روایتی از یک پدر و ۱۱ یادگار شهیدش

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / روایتی از یک پدر و ۱۱ یادگار شهیدش

از نسل مرحوم «حاج غلام حسین اسحاقی» یازده شهید تقدیم انقلاب شده است…

روایتی از یک پدر و ۱۱ یادگار شهیدش
از نسل مرحوم «حاج غلام حسین اسحاقی» یازده شهید تقدیم انقلاب شده است.
روایتی از یک پدر و ۱۱ یادگار شهیدش

«شجره صالحه» عنوان یادواره ای است که برای پنجمین بار در فروردین ماه امسال برگزار شد. یادواره 11 شهیدی که منسوب به یک پدر هستند؛ مرحوم «حاج غلام حسین اسحاقی». برایمان جالب بود که وقتی در بسیاری از خانواده ها حتی یک شهید یا جانباز و ایثارگر پیدا نمی شود، چه طور است که از نسل یک پدر 11 شهید تقدیم انقلاب شده است.

همین موضوع باعث شد تا برای آشنایی بیشتر با این خانواده شهید پرور، میهمان فرزند آن مرحوم یعنی «حاج حسن اسحاقی» شویم. ایشان پدر شهید «غلامرضا اسحاقی» و برادر شهید «حاج حمزه اسحاقی» و عموی شهیدان «مجید، اسحاق، امیر و محمد اسحاقی» هستند. آنچه در ادامه می خوانید حاصل گفتگوی گروه مقاومت جام نیوز در منزل ایشان است:

 

 

 

1 فرزند، 5 نوه و 5 نتیجه

یکی از این شهدا فرزند مرحوم اسحاقی، پنج نفرشان نوه و پنج نفر دیگرشان نتیجه ایشان می باشند. اسامی آنها به این قرار است:

شهید «غلامرضا اسحاقی»، شهید «حاج حمزه اسحاقی»، شهید «مجید اسحاقی»، شهید «اسحاق اسحاقی»، شهید «امیر اسحاقی»، شهید «محمد اسحاقی»، شهید «اسماعیل صادقی»، شهید «حاج غلامعلی ابراهیمی»، شهید «عباس اسحاقی»، شهید «احمد ابوالقاسمی» و شهید «مهدی صادقی».

 

دلم می خواهد بدنم مثل شهید بهشتی بسوزد

شهید حاج حمزه اسحاقی- او در تعاونی سپاه بود. بعد از چند نوبت که به جبهه رفت، یک بار به او گفتند باید شما در قم بمانید و یک گروه دیگر بروند. اما وقتی با اصرار او برای اعزام مواجه شدند، قرعه کشی کردند اما به نامش در نیامد. وی که برای رفتن به جبهه خیلی مصمم بود قرعه را از کسی که به نامش درآمده بود خرید و به این ترتیب عازم جبهه شد.

 

می گفت دلم می خواهد بدنم مثل شهید بهشتی بسوزد و به آرزویش رسید. در جزیره مجنون هلی کوپترش را زده بودند. هلی کوپترش در نیزار افتاده و در آنجا آتش گرفته بود؛ پیکرش به طور کامل سوخته بود.

 

شهید اسماعیل صادقی

 

اسماعیل، دیدی زین الدین هم رفت؟

شهید اسماعیل صادقی- نوه برادرم بود. از وقتی از روستا آوردنش. برادر بزرگترش حاج علی صادقی آمد و گفت فعلا پیش شما بماند تا جایی برایش پیدا کنیم. آن موقع کار من نصب دار قالی در منازل بود. در آن مدت که پیش ما بود، همراه من برای نصب دار قالی می آمد. یادم هست وقتی جایی نوار مداحی پخش می شد به او میگفتم تو که نمی توانی کار بکنی پس بشین و شعر آنها را بنویس و او آن ها را می نوشت.

مدتی در منزل ما بود تا کاری برایش پیدا کردند. ده دوازده سالش بود. به خاطر اینکه آن مدت در منزل ما بود، بعد ها هر وقت که از جبهه بر می گشت به ما سر می زد. وقتی مهدی زین الدین به شهادت رسید از آنجا پیغام داد که خانواده شهید زین الدین در قم غریبند. مردم را خبر کنید تا تشییع جنازه اش خلوت نباشد.

چهلم شهید زین الدین بود که از جبهه برگشت و آمد منزل ما. همسرم به او گفت: «اسماعیل، دیدی زین الدین هم رفت؟» او جواب داد: «زن عمو، شما اگر بخواهی گوجه بخری، خوب هایش را جدا نمی کنی؟ خوب خدا هم خوب هارو جدا نکنه؟»

خاطرم هست روزی اخوی ما حاج حمزه به او گفت اسماعیل، فلانی از دستت گله دارد. گفته اگر اسماعیل نامه داده بود پسر مرا از کردستان می آوردن. اسماعیل گفت: «عمو خدا از من گله نکند، هرکسی میخواهد گله کند.»

یک بار هم چند نفر جلوی او را می گیرند و می گویند از یک نفر 2/5  کیلو تریاک گرفته اند و در پرونده اش نوشته اند 250 گرم. شما چرا پیگیری نمی کنید؟ شهید صادقی گفته بود من شما را عادل می دانم. کدام یک از شما اول پرونده را دیده که 2/5 کیلو بوده و کدام یک الان دیده که 250 گرم است تا من اقدام کنم. در واقع می خواست به آنها بفهماند شما یک چیزی شنیده اید و مطمئن نیستید و من روی حرف اقدام نمی کنم.

 

 

من دیگر آماده شهادت هستم

شهید حاج غلامعلی ابراهیمی- شبای جمعه که می شد می رفت مهدیه تهران برای دعای ندبه آقای کافی. حال و هوای عجیبی داشت. می گفت: «من اینطور در ذهنم تصور می کنم که اگر الان آقا امام زمان بیایند و میدانی باشد که تمام این میدان پر باشد از شمشیرهایی که از زمین بیرون زده اند و آقا امام زمان به من بگوید خودت را بینداز روی این شمشیرها، من لحظه ای درنگ نمی کنم.»

خاطرم هست یک مرتبه از جبهه برگشته بود. با او سوار موتور بودیم به من می گفت اگر جنگ تمام شود چطور می تونم در این شهر زندگی کنم و از حال و هوای جبهه به حال و هوای شهر بیایم. همه فکر و ذکرش جبهه بود.

ایشان در آخرین اعزامش به دایی اش گفته بوده من دیگر آماده شهادت هستم. چرا که همه کارهایم را کرده ام. همین طور هم شد؛ رفت و دیگر برنگشت.

 

خدایا این قربانی را از ما قبول کن

شهید محمد اسحاقی- وقتی جنازه اش را از جبهه آوردند، صورتش بدجوری صدمه دیده بود و ما نگران بودیم از اینکه مادرش او را در با آن وضع ببیند. وقتی قرار شد مادرش را برای ملاقات با جنازه فرزندش ببریم به او گفتم خودداری کنید. نکند بی تابی کنید که دل منافقین شاد شود. باورش برایم مشکل بود؛ این مادر وقتی با جنازه فرزندش مواجه شد حتی یک قطره اشک هم نریخت! با اینکه علاقه بسیار زیادی به او داشت. فقط مدام می گفت: «خدایا این قربانی را از ما قبول کن.»

 

 

بابا جان، قرعه نینداز

شهید غلامرضا اسحاقی- وقتی وارد منزل می شدم جلوی پای من می ایستاد و تا زمانی که نمی نشستم همان طور می ایستاد! هرچقدر هم طول می کشید نمی نشست! 16 سالش بود که شهید شد. از 14 سالگی می خواست به جبهه برود اما او را نمی بردند، به همین خاطر شناسنامه اش را دستکاری کرد.

آن موقع ما مزرعه ای داشتیم که همیشه باید یک نفر می ماند و از آن مراقبت می کرد. یک بار به او گفتم این دفعه تو بمان و من به جبهه می روم. قبول نکرد. گفتم پس قرعه می اندازم تا معلوم شود. گفت: «بابا جان، قرعه نینداز؛ چون اگر قرعه به نام من نیفتد باید به آن تن دهم. خواهش می کنم قرعه نکش و بگذار من به جبهه بروم.»

16 رکعت در مقابل 2 رکعت نماز!

از حاج حسن درباره راز این توفیق پرسیدیم. توفیق وجود این همه شهید در خانواده اسحاقی.

سرش را خدا بهتر می داند. مرحوم پدرم نمازشان را با حال و هوای خاصی می خواندند. اهل شب زنده داری بودند. معمولا نماز صبحشان همراه با تعقیباتشان از اذان تا طلوع آفتاب طول می کشید. تا آفتاب طلوع نمی کرد از سر سجاده بلند نمی شدند. یک بار می خواستم ببینم همراه با نماز صبحشان می توانم چند رکعت نماز بخوانم، دیدم با دو رکعت نماز ایشان من 16 رکعت نماز خواندم! خیلی اهل رعایت و مراقبه بودند. خیلی به فکر مردم بودند و به آنها خدمت می کردند.

 

 

هدف از برگزاری یادواره «شجره صالحه»

آقای حیدری داماد شهید «حاج غلامعلی ابراهیمی» هستند که زحمت اصلی یادواره «شجره صالحه» بر دوش ایشان است. از ایشان در مورد چگونگی شروع این یادواره و هدف از برگزاری آن پرسیدیم.

یادواره شهدای شجره صالحه از یادواره سالگرد شهادت «حاج غلامعلی ابراهیمی» شروع شد. ایشان در 26/1/67 در منطقه خرمان عملیات والفجر 10 شهادت رسید. ما از موقعی که داماد ایشان شدیم توفیق داشتیم تا یادواره ایشان را برگزار کنیم؛ یعنی حدود 7 یا 8 سال.

یک روز سر خاک ایشان بودیم که بحث یادواره شهدای «شجره صالحه» مطرح شد. با بزرگترها مطرح کردیم و همگی استقبال کردند. الحمدلله پنجمین سالش امسال برگزار شد. مراسم این یادواره تقریبا اواخر فروردین هر سال برگزار می شود؛ مصادف با سالروز شهادت شهید حاج غلامعلی ابراهیمی. هر سال هم به حول و قوه الهی با استقبال بیشتری مواجه می شود. هدفمان این است که بتوانیم از این یادواره برسیم به یادواره شهدای روستای بیدهن. روستایی با 54 شهید که بعد از روستای فردو، در بین روستاهای قم بیشترین شهید را تقدیم انقلاب کرده است.