از شهید بی سر بهمئی چه میدانید؟

خانه / انقلاب و دفاع مقدس / از شهید بی سر بهمئی چه میدانید؟

شهید احمدی نژاد قبل از انقلاب در تظاهرات علیه رژیم ستمشاهی حضور داشت و در زمان شروع جنگ، به فرمان ولی فقیه لبیک گفت تا در جبهه همچون مولایش حسین(ع) سرش از تن جدا شود.

شهيد حمدالله احمدی نژاد در سال 1343 در روستاي سیاهشیر از توابع شهرستان بهمئی در خانواده متدین ومذهبی ديده به جهان گشود .
شهید تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در شهر لیکک گذراند. سپس برای دفاع از میهن اسلامی تحصیلات خود را نیمه تمام رها کرد و  به  صورت خود جوش به پادگان آموزشی حمزه سید الشهدا(علیه السلام) واقع در شهر دهدشت رفت و پس از گذراندن آموزش های لازم به جبهه جنگ اعزام شد و در سوم مهرماه سال 1362 در منطقه کله قندی عراق در اثر برخورد خمپاره همچون مولا و مقتدایش امام حسین(علیه السلام) سرش از تن جدا شد و به شهادت رسید.
فرازی از وصیت نامه شهید :
اینجانب حمداله احمدی نژاد به عرض شما میرسانم که هدف من از جبهه  بدست آوردن اسم ومقام نیست. بلکه هدف من جنگیدن در راه خدا و دفاع کردن از میهن و انقلاب اسلامی وناموس مملکتم می باشد.
اکنون که وصیت خود را بر روی کاغذ مینگارم و با قلبی مطمئن وایمانی محکم و  با قلبی تسلیم واراده استوار و دلی پرشورو هیجان،  چشم از همه چیز می بندم و فقط از خداوند متعال که مرا آفریده خواستارم  که مرا در انجام دادن تمام وظایفم کمک کند تا بر نفسم غلبه  کنم و وظایفم را به خوبی انجام دهم.
وصیت شهید به مادرش:
هر وقت شهید شدم خودتان را به زمین نزنید و همچنین بر سر و صورت خود ضربه نزنید و لباس سیاه نپوشید  واز کندن موی سرخود جلوگیری کنید و صبر پیشه کنید و موی خود را از نامحرم بپوشانیدچرا که با این کارها دشمن خوشحال میشود.
هنوز نام و ياد شهيد احمدی نژاد، مثل عطر روح انگيز يك ياس سپيد ، در فضاي خانه و در دل و جان خانواده اش جاري است که سبب شد تا گفت و گویی با اعضای خانواده شهید داشته باشیم.
گفتگو با مادر شهید
پسرم سرشار از روحیه گذشت و ایثارگری بود. او همیشه در کارهای شخصی به من و پدرش کمک میکرد، حتی لباسهایش را خودش می شست و بیشتر اوقات به دلیل کمبود آب در روستا،آب خانه را از چشمه تهیه میکرد و همیشه سعی میکرد احترام به پدر ومادر را رعایت کند و به تمامی مردم روستا برخورد عالی داشت.
گفتگو با پدر شهید
حاج فتح اله احمدی نژاد:پسرم فردی خوش اخلاق ومهربان بود. به یاد دارم وقتی گفتم :پسرم   میخواهم به زودی جشن عروسی برات بگیرم! او در جواب پدرش اینگونه گفت:پدر جان هفته ی آینده آمبولانس عزا میاد، بعد شما تو فکر جشن گرفتن برای من هستی.
او همیشه در مسجد روستا نمازش را میخواند و در ساختن مسجد روستا همکاری زیادی داشت.پسرم با شهید درستان هردو در جریانات انقلاب همکاری داشتند و علیه رژیم شاهنشاهی در روستا فعالیت میکردند.
اطلاع رسانی از شهید شدن فرزندم اینگونه بود که ؛حاج آقا میرعلی(مرحوم حجت الاسلام سید علی تقی زاده) از سادات روستا، اومد پیشم و با صورتی ناراحت و غمگین ودلی سرشار از استرس به من خیره شد و من در آن لحظه متوجه  شدم که پسرم شهید شد.وقت تشییع شهید جلوی تابوت پسرم رفتم و شعار میدادم و بعد از آن پسرم را به اتاقی بردم که قرار بود حجله عروسی برایش برپا کنم.
هرکاری کردم که صورت پسرم را ببینم، اجازه ندادند اما در نهایت با اصرار موفق شدم ببینمش؛ وقتی دیدم برق از سرم پرید!سر پسرم از تنش جدا بود و همان لحظه رو به قبله کردم و گفتم ”خدایا این قربانی ناقابل را از من  بپذیر“. وشهدای مااینگونه بودند  که از جان،مال و زندگی خود گذشتند برای اینکه ما در کمال آرامش وآسایش زندگی کنیم.
گفتگو با برادر شهید
نعمت اله احمدی نژاد:نسبت به همه اعضای خانواده رفتار و خصوصیات متفاوتی داشت و کلا نسبت به بقیه رفتار خاصی داشت و وصیت نامه خودش را با نوار ضبط کرد و تحویل من داد.
برادرم اهل نماز و دعا بود و با همه افراد خانواده صمیمی بود.تمامی هم رزمان شهید غیر بومی بودند که همگی به درجه رفیع شهادت نائل شدند.او در کارهای خانه کمک کار خانواده بود و به همسایگان کمک میکرد ورفتار خوبی با آنها داشت.
گفتگو با رفیق و همکلاسی شهید احمدی  نژاد
شعبان بهمئی:من وشهید احمدی نژاد از اوایل کودکی با هم بودیم و به دلیل اینکه همکلاس بودیم. در کلیه ی مسائل و همچنین در تمام دوران تحصیل و زندگی شخصی تا قبل از جنگ  با همدیگر همکاری میکردیم.
ایشان از لحاظ اخلاقی در سطح بسیار بالایی قرار داشت وخیلی خوش اخلاق و خنده رو و بسیار صبور بود . از همان اوایل کودکی مسائل مذهبی و دینی را به خوبی رعایت میکرد و همواره پشتیبان ولایت فقیه و تابع امر رهبری بود و همیشه میگفت: میخواهم به جبهه بروم تا از کشورم و ناموسم دفاع کنم .
من و شهید احمدی نژاد در مسائل قبل از انقلاب جز نفرات اول بودیم که در مدرسه هدف لیکک، شورشی علیه رژیم مستکبر پهلوی راه انداختیم . به خاطر همین شورش تا قبل از انقلاب از طریق ژاندارمری تحت تعقیب بودیم و به مدرسه نمیرفتیم . سرانجام بعد از پیروزی انقلاب در 22 بهمن 1357 ما به مدرسه هدف رفتیم و به تحصیل خود ادامه دادیم.
 بعد از دوسال تحصیل و اولین حمله ی صدام به فرودگاه تهران ،شهید احمدی که شور و هیجان خاصی برای دفاع از کشور داشت،  به صورت خودجوش و به فرمان امام خمینی (ره) وبرای دفاع از کشور و ناموس خود به جنگ اعزام شد و بعداز آن جذب سپاه ناحیه دهدشت شد و در لباس پاسداری نیز چندین بار به جنگ اعزام شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *