تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد پنجم، سوره بقره، آيه80الی82

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد پنجم، سوره بقره، آيه80الی82

يهودى ها بر اثر غرور و خودبينى و روحيه نژادپرستى و حس برترى جويى مى پنداشتند از تقربى خاص برخوردارند. آنان با تعبيرى كه منعكس كننده ءروحيات ياد شده است ميگفتند: آتش تنها برخورد و مساسى با ما دارد، آن هم اولاً، براى ايامى كم شمار و حداكثر هفت يا چهل روز و ثانياً، فقط با گروه گوساله پرست از يهود، وگرنه دخول و احراقى در كار نيست.

 

آیه 80- و قالوا لن تمسّنا النّار الا اياما معدودة قل اتّخذتم عنداللّه عهدا فلن يخلف اللّه عهده ام تقولون على اللّه ما لا تعلمون

آیه 81- بلى من كسب سيّئة واحاطت به خطيئته فاولئك اصحاب النّار هم فيها خالدون

آیه 82- والّذين آمنوا و عملوا الصّالحات اولئك اصحاب الجنّة هم فيها خالدون

گزيده تفسير 

يهودى ها بر اثر غرور و خودبينى و روحيه نژادپرستى و حس برترى جويى مى پنداشتند از تقربى خاص برخوردارند. آنان با تعبيرى كه منعكس كننده ءروحيات ياد شده است ميگفتند: آتش تنها برخورد و مساسى با ما دارد، آن هم اولاً، براى ايامى كم شمار و حداكثر هفت يا چهل روز و ثانياً، فقط با گروه گوساله پرست از يهود، وگرنه دخول و احراقى در كار نيست.

ادعاى تماس موقت و مساس محدود و معدود آتش قيامت و نجات پس از آن، فاقد هرگونه بينه و برهان عقلى و نقلى و نشان استخفاف و كوچك شمردن گناهانى است كه مرتكب مى شدند.

خوش گمانى و پندار باطل اسرائيليان كه اصل را آزادى از دوزخ قرار داده، چند روزى را استثنا كردند، ناشى از بيمارى مشترك همه يهود، يعنى امنيه زدگى است كه سرمايه نابخردان است.

سنگين ترين گناه، يعنى تحريف و تشريع و بدعت را سبك شمردن و تعذيب جاويد را به چند روز تحديد كردن بايد به استناد عهدى ويژه باشد كه هيچ نشانى از آن نيست ؛ به عبارت ديگر، ادعاى مزبور از يهود، يا حق مسنتد و مبتنى بر وعده اى از جانب خداست يا باطل و مبتنى بر افترايى است كه جاهلانه به خدا مى بندند و چون خداى سبحان كه وفاى به عهد و عدم تخلف از آن مقتضاى الوهيت اوست و هيچ كس وفادارتر از او نسبت به عهد خود نيست، نه عهد يك جانبه و وعده ابتدايى به يهودان داده و نه با آنان چنين معاهده اى كرده است و آنها هرگز هيچ عهد وعده اى از خداوند دريافت نكرده اند؛ پس ادعاى آنان افترايى بيش نيست.

همان گونه كه معيار خلود در دوزخ احاطه خطيئه بر انسان است، ميزان نجات و معيار بهشتى شدن و خلود در آن نيز حسن فاعلى و فعلى، يعنى ايمان و انجام همه كاراهى خير و شايسته است، نه امانّى و آرزوهاى خام و ادعاهاى پوچ و باطل ؛ بنابراين، هر كس ايمان آورد و عمل صالح اناجم دهد اهل بهشت و درآن جاويد است و هر كس با علم و اراده و با اين پندار كه گناه به سود وى و ترك آن به زيان اوست، گناه كند و بر اثر ابتلاى به شرك، كفر، ارتداد، تكذيب آيات الهى و گناهانى كه به اين گونه معاصى منتهى مى شود،همه جوانح و جوارح او در احاطه عصيان قرار گيرد، استحقاق جاودانگى در جهنم را دارد و پيوسته همراه و هم صحبت با آتش است ؛ اگر چه آن حالتى كه بر اثر گناه همه وجود و نفس گنه كار را فرا گرفته مقصود وى نيست.

تفسير 

لن تمسّنا 

مسّ در جمله (لن تمسّنا النار…) به معناى برخورد كردن (اصابه ) از طريق لمس و مسح است و تفاوت آن با لمس در اين است كه در لمس احساس، آن هم از طريق ظاهر بدن شرط است، در حالى كه مسّ با مجرّد برخورد بين ماسّ و مموس صادق است ؛ خواه اراده و احساسى در كار باشد يا نباشد و مادى باشد يا معنوى (675) تعبير به (لن تمسّنا) به جاى لن ندخل النار يا لن تحرقنا النار، شايد اشاره به اين باشد كه آتش، تنه ابرخورد و مساسى، آن هم براى چند روز، با آنها دارد و دخول و احراقى در كار نيست كه طبعاً با اين تعبير، بلندپروازى ها و برترى طلبى هاى آنان بيشتر منعكس مى شود. هرچند مسّ، در آيات ديگر به معناى مناسب با دخول در جهنم و سوختن در آن استعمال شده است ؛ مانند آيه 73 از مائده و 49 از انعام و 48 از هود.

ايّاماً

معدودةً: صفت واژه ايام گاهى به اعتبار اصل با الف و تا مى آيد؛ مانند: (اءياماً معدوداتٍ)(676) و زمانى به اعتبار فرع با تاء مى آيد؛ مانند (اءياماً معدودة ).

بلى 

بلى كلمه اى است كه در غالب موارد، نظير (اءلست برّبكم قالوا بلى (677)، پس از نفى آمده، آن را نفى مى كند و نقيض آن را ثابت مى كند(678) و در محل كلام، ناظر به نفى در آيه قبل، يعنى جمله لن تمسّنا النّار إ لاّ اءيّاماً معدودة و ردّى است نسبت به زعم و خيال باطل آنها و بدين معناست كه آن گونه كه اينان مى پندارند نيست، بلكه بدانند كه هر كس در اين دنيا مرتكب گناهى شود و گناه وى بر او احاطه كند، وارد آتش جهنم مى شود و براى هميشه (نه فقط چند روز) در آن باقى مى ماند.

طبرى مى گويد: بلى، مركب از بل و ى است كه بل براى نفى گذشته و ى براى اعتراف به فعلى است كه پس از جحد ذكر مى شود.(679)

كسب

كسب و اكتساب در لغت به معناى جلب منفعت است و تعبير به كسب در جمله (بلى من كسب سيّئة ) ممكن است به اين جهت باشد كه سخن در آيه در ارتباط با گنه كارى است كه با علم و اراده به سوى گناه مى رود و در حال گناه، آن را به سخود خويش و ترك آن را به زياد خود مى پندارد؛ چنان كه هر كاسبى عمل تجارت ومانند آن را اين گونه انجام مى دهد.

سيّئة 

نكره در سياق اثبات گاهى به ويله قرينه مقام، همانند نكره در سياق نفى، افاده عمومى مى كند؛ نظير (علمت نفس ما احضرت)(680)كه به معناى علمت كلّ نفس ما اءحضرت است و از اين قبيل است در جمله (من عمل سيّئةً فلا يجزى إ لاّ مثلها و من عمل صالحاً من ذكر او انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنّة يرزقون فيها بغير حساب )(681) و اما نكره در جمله (بلى من كسب سيّئة)، يعن يكلمه سيّئة به قرينه كلمه احاطه در جمله بعد از آن : (واءحاطت به خطيئة )، افاده عموم يا اطلاق نمى كند و در اين صورت آيه بدين معناست : هر گناهى كه بر شخص ‍ گنه كار، احاطه يابد و او را دربرگيرد، سبب ورود و خلود او در آتش مى شود و اما گناهى كه محيط به گنه كار نشود، هر چند سبب ورود او به دوزخ خواهد بود؛ امّا مايه خلود و جاودانگى عذاب وى نخواهد شد. با اين بيان روشن مى شود كه جمله (واءحاطت به خطيئة )، يعنى فعل احاطه، قيد احترازى براى سيّئه ) است.

خطيئة 

مراد از خطيئه حالتى است كه بر اثر ارتكاب گناه در نفس گنه كار پديد مى آيد و آن را احاطه مى كند.(682) وجه تسميه اين حالت به خطيئه (كه معناى خطا و عدم اصابه به مقصود را دربردارد) اين است كه آنچه بالاصاله مقصود گنه كار است خود گناه و لذّت ناشى از آن است و آنچه از امعصيت، متولّد مى شود و نفس گنه كار را فرا مى گيرد، متعلّق قصد او نيست ؛ چنان كه تير شكارچى به جاى صيد به عابرى اصابت كند و مانند اين كه نوشنده مسكرى، مرتكب جنايتى شود. اصابت تير به انسان عابر و ارتكاب جنايت پس از اسكار، خطيئه نام دارد؛ زيرا مقصود عامل نبوده است.(683)

تناسب آيات

به دنبال آنچه در آيات قبل براى طمع زدايى از مؤ منان نسبت به ايمان آوردن يهودان و شرح گروه هاى چاهرگانه آنان بازگو شد و اين كه عده اى گرفتار اءمانّى و آرزوهاى بى اساس هستند، در آيه اوّل از آيات مورد بحث، به غرور و خودبزرگ بينى آنان اشاره مى شود؛ بنى اسرائيل كه سنگين ترين گناه، يعنى تحريف، تشريع و بدعت را مرتكب شدند، مى پنداشتند كه نزد خدا از تقرّبى خاص برخوردارند و بر فرض كه معذّب شوند، پس از چند روز نجات مى يابند و در بهشت مخلّد خواهد بود.(684) از اين جهت مى توان حدس زد كه امنيّه زدگى بيمارى مشترك همه گروه هاى چهارگانه است ؛ يعنى ممكن است اين آيه يا آيه اءفتطمعون اءن يؤ منوا لكم و قد كان فريق منهم…(685) ارتباط داشته باشد و جمله وقالوا لن تمسّنا النار…) جمله حيله اى باشد كه به جمله (وقد كان فريق منهم عطف شده، گويا چنين مى فرمايد: چگونه از آنها انتظار ايمان داريد، در حالى كه گروهى از آنان هم اهل تحريف كتاب اللّه هستند: وقد كان فريق منهم يسمعون كلم اللّه ثمّ يحرّفونه… و هم اهل نفاقند: وإ ذا لقو الّذين… و در عين ارتكاب بدترين معصيت چنين ادّعاهاى باطلى دارند و آرزوهاى خامى را در سر مى پرورانند كه ما بيش از چند روز در آتش باقى نمى مانيم.

نيز ممكن است جمله (و قالوا لن تمسّنا…) اعتراض و جواب آنا ن به وعيدى باشد كه در آيه قبل با تعبير (فويل ) و تكرار آن بيان شده است ؛ يعنى وقتى وعيد به عذاب به گوش آنان رسيد، گفتند: ما چند روزى بيشتر در آتش نمى مانيم.

برخى در شاءن نزول آيه مورد بحث نقل كرده اند: رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله به يهود فرمود: چه گروهى اهل دوزخند؟ آنان گفتند: پس از اين كه ما چند روز عذاب شديم، شما مسلمانان عذاب مى شويد. در اين زمينه آيه مزبور براى تكذيب آنان نازل شد.(686)

در ادامه آيه، خداى سبحان از اين تصور باطل آنان پاسخ مى دهد و به رسول اكرم صلى الله عليه و آله امر مى كند كه با آنها احتجاج كن و بگو: اثبات هر ادعايى بايد يا به برهان عقلى يا به نقل معتبر ختم شود؛ دليل عقلى بر اين ادّعا وجود ندارد. دليل نقلى نيز جز وعده و تعهّد خداوند نمى تواند باشد. آيا خداى سبحان در تورات يا انجيل، چنين تعهّدى به شما سپرده است ؟ اگر چنين باشد خداوند حتماً به عهد خود وفا مى كند، يا اين كه جاهلانه و ظالمانه چنين چيزى را به خدا نسبت مى دهيد؟

در آيه دوم و سوم، در پاسخ ادعاى آنان اصلى كلّى را بيان مى كند: هر كس ‍ گناهى كسب و گناهش او را ااحطه كند، استحقاق جاودانگى جهنّم دارد و آن احاطه نشانه خلود او در جهنم است و هر كس ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، اهل بهششت و در آن جاويد است و اين اصلى است كه در آيه (إ نّ الّذين ءامنوا والّذين هادوا… من ءامن باللّه واليوم الخر و عمل صالحاً فلهم اءجرهم عند ربّهم…)(687) نيز به آن اشارت رفت ؛ ب اين تفاوت كه مضمون آن آيه اين است : عناوين و اسامى (چون مسلمانان، يهودى، نصرانى و صابى ) معيار سعادت نيست و مفاد آيات مورد بحث اين است كه امانىّ و ادعاهاى پوچ و بى اساس ميزان نجات نيست.

سرمايه نابخردان 

واژه ايام صلاحيت شمول افراد بى شمار را دارد، ليكن قيد (معدودة ) نشانه قابل شمارش بودن آن و در نتيجه اشاره به اندك بودن آن است ؛ زيرا چيزى كه زياد باشد رنج شمارش آن به آسانى تحمل نمى شود؛ برخلاف چيز اندك كه تعبيين رقم و عدد آن سهل است و گاهى با يك نگاه يا انگشت شمار، مقدار آن معلوم مى گردد؛ نظير نظير آنچه در تحديد ثمن يوسف عليه السلام آمده : و شروره بثمن بخس دراهم معدودة (688) كه ناظر به اندك بودن بهاى چنين كالاى ثمينى است.(689) لازم است عنايت شود كه مقصود شمارش با ابزار رياضى نيست ؛ زيرا در آن حال شمارش ارقام نجومى هم آسان است.

اصرار بنى اسرائيل در تقييد ايام به معدود بودن كه به صورت (اءياماً معدودة ) و (اءياياً معدودات )(690) از آن ياد شده، نشان اندك پنداشتن ايام تعذيب است. البته در تحديد ايام و تعيين مقدار آن آراى گونه گون نقل شده است ؛ مانند چهل رزو كه از متوسطان صهيونيست ها نقل شده ومانند هفت روز كه از افراطى هاى آنان ماءثور است ؛ به اين زعم آفل كه عمر جهان هفت هزار سال است و براى هر هزار سال يك روز عذاب مى شوند.(691) اين مبنا و بنا هر دو فاسد است.

از ابوحنيفه و اصحاب وى چنين نقل شده كه ايام عبارت از سه تا ده روز است ؛ زيرا درباره حيض كه اقل آن سه روز و اكثر آن ده روز است چنين حديثى وارد شده است : دعى الصّلاة اءيّام اءقرائك ؛ يعنى (اى زن ) نماز را در ايام حيض خود ترك كن ؛ پس ايام بين سه روز تا ده روز است.(692) اين استنباط تامّ نيست ؛ زيرا اسعمال تطبيقى يك واژه در مورد خاص تعيين كننده مفهوم يا مصداق منحصر آن نيست ؛ گذشته از اين كه در قرآن كريم همين كلمه بر يك ماه (ماه مبارك رمضان ) هم تطبيق شده است : (يا اءيها الذين ءمنوا كتب عليكم الصيام… # اءياماً معدوداتٍ)(693). غرض ‍ آن كه اگر واژه ايام درباره حيض و درباره آفرينش آسمان و زمين و راجع به صيام ايام حج و بعد از بازگشت به وطن و درباره عذاب برخى از اقوام و ملل گذشته بر ده يا كمتر از ده اطلاق شده، هرگز دليل بر حصر نيست ؛ به شهادت اطلاق آن در مورد بيش از ده روز؛ نظير آنچه به معناى دوران به كار رفته است : مثل اءيّام الّذين خلوا من قبلهم (694)، (بما اءسلفتم فى الا يام الخالية )(695)؛ چنان كه بر ماه مبارك رمضان نيز اطلاق شده است ؛ استثناى ايام معدود بر اثر پندار باطل اسرائيليان است كه اصل را آزادى از آتش و نجات از دوزخ قرار دادند و نفى تعذيب را با حرف (لن ) به طور گسترده ادعا كردند، آنگاه چند روزى را استثنا كردند. چنين خوش گمانى ناشى از منيّه زدگى است كه اعتماد بر آن و استناد به آن و استمداد از آن سرمايه نابخردان است ؛ چنان كه فرتوتان وامانده از عمر و كهن سالان وازده از زندگى به تمنّى خام تكيه مى كنند؛ از اين رو رسول اكرم صلى الله عليه و آله جامعه را از زندگى متمنيانه دور كرد و اميد پخته را به جاى آرزوى خام نشاند و در اين باره چنين فرمود: إ يّاك والا مانى فإ نّها بضائع النوكى (696)؛ يعنى از منيّه زدگى بپرهيزيد و به عقل و اميد پخته تكيّه كنيد؛ زيرا اعتماد بر آرزوى خام سرمايه نابخردان و ضعيف انديشان است.

استخفاف گناه 

گفتار لن تمسّنا النّار إ لاّ اءيّاماً معدودة، افزون بر اين كه دليل بر نژادپرستى و حسّبرترى جويى بنى اسرائيل است، نشان بر استخفاف و كوچك شمردن آنان نسبت به گناهانى است كه مرتكب مى شدند؛ زيرا اگر معصيت خدا براى آنان اهميّتى مى داشت و از عاقبت و آثار قهرى آن هراسان بودند، اين گونه از خود جراءت و بى خيالى نشان نمى دادند. اين خود، دليل بر كفر يا ضعف ايمان آنهاست ؛ زيرا مؤ من حقيقى گناهش را همانند صخره اى مى بيند كه خوف آن دارد ناگهان بر سرش فرود آيد؛ برعكس كافر كه ارتكاب گناه در نزد وى به عبور پشه اى از برابر او مى ماند: إن المؤ من ليرى ذنبه كاءنّه تحت صخرة يخاف اءن تقع عليه و إ ن الكافر ليرى ذنبه كاءنه ذباب مرّ على اءنفه (697) و چنان كه امير بيان حضرت على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمايد، صرف اين استخفاف، سبب شدّت و عظمت گناه مى شود: اءشدّ الذّنوب ما استخفّ به صاحبه (698).

غرض آن كه سنگين ترين گناه، يعنى تحريف، تشريع و بدعت را سبك شمردن، از يك سو و تعذيب جاويد را به چند روز تحديد كردن، از سوى ديگر بايد به استناد عهد ويژه اى باشد كه هيچ انسانى از آن نيست و دعوى چنين قرابتى با خداوند، غرابت خاص دارد؛ هر چند از صهيونيست هاى نژادپرست غريب نيست و تفرعن روزانه اينان نسبت به بيت المقدّس و ملّت مسلمان ونستوه فلسطين اشغالى سند گوياى باطل خواهى متفرعنان اسرائيلى است.

تذكّر: آنچه از عنوان مساس آتش برمى آيد، همانا عذاب و رنج است و گرنه صف عنوان دخول نار يا صحابت آتش مستلزم عذاب نيست ؛ چنان كه فرشتگان مخصوص دوزخ، به عنوان اصحاب نار ناميده مى شوند: و ما جعلنا اءصاحب النّار إ لاّ ملئكة (699)، ولى آنان معذّب نخواهند بود.

دعوى بى دليل يهوديان 

عهد گاهى به معناى پيمان دو جانبه است كه از آن به معاهده ياد مى شود و زمانى به معناى وعد يك جانبه است كه از آن به تعهد مقابل تعاهد ياد مى شود. عهد به معناى معاهده طبق مبانى عقلا الزام آور است و وفاى به آن و عمل طبق آن حسن و نقض آن و عمل نكردن برابر آن قبيح است و گذشته از جنبه اخلاقى، صبغه حقوقى دارد. عهد به معناى وعده هرچند وفاى آن خوب است، ليكن الزام آور نيست و جنبه ءاخلاقى آن مستلزم صبغه حقوقى نخواهد شد؛ هرچند برخى از احاديث لزوم رعايت آن را دربردارد و بعضى از فقيهان نيز به وجوب وفاى به آن فتوا داده اند.

خداوند از آن جهت كه كمال محض است و هيچ گونه نقص و عيبى را به حريم امن او راه نيست، هر دو قسم از عهد را وفا مى كند و هيچ يك را نقض ‍ نخواهد كرد و هيچ كس باوفاتر ازخداوند نسبت به عهد خود نيست :..و من اءوفى بعهده من اللّه (700)؛ وقتى پيام قرآن نسبت به بشر اين است كه اءوفوا بالعقود (701) و دستور وحى الهى نسبت به متعاهدان در برابر خداوند واءوفوا بالعهد اللّه إ ذا عاهدتم (702) است و نكوهش قرآن نسبت به ناقضان عهد اين است : اءلذين ينقضون عهداللّه… اءولئك هم الخاسرون (703) و اعلام رسمى او راجع به وفاى خداوند در براب رعهد ديگران، يعنى معاهده دو طرف واءوفوا بعهدى اءوف بعهدكم و إ يّاى فارهبون (704) است، هرگز اتمال نقض عهد و وفا نكردن خداوند نسبت به معاهده خود فرض صحيح ندارد. اين مطلب هر چند مقول به تشكيك است و تحقق آن در عهد به معناى معاهده بيش از عهد به معناى وعده است ؛ ليكن نصاب لازم آن در عهد به معناى وعد نيز محقّق است ؛ چنان كه با تبيين خطوط كلى بحث در لطايف و اشارات همه زواياى مبهم و تاريك آن روشن خواهد شد.

آنچه در اين بخش مطرح است اين است كه خداى سبحان هيچ گونه عهدى، خواه به معناى معاهده و خواه به معناى عهد يك جانبه و وعده ابتدايى، به يهودان نداده است و اينان هيچ عهد و وعده اى از خداوند دريافت نكرده اند؛ زيرا نه دليل عقلى بر اين دعوى اقامه شده و نه حجت نقلى گواه آن است وگرنه خداوندى كه راضى نيست مسلمانان معاهده بت پرستان و مشركان را نقض كنند و به مسلمانان فرمان مى دهد كه تعاهد وثنى ها را گرامى بدارند و آن را نشكنند: إ لاّ الذين عاهدتم من المشركين… فاءتّموا إ ليهم عهدهم إ لى مدّتهم إ نّ اللّه يحبّ المتّقين (705) كيف يكون للمشركين عهدٌ عندا= و عند رسوله إ لاّ الذين عاهدتم عند المسجد الحرام فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم إ نّ اللّه يحبّ المتّقين (706) چگونه خودش عهدشكنى را نسبت به غيرمشرك، يعنى اهل كتاب روا مى دارد. اگر فرقه يهود كمترين دليلى در اين زمينه مى داشتند، خواه به صورت عهد و وعده ابتدايى حتماً در احتجاج با رسول گرامى صلى الله عليه و آله آن ر ارائه مى كردند؛ بنابراين، ادعاى تماس موقّت و مساس ‍ محدود و معدود آتش قيامت و نجات پس از آن خالى از هرگونه بيّنه و برهان است و هيچ ارزش علمى ندارد.

تذكّر: در جمله فلن يخلف اللّه عهده تصريح به اسم ظاهرى اللّه با امكان اكتفا به ضمير، براى تعليل است ؛ يعنى مقتضاى الوهيت وفاى به عهد و عدم تخلّف از آن است.(707)

سيّئه دامن گستر 

سيّئه اى موجب خلود است كه همه وجود گنه كار را احاطه كند، و آن شامل گناهانى است كه به شرك يا كفر يا تكذيب آيات الهى منتهى شود، نه هر سّئه اى زيرا گناهى كه به عقيده آسيب نرساند و نظير شرك، كفر، ارتداد و مانند آن نباشد، هر چند در اعمال ظهور دارد و جوارح يا بخشى از احوال و اوصاف را احاطه مى كند و قسمتى از جوانح را دربرمى گيرد، ولى همه دل و درون و صدر و فؤ اد را احاطه نمى كند؛ زيرا جايگاه اعتقاد توحيدى همچنان از آسيب سيّئه مصون است ؛ بنابراين، عنوان سيّئه در آيه مورد بحث مى تواند عام يا مطلق باشد، ولى قيد احاطه : و اءحاطت به خطيئته آن را از عموم يا اطلاق ساقط مى كند.

خلاصه آن كه:

1. هر گناهى سبب خلود نمى شود؛ زيرا مؤ من فاسق پس از تطهير به وسيله دوزخ، وارد بهشت مى شود.

2. مقصود از سيّئه در آيه مورد بحث هر گناهى نيست، بلكه گناه محيط به هويت گنه كار است و گناه محيط به عاصى فقط در خصوص شرك، كفر، ارتداد و مانند آن يافت مى شود، نه غير آن.

3. اين مطلب يا از تعدّد دالّ و مدلول استفاده مى شود يا از وحدت دالّ و مدلول ؛ يعنى اگر منظور از سيئه، عام يا مطلق بود و قيد احاطه، احترازى بود از تعدّد دالّ و مدلول ويژگى گناه مزبور استنباط مى شود و اگر مقصود از سيّئه، خاص يا مقيد بود و عنوان احاطه شاهد توضيحى آن بود، از وحدت دالّ و مدلول خصوصيت سيّئه مزبور استظهار مى گردد.

4. هيچ گناه غيرمحيطى سبب خلود نخواهد شد و اگر درباره برخى از معاصى بزرگ، مانند قتل انسان مؤ من، تهديد به خلود شده : من يقتل مؤ مناً متعمداً فجزآؤه جهنّم خالداً فيها(708)، مقصود از آن يا قتل مؤ من به جهت ايمان اوست كه تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت آن باشد و بازگشت چنين گناهى به كفر است، يا اگر كشتن مزبور براى ايمان نباشد بلكه براى مسائل ديگر، مانند نزاع بر سر مال، حق و… باشد، منظور از خلود، مكث طولانى است، نه جاودانگى يا آن كه اين گونه از گناهان بزرگ زمينه ايمان را از بين برده و گنه كار را آماده تكذيب آيات الهى (كفر و ارتداد) مى كند و سرانجام گرفتار خلود خواهد شد؛ زيرا ارتداد و مانند آن، گناه محيط به هويّت گنكار است كه همه جوارح، و همه جوانح او را دربرمى گيرد و اگر فرضاً داراى برخى از اعمال صالح، يعنى حسن فعلى باشد، در دنيا از آن بهره مند مى گردد، ولى نسبت به آخرت هبط خواهد شد و چيزى از آثار صلاح و فلاح و نجاه در شخص مشرك، كافر، مرتد و… نخواهد بود؛ چنان كه توضيح آن مى آيد.

تذكّر 1. گرچه عهد خداى سبحان بر اين است كه مؤ من فاسق را در دوزخ مخلد نكند و ايمان پيمان الهى از مواثيق مشترك بين خداوند و همه انبياء و اولياء و اقوام و ملل است و اتخصاصى به امّت اسلامى ندارد و تحماً در دين يهود مطرح بوده و تورات حضرت موساى كليم عليه السلام به آن ناطق است، ليكن همه اين مطالب درباره گناه غيرمحيط است ؛ يعنى اگر كسى مؤ من بود و فضاى صدر او ظرف ايمان به معارف حق بود و وعاى فؤ اد او را اعتقاد صائب و ايمان صحيح پركرده و جوانح اعتقادى او از گزند احاطه گناه قلبى مصون بود، ولى در مقام عمال جوارح يا برخى احوال و اوصاف نفسانى و جانحى مبتلا به احاطه گناه بود، چنين تبه كارى كيفر و تعذيب او ملحوق به عفو و كرامت خداست و آنگاه وارد بهشت مى شود، ليكن گناه محيط به تمام هويّت ك ه مدار بحث كنونى است، هرگز با چنين ميثاقى همراه نبوده است.

2. ضمير در (خطيئته ) به انسان گنه كار بازمى گردد و اضافه خطيئه به ضميرى كه به او بازمى گردد، اشاره به اين دارد كه آنچه به دست آوده و حالتى را كه كسب كرده، به خود او اختصاص دارد(709). سرّ اين اختصاص ‍ آن است كه هرچند بين عامل و عمل پيوند علّى و معلولى برقرار است و هر فعلى به افعل خاص مرتبط است، ليكن عنوان تهديدآميزى كه از فعل مزبور انتزاع مى شود، صبغه حقوقى دارد و در نظام حقوقى اين گونه از جرايم ارتباط ناگسستنى با فاعل خود فعل دارد، نه با غير او. غرض آن كه بين فاعل و فعل پيوند علّى و معلولى برقرار است و فعل قبل از صدور در اختيار افعل است، خواه آن فعل صالح باشد يا طالح، ليكن بعد از صدور اگر طالح بود، فاعل را در اختيار خود قرار مى دهد و آيات رهن افراد در قبال تبه كارى ها نشان گرفتار بودن فاعل بعد از فعل است.

خطيئه دام گستر 

تعبير به احاطه در جمله واءاحطت به خطيئته مى رساند كه تفاوت سيّئه با حسنه در اين است كه سيّئه بر صاحبش ‍ محيط شده، او را در اختيار مى گيرد، و جوارح و جوانح او را مى بندد و در رهن خود قرار مى دهد؛ برخلاف حسنه كه هرگز دست و پاى انسان محسن را نمى بندد و او را حبس نمى كند، بلكه برعكس سبب حريت، حركت و پويايى او به سوى هدف مى شود و او را به مقصد مى رساند. فقط سيّئه و گناه است كه انسان گنه كار را در دام انداتخه و براساس كلّ امرىٍء بم اكسب رهين (710)، او را در رهن و حبس خود قرار مى دهد و از رسيدن به مقصد بازمى دارد و اگر بر صاحبش محيط شود، در نهايت اسباب خلود او در آتش را فراهم مى سازد و او را از اصحاب آتش (كسانى كه پيوسته همراه و هم صحبت با آتشند) قرار مى دهد و راز اين كه قرآن كريم اصحاب يمين، اصحاب ميمنت (711) و قهراً بالاتر از آنان، يعنى مقربان را استثنا مى كند و آنها را از گزند گرو بودن و آسيب مرهون شدن مبرّا مى داند، ه مين است كه گناه، داراى رسوبى است كه راه تكامل را از همه اطراف مى بندد و طاعت داراى صفا و لطافتى است كه راه صعود را از هر طرف باز مى كند.

بر همين اساس به سيّئه خطا (چيزى كه به هدف نمى رسد و از هدف منحرف است ) اطلاق مى شود، در مقابل حسنه كه بر آن صواب (چيزى كه به هدف مى رسد و به مقصد اصابه مى كند) اطلاق مى گردد و تفاوت آن دو يعنى خطا و سيّئه در اين است كه خطا همانند صواب ناظر به مقصد عمل است و سيّئه همانند حسنه ناظر به صاحب عمل.

معيار خلود در بهشت و دوزخ 

آيات دوم و سوم از آيات سه گانه مورد بحث، در حقيقت معيار خلود در بهشت و جهنّم را بيان مى كند؛ معيار خلود درل دوزخ اين است كه انسان (خواه يهودى يا مسيحى باشد يا در اسم مسلمان باشد) دست از گناه برندارد و خطايا همه هستى او را پر كرده باشد و سياهى گناه، همه سفيدى قلبش را پوشانده باشد: ما من عبد إ لاّ و فى قلبه نكتة بيضاء فإ ذا اءذنب ذنباً خرج فى النكتة نكتة سوداء، فإ ن تاب ذهب ذلك السواد و إ ن تمادى فى الذنوب زاد تلك السّواد حتى يغطى البياض فإ ذا غطى البياض لم يرجع صاحبه إ لى خير اءبداً و هو قول اللّه عزوجل : (كلاّ بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون )(712).

چنين كسى كه جايى از هويت او يست كه گناه در آن نفوذ نكرده باشد، در واقع موحّد نيست وگرنه كسى كه به گناه بزرگ آلوده باشد، ولى گناه بر او احاطه نكرده، يعنى عقيده او به توحيد و اقرارش نسبت به وحى و رسالت محفوظ است، در دوزخ خلّد نيست، بلكه همان طور كه قبلاً بازگو شد، به مقدار معصيتش در آتش معذّب مى شود، سپس نجات مى يابد؛ كسى خالد در عذاب است كه در وجود خود جايى براى اعتقاد به توحيد و… باقى نگذاشته و پرده گناه، همه هستى او را فرا گرفته باشد.

قرآن از اين گونه افراد كه ستم مقوّم هويت آنان شده به ظالم تعبير مى كند و مى فرمايد: براى چنين كسانى آتشى را آماده كرديم كه سراپرده آن همه وجودشان را فرا مى گيرد: إ نّا اءعتدنا للظّالمين ناراً اءحاط بهم سرادقها(713).

آيه سوم به دلالت كلمه (الصالحات ) كه جمع محلّى به الف ولام است و افاده عموم مى كند ميزان خلود در بهشت را ايمان و انجم همه كارهاى خير و شايسته، يعنى تركيب سحن فاعلى وحسن فعلى مى داند و مركب با انتقفاى يكى از اجزايش منتفى مى شود و نتيجه اگر كسى ايمان نياورد، ولى عمل صالح داشته باشد، يا عمل صالح نداشته باشد، ولى مؤ من باشد نمى تواند در بهشت مخلّد شود(714)، چنان كه در جايى ديگر مى فرمايد: (يوم ياءتى بعض ءايات ربّك لاينفع نفساً إ يمانها لم تكن ءامنت من قبل اءو كسبت فى إ يمانها خيراً)(715)؛ آن روز كه برخى آيات پروردگارت تحقق يابد، ايمان آوردن افرادى كه قبلاً ايمان نياورده اند، يا در ايمانشان عمل نيكى انجام نداده اند، سودى به حالشان نخواهد داشت. البته انسان مؤ من و معتقد كه داراى برخى اعمال صالح است، اگر به بعضى معاصى مبتلا باشد، پس از تعذيب معادل عصيان، وارد بهشت مى شود و مخلّد خواهد بود.

راز اين كه احاطه گناه سبب خلود در آتش مى شود اين است كه همه هستى چنين انسانى را گناه فرا گرفته و راه نجاتش را بسته است ؛ به گونه اى كه اگر براى هميشه در دنيا بماند، از معصيت و شرك ناشى از آن دست نمى كشد.

 

لطايف و اشارات

1. نقد سخن ابن عربى 

برخى ارباب معرفت برآنند كه ادّعاى يهود راجع به ايام معدود درست است، ولى دعوى آنها راجع به انقضا صحيح نيست ؛ زير ايّام معدود هماره مى گردد و دوران دارد؛ مانند فصول سال كه معود است، ولى براى هميشه دوران دارد، مگر آن كه دنيا مننقرض شود و عمر آن منقضى گردد؛ همان طور كه اينان در همه ايام ماه و در همه ماه هاى سال به كفر و تحرف و تشريع مى پرداختند، مقدار تعذيب آنان در معاد نيز اين چنين خواهد بود.

وجود ايام را در قيامت نمى توان انار كرد؛ زيرا از آيه (لهم رزقّهم فيها بكرةً و عشيّاً)(716) برمى آيد كه در آن نشئه ايام وجود دارد.(717)

اين بيان ناتمام است ؛ زيرا اوّلاً، آيه مورد استظهار ناظر به دوام است، نه صبح و شام ؛ زيرا در نشئه اى كه شمس و قمر نباشد: لايرون فيها شمساً ولازمهريراً(718)، مجالى براى ترسيم بامداد و شامگاه نيست. البته در بهشت برزخى پگاه و شامگاه يافت مى شود.

ثانياً، بر فرض تحقّق ايام در بهشت، آنچه معدود است روزهاى هفته يا ماه اهى سال يا سال هاى قرن است و آنچه يهودان ادعا دارند، همانا معدود بودن ايام تعذيب است يعنى بحث در اين نيست كه آيا ايام قيامت نظير ايام دنيا معدود و دورانى يا مستمر و غير دورانى است، بلكه بحث در اين است كه آيا ايّام تعذيب محدود و معدود است يا غيرمتناهى و نامعدود.

2. حكم تخلّف وعده و وعيد 

تبشير و انذار، ترغيب و ترهيب، مهر و قهر، تقريب و تبعيد و بالاخره بيان اين دو صفت فعل الهى گاهى به صورت خبار و زمانى به صورت نشاء است. در هر موردى كه سخن به طور اخبار باشد، تحقق مخبر عنه قطعى خواهد بود؛ زيرا در هر گونه خبرى كه از طرف خداى سبحان صادر شده باشد هم كذب خبرى محال است، چون جهل، نسيان، سهو و خطا را در حرم علم نامحدود الهى راه نيست و هم كذب مخبرى ممتنع است ؛ زيرا هيچ انگيزه اى براى دروغ گفتن در خداى سبحان وجود ندارد. گذشته از آن كه گزارش كذب، نقص و قبيح است و صدور كار ناقص و قبيح از خداى حكيم و قادر محض مستيعنى صدور عمل ناروا ممتنع از خداست، نه واجب بر خداوند؛ پس هرگونه ترغيب و ترهيبى كه صبغه خبار داشته باشد نه انشا، تحقّق آن ضرورى و تخلّف آن ممتنع است. البته چيز ممكنى كه وجود آن ضرورى يا ممتنع است، حتماً ضرورت يا امتناع آن بالغير خواهد بود، نه بالذات وگرنه در قلمرو فعل و كار امكانى قرار نمى گرفت.

اما در هر موردى كه قهر و مهر ياد شده به طور نشا باشد نه خبار، چون در انشا سخن از صدق و كذب نيست، تحقّق مورد انشا به عنوان صدق و تخلّف آن به عنوان كذب نخواهد بود؛ از اين رو صدق و كذب در آن راه ندارد.

نشا گاهى به صورت وعد و تبشير است و زمانى به صورت وعيد وعيد و تهديد. خلف وعده قبيح است و اين قبح درباره انسان از مسائل حكمت عملى محسوب مى شود و درباره خداى سبحان از معارف حكمت نظرى به حساب مى آيد؛ چنان كه كذب مطروح در مبحث خبار نيز اين چنين است ؛ يعنى صدق و كذب مطرح درباره خداوند از سنخ بود و نبود حقيقى است، ولى صدق و كذب مطرح درباره انسان از صنف بايد و نبايد اعتبارى است ؛ ا زاين رو آنچه دربارءه خداوند عنوان مى شود، از سنخ وجوب، و امتناع تكوينى است، نه تشريعى چنان كه آنچه درباره اسان عنوان مى گردد، از صنف وجوب و حرمت اعتبارى و تشريعى است، نه تكوينى. به هر تقدير، انشائى كه وعده را به همراه دارد، تخلف ناپذير است ؛ چون چنين تخلّفى قبيح و ناقص است. اما تخلّف وعيد مستلزم قبح و نقص ‍ نيست، بلكه كرامت و گذشت كريمانه را به همراه دارد؛ از اين رو بدون اشكال است.

اقسام وعيد 

وعد دو قسم است : گاهى وعيد محض اس ت و زمانى ملفّق از وعيد و وعد؛ مثلاً گاهى فقط حق خداوند مطرح است و گنه كار بر اثر ترك واجب يا فعل حرام استعحقاق كيفر مى يابد و خداوند نيز در اين گونه موارد تهديد به تعذيب كرده است و حق هيچ كس ديگر در آن عصيان وجود ندارد و خداوند نيز غير از وعيد پيام ديگرى در خصوص اين موارد ندارد. اين ج عفو الهى بكند كار خويش و ترك عمل به وعيد نه محذور كذب را دارد، چون از سنخ انشاست، نه خبار و نه مفسده تضييع حق ديگرى را دربردارد؛ چون فرض بر اين است كه نه وعدى اين وعيد را همراهى مى كند و نه مفسده تضييع حقوق ديگران.

گاهى گذشته از حق خداوند حق مردم نيز مطرح است ؛ مانند مواردى كه تبه كار گذشته از تمرّد نسبت به دستور خداى سبحان، نسبت به حقوق ديگران تعدّى روا داشته است. عفو در اين گونه موارد و گذشت در اين بخش از مسال حقوقى، مستلزم تفويت حق ديگران است كه بدون رضايت آنان چنين گذشتى بدور از عدل متوقّع از محكمه الهى است. البته با گذشت صاحبان حقوق يا با ترضيه آنان و جلب موافقت ذى حق ها از ناحيه خداى منّان چنين عفو و گذشتى بدون محذور است.

گاهى وعيد الهى نسبت به دشمنان همراه با وعده نصرت خدا نسبت به مؤ منان است. خلف چنين وعيد تلفيقى، محذور قبح و نقص را به همراه دارد؛ يعنى اگر خداوند در جريان اخص مسلمانان را وعده دهد كه دشمنان شم ارا مخذول خواهم كرد، ولى در عمال خذلان مسامحه شود، عصاره آن هرچند نسبت به دشمنان به صورت تخلّف وعيد است، ليكن نسبت به مسلمانان به صورت تخلّف وعده خواهد بود. البته روشن است كه تخلف وعده نسبت به خداوند مانند تخلف مواعده و معاهده و پيمان مشترك عيب و نقص است ؛ يعى همان طور كه خداوند از تخلف پيمان مشترك و معاهده اى كه بين او و بين بندگانش برقرار شده منزّه است، از تخلّف وعد ابتدايى و تعهّد يك جانبه نيز مبّراست.

تذكثر: آنچه در اين لطيفه به آن اشاره شد، ناظر به مقام ثبوت است. ام ادذر مقام اثبات و تعيين خبار و انشا وعد و وعيد، وعد محض و وعد ملّفق و وعد مشترك (مواعده و معاهده )، وعد ابتاديى و مانند آن، نيازمند به بررسى متون مقدس و ادّله نقلى است. ممكن است در كيفيّت استظهار مطالب مزبور بين صاحب نظران اختلاف باشد.

3. خلود در دوزخ 

هر چند برخى از مفسران خلود تعذيب دوزخيان را برنمى تابند آن را با سعه رحمت الهى هماهنگ نمى يابند و با برهان عقلى مطابق نمى بينند و دلالت ادلّه لفظى را نسبت به آن قاصر مى پندارند، ليكن همان طور كه در بعضى از معارف قبلى بازگو شد، راه تبيين عقلى آن پيمودنى است و ادّله لفظى آن قاصر نيست.

آنان كه اصل خلود تعذيب را برنمى تابند هرچند ممكن است دوزخ را دامى بدانند، طرح جريان خلود صنف خاص از مؤ منان، يعنى مؤ من فاق نبست به اين گروه نارواست ؛ زيرا كسى كه خلود مشرك، كافر، منافق، مرتد و مانند آن را نمى پذيرد، يقيناً خلود مؤ من فاسق را مردود مى داند. اماا آنان كه اصل خلود را ممى پذيرند ونسبت به مشركان و نظاير آنان اتفاق نظر دارند؛ درباره مؤ من فاسق اختلاف راءى دارند؛ گروهى آنان را مؤ من مى دانند و فسق مقطيع آنها را منافى ايمان آنان نمى يابند كه اماميه و عدّه اى براين باورند، و فرقه اى آنان را كافر مى پندارند و مرتكب گناه بزرگ را نظير كافر، خراج از اسلام، تلقّى مى كنند؛ مانند تندروان خوارج و مفرطان اهل نهروان. گروهى نيز آنها را داراى منزلتى بين منزلت مؤ من و كافر مى دانند و قائل به واسطه بين ايمان و كفرند؛ مانند معتزله. تفصيل اين بحث برعهده كتاب هاى كلامى است و فخرالدين رازى بيش از ديگر مفسران در اين زمينه بحث كرده و گستره آن را با ذكر اقوال منتعدد، ادلّه متنوع و نقض و ابرام هاى گونه گون نمايان كرده است.(719)

خلود مؤ من فاسق سخن ناصوابى است كه منشاء آن تقديم قهر بر مهر و ترجيح غضب بر رحمت از يك سو و استنباط نادرست از برخى نصوص ماءثور از سوى ديگر است ؛ چنان كه فتوا به عفو عمومى تبه كاران مؤ من كه منشاء تساهل و تسامح ناصواب ازيك سو و استظهار نادرست مرجئانه از برخى آيات و احاديث از سوى ديگر است، كلامى غير مبرهن است.

در برخى از معارف ياد شده اشاعره كه فخر رازى از اين گروه است، با فرقه ناجيه، يعنى اماميه همراهند، ولى عمده مبناى حسن و قبح عقلى است از يك سو و فرق عريق و ميز عميق بين وجوب بر خدا و وجوب از خدا، از سوى ديگر، كه اشاعره در مطلب اول مبناى نفى دارند و در مطلب دوم كه فرع مطلب است بى مبنايند. چون وعده الهى نسبت به عفو تبه كاران مؤ من غيرتائب به نحو قضيّه مهمله است نه ايجاب كلى، از اين رو نه مى توان درباره بخشودگى شخص يا گروه معينى اظهارنظر كرد و نه مى توان درباره مقدار عذاب آنان سخن گفت و تفصيل اين مطالب در ذيل آيه (إ نّ اللّه لايغفر اءن يشرك به ويغفر مادون ذلك لمن يشاء)(720) كه نشان ترجيح مهر بر قهر و تقديم عفو بر سخط است و ذيل آيه لا تفقنطوا من رحمة اللّه إ ن اللّه يغفر الذّنوب جميعاً(721) خواهد آمد كه اولى راجع به بخشش بدون توبه است، لذا فى الجمله است نه بالجمله و دمى راجع به عفو با توبه است، لذا بالجمله است نه فى الجمله.

4. دوزخ از منظر رحمت نامحدود خدا 

بررسى دوز از منظر رحمت نامحدود خداوند برخى اصاحب معرفت را بر آن دات تا بگويد: ورود بهشتيان به جنّت برابر رحمت است و در آن ترديدى نيست، اما ورود دوزخيان به جهنم نيز مطابق رحمت است، ليكن نه براى مهمانان يعنى كافران دوزخى، بلكه براى ميزبان، يعنى آتش و حيوانات آتش كه منتظر تعذّى و بهره ورى از واردان هستند؛ زيرا كافران جنّ و انس غذاى حيوانات ناريند.(722) بر فرض درتسى چنين برداشتى مفاد آن با سخن نورانى حضرت على بن ابى طالب عليه السلام منافى نيست كه درباره دوزخ فرمود: دارٌ ليس فيها رحمة (723)؛ زيرا منظور آن حضرت نفى رحمت نسبت به واردان است.

5. معيار سعادت

قرآن كريم مليّت، نژاد، سرزمين و ساير خصوصيات ظاهرى و مادّى را صرفاً وسيله اى براى حصول تعارف و شناسايى افراد و ملل و به منزله شناسنامه اى طبيعى و تكوينى مى داند و در اين باره چنين مى فرمايد:.. و جعلناكم شعوباًو قبائل لتعارفوا)(724)؛ شما را به صورت ملت ها و قبيله ها درآورديم تا يكديگر را بشناسيد، نه اين كه فضيلتى در نژاد خاص يا قبيله مخصوص باشد مايه فخر قومى بر قوم ديگر يا ملتى بر ملت ديگر شود. اين آيه ناظر به تساوى اقوام و ملل است. از برخى آيات نيز تساوى افراد در برابر يكديگر استنباط مى شود؛ مانند: (من عمل صالحاً من ذكر اءو اءنثى و هو مؤ من فنحيينّه حيوةً طيّبةً(725) كه در اين جهت هر كس مى تواند مشمول اين اصل كلى شود و هيچ تفاوتى بين آنها نيست.

نيز تساوى افراد در حديث معروف نبوى صلى الله عليه و آله آمده است : الناس سواء كاءسنان المشط (726)؛ مردم مانند دندانه هاى شابنه با هم برابرند و هيچ فردى بر فردى ديگر فضيلت و برترى ندارد؛ چنان كه تساوى اقوام و ملل در تعبير ديگرى از آن حضرت آمده است : وليس ‍ لعربيّ على عجميّ فضل إ لاّ بالتقوى (727).

از منظر قرآن كريم و سنت معصومان : معيار فضيلت و ورود به بهشت و خلود در آن تنها ايمان و عمل صالح و به تعبير ديگر تقواست ؛ از اين رو در ذيل آيه 13 سوره حجرات آمده است : إ نّ اءكرمكم عنداللّه اءتقيكم و در ذلى آيه 62 گذشت : (.. من ءامن باللّه واليوم الخر و عمل صالحاً فلهم اءجرهم عند ربّهم ولا خوف عليهم و لا هم يحزنون )؛ يعنى هر كس سه اصل ايمان به خدا و ايمان به قيامت و عمل صالح را داشت، اهل نجات است و عناوين ويژه مانند يهوديت، نصرانيت، صابئى بودن يا مسلمان بودن سهمى ندارد؛ چنان كه در صدر اين آيه : إ ن الذين اءمنوا و الّذين هادوا وانّصارى و الصّابئين… مطرح شده است.

در آيات مورد بحث نيز معيار مزبور تكررا مى شود. با اين اضافه ك ه به يكى از گرايش هاى نژادى يهود نيز اشاره و نقد مى شود.

بنى اسرائيل نژادپرست مى پنداشتند كه چون از اولاد اسحاق نبى عليه السلام هسنتد و اسحاق از همسر اوّل ابراهيم عليه السلام كه زن آزاده اى بود، متولد شده بود، برخلاف اسماعيل عليه السلام كه از زن كنيزى چون هاجر به دناى آمده بود، نژادشان بر نژاد فرزندان اسماعيل برترى دارد و براساس خيال باطل ديگرى براى خود بنوّت تشريفى خدا را نيز قائل بدند و همانند نصارا ادعا مى كردند كه ما دوستان و فرزندن خدا هستيم : وقالت اليهود والنصارى نحن اءبناء اللّه و اءحبّاؤ ه (728).

براساس اين خيال هاى موهوم مى پنداشتند مى توانند هر كارى ر انسبت به سيار اقوام انجام دهند و مى گفتند: ليس علينا فى الميّيّن سبيل (729)؛ ما در برابر بى سوادها (غيريهود) هيچ مسؤ وليتى نداريم و نيز مدّعى بودند كه نتها، گوه گوساله پرست از يهود براى چند روزى وارد آتش مى شوند، سپس از آتش نجات يافته، در بهشت جاويدان مسكن مى گزينند و بالاتر از اين، ادعا مى كردند كه هر كس بخواهد وارد بهشت شود بايد يهودى باشد؛ چنان كه ترسايان نيز چنين ادعاى خامى را در سر مى پروراندند و مى گفتند: غير از مسيحيان كسى اهل بهشت نيست ؛ وقالوا لن يدخل الجنّة لاّ من كان هوداً اءو نصارى (730).

قرآن كريم اين توّهم هاى باطل را (به ضميمه آثار باطلى كه بر آن مترتب مى كردند) به نقد مى كشد و افزون بر آنچه در آيه 62 سوره بقره گذشت، در آيه 111 همين سوره مى فرمايد: اين ادتقاد آرزويى بيش نيست. به آنان بگو ادّعا يا بايد با برهان عقلى ثابت شود يا در كتاب آسمانى نوشته شده باشد و با برهان نقلى اثبات گردد: تلك اءمانيّهم قل هاتوا برهانكم إ ن كنتم صادقين.

آنگاه شبيه آنها در آيه 62 سوره بقره به عنوان معيار سعادت بيان شد، در آيه ء12 همين سوره بر آن تاءكيد مى كند و مى فرمايد: كسى اهل نجا ت است كه هم از جهت حسن فاعلى، خود را با همه وجود، تسليم خدا كند و هم از جهت حسن فعلى، خود را با همه وجود، تسليم خدا كند هم از جهت حسن فعليآ محسن و نيكوكار باشد؛ بلى من اءسلم وجه للّه و هو محسن فله ئجره عند ربّه و لا خوف عليهم و لاهم يحزنون.

در آيه مورد بحث نيز به صورت قضيه منفصله حقيقيه، آن تفكّر نژادپرستانه را محكوم كرده، مى فرمايد: اين سخن شما (كه ما بيش از چند روزى به آتش ‍ مبتلا نمى شويم ) يا حق است و مستند و مبتنى بر وعده اى است كه خدا به شما داده، يا باطل است و مبتنى بر افترايى است كه جاهلانه به خدا بسته اند؛ قل اءتّخذتم عنداللّه عهداً فلن يخلف اللّه عهده اءم تقولون على اللّه ما لاتعلمون. احتمال اول درست نيست چون پيمانى در كار نيست و خداوند هرگز چنين وعده اى به شما نداده است ؛ پس اتمال دوم صحيح است و در نتيجه ادعاى شما افترايى بيش نيست.

نظير اين بيان، در سوره يونس خطاب به مشركان نيز به صورت قضيّه منفصله و به كمك ام منقطعه، چنين آمده است : اين كه برخى روزى هاى خدا را حرام و بعضى ديگر را حلال مى پنداريد، آيا خدا به شما چنين اذنى داده يا بر خدا افترا مى بنديد و پيش خود حلال و حرام مى كنيد؟ #قل اءرءيتم ما اءنزل اللّه لكم من رزق فجعلتم منه حراماً و حللاً قل ءاللّه اءذن لكم اءم على اللّه تفترون (731). چيزى را كه به خدا اسناد مى دهيد، بايد به وحى الهى مستند شود تا حق باشد و گرنه افتراست و چون در اين باره وحيى در كار نيست و خداوند چنين اذنى به شما نداده، پس اين تحريم و تحليل اشياء، افترايى بيش نيست.

بحث روايى 

1. بطلان جبر 

فى رسالة اءبى الحسن الثالث عليه السلام :…فمن دان بالجبر اءو بم ايدعو إ لى الجبر فقد ظلم اللّه و نسبه إ لى الجور و العدوان إ لى الجور والعدوان إ ذ اءوبج على من اءجبر العقوبة و من زعم اءنّ اللّه يدفع عن اءهل المعاصى العذاب فقد كذّب اللّه فى وعيده حيث يقول : (بلى من كسب سيئة(732).

اشاره الف. با اغماض از سند، جبر و تفويض از معارف عميق نظرى است، نه ضرورى. اگر باحث متفكرى روشمندانه تفحّص كرد و در جمع بندى ادلّه طرفين راه صواب را نپيمود، معذور است ؛ زيرا هرگز منكر ضرورى نشده وهيچ گاه بين اعتقاد به جبر و انكار يكى از اصول مسلّم اعتقادى تلازمى نمى بيند؛ چنان كه فقيه همدانى در ذيل مساءله نجاست كافر مبسوطاً به اين مطلب پرداخته و كلام فقيه نام آور اماميّه مرحوم كاشف الغطاء را كه به نجاست قائلان به جبر فتوا داده، نقد فرموده است (733).

ب. اگر قائل به جبر معناى دقيق آن را ادراك كند و لوازم سوء آن را بفهمد و عالماً و عامداً به همه لوازم ناصواب آنها ملتزم ردد، چنين عصيانى همانند برخى از معاصى ياد شده به انكار مزبور منتهى مى شود، ليكن در حديث فوق سخن از خلود اهل جبر و مانند آن مطرح نشده است.

ج. اگر كسى بگويد: خداوند از اهل عصيان فى الجملة نه بالجملة مى گذرد، چنين گفتارى با آيات عفو و وصفح و كرم الهى مطابق است و با هيچ اصلى مخالف نيست و اگر درباره كسى كه ماحط به معاصى است، يعنى بر اثر ابتلاى به شرك همه جوانح و جوارح وى تحت احاطه عصيان قرار گرفته، چنين بگويد كه وى مورد عفو خداست، گفتار او با ظاهر آيه مورد بحث منافات دارد و اگر گوينده مفروض مفاد آيه را خبر بداند نه انشا و مضمون همين خبر را نفى كند، مستلزم تكذيب الهى است و اگر به لازم كلام خود توجه داشته باشد و آن لازم باطل را ملزم شود، قول او حكم انكار ضرورى دارد.

2. اصحاب دوزخ و بهشت

عن عليّ عليه السلام عن النبيّصلى الله عليه و آله : اءنه تلا هذه الا ية (فاءولئك اءصاحب النار هم فيها خالدون ). قيل يا رسول اللّه من اصحاب النار؟ قال : من قاتل علياً بعدى فاءولئك اءصحاب النار مع الكفار فقد كفروا بالحق لمّا جائهم اءلا وإ نّ علياً بعضة منّى فمن احربه فقد حاربنى و اءسخط ربى ثم دعا عليّاً فقال : يا عليّ! حربك حربى و سلمك سلمي و اءنت العلم فيما بيني و ما بين اءمّتي (734).

عن اءبى حمزه عن اءحدهماعليهم السلام فى قول اللّه عز و جل : (بلى من كسب سيّئة و اءحاطت به خطيئته ) قال : إ ذا جحدوا إ مامة اءمريالمؤ منين (فاءولئك اءصحاب النار هم فيها خالدون (735).

عن الكاظم عليه السلام فى قوله تعالى (بلى من كسب سيّئة ) قال : بغضنا (واءحاطت به خطيئته ) قال : من شرك فى دمائنا(736).

عن ابن اءبى عمير قال : سمعت موسى بن جعفر يقول : لايخلد اللّه فى النّار إ لاّ اءهل الكفر والجحود و اءهل الضّلال و الشّرك (737).

عن رسول اللّه صلى الله عليه و آله : خمسة لاتطفى ء نيرانهم ولاتموت اءبدانهم : رجل اءشرك، و رجل عقّ والديه، و رجل سعى باءخيه إ لى السّلطان فقتله، و رجل قتل نفساً بغير نفس، و رجل اءذنب ذنباً و حمل ذنبه على اللّه (738).

عن اميرالمؤ منين فى الدعاء: ((… اءقسمت اءن تملاءها من الكافرين من الجنّة و النّاس اءجمعين و اءن تخلّد فيها المعاندين (739).

قال الحسن بن على للرجل الذى قال إ نّه من شيعة عليّعليه السلام : يا عبداللّه لست من شيعة علىّعليه السلام إ نّما اءنت من محبّيه، إ نّما شيعة عليّعليه السلام الذين قال اللّه عزّ و جلّ فيهم : (والذين ءامنوا و عملوا الصالحات اءولئك اءصحاب الجنّة هم فيها خالدون ) هم الذين امنوا باللّه و وصفوه بصفاته و نزّهوه عن خلاف صفاته و صدّقوا محمّداً فى اءقوله و صوّبوه فى اءفعاله و راءوا عليّاً بعده سيّداً إ ماماً و قرماً هماماً لا يعدله من اءمّة محمدصلى الله عليه و آله اءحد و لا كلهم فى كفه يوزنون بوزنه بل يرجح عليهم كما يرجّح السماء على الا رض والا رض على الذّرّة و شيعة عليّ هم الذثن لايبالون في سبيل اللّه اءوقع الموت عليهم اءو وقعوا على الموت و شيعة عليّعليه السلام هم الذين يؤ ثرون إ خوانهم على اءنفسهم ولو كان بهم خصاصة و هم الذين لايراهم اللّه حيث نهاهم ولايفقدهم حيث اءمرهم و شيعة عليّ هم الذين يقتدون بعليّ في إ كرام إ خوانهم المؤ منين. ما عن قولي اءقول لك هذا بل اءقوله من قول محمّدصلى الله عليه و آله فذلك قوله : (وعملوا الصالحات )؛ قضوا الفرائض كلّها بعد التوحيد و اعتقاد النّبوة والا مامة واءعظمها قضاء حقوق الا خوان فى اللّه و استعمال التّقيّة فى اءعداء اللّه عزّ وجلّ (740).

اشاره الف. خلود در بهشت منافى سبق عذاب نيست ؛ يعنى ممكن است مؤ من فاسق قبل از ورود به بهشت وارد دوزخ شود و بعد از تعذيب محدود از آن جا بيرون آيد و وارد بهشت گردد و جاودانه در آن جا بماند.

ب. حصر خلود در دوزخ براى مشركان و كافران و منافقان حقيقى است ؛ نه اضافى و اگر گروه ديگرى در جهنم مخلّد شوند، براى اين است كه عصيان اينان به كفر يا شرك يا نفاق بازمى گردد و گرنه هيچ گناهى مادامى كه با قبول توحيد و وحى و نبوت و معاد منافى نباشد و مستلزم انكار آنها نبوده و با عقياد مزبور جمع گردد، سبب خلود در دوزخ خواهد شد.

ج. انكار ولايت امير مؤ منان حضرت على بن ابى طالب عليه السلام اگر بر اثر شبهه حكمى يا موضوعى نباشد و بعد از اثبات و احراز قطعى آن باشد و با توجه و آگاهى به اين كه انكار ولايت آن حضرت مستلزم ردّ صريح قول رسول اكرم صلى الله عليه و آله و نفى نبوت و تكذيب رسالت آن حضرت صلى الله عليه و آله است صورت پذيرد، سبب خلود خواهد بود، ليكن بازگشت چنين معصيّت حادّى، به انكار يكى از اصول مسلّم قطعى عقايد اسلامى است.

د. برخى از معاصران ديگر مانند قتل انسان محترم و عقوق والدين اگر به كفر، شرك، نفاق و ارتداد بازنگردد، مايه خلود نمى شود و مفاد احاديثى كه در اين زمينه وارد شده همان مكث طولانى است كه قبلاً بازگو شد. با اين بيان تعارض ابتدايى نصوص مزبور برطرف شده و كاملاً قابل جمع و التيام است.

3. سبب خلود 

عن ابى عبداللّه عليه السلام : إنّما خلد اهل النار فى النار لا ن نياتهم كانت فى الدنيا ان لو خلّدوا فيها ان يعصوا اللّه ابداً و إ نّما خلد اهل الجنّة فى الجنّة لانّ نيّاتهم كانت فى الدّنيا ان لو بقوا فيها ان يطيعوا اللّه ابداً (741).

اشاره الف. با صرف نظر از سند اين گونه احاديث اغماض از رجال آن لازم است عنايت شود كه خلود اهل بهشت نيازى به بحث ندارد؛ زيرا امكان تفضّل و افاضه ابتدايى مانع هرگونه نقد خواهد بود؛ چون پاداش اطاعت گاهى ده برابر و زمانى نيز به اضعاف آن است و هيچ تحديدى در اين باره واردنشده است ؛ هرچند برهان عقلى آتى سند متقن ثبات و دوام و خلود فضيلت مداران در بهشت است.

ب. تبين خلود اهل دوزخ به اين است كه وقتى گناه معاذاللّه از مرحله عمل خارجى گذشت و صفت نفسانى شد و از مرتبه حال ارتحال يافت و به مقام ملكه رسيد و از منزل ملكه عبور كرد و به موقف تقويم بار يافت، يعنى به مثابه فصل مقوّم وجودى نه ماهوى رسيد، چنين جرم زايل نشدنى وقتى به نشئه معاد وارد شد كه در آن جا حساب است نه عمل و يچ گونه توبه، انابه، ايمان، ندامت و ساير اوصاف و احوال و اعمال قلمرو دنيا در آن موقف راه نداشت و هيچ تحوّل، تبدّل و استشفاع ميسور نبود، ناچار لوازم تلخ آن، يعنى كيفر دائم الهى آن را همراهى مى كند.

ج. صرف نيّت گناه و اهتمام به آن مادامى كه به متن عصيان نرسد، معصيت نيست، ولى فصل مقوّم هويّت همان الحاد، عناد، لجاج و لدود بودن است كه زوال ناپذير است ؛ از اين رو اگر چنين افرادى در دنيا جاويد مى بودند، گناه آنان نيز جاودانه بود و حتى اگر بر فرض ماحل از جهنم خارج شوند و به دنيا بازگردند، باز به تباهى آلوده مى شوند: ولو ردّوا لعادوا لما نهوا عنه و إ نّهم لكاذبون(742)؛ چنان كه بهشتيان نيز بر فرض محال اگر به دنيا بازگردند، مطيعانه به سر مى برند و هرگز از تقواى الهى خارج نخواهند شد.

تبصره : تصوير صحيح خلود و جمع بين آن و تقويم وجود يه ماهوى و حفظ معناى عذاب و عدم ارجاع آن به عذب و ترسيم درد دائم و تبيين جمع بين دوام رنج و عدم اعتياد و كيفيّت تاءلّم معروض از عرض لازم نه غريب فرصت ديگرى مى طلبد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *