اشعار |به مناسبت ولادت امام محمد باقر علیه السلام

خانه / اشعار / اشعار |به مناسبت ولادت امام محمد باقر علیه السلام

گرچه آغاز شعر امشب را

گله از دست ناکسان کردیم

بگذریم ماه، ماه علی است

به علی واگذارشان کردیم

بر لب ساحلی که جا ماندم

شادم از اینکه که کشتی ام آمد

باید امشب به آسمان بروم

چون که ماه بهشتی ام آمد

***

باید این شهر را مناره کنیم

آسمان را پر از ستاره کنیم

یا من ارجو لکل خیر بیا

تا به سمت شما اشاره کنیم

***

خبر تازه اینکه کفر اینجا

توی این شهر می شود تقدیس

آن طرف عده ای فرشته نما

تازه دارند می شوند ابلیس

***

گرچه خون کرده اند بعضی ها

دل این ماه آسمانی را

ولی این ماه صاحبی دارد

که زمین می زند کسانی را

***

گرچه آغاز شعر امشب را

گله از دست ناکسان کردیم

بگذریم ماه، ماه علی است

به علی واگذارشان کردیم

***

روی بال فرشته های خدا

همصدا با دعای ماه رجب

بفرستید با ملائک عرش

صلواتی به وسعت امشب

***

شب میلادهایمان مثل

شب دلدادگی، شب وصل است

این بهاری که از خدا داریم

یک بهار چهارده فصل است

***

آری امشب که جشن می گیریم

شب میلاد فصل پنجم ماست

گل بریزید روی خاک بقیع

که بقیعش بهشت مردم ماست

***

اسمتان مثل اسم پیغمبر

در میان نوشته های خداست

نامتان هم همیشه در همه جا

ذکر خیر فرشته های خداست

***

چارمین میوه ی دل حیدر

چارمین نور چشمی مادر

جابر آورده پیش محضرتان

اشتیاق سلام پیغمبر

***

از پدر هیبت حسینی را

در رگ و خون و جان و تن دارید

از طریق سیادت مادر

سیرت و صورت حسن دارید

***

آب یعنی که روشنایی علم

علم یعنی که نور پاک شما

پس عصا را شما زدی بر آب

تا گذر کرد حضرت موسی

***

حرف حرف کلامتان آقا

روی دلها طبیب می ریزد

قوم جابر به شوق می آید

از درختی که سیب می ریزد

**

نامتان را به زیر لب می برد

که به آتش پرید ابراهیم

گوشه ای از شکوه نور شماست

ملکوتی که دید ابراهیم

***

بی ولای علی و مهر شما

فایده ای نمی کند ایمان

دین چه چیزی است جز ولای شما

یا چه چیزی است جز محبتتان

***

وقتی از کوچه ها عبور کنید

کوچه از شوق می شود دریا

بسکه در وصفتان به هم گفتند

اشبه الناس به رسول خدا

***

با سرشک شما شروع شده

خط سرخ غروب های منا

چشمتان گریه می کند هر شب

پای گودال عصر عاشورا

***

کربلا کربلا سفر کردید

از دل شام هم گذر کردید

ای مسافر چگونه این همه راه

با سر روی نیزه سر کردید؟

پیش رأس بریده در آن شب

با رقیه پدر پدر کردید

آه از آن ساعتی که گذشت

به رقیه، به سر نظر کردید

رحمان نوازنی

*********************************

مهر تو خار نخل هایم را رطب کرد

ما را گدای اول ماه رجب کرد

آقای من مهر تو را واجب نوشتند

یعنی تو را بر غیر تو غالب نوشتند

سال هزار و سیصد و اندی گدایی است

روزی ماها از همین چندی گدایی است

من چهارده قرن دنبال شمایم

مال خودم هم نیستم مال شمایم

ماه رجب تا که به تو آغوش وا کرد

با آبرو شد، خویش را ماه خدا کرد

تو موسی دریا علم بی کرانی

تو آسمان در زمین، فوق زمانی

نام تو را همواره با مد می نویسم

تا می نویسم یا محمد می نویسم

ای گریه ی سجاده های نیمه شب ها

اذن دخول اول ماه رجب ها

ای سالها شهر خدا دنبال نورت

ای که برای مقدمت قبل از ظهورت…

…عرش الهی احترامش را فرستاد

پیغمبر اکرم سلامش را فرستاد

فرمود پیغمبر بزرگ عالمینم

آری حسین از من و من نیز از حسینم

آن کس که دارای تمام حُسن من بود

آنکس حسن بود و حسن بود و حسن بود

حالا حسین و مجتبی وصلت گزیدند

با وصلتِ باهم محمد آفریدند

تو مادری داری که مثلش هیچ زن نیست

مانند او حتی در اولاد حسن نیست

او همره بابای تو کرب و بلائی ست

در عهد تو در منصب خیر النسائی ست

در هر زمان مشغول تبلیغ خدایی

با درد هم ترویج یاد هل اتایی

شب می کنی تا سیدی مولا بگویی

تب می کنی تا ذکر یا زهرا بگویی

آنچه که زهرا مادرت دارد تو داری

روز قیامت هم تو صاحب اختیاری

تو مثل رأس جد خود اعجاز کردی

بابی زحکمت بر نصاری باز کردی

قربان اعجاز تو ای فرزند زهرا

آخر مسلمان تو شد پیر نصارا

تو آبرو بخشی به ما ای آبرو دار

حاجت روامان کن که هستیم آرزودار

نابودی وهابیت امید شیعه است

روز سقوط کفر تنها عید شیعه است

باید که بر این آرزوی خود بنازیم

بهر تو و اجداد تو مرقد بسازیم

همراه بابایت چهل سال و پس از آن

بودی به یاد گودی گودال گریان

تا زنده بودی آب دیدی گریه کردی

تا کودکی بی تاب دیدی گریه کردی

تو روضه خوان روضه ویرانه هستی

تو داغدار عمه دردانه هستی

تو علم خود را از همه گودال داری

تو تا ابد بر خیزران اشکال داری

جواد حیدری

*********************************

سرچشمه ي تمامي انديشه هاي ناب

دانش پژوه مدرسه ي عشق بو تراب

اوصاف پاكتان چقدر بي نهايت است!

يك خط ز مدحتان شده موضوع صد كتاب

شك كرده ايم! اهل زمين باشي اي عزيز

اي جلوه ي جلال خدا در پس حجاب

امشب دوباره حضرت خورشيد اهل بيت

از ماوراي فاصله ها بر دلم بتاب

ما را دعا كنيد همين لحظه از بهشت

آقا دعايتان همه دم هست مستجاب

اين چهره ي سياه مرا هم نگاه كن

شايد به ياد آوريم در صف حساب

من از پل صراط جزا با نگاهتان…

… مانند باد مي گذرم تند و پر شتاب

ساعي ترين مدرس آداب زندگي

شيوا سخن، مفسر آيات بندگي

قله نشين دانش و دين، اي طلايه دار

كاوشگر رموز سماوات كردگار

تيغ كلام نغز شما در مناظره

پِي كرده است مركب دجال روزگار

هر كس كه خواست پيش شما قد علم كند

گشته ميان معركه ي بحث تارومار

كوه بزرگ حادثه را بر زمين زدي

انگشت بر دهان شده اين چرخ كجمدار

اين چه تواضعي ست امام فرشته ها!

داري به پاي خويش دو نعلين وصله دار

آقا شما كه واسطه ي فيض عالميد

حيف است مانده ايد در اين شهر بي بهار

اي كاش سمت كشور ما هم مي آمدي

پس لا اقل به خانه ي قلبم قدم گذار

اي خضر مست ميكده ي چشمه ي حيات

من تشنه ام‌‌ـ شبيه خودت ـ تشنه ي فرات

آموزگار مبحث جغرافياي دين

استاد فقه و خارج دانش سراي دين

دار و ندار زندگي ات را تو ريختي

تا آخرين دقايق عمرت به پاي دين

از ابتداي كودكي ات خونجگر شدي

زخم زبان و طعنه شنيدي براي دين

با خشت خشت اشك نماز شب شما

مستحكم است تا به ابد پايه هاي دين

اي يادگار كرب و بلا، زير كعب ني

سهمي عظيم داشته اي در بقاي دين

ديدي سر بريده ي عباس را به ني

بر شانه ي كبود نهادي لواي دين

از ناي زخم خورده تان مي رسد به گوش

در مجلس يزيد، صداي رساي دين

با اشك و آه، شعله به آيينه مي زدي

عمري به ياد كرببلا سينه مي زدي

 

وحید قاسمی

*********************************

به سر می‏ پرورانم من هوای حضرت باقر

به دل باشد مرا شوق لقای حضرت باقر

ز عشقش جان من بر لب رسیده کس نمی‏ داند

که نبوَد چاره ساز من سوای حضرت باقر

بگوشم هاتف غیبی سرود این نکته را دیشب

که باشد رخش دانش زیر پای حضرت باقر

چنان بگرفته علمش آفاق را یک سر

که پیچیده در این عالم صدای حضرت باقر

پیمبر گفت با جابر که خواهی دید باقر را

سلام از من رسان آن که برای حضرت باقر

سوالاتی که از وی کرده دانشمند نصرانی

جوابش را شنید از گفته‏ های حضرت باقر

مسلمان گشت راهب ناگهان در محضر آن شه

منور شد دل او از ولای حضرت باقر

شد آسان وضع حمل گرگ وحشی بیابانی

به روی قله ی کوه از دعای حضرت باقر

به رستاخیز اگر خواهی نجات از گرمی محشر

برو در سایۀ ظل همای حضرت باقر

خرد عاجز بود ز اوصاف بی پایان آن سرور

کمیت لفظ لنگ است از ثنای حضرت باقر

جلال و شأن و قدر آن امام پاک بازان را

نمی‏ داند کسی غیر از خدای حضرت باقر

 (رضائی) ایستاده بر در دولت سرای او

چو سائل منتظر بهر عطای حضرت باقر

سید عبدالحسین رضایی

*********************************

امشب میان گریه و لبخند خود گمم

سرشار  از طلوع  بهار  تبسمم

دریایم و  طپیده به لب هام  نبض موج

تا آسمان رسیده شعور تلاطمم

جارو به برج و باروی اندیشه می زنم

تا سائل مدایح  معصوم پنجمم

من شاعر صداقت گل های قاصدک

من جابر سلام  رسولان  مردمم

هر جا که باز  پنجره ای شد کبوترم

هر جا که بسته است در مهر کژدمم

صدها ابوبصیر شود طفل مکتبم

دریای علم تو بچشاند اگر خمم

پیچیده در تلاوت معصوم نام تو

عطر گل محمدیت در تکلمم

بر خاک های مرقد نورانی تو ساخت

گلدسته ها و گنبد زرین تجسمم

امشب دوباره شوق مرا بال و پر بده

امشب که بین گریه و لبخند خود گمم

میثم مؤمنی نژاد

*********************************

يارب اين بوي خوش از سمت جنان مي آيد

يا گل فاطمه (س) آن جان جهان مي آيد

يارب اين نور صفات ازلي باقر (ع)  توست

علم با آمدنش ، رقص كنان مي آيد

يارب اين خيل ملائك ز سما تا به زمين

با چه شوريست چنين بال زنان مي آيد

يارب اين باقر علم نبوي يا ملك است؟

كه به نامش غزل از عمق بيان مي آيد

يارب از يوسف زهرا (س) خبري نيست چرا؟

خبر از توطئه اي شوم و نهان مي آيد

اصغر چرمي

*********************************

فصل بهار آمد و عالم معطر است

بوى نسیم صبح بسى روح پرور است

گویا ز خلد مى‏وزد این باد مشكبیز

كاین سان دماغ ابر ز بوى خوش ‏تر است

هم این زمین مرده شده احیا ز فیض او

هم این جهان پیر، جوان بار دیگر است

نرگس گشوده چشم تماشا به روى گل

سوسن به صد زبان، پى مدحش ثناگر است

با صد نوا به شاخ گل ارغوان، هزار

طوطى به نغمه بر سر شاخ صنوبر است

نور خدا، امام هدى، باقرالعلوم

هادى دین و وارث علم پیمبر است

بابش على و جدّ كبارش بود حسین

زین العباد را پسر و باب جعفر است

در جاه و رتبه صد چو سلیمان، به عّز و جاه

در زیر بال طایرى از كویش اندر است

هم لطف اوست مونس یونس، به بطن حوت

هم در طریق، هادى خضر و سكندر است

مفتاح قفل گنج سعادت، به دست اوست

بر پا از او بناى شفاعت، به محشر است

كى با شهان، گداى درش را مثل زنم

چون بر در گداى درش، صد چو قیصر است

 فائز شوشتری

*********************************

شـروع اول مـاه و طلـوع مـاه تمـام

به این شروع، درود و به این طلوع، سلام

خدا بـه حضـرت سجـاد داد فرزندی

کز او بنـای فضیلت گرفت استحکام

محمّدبن‌علـی، باقرالعلـوم کـه هست

ز مــادر پــدر خـود سلالـۀ دو امـام

که هست چار امامش پدر،دو فاطمه مام

عمـو امـام حسن، جـد او امام حسین

دو جد دیگـر او حیدر و رسـول انـام

محمّدی که محمّـد سـلام داده بر او

به روی دست پدر چون علی گرفت مقام

ولـی حـق و شکافنـدۀ تمـام علــوم

که هفت شهر فضیلت از او گرفت نظام

گرفـت دیـدۀ خـود را ز دست او جابر

سلام باد بـر آن دست و این چنین اکرام

روی چـو جـانب بیت‌الحـرام تـربت او

بـه تـن بپـوش ز بـال فرشتگان احرام

دُر چهـار یـم و بحر هفت گوهر پـاک

بر آن چهار یم و هفـت دُر سلام مـدام

امـام پنجـم و پنجـم وصـی ختم رسل

که می‌شونـد رسـل بـر زیارتش اعظام

شـروع علم بـه او، ختـم علـم نیز به او

زهی به حسن شروع و زهی به حسن ختام

گــرفت روز ازل باقـــرالعلــوم لقـب

چنان‌کـه یافتـه دانش بـه نـام او اتمام

اگرچـه بیل کشاورزی‌اش بـود به زمین

بـه یک اشـارۀ او نُـه‌سپهـر گـردد رام

بـه پـای کرسـی درسش هزارهـا جابر

ذلیـل مجـد و جلالش بـود هزار هشام

محمّد است ز سر تا قدم به خُلق و خصال

از آن نهــاد ورا ذات حـق محمّـد، نـام

تمام شخص محمّـد در او خلاصـه شده

ز مجد و عزت و خُلق و خصال وخوی و مرام

اگر بـه چشم بصیـرت به تربتش نگری

دم از بهشت زدن در حـریم اوست حرام

دگر بـه عـرش بریـن هیچ اعتنـا نکنند

اگر شوند بـه کویش مـلایک استخدام

امـام پنجـم کـل وجـود، تنهـا اوسـت

چه در مدینـه بود یـا رود اسیر بـه شام

قسم به ذات الهی کـه علم، بی‌نفسش

چو آفتاب دم مغـرب است بـر لب بـام

فقیـر درگـه احســان او فقیـر و غنـی

مطیع حکم خداوندی‌اش خواص و عوام

مسیـح بـا نـفس روح‌بخش او زده دم

کلیـم یافتـه از منطق وی علـم کلام

کمال یافته بـا مهـر او رکوع و سجود

قبول حق شده با حب او صلات و صیام

هماره تا که زمین است و آسمان برپـا

همیشه تا که زمان است و گردش ایام

به روح پـاکش از ذات حـق درود درود

به جسم و جانش ازان سو جان سلام سلام

مـوالیان وی از بیـم دشمنـان «میثم!»

ز دور بر حرمش بوسـه می‌زننـد مدام

 غلامرضا سازگار

*********************************

از روشنی طلعت رخشندۀ باقر

شد نور علوم نبوی بر همه ظاهر

در اوّل ماه رجب از مشرق اعجاز

گردید عیان ماه تمام از رخ باقر

منشق شده از نور «علیّ بن حسین» است

این نور که نورانی از او گشته ضمائر

بر «فاطمه‌ی بنت حسن» بس بُوَد این فخر

کاورده پدید این مه تابندۀ باهر

“باقر” لقب و کنیه “ابو جعفر” و او را

بوده است لقب های دگر، هادی و شاکر

از هر بدی و عیب و زلل اوست مبرّ

جان و تنش از «یُذبَّ عنکم» شده ظاهر

دریای علوم است و زُدایندۀ اوهام

گفتار حکیمانۀ او زیب منابر

از یک نفسش زنده کند صد چو مسیحی

از یک نظرش دیدۀ اعمی شده باصر

یاد آمدش از چهرۀ تابان محمّد

با چشم بصیرت نگهش کرد چو “جابر”

عالم همه شد روشن از آن نور خدائی

شد بارور از او شجر دین و شعائر

خوش باد، زمینی که هم آغوش شد او را

خوش آنکه به سوی حرمش گشته مسافر

دیگر غمی از محنت ایّام ندارد

هرکس به حرمخانه او گشت مجاور

وصفش نتوان گفت «حسان» با سخنی چند

چون، قصّه بلند است و زبان، الکن و قاصر

حبیب الله چایچیان

*********************************

خواهم امشب باز شیدایى كنم

از در رحمت تمنّایى كنم

تا شوم دور از تمام هرچه زشت

سیر، در گلزار زیبایى كنم

گرچه خوارم، دم ز گل ها مى‏زنم

یاد گل، یاد گل آرایى ‏كنم

مدت كوتاه عمر خویش را

صرف خدمت نزد مولایى كنم

از همین كوتاه خدمت، تا ابد

زندگى در لطف و آقایى كنم

آمدم نوشم مى ‏از شیر و رُطب

بر در میخانۀ ماه رجب

اى رجب میخانۀ حیدر تویى

مِى تویى، باده تویى، ساغر تویى

طعم تو گردیده احلى من عسل

گوشه‏اى از وسعت كوثر تویى

راه درك لیلةالقدر على

بهر شیعه تا صف محشر تویى

ماه شعبان بر تو كرده اقتدا

باعث توفیق پیغمبر تویى

مطلعت زیباترین روز خداست

میزبان حجت داور تویى

حسن مطلع در تو باشد لطف یار

شد رخ زیباى باقر آشكار

جواد حیدری

*********************************

اول ماه رجب شد جلوه گر ماهی تمام

کآمد از هفت آسمان و مهر گردونش سلام

اختر چار آسمان و آسمان هفت مهر

یوسف دو فاطمه نور دل خیر الانام

نسل در نسلش همه خیرالورا خیرالبشر

خود امام ابن امام ابن امام ابن امام

مشعل بزم معارف باقر کلّ علوم

کعبه دل قبله ی جان رهنمای خاص و عام

عالم هستی که چون لب بر تکلم وا کند

از دمش جوشد کلیم و از لبش خیزد کلام

شهریار ملک امکان کز تمام ممکنات

ذکر او خیزد هماره فیض او جوشد مدام

در وجود حضرتش کلّ محمد جلوه گر

پیشتر از خلقت نورش محمد داشت نام

گه به نخلستان ورا بیل کشاورزی به دوش

گه به بام آسمان خورشید را گیرد زمام

بی ولای او همه رفتار عالم نادرست

بی وجود او همه طاعات خلقت نا تمام

این عجب نبود که مولانا علی بن الحسین

گیرد از او همچو پیغمبر ز زهرا احترام

با ثواب خلق اگر زاهد ندارد مهر او

دوزخش بادا حلال و جنتش بادا حرام

علم، پای کرسی تدریس او دارد جلوس

معرفت در پیش پای جابرش کرده قیام

تا بود روشن چراغ علم او در سینه اش

روز دشمن شام گردد چون به نطق آید هشام

مکتب من باقریّ و مذهب من جعفری است

نیست جز آنم طریق و نیست جز اینم مرام

مهر فرزندان او مانند جان در سینه ها

نطق شاگردان او چون تیغ برّان در نیام

ای سلاطین را به سوی آستانت التجا

وی خلایق را به دیوار بقیعت ازدحام

باقر آل محمد نجل زین العابدین

جد و باب و مادر و آباء و اجدادت کرام

رهروان فرش را مهر تو در دل روز و شب

ساکنان عرش را مدح تو بر لب صبح و شام

جابر جعفی که بحر دانشش در سینه بود

بود از دریای علمت قطره ای او را به جام

سائل کوی تو تا صبح قیامت مرد و زن

تابع حکم تو تا پایان هستی خاص و عام

گر چه قبر بی چراغت می درخشد در بقیع

چون خدا در قلب مردان خدا داری مقام

این عجب نبود که در بازار علم و حکمتت

راه پیمایی کند یوسف به عنوان غلام

می فروشد ناز، مؤمن بر گلستان بهشت

آیدش بویی گر از خاک بقیعت بر مشام

نی عجب ای کعبه ی دل در همه دوران سال

گر طواف آرد به گرد کعبه ات بیت الحرام

شخص پیغمبر تو را از سوی حق گوید درود

جابر از ختم رسل بر حضرتت آرد سلام

چار سالت بود با تیغ بیان و تیر علم

شام را کردی به چشم پور بوسفیان چو شام

با بیان زنده ات در قصر بیداد یزید

یافت زخم سینه ی آل محمد التیام

تا بگویی نیست جایز در بر ظالم سکوت

بر تمام نسل ها از کودکی دادی پیام

از تو گشته آفتاب علم و ایمان جلوه گر

وز تو باشد مکتب قرآن و عترت را قوام

در کتاب نخل «میثم» سطر سطر و بند بند

وصف تو حُسن شروع و مدح تو حُسن ختام

غلامرضا سازگار

*********************************

مه رجب، مه تسبیح، ماه صدق و صفاست

مه نماز، مه روزه، ماه ذکر و دعاست

مه عبادت پروردگار حیّ ودود

مه محمد و ماه علی، مه زهراست

نسیم صبحگهش خوب تر ز بوی بهشت

فضای شامگهش بهتر از نسیم صباست

طلوع این مه نورانی از شب اول

ولادت وصی پنجم رسول خداست

امام پنجم شیعه، محمد دوم

که خاک درگهش این چار امّ و هفت آباست

تمام دانش در لوح سینه اش محفوظ

تمام قرآن در مصحف رخش پیداست

اگر به ذره نظر افکند شود خورشید

وگر به قطره نگاهی کند همان دریاست

محمدی که محمد سلام داده بر او

که خود سلام محمد سلام ارض و سماست

سلام را چو جواب سلام باید گفت

شفای دیدۀ جابر جواب آن مولاست

قیام علمی او چون قیام سرخ حسین

پیام زندة او انقلاب کرب و بلاست

کلام اوست شکافندۀ تمام علوم

علوم را نفسش خوشتر از دم عیساست

دُری ز مخزن علمش به دست شیعه بود

که نام آن دُر مکنون دعای عاشوراست

به کور چشمی ناباوران تیره درون

مزار و بارگهش در مدینۀ دل هاست

به بزم شام که بیش از چهار سال نداشت

علیه پور معاویه ناگهان برخاست

بسان رعد خروشید آن چنان که هنوز

بنی امیّه به هر دور و هر زمان رسواست

گشود لب که یزیدا به قوم خویش مبال

که نسل شان ز حرام است و اصل شان ز خطاست

دهد به کشتن آل رسول رأی کسی

که او ز پشت پدر نبود و ز نسل زناست

گهی بسان رعیت گرفته بیل به دوش

گهی به نور هدایت به خلق راهنماست

روا بود که به افلاک سر بلند کنیم

ندا دهیم محمد امام پنجم ماست

هنوز دشمنش از عفو مانده شرمنده

هنوز خُلق خوشش روح بخش اهل ولاست

هنوز کرسی درسش بود به شانۀ عرش

هنوز شعشعۀ دانشش به اوج سماست

هنوز علم به دنبال او روانه بود

هنوز سائل درس و تعلّمش دنیاست

هنوز زمزمۀ قصۀ عزیز و عُزیز

از آن ولیّ الهی شنیدنش زیباست

خدا گواست جدا از خدا و قرآن است

هر آن کسی که مسیرش ز اهل بیت جداست

مدینۀ دل شیعه بقیع دیگر اوست

از آن جهت دل مؤمن، همیشه عرش خداست

غلامرضا سازگار

*********************************

ای انس و جان محصّل دانش‌سرای تو

وی نُه سپهر گوشۀ دارالولای تو

پنجم وصی ختم رسل باقرالعلوم

کلّ علوم در نفس جان‌فزای تو

جابر شفا گرفت ز دست خدایی‌ات

جبریل فیض می‌برد از خاک پای تو

پیش از شب ولادت تو ختم‌الانبیا

از جان و دل سلام فرستد برای تو

می‌جوشد از کلام خوشت معجز مسیح

نبْوَد عجب به مُرده دهد جان دعای تو

نام تو، خلق و خوی تو، یکسر محمّد است

وجهِ خداست روی محمّد نمای تو

ما را چه زهره تا که ز مدح تو دم زنیم؟

گوید خدا برای رسولش ثنای تو

اهل سخن هنوز ز دلدادگان حق

دل می‌برند با سخنِ دل‌ربای تو

با آنکه می‌برد دل ما را مدینه‌ات

پیوسته در بقیع دل ماست جای تو

باشد کجا به نزد تو قابل، درود ما؟

ای بر تو لحظه لحظه سلام خدای تو

قبرت خراب و قدر تو باشد بسی بلند

ای عرش کبریا حرم با صفای تو

ویرانۀ بقیع تو باشد بهشت ما

ای خازن بهشت گدای گدای تو

قبر تو در مدینه غریب است و روز و شب

باشد مدینۀ دل ما کربلای تو

دشنام خصم را که دهد با دعا جواب

غیر از تو، ای حلاوت جان در صدای تو

حاشا که حقِ یک سخنت را ادا کنم

گر صدهزار بار کنم جان فدای تو

چون نور آفتاب که تابیده بر زمین

پیچیده در سپهر معارف، ندای تو

ما ظرف کوچکیم و عنایات تو، بزرگ

ای وسعت جهان همه ظرف عطای تو!

تو در چار بحری و دریای هفت نور

نورند نور جمله تبار و نیای تو

طاق است طاق، مؤمن طاق تو در جهان

بوحمزه و هشام که آرد سوای تو؟

یاد آورم ز خاطرۀ چارسالگیت

از کربلا و کوفه و شامِ بلای تو

عالم سیاه در نظرت گشت همچو شب

وقتی کبود شد بدن عمه‌های تو

بزم یزید ریخت به هم، رنگ او پرید

وقتی بلند گشت صدای رسای تو

گفتی که حاجیان همه ده‌سال در منا

گیرند دور هم همه با هم عزای تو

ای پنجمین معلم عالم بگو، بگو

زهر هشام با چه گنه شد جزای تو؟

تقدیم توست سوز دل صبح و شام ما

در قلب ما بوَد غم بی‌انتهای تو

نفرین بر آن گروه که در روضة البقیع

نگذاشتند گریه کنم از برای تو

تا هست روح در تن و سوزش درون جان

«میثم» بوَد هماره قصیده سرای تو

غلامرضا سازگار

پایگاه اطلاع رسانی هیأت رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *