مى پردازد، خداوند به عنوان كيفر، او را به حال خود وا مى گذارد تا نسبت به مومنان خدعه كند و همين خدعه او نسبت به مومنان، خدعه كيفرى خداوند نسبت به منافق فريبكار خواهد بود.
 حاصل اين كه، خدعه منافقان نسبت به اهل ايمان، هم عين خدعه آنان نسبت به خودشان است: (و ما يخدعون الا انفسهم) و هم عين خدعه كيفرى خداوند نسبت به آنان: (و هو خادعهم) و اين همان معرفت لطيفى است كه منافقان كوردل از فهم آن ناتوانند: (و ما يشعرون).
لطايف و اشارات  
1- پرده ستبر مكر، حجاب جان منافقان  
مكر منافقان پرده ستبرى است كه از هر سو بر مجارى ادراكى آنان احاطه دارد و آنها را در تاريكى فرو برده، مانع بصيرتشان مى شود. از اين رو قرآن كريم از بازگشت مكر مكار به خود او، به (يحيق) كه به معناى يحيط كه به معناى يحيط (احاطه مى كند) است، تعبير مى كند و بدين حقيقت اشاره دارد كه آنان با سوء اختيار خود در دام نيرنگها و سيئات عمل خود افتاده، در دركات آن سقوط مى كنند.
در مقابل، حسنات مومنان همچون نردبانى است كه ايشان را بالا برده، برجسته مى كند.
بر اساس، همان طور كه قبلا بين شد، از هدايت مومنان با حرف على ياد مى شود: (اولئك على هدى من ربهم) (649) و از گمراهى تبهكاران با حرفى فى: (ذهب الله بنوركم و تركهم فى ظلمات لا يبصرون)، (650) (والذين كذبوا باياتنا صم وبكم فى الظلمات)  (651)
2- خودگرايى و خود فروشى منافقان
قرآن كريم گاهى از خودگرايى تبهكاران سخن مى گويد: (وطائفه قد اهمتهم انفسهم) (652) سر اين دوگانگى در تعبير آن است كه انسان موجودى تك بعدى نيست تا مانند حيوان فقط با شهوت و غضب يا مانند فرشته تنها با تسبيح و تقديس حياتش تداوم يابد، بلكه او هم داراى قواى طبيعى و حيوانى و هم داراى قواى روحانى و الهى است كه از اولى به نفس (653) و از دومى به عقل تعبير مى شود و همواره در درون او بين دو جناح عقل و نفس درگيرى است.
عقل و نفس، دو مرتبه از مراتب حقيقت آدمى است. تبهكاران و منافقان كه خود الهى خويش را فراموش كرده اند، تنها به فكر خود حيوانى خويش هستند و محصول مشئوم آن، درنده خويى آنان است. پس آنچه بر منافقان حاكم شهوت و غضب است و عقل آدمى اسير هواى نفس آنهاست: و كم من عقل اسير تحت هوى امير. (654) او خود الهى و حقيقت انسانيش را زنده به گور كرده است و از اين رو هم پايه حيوان بلكه فروتر از آن است: (ان هم الا كالانعام بل هم اضل سبيلا). (655) آنچه در جريان مكر و خدعه منافقان و بر اثر خدعه آنها آسيب مى بيند خود الهى آنان است: (و ما يخدعون الا انفسهم).
3- راه پيروزى در جنگ عقل و نفس 
در جنگ عقل و نفس، راه پيروزى عقل بر نفس فكر، ذكر و شكر و راه پيروزى نفس بر عقل مكر، ذهول و كفران نعمت است و شيوه تهاجم نفس بر عقل اين است كه ابتدا وى را وسوسه مى كند: (ولقد خلقنا الانسان ونعلم ما توسوس به نفس) (656) و سپس باطل را آراسته، در چشم انسان زيبا جلوه مى دهد: (بل سولت لكم انفسكم امرا) (657) تا آن جا كه انسان فريفته نفس، سيئات خود را حسنات مى پندارد: (وهم يحسبون انهم يحسنون صنعا). (658)
در جنگ درون كه راه فرار و سازش بسته است، نتيجه درگيرى و جهاد اكبر، يا پيروزى است يا اسارت يا شهادت، و از اين رو نتيجه جهاد اكبر در اولياى خدا پيروزى عقل است ؛ و در كافران، منافقان و مومنان فاسق، اسارت عقل، و در مومنان متوسط عادل، شهادت عقل، يعنى، انسان مومن متوسط تا آخر عمر در معركه جهاد اكبر بين زد و خورد به سر مى برد؛ نه اسير مى شود و نه امير و در همين حال مى ميرد. چنين مرگى در جهاد اكبر كه نه اسير مى شود و نه امير و در هميمن حال مى ميرد. چنين مرگى در جهاد اكبر كه نه به برخى از تعبيرهاى روايى كه مرگ مومن در بستر را شهادت خواهد بود، و شايد برخى از تعبيرهاى روايى كه مرگ مومن در بستر را شهادت مى داند ناظر به همين معنا باشد. منهال قصاب به امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: براى من دعا كنيد تا خداوند شهادت را روزى من كند. امام صادق (عليه السلام) فرمود: ان المومنين شهيد، آنگاه آيه (والذين امنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون والشهداء عند ربهم) (659) را تلاوت فرمود. (660)
غنيمت جنگ بيرونى و ظاهرى، سلاح و مال است و غنيمت جنگ درونى و باطنى براى رزمنده پيروز، اسارت شيطان و ابراز اغواى او، يعنى نفس ‍ اماره است و شيطان اسير عقل، ديگر توان اغوا ندارد.
4- خطر نيرنگ با مومنان
نيرنگ با مومنان به قدرى خطير است كه در اين آيه كريمه در كنار نيرنگ با خدا از آن ياد شده است ؛ مانند سفارش به ارحام كه بر اثر اهميت و جايگاه والاى آن، در كنار سفارش به تقواى الهى ذكر شده است: (اتقواالله الذى تساءلون به والارحام). (661)
5- نيرنگ منافقان با كافران 
گرچه باطن نفاق كفر است و منافق باطنا كافر است، ليكن بر اثر ضعف روحى و خود باختگى و چند شخصيتى كاذب هنگام نيازمندى كافران به كمك، منافق از مساعدت با كافران دريغ مى ورزد، گرچه به آنها وعده كمك داده باشد: (الم تر الى الذين نافقوا يقولون لاخونهم الذين كفروا من اهل الكتاب لئن اخرجتم لنخرجن معكم و لا نطيع فيكم احدا ابدا و ان قوتلتم لننصركم والله يشهد انهم لكاذبون # لئن اخرجوا لا يخرجون معهم ولئن قوتلوا لا نيصرونهم و لئن نصروهم ليولن الادبار ثم لا ينصرون)  (662) از اين دو آيه كاملا استفاده مى شود كه منافقان با برادران هم كيش خود، يعنى كافران خداع و ختال دارند و از راستگويى با آنها نيز مضايقه مى كنند؛ زيرا ويژگى تذبذب روح پليد، همين است.
بحث روايى
  1- رابطه نفاق، ريا و شرك
 – عن الصادق (عليه السلام): لا تراء بعملك من لا يحيى و لا يميت و لا يغنى عنك شيئا. والرياء شجره لا تثمر الا الشرك الخفى واصلها النفاق يقال للمرائى عند الميزان: خذ ثوابك ممن عملت له ممن اشركته معى فانظر من تدعو و من ترجو و من تخاف ؟ و اعلم انك لا تقدر على اخفاء شى ء من باطنك عليه و تصير مخدوعا. قال الله عزوجل: (يخادعون الله و الذين امنوا و ما يخدعون الا انفسهم و ما يشعرون  (663)
اشاره: نفاق مصداقى از شرك است و تا اصل شرك در نهان كسى پديد نيايد، فتنه نفاق از او سر نمى زند، چنانكه عمل منافقانه زمينه شدت شرك را فراهم مى كند. از اين رو گفته مى شود: ريا كه اصل آن نفاق است درختى است كه جز شرك ميوه ديگرى ندارد و چون باطن منافق، ظاهر مى شود و از طرف ديگر، از غير خدا كارى ساخته نيست، از اين رو منافق رياكار فريب خود را خورده، ليكن به آن آگاه نبوده است .
2- ريا شرك است
– ان رسول الله (صلى الله عليه وآله) سئل: فيما النجاه غدا؟ قال: انما النجاه فى ان لاتخادعوا الله فيخدعكم فانه من يخادع الله يخدعه و يخلع منه الايمان و نفسه يخدع لو يشعر. فقيل له: و كيف يخادع الله ؟ قال: يعمل بما امر الله به ثم يريد به غيره فاتقوا الله واجتنبواالرياء فانه شرك بالله (664)
اشاره: براى ريا و نفاق و همچنين براى كفر، شرك و الحاد علل و اسبابى است كه به مناسبت، در تفسير آيات متنوع بازگو مى شود. يكى از علل مستور نفاق و مانند آن اين است كه انسان غافل يا جاهل، نمى داند خداوند از همه اعمال جوانح و جوارح آدمى آگاه است و تدبير همه امور آفرينش ‍ بدون واسطه يا با واسطه به مشيئت و قدرت اوست: (… ولكن ظننتم ان الله لا يعلم كثيرا مما تعملون). (665) از اين رو چنين انسان غافل يا جاهلى به غير خداوند تكيه مى كند. اگر خداوند از برخى امور آگاه نباشد، قهرا به اداره و تدبير آن نيز نمى پردازد.
اما سر ناآگاهى منافق رياكار از بازگشت خدعه او به خودش آن است كه خدعه و مكر او معلوم و مشهود خداست. از اين قبل از اين كه مكر او به چيزى يا كسى اصابت كند، خداوند مى تواند هما را به زيان وى تمام كند.
آيه شريفه (وقد مكروا مكرهم و عندالله مكرهم و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال)  (666) مى تواند برخى از مطالب ياد شده را بيان كند. همان طور كه جهل به علم مطلق خداوند و ذهول از حضور احاطى وى به باطن و ظاهر، زمينه نفاق ، ريا و مانند آن را فراهم مى كند، غفلت از قدرت مطلق الهى و جهل به نامحدود بودن اقتدار وى وسيله استكبار را مهيا مى سازد: (فاما عاد فاستكبروا فى الارض بغير الحق وقالوا من اشد منا قوه او لم يروا ان الله الذى خلقهم هو اشد منهم قوه و كانوا باياتنا يجحدون)  (667) در حقيقت منشا هر گناه، سلطه هوا بر عقل است كه يا سبب جهل انسان به علم مطلق خداوند است يا وسيله غفلت او از قدرت نامحدود الهى. گاهى نيز علم و قدرت مطلق خداوند معلوم انسان است، ليكن سلطه هوس بر عقل نمى گذارد چنين علمى اثر كند و مانع گناه گردد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *