تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دهم، سوره بقره، آيه197

خانه / قرآن و عترت / قرآن / تفاسیر متنی / تفسير تسنيم (اجمالي)| جلد دهم، سوره بقره، آيه197

زمان مناسك حج، در ادا و قضا، تنها سه ماه شوال، ذيقعده و ذيحجّه است. شروع به احرام عمره تمتّع در آغاز شوال صحيح است؛ امّا موسم حجّ، مدتي كوتاه از اين سه ماه است؛ ولي طبق محاوره و ادبيات رايج عرف، مجموع آنْ زمانِ حجّ قلمداد شده است.

الحَجُّ اَشهُرٌ مَعلومتٌ فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجَّ فَلا رَفَثَ ولافُسوقَ ولاجِدالَ فِي الحَجِّ وما تَفعَلوا مِن خَيرٍ يَعلَمهُ اللّهُ وتَزَوَّدوا فَاِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي واتَّقونِ ياُولِي الاَلبب (بقره، 197)

گزيده تفسير
زمان مناسك حج، در ادا و قضا، تنها سه ماه شوال، ذيقعده و ذيحجّه است. شروع به احرام عمره تمتّع در آغاز شوال صحيح است؛ امّا موسم حجّ، مدتي كوتاه از اين سه ماه است؛ ولي طبق محاوره و ادبيات رايج عرف، مجموع آنْ زمانِ حجّ قلمداد شده است.
هر كس با مُحْرم شدن به حج در ماههاي ياد شده حجّ را بر خود واجب كرد بايد آن را تمام كند، هرچند اصل آن عمل واجب نباشد و بايد در حال احرام از زناشويي، اعم از حلال و حرام، و از فسق مطلقا و از سوگند به خدا و جدال مطلقا بپرهيزد.
افزون بر ترك محرمات احرام، هر كار نيكي را انسان انجام دهد خداي سبحان به آن آگاه است. بيان عالم بودن خداوند به عمل: ﴿وما تَفعَلوا مِن
^ 1 – ـ ر.ك: الكافي، ج4، ص368 ـ 371؛ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص519.
^ 2 – ـ تهذيب الاحكام، ج5، ص41؛ وسائل الشيعه، ج 14، ص 181.
86

خَيرٍ يَعلَمهُ اللّه﴾ تبشير يا انذار ضمني را به همراه دارد.
بايد توشه مادي و معنوي سفر حجّ و نيز زاد و توشه سفر آخرت را فراهم آورد و بهترين بلكه تنها زاد و توشه سودمند در سير انسان به سوي خدا در دنيا و آخرت تقواست و برترين مصداق تقوا، تقواي نيل به خداست.
هيچ تقوايي بدون لُبّ و عقل حاصل نمي‌شود، چنان كه هر عقلي عامل تقواست و به همين سبب كه انسانهاي لبيب و درون پر و مصون از التقاط از تقوا بهره‌مندند خداي سبحان آنان را به تمام مراتب تقوا مخصوصاً به والاترين مرتبه آن فراخوانده است، با اينكه همگان به تقوا مكلّف‌اند.

تفسير

مفردات
فَرَضَ: «فرض» بريدن چيز سخت و نفوذ در آن است؛ مانند قطع كردن آهن. احكام قاطع و نافذ خداي سبحان كه عمل به آنها واجب است «فرائض الله» و آنچه انسان انجام آن را بر خود لازم مي‌كند «فريضه» است 1 : ﴿وقَد فَرَضتُم لَهُنَّ فَريضَة) 2
مقصود از ﴿فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجّ﴾ كسي است كه در ماههاي حجّ با احرام بستن براي حجّ يا عمره تمتّع، حجّ را بر خود واجب كند 3.
جِدالَ: «جدال» گفت‌وگوي همراه با كشمكش و به انگيزه غلبه بر ديگري است. واژه جدال مصدر و برگرفته از «جَدَلْتُ الحبلَ» (ريسمان را محكم تافتم و پيچيدم) است؛ گويا دو طرف مجادله تلاش دارند يكديگر را بپيچانند
87

و از رأي خود برگردانند.
برخي گفته‌اند: جدال، كشتي‌گيري و افكندن حريف بر جداله (زمين سخت) است 1. در مجادله لفظي نيز هر يك از دو طرف مي‌خواهد بر حريف چيره شود و او را ساقط كند.
تَزَوَّدُوا: «تزوّد»، زاد و توشه برگرفتن، و «زاد»، ذخيره افزون بر نياز فعلي است.
تزوّد از زاد مشتق است؛ مانند تقمّص و تعمّم كه از قميص و عِمامه اشتقاق يافته‌اند. ريشه اصلي اين واژه اجوف واوي است، به دليل «تزوّد، زوّد و… »؛ امّا واژه «زيادة» ريشه اصلي آن اجوف يائي است، بنابراين، «زاد» و «زيادة» از يك باب نيستند، از همين‏رو در كتاب لغت در دو جا طرح مي‌شوند 2 ؛ ولي از مفردات راغب بر مي‌آيد كه هر دو از يك باب بوده و اصل هر دو اجوف واوي است، از اين‏رو عنوان زاد را بعد از شرح معناي زيادة (اجوف واوي) ياد كرده است 3. البته درباره «مَزادة» اختلاف نظر است كه لسان العرب به آن پرداخته كه آيا مزادة مفعلة از زيادة است يا از زاد 4.

ظرف زماني حج
خداوند پس از بيان وجوب اتمام حجّ و عمره در آيه قبل، در اين آيه آغاز و پايان زماني حج را به طور كلي تعيين مي‌فرمايد: ﴿الحَجُّ اَشهُرٌ مَعلومت﴾. حج در همان ماههاي مخصوص است كه از حضرت ابراهيم خليل مانده است
^ 1 – ـ مفردات، ص630، «ف ر ض».
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 237.
^ 3 – ـ مفردات، ص630، «ف ر ض»؛ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص524.
88

و آن شوال، ذيقعده و ذيحجّه است. شايد علت عدم تصريح به نام اين ماهها، معروف بودن آنها نزد عرب جاهلي باشد.
حج تمتع كه واجب موسَّع است مركب از عمره تمتع و حج است. از اول شوال مي‌توان به عمره تمتع محرم شد و شايد يكي از علل اهتمام به رؤيت هلال شوال، گذشته از حرمت روزه و فضيلت نماز عيد فطر، جريان صحت احرام عمره تمتع باشد كه قبل از آن، يعني در ماه مبارك رمضان، جايز نيست.
هر يك از اعمال حجّ، وقت مخصوصي در طول اين سه ماه دارد كه در فقه آمده است. حجّ را نه مي‌توان قبل از اين سه ماه ادائاً شروع كرد و نه مي‌توان بعد از آن قضائاً تدارك كرد، زيرا ادا و قضاي حج ، زماني خاص دارد، برخلاف نماز و روزه كه فقط از نظر ادا زمان خاصي دارند؛ ولي قضاي آن را در هر وقتي جز عيد فطر و قربان در روزه، مي‌توان انجام داد.
بر اين اساس، آنچه ابوحنيفه پنداشته كه از آيه ﴿يَسَ‏لونَكَ عَنِ الاَهِلَّةِ قُل هِي مَوقيتُ لِلنّاسِ والحَجّ) 1 استفاده مي‌شود كه احرام حجّ را مي‌توان در هر ماهي از سال شروع كرد 2 ، توهّمي بيش نيست، زيرا اولاً آيه مورد نظر در صدد بيان زمان مخصوص حجّ نيست تا اطلاق داشته باشد، بلكه فوايد اشكال گوناگون ماه و تقويم طبيعي آن را بيان مي‌كند تا مردم برنامه‌هاي خود و زمان حجّ را بشناسند. ثانياً بر فرض آنكه اطلاق يا عموم داشته باشد، آيه مورد بحث مُقيّد يا مخصّص آن است.
تذكّر: برخي ﴿الحَجُّ اَشهُر… ﴾ را از قبيل «ليلٌ قائم» و «نهارٌ صائم»
^ 1 – ـ مفردات، ص189 ـ 190، «ج د ل».
^ 2 – ـ لسان العرب، ج3، ص198، «زَ وْ د» و ص199، «زَيد».
^ 3 – ـ مفردات، ص385 ـ 386، «ز ا د».
^ 4 – ـ ج3، ص199.
89

دانسته‌اند كه نيازي به تقدير و حذف نيست 1.

سرّ تعيين ماههاي حجّ
حج، در جاهليت رواج و براي مشركان حجاز سودهايي داشت؛ ولي آنان همان‌طور كه در اركان و افعال حجّ بدعتهايي روا مي‌داشتند، در وقت و زمان حجّ نيز بدعت مي‌گذاشتند و هر سالي كه به سبب تجارت يا جنگهاي قبيله‌اي نمي‌توانستند حجّ را در موسم آن انجام بدهند، ماههاي حجّ را تغيير مي‌دادند و همانند تأخيرااندازي در ماههاي حرام (نسي‏ء)، در ماههاي حجّ نيز تقديم و تأخير روا مي‌داشتند. خداوند تغيير ماههاي حرام را كه زير پا گذاردن حرمت الهي آنها را در پي داشت، موجب زيادت در كفر مي‌شمرد: ﴿اِنَّمَا النَّسي‏ءُ زيادَةٌ فِي الكُفرِ يُضَلُّ بِهِ الَّذينَ كَفَروا يُحِلّونَهُ عامًا ويُحَرِّمونَهُ عامًا لِيواطِءوا عِدَّةَ ما حَرَّمَ اللّهُ فَيُحِلّوا ما حَرَّمَ اللّه) 2 همچنين زمان حجّ را ماههاي معيني دانسته كه تغيير يا تبديل آن با ماه ديگر جايز نيست 3 : ﴿الحَجُّ اَشهُرٌ مَعلومت﴾. اگر در برخي از نصوص آمده كه «اكنون نظام كيهاني به حال اصلي خود بازگشت» 4 مي‌تواند ناظر به همين بازگشت ماهها به موضع اصلي خود باشد.
عمره مفرده وقت خاصي ندارد و در هر ماهي مي‌توان انجام داد، از اين‏رو تقديم و تأخير در آن صورت نمي‌گرفت، وانگهي انگيزه‌اي براي تغيير آن نبود، چون سودي براي مشركان نداشت، بر خلاف حج كه هم وقتي معين هم انگيزه تغيير داشت.
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 189.
^ 2 – ـ الجامع لاحكام القرآن، مج1، ج2، ص319 و 376.
90

تعبير عرفي در بيان ماههاي حج
بر تعيين ماههايي مشخص به نام ظرف زماني حج، دو اشكال شده است:
1. حجّ مناسك مخصوصي است كه در قسمتي از اين سه ماه انجام مي‌گيرد نه در سراسر آن؛ يعني مظروف (اعمال و مناسك) با اين ظرف زماني منطبق نيست و همه ظرف را فرا نمي‌گيرد؛ برخلاف روزه‏ماه مبارك رمضان كه ظرف با مظروف مطابق است و مظروف همه ظرف را فرا مي‌گيرد.
پاسخ: اين‌گونه تعبيرها مطابق محاوره است و در عرف اگر فعلي در گوشه‌اي از زمان انجام گيرد، به سراسر آن نسبت مي‌دهند؛ گفته مي‌شود كه فلان شخص را در فلان روز ديدم، حال آنكه ملاقات با او در ساعتي خاصّ از روز بوده است نه در سراسر آن. از اين وسيع‌تر، گاهي گفته مي‌شود فلان شخص را در فلان سال ديدم، حال آنكه زيارت او در روز و ساعتي معين بوده است.
2. همه اين سه ماه، ظرف مناسك حجّ نيست، بلكه مناسك حجّ بايد در زمانهايي معين انجام گيرد، پس چگونه زمان برگزاري حجّ را اين سه ماه مي‌دانند؟ به ديگر سخن، هر يك از مناسك حجّ را در هر جزئي از اجزاي ماههاي سه‌گانه نمي‌توان انجام داد، زيرا هر يك وقت مشخصي دارد؛ مثلاً وقت عمره تمتع و احرام حج تا قبل از ظهر روز عرفه است و بعد از آن، وقتِ وقوف در عرفات است؛ همچنين اعمال منا (رمي، قرباني و تراشيدن سر) در روز عيد قربان انجام مي‌گيرد و نبايد عمداً تا پايان ذيحجّه به تأخير افتد.
پاسخ: آيه مورد بحث، حاوي ادبيات رايجي است كه در موارد ديگر هم به كار مي‌رود؛ مانند تعبير از نمازي كه در ظهر روز جمعه اقامه مي‌شود، به
^ 1 – ـ التفسير الكبير، مج3، ج5، ص160.
^ 2 – ـ سوره توبه، آيه 37.
^ 3 – ـ ر.ك: مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص523.
^ 4 – ـ كتاب الخصال، ج2، ص486؛ الدر المنثور، ج1، ص530؛ بحار الانوار، ج9، ص98.
91

«نماز جمعه». عرف در مناسك حج نيز چنين تعبيري دارد و قرآني كه عربي‏مبين است در اين باره تعبير عرفي رايج را به كار برده و «مجموع» اين سه ماه را ظرفِ زماني «مجموع» مناسك حج قرار داده است. شروع به احرام عمره تمتع در آغاز شوال صحيح است و برخي از مناسك حج، مانند طواف زيارت، سعي ميان صفا و مروه و طواف نساء را مي‌توان تا پايان ذيحجّه عمداًبه تأخير انداخت. گرچه برخي به حرمت تأخير آن از روز دهم و يازدهم فتوا داده‌اند 1 ؛ ولي اطلاق اين آيه و روايات مستفيض 2 ، بر جواز تأخير آن تا پايان ذيحجه دلالت مي‌كند.

محرمات احرام
هر كس در ماههاي حج براي حج احرام بست، اتمام آن بر وي واجب است، گرچه اصل حج مستحب باشد، پس بايد از رفث، فسوق و جدال بپرهيزد: ﴿فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجَّ فَلا رَفَثَ ولافُسوقَ ولاجِدالَ فِي الحَجّ﴾.
«فاء» در ﴿فَلا رَفَث﴾ براي تفريع است. «رفث» هر چيز زشت و قبيح 3 و در اين آيه كنايه از مقاربت و زناشويي است 4. «فسوق» هر معصيت و انحراف از طريق است 5 و در برخي روايات بر كذب 6 «جدال» هرگونه برخورد ناروا،
92

ابطال حق و احقاق باطل است 1 و در خصوص تروك احرام، قسم و قول «لا والله» و «بلي والله» است 2.
گفتني است كه جدال به اسلوب اَحسَن مورد فرمان الهي است: ﴿وجدِلهُم بِالَّتي هِي اَحسَن) 3 و هرگز در حج از آن نهي نشده است. سيره پيامبران الهي(عليهم‌السلام) نيز افزون بر حكمت و برهان و موعظه و خطابه، آن بود كه از روش جدال احسن بهره مي‌بردند، چنان كه حضرت نوح(عليه‌السلام) اين مسلك را رها نكرد: ﴿ينوحُ قَد جدَلتَنا فَاَكثَرتَ جِدلَنا) 4 احتجاجهاي علمي امامان معصوم(عليهم‌السلام) نيز كه از جدال احسن خالي نبود در موسم حج معروف است 5. آن مناظره‌هاي علمي حتماً در خارج از حال احرام نبود، بلكه چه بسا در همان حال احرام نيز صورت مي‌پذيرفت. با اين مقدمه كوتاه مي‌توان آنچه را درباره زمخشري نقل شده پذيرفت. نقل است كه وي بعد از تأليف كشاف آن را در كنار كعبه قرار داد تا صاحب‏نظران به نقد و بررسي آن بپردازند 6. چنين ابتكاري كه حكايت از آزادانديشي و گفتمان دقيق علمي اسلام در حساس‌ترين زمان و زمين است هرگز با منع جدال در حج منافاتي ندارد، چون از سنخ جدال باطل و منهي نيست.
^ 1 – ـ ر.ك: رياض‌المسالك، ج6، ص494؛ مستندالشيعه، ج13، ص8.
^ 2 – ـ وسائل الشيعه، ج14، ص243 ـ 246.
^ 3 – ـ معجم مقاييس اللغه، ج2، ص421، «ر ف ث».
^ 4 – ـ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص524.
^ 5 – ـ التحقيق، ج9، ص88 ـ 89، «ف س ق».
^ 6 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص95؛ الدر المنثور، ج1، ص528 ـ 529.
93

محرمات احرام تقريباً 24 چيز است و آمدن سه مورد از آن در اين آيه نشان اهميت آنهاست. برخي از اين محرمات در غير حال احرام نيز حرام است؛ ولي خداوند آنها را به جهت عظمت حجّ بيان كرده است. بديهي است حرمت آنها در حال احرام شدّت مي‌يابد 1.
امور سه‌گانه ياد شده به محرمات حال احرام اختصاصي ندارد؛ يعني رَفَث، اعم از حلال و حرام و نيز جدال مطلقاً (غير از احتجاج و مناظره علمي به نحو معقول و مقبول) و فسق مطلقاً ممنوع است؛ خواه آنچه در خصوص حال احرام فسوق است، مانند صيد خشكي و خواه آنچه در غير حال احرام نيز فسق و گناه محسوب مي‌شود. برخي، مانند طبري، آن را مخصوص حال احرام دانسته‌اند؛ يعني رَفَث و جدال و صيدي كه در غير حال احرام حلال است در حال احرام ممنوع است 2 ؛ ليكن وجهي براي صرف نظر از اطلاق نيست، زيرا محرمات در غير حال احرام در اين‏حال داراي شدت حرمت‌اند.
واژه فسوق و فسق هر دو مفرد و مصدرند 3. تطبيق فسق بر «كذب در مفاخره» دليل حصر در اين كذب نيست، بلكه ساير اقسام دروغ نيز فسق محسوب شده و حرمت آن در حال احرام شديد است. هرچند شيخ مفيدِ نسبت به برخي از اين امور، مانند كذب، فتوا به فساد حج داد 4 ؛ ليكن دليل معتبري بر فساد حج به دروغ حتي دروغ در مفاخره وجود ندارد. البته مقصود از فساد حج همان معناي فساد نماز به وسيله يكي از مبطلات نيست، زيرا حج
^ 1 – ـ التحقيق، ج2، ص65، «ج د ل».
^ 2 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص114.
^ 3 – ـ سوره نحل، آيه 125.
^ 4 – ـ سوره هود، آيه 32.
^ 5 – ـ ر.ك: بحار الانوار، ج10، ص146؛ ج46، ص351 و358.
^ 6 – ـ تفسير التحرير و التنوير، ج2، ص231.
94

فاسد عبادت است و اتمام آن به قصد قربت واجب است و هرگز عمل باطل را نمي‌توان به قصد قربت ادامه داد. اين تعبير مخصوص حج است و حج سال آينده به عنوان عقوبت است؛ نه قضا.
مطلب ديگري كه از تفسير طبري برمي‌آيد و صائب به نظر نمي‌رسد اين است كه ايشان كلمه ﴿فِي الحَجّ﴾ را متعلّق جدال دانسته‌اند نه ظرف آن؛ يعني درباره حج و تعيين زمان و تحديد مواقف آن جدال روا نيست، چون همه اين امور تعيين شده است 1 ، در حالي كه وحدت سياق ايجاب مي‌كند كلمه ﴿فِي الحَجّ﴾ ظرف امور سه‌گانه (كه جدال يكي از آنهاست) باشد؛ نه متعلّق جدال و ظرف آن دو چيز ديگر. البته آنچه از تفسير طبري برمي‌آيد كه جدال به معناي احقاق حق و ابطال باطل، در هر حال جايز، و به معناي احقاق باطل و ابطال حق، در هر حال ممنوع است، كلام تامّي است.
تذكّر: جمله ﴿فَلا رَفَثَ ولافُسوقَ ولاجِدالَ فِي الحَجّ﴾ هرچند به صورت خبر بيان شده؛ ليكن در صدد انشاي تحريم امور ياد شده است، پس مقصود از نفي رفث مثلاً نهي از آن است. گاهي گفته مي‌شود: منظور از جمله خبري، اخبار از عدم وجود مشروع اين امور است و اين خصوصيت همراه با تحريم آنهاست 2.

صنعت ايجاز در آيه
واژه «حجّ» در اين آيه سه بار آمده و ضميري جايگزين آن نشده است، چون هربار با عنايتي خاص ذكر شده است. اين فنّ را در ادبيات «صنعت ايجاز»
^ 1 – ـ ر.ك: جواهر الكلام، ج18، ص286 به بعد.
^ 2 – ـ جامع البيان، مج2، ج2، ص360.
^ 3 – ـ التفسير الكبير، مج3، ج5، ص164.
^ 4 – ـ المقنعه، ص432.
95

گويند 1. حج در ﴿الحَجُّ اَشهُرٌ مَعلومت﴾ براي بيان ظرف زماني حجّ است نه خود حجّ. در ﴿فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجّ﴾ نيز عمل خاصّي است كه شخص محرم به عنوان مصداقي از طبيعتِ حج بر خودش واجب كرده است. مراد از حج در ﴿ولاجِدالَ فِي الحَجّ﴾ نيز طبيعت حج است كه در آن رفث، فسوق و جدال راه ندارد، پس در حج اشخاص نيز نبايد اين امور راه يابد. درحقيقت، اين جمله كبرايي كلّي است كه بر آن صغرا به صورت شكل اول منطقي تطبيق مي‌شود: اين شخص حجّ خاص را بر خودش واجب كرده است (صغرا)؛ در طبيعت حجّ بايد از اين امور محرّم پرهيز كرد (كبرا)، پس در اين حج خاص هم بايد از اين امور پرهيز كرد.
خلاصه آنكه گرچه حج در هر سه مورد به معناي مناسك معهود و مخصوص است و در مورد اول چاره جز ذكر اسم ظاهر نيست؛ ولي در مورد دوم، فرد خاص بر محرم واجب مي‌شود، زيرا او نوعي از انواع سه‌گانه حج (قران، افراد، تمتع) را قصد مي‌كند و فرد خاصي كه بر او واجب شد غير از افراد ديگري است كه بر ساير محرمان واجب مي‌شود، چون طبيعت حج با احرام خاص و قصد مخصوص متعين مي‌شود، از اين‏رو مناسب آن بود كه اسم ظاهر ياد شود نه ضمير. در مورد سوم نيز همان‌طور كه گفته شد به منزله اصل عام و كبراي كلي است كه بر مصاديق خود كه يكي از آنها فرد خاصي است كه محرم بر خود فرض كرده است منطبق مي‌شود، از اين‏رو بايد حج به
^ 1 – ـ جامع البيان، مج2، ج2، ص366.
^ 2 – ـ تفسير البحر المحيط، ج2، ص99.
96

معناي طبيعت مطلق ذكر شود و اگر با ضمير ياد مي‌شد اين خصوصيت فوت مي‌شد و ايجاز در اينجا به ذكر ضمير نمي‌بود وگرنه ايجاز مخلّ مي‌شد، بلكه با ذكر اسم ظاهر در عين تفهيم سه خصوصيت ياد شده است.
توضيح بيشتر اينكه براي ايجاز به جاي اسم ظاهر، ضمير مي‌آورند و اين در جايي است كه از ضمير همان اراده شود كه از مرجع آن اراده شده. در آيه مورد بحث اگر ضمير به كار مي‌رفت به توضيحي نياز داشت كه توضيح مزبور به اطناب مي‌گراييد و حجم عبارات بيش از تكرار اسم ظاهر مي‌شد.

آگاهي و پاداش‌دهي خداوند به اعمال
خداوند پس از دستور پرهيز از رذايل (محرمات احرام)، براي رساندن حجگزاران به فضايل و خيرات مي‌فرمايد: ﴿وما تَفعَلوا مِن خَيرٍ يَعلَمهُ اللّه﴾. قرآن كتاب نور و هدايت است، از اين‏رو بر خلاف كتابهاي علمي محض، مطالب علمي را كنار مسائل تربيت و تزكيه مي‌آورد، چنان كه در اين آيه، كنار بيان برخي محرمات احرام، مسائل ارزشي و اخلاقي را كه ضمانتِ اجراي احكام است يادآور مي‌شود.
توضيح آنكه گرچه فقه جزء فنون حكمت عملي است و از سنخ مسائل بايد و نبايد ارزشي است؛ ليكن جنبه علمي محض آن، كه در كتابهاي فقه مطرح مي‌شود، از موعظت و نصيحت عاري است؛ ولي قرآن حكيم در كنار طرح آموزه‌هاي فنّي فقه، اخلاق، موعظه و نصيحت را ملحوظ مي‌دارد تا تزكيه را در جوار تعليم كتاب و حكمت ارائه كند. چنين تلفيق مباركي در كتابهاي فنّي فقه متداول يافت نمي‌شود.
بيان عالم بودن خداوند به عمل: ﴿وما تَفعَلوا مِن خَيرٍ يَعلَمهُ اللّه﴾، تبشير
^ 1 – ـ ر.ك: الميزان، ج2، ص79. صنعت ايجاز، در مقابل «اطناب»، يكي از صنايع ادبي و به‏معناي اختصار و كوتاه كردن كلام به همراه معناي جامع آن است. ايجاز دو قسم است: ايجاز قصر و ايجاز حذف. در آيه، قسم اوّل ايجاز به كار رفته است (مختصر المعاني، ص171 ـ 173؛ موسوعة كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج1، ص291).
97

يا انذار ضمني را به همراه دارد. البته گاهي به پاداش يا كيفر تصريح مي‌شود و زماني بدون صراحت است و استنباط موعظت ضمني به لحاظ تصريح در مورد ديگر است.
خداوند غايب نيست و وقت عمل حاضر است و چيزي از او مخفي نيست: ﴿وما كُنّا غائِبين) 1 و آنچه از نيكي پيش مي‌فرستيم، نزد خدا آن را مي‌يابيم: ﴿وما تُقَدِّموا لاِنفُسِكُم مِن خَيرٍ تَجِدوهُ عِندَ اللّه) 2 و ذرّه‌اي در آسمان و زمين نيست كه از خدا پنهان باشد: ﴿وما يَعزُبُ عَن رَبِّكَ مِن مِثقالِ ذَرَّةٍ فِي الاَرضِ ولافِي السَّماء) 3 بنابراين خداوند به همه چيز آگاه و تواناست و هرگز فراموش نمي‌كند، از اين رو مطمئناً جزاي كارها را مي‌دهد، پس بايد كارهاي خير را انجام داد.
غرض آنكه اگر علم خداوند به طاعت و عصيان بي‌اثر بود هرگز در كنار امر به فضيلت و نهي از رذيلت، علم الهي مطرح نمي‌شد.
نكته: رحمت الهي بيش از غضب اوست، از اين‏رو به تبشير تصريح شده ﴿وما تَفعَلوا مِن خَير﴾ و تلويحاً نسبت به انذار هشدار داده شد، زيرا خدايي كه عالم به خير و طاعت است يقيناً عالم به شرّ و معصيت خواهد بود و طبق آن كيفر مي‌دهد؛ ليكن نامي از علم خدا به شرّ برده نشد.

تحصيل ره‌توشه
خداي سبحان همه مردم را به سوي حجّ (سفر الي الله) فرا خوانده: ﴿واَذِّن
98

فِي‌النّاسِ بِالحَجِّ يَأتوكَ رِجالاً وعَلي كُلِّ ضامِرٍ يَأتينَ مِن كُلِّ فَجٍّ عَميق) 1 و چون سفر حجّ توشه مي‌خواهد، به تحصيل آن فرمان داده و توشه را تقوا دانسته است: ﴿وتَزَوَّدوا فَاِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي﴾. بي‌توشه سفر كردن مايه‏هلاكت مسافر است؛ به ويژه اگر سفر معنوي باشد.
برخي مفسران، ﴿تَزَوَّدوا﴾ را همان زاد و توشه مادي (نان و آب و وسايل مورد نياز) دانسته و به اين شأن نزول آيه استناد كرده‌اند كه گروهي از اهل يمن وقتي به زيارت خانه خدا مي‌رفتند، هيچ توشه‌اي با خود برنمي‌داشتند يا توشه همراه را هنگام احرام دور مي‌ريختند و مي‌گفتند:ما به خانه خدا مي‌رويم؛ چگونه ممكن است به ما غذا ندهد 2؟ خداوند در نفي اين باور نادرست و باطل به تحصيل توشه راه فرمان داد.
اين احتمال بعيد نيست و مي‌تواند از مصاديق آيه باشد؛ ليكن به قرينه‏داخلي در ﴿فَاِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي واتَّقونِ ياُولِي الاَلبب﴾ مراد تشويق به تقوا و اصول ارزشي و كارهاي نيك يعني زاد و توشه سفر آخرت است، زيرا كلمه «فا» براي تفريع است و اگر مقصود از تزوّد، ابطال توكل كاذب و نفي زهدورزي باطل بود، تفريع و تعليل مزبور مناسب نبود. هرچند برخي براي پرهيز از تكرار، جمله ﴿فَاِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي﴾ را پرهيز از مزاحمت و كَلّ بر ديگران‏شدن پنداشته و جمله ﴿واتَّقونِ ياُولِي الاَلبب﴾ را تحصيل تقواي معهود، حتي در تحصيل ره‌توشه دانسته‌اند، به اين معنا كه كوشش شود زاد راه طيّب و حلال باشد 3.
^ 1 – ـ سوره اعراف، آيه 7.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 110.
^ 3 – ـ سوره يونس، آيه 61.
99

بهترين توشه
خداوند پس از هشدار به مسافر بودن انسانها و لزوم تحصيل توشه سفر، زاد را تقوا مي‌شناساند: ﴿فَاِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي﴾. سرّ تشويق به تهيّه زاد در آيات حج، آن است كه حجّ از بهترين مصاديق تقواست و انسان در حجّ با تاريخ‏ممثّل اسلام، روح تعبّد، جلوه‌هاي خاص از مظاهر قرب خدا و صحنه‌هاي فداكاري حضرت ابراهيم كه قهرمان توحيد و مظهر تام تقواست، آشنا مي‌شود. گذشته از آنكه سرزمين وحي مركز آيات شفاف الهي است: ﴿فيهِ ءايتٌ بَيِّنت) 1
اگر واژه «خير» در آيه مورد بحث تفضيلي باشد، برتري تقوا نسبت به ساير ملكات نفساني (مانند توكّل، عدل و احسان و…) مراد است؛ يعني همه ملكات نفساني زاد و توشه مسافرند و تقوا بهترين آنهاست و آنچه درباره عدل گفته شد: ﴿اعدِلوا هُوَ اَقرَبُ لِلتَّقوي) 2 نشان آن است كه تقوا اصل است و ملكه عدل براي وصول به آن محور اصلي يعني تقواست؛ ولي چون كلمه «خير» در اينجا «تعييني» و «خير مطلق» است همان‏طور كه ظاهر آيه مي‌فهماند معنا چنين مي‌شود: تنها زاد و توشه سودمند تقواست و انسان غير پرهيزگار، درحقيقت بي‌توشه است.
انسان دائماً در سفر است، زيرا هيچ‌گونه جمود، ركود و ايستايي براي وي نيست. هر مسافري نيز ره‌توشه مي‌طلبد و غذاي انسان فكر و ذكر و شكر است و چون هيچ‌يك از اين مواد غذايي بدون تقوا سامان نمي‌پذيرد، گاهي از
^ 1 – ـ سوره حجّ، آيه 27.
^ 2 – ـ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص525؛ اسباب نزول القرآن، ص 63؛ الدر المنثور، ج1، ص531؛ الجامع لاحكام القرآن، مج1، ج2، ص381.
^ 3 – ـ رحمة من الرحمن، ج1، ص292.
100

تأثير علمي تقوا سخن به ميان مي‌آيد؛ مانند ﴿اِن تَتَّقوا اللّهَ يَجعَل لَكُم فُرقانا) 1 و زماني از تأثير اقتصادي آن گفت‌وگو مي‌شود؛ نظير ﴿ولَو اَنَّ اَهلَ القُري ءامَنوا واتَّقَوا لَفَتَحنا عَلَيهِم بَرَكتٍ مِنَ السَّماءِ والاَرض) 2 بنابراين، تقوا زاد راه دنيا و آخرت است، چون دنيا و آخرت دو جزء از اجزاي به هم پيوسته سير به سوي خداست.
به هر روي، تنها ره توشه سالك و مسافر تقواست و برترين مصداق آن تقواي الهي است: ﴿وَاتَّقونِ يأُولي الألبَب﴾.
خداوند در جمله ﴿وتَزَوَّدوا فَاِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي واتَّقون﴾ سه مطلب هماهنگ و منسجم را بيان فرموده است:1. تحصيل توشه. 2. تقوا، تنها ره توشه سالك. 3. تقواي الهي. هر يك از اين سه، زير پوشش ديگري است. تقواي الهي: ﴿واتَّقون﴾ زير پوشش اصل كلي تقوا: ﴿فَاِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي﴾ و اصل كلي تقوا زير پوشش تحصيل توشه است: ﴿وتَزَوَّدوا﴾.

درجات تقوا
خداي سبحان از خردمندان! خواست تا از او پروا و تقوا داشته باشند: ﴿وَاتَّقونِ يأُولي الألبَب﴾. اين بيان، نشان مي‌دهد كه تقوا اقسام و درجاتي دارد. برخي انسانها تنها تقواي از آتش جهنم دارند: ﴿فَاتَّقوا النّارَ الَّتي وقودُهَا النّاسُ والحِجارَة) 3 ﴿قوا اَنفُسَكُم واَهليكُم نارا) 4 اين گروه خداترس‌اند؛ ولي
^ 1 – ـ سوره آل عمران، آيه 97.
^ 2 – ـ سوره مائده، آيه 8.
101

خودطلب‌اند نه خداطلب، از اين‏رو تقوا آنها را تنها از جهنم مي‌رهاند؛ ولي معلوم نيست آنان را به درجات برتر بهشت و لقاي الهي برساند.
بعضي، گذشته از تقواي از آتش، تقواي شوق و رسيدن به بهشت نيز دارند؛ يعني هم از حرام پرهيز مي‌كنند و هم واجبات را پاس مي‌دارند تا به بهشت نائل آيند. اينان نيز گرچه لبيب و خردمندند و تا بهشت توشه دارند؛ ولي از ادامه راه مي‌مانند، چون توشه آن را تهيه نكرده‌اند.
با توجّه به اينكه تقوا به معناي پروا و پرهيز است، تقواي شوق به بهشت به‌ين معناست كه مانع از وصول به بهشت برطرف و مقتضي نيل به آن فراهم گردد.
برخي افزون بر دارا بودن دو تقواي ياد شده همه كارهايشان «حبّاً لله» است و مشمول درجه كامل آيه ﴿واتَّقونِ ياُولِي الاَلبب﴾ هستند. اين درجه برتر از تقوا چنان اثري دارد كه تا «لقاء الله» پيش مي‌رود و متقي را هم با خود به لقاء الله مي‌رساند، زيرا تقواي الهي به خدا مي‌رسد 1 و همين تقواي نائل به خدا، متّقي را نيز به لقاي الهي مي‌رساند، چون وصف تقوا از جان متّقي جدا نيست.
بهره‌مند از تقواي الهي ، توانگر واقعي است كه «نام خدا» دواي او، «ياد خدا» شفايش و «طاعت خدا» غناي اوست: «يامن اسمه دواء و ذكره شفاء و طاعته غني» 2 از اين‏رو هرگز در راه نمي‌ماند، زيرا اين ره‌توشه جاودانه است و تا پايان راه وي را همراهي مي‌كند و به لقاي حق رهنمون مي‌سازد، از اين رو خداوند فرمود: ﴿وتَزَوَّدوا فَاِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي واتَّقونِ ياُولِي الاَلبب﴾.
^ 1 – ـ سوره انفال، آيه 29.
^ 2 – ـ سوره اعراف، آيه 96.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 24
^ 4 – ـ سوره تحريم، آيه 6.
102

ذيل آيه مي‌رساند كه اهل تقوا لبيب و عاقل‌اند و بي‌تقوايان، درون تهي و بي‌عقل كه قرآن از دلهاي آنان چنين ياد مي‌كند: ﴿واَفئدَتُهُم هَواء) 1
درجات سه‏گانه تقوا براساس مراتب و درجات لُبّ و لبيب است. توضيح اينكه لُبّ همان مغز نغز و خالص از هر شوب و آلودگي است 2. لبيب، انسان درون پر و مصون از التقاط است. لُبّ و عقل نظري خلوص خود را در نزاهت از دخالت وهم و خيال حفظ مي‌كند و لُبّ و عقل عملي خلوص خويش را در برائت از نفوذ شهوت و غضب به دست مي‌آورد. تقواي عقل نظر در صيانت برهان علمي از مغالطه وهم و خيال نهفته است و تقواي عقل عملي در حراست عزم عملي از وَسْمه ريا و وَصمه سُمعه و شِين شهوت و نقص غضب تأمين مي‌شود. هيچ تقوايي بدون لُبّ و عقل حاصل نمي‌شود، چنان‏كه هر عقلي عامل تقواست، پس درجات تقوا و انواع آن به درجات لُبّ و عقل و انواع آن وابسته است.
اينكه خداي سبحان اولوا الالباب را به تحصيل تقوا فرا خواند: ﴿واتَّقونِ ياُولِي الاَلبب﴾، با اينكه همگان به آن مكلّف‌اند، براي آن است كه اين گروه از تقوا بهره‌مندند.

اشارات و لطايف

1. ماههاي حجّ
در اينكه مقصود از ﴿اَشهُرٌ مَعلومت﴾ چه ماههايي است، بين مفسّران و فقيهان شيعه و سني، بر حسب اختلاف روايات سه قول مطرح است:
^ 1 – ـ سوره حجّ، آيه 37.
^ 2 – ـ اقبال الاعمال، ص224؛ مفاتيح الجنان، «دعاي كميل».
103

أ. ماههاي شوال، ذيقعده و همه ذيحجّه است 1. بسياري از علماي شيعه و مالك از عامه بر اين باورند 2.
ب. ماههاي شوّال، ذيقعده و ده روز نخست از ذيحجّه منظور است. شيخ طوسي 3 و طبرسي 4 و برخي از اهل سنت 5 بر اين نظرند 6.
ج. ماههاي شوال، ذيقعده و نُه روز نخست از ذيحجّه است كه نظرشافعي است 7.
صاحبان دو نظريه اخير جمع آمدن ﴿اَشهُرٌ مَعلومت﴾ را از باب مجاز دانسته‌اند؛ ولي ظاهر ﴿اَشهُر﴾ مي‌رساند كه مجموع اين سه ماه (طبق قول اول)، ظرف زماني حجّ است، از اين رو تكلّف و توجيه مجاز بدون دليل پذيرفته نيست، چون اصل در كلام، جاري كردن آن بر حقيقت است، به‏علاوه، برخي از روايات نيز مؤيِّد نظر اوّل است 8.
برخي از بزرگان گفته‌اند: اين نزاع لفظي است و ثمره‌اي در باب حج ندارد، زيرا در جمع ميان اين آراء و اقوال مي‌توان گفت كه اگر ماههاي حجّ، زماني است كه حاجي مي‌تواند در آن زمان مُحرم شود، يقيناً نمي‌تواند همه ذيحجه مراد باشد، چون با فرارسيدن روز دهم، حجّ از او فوت شده است،
^ 1 – ـ سوره ابراهيم، آيه 43.
^ 2 – ـ مفردات، ص733؛ لسان العرب، ج1، ص729 ـ 730، «ل ب ب».
104

آن‏گاه دو نظريه اخير مقبول است و اگر ماههاي حجّ، زماني است كه مي‌توان برخي اعمال حجّ را در آن به‏جا آورد، قهراً همه‏ذيحجّه مراد است، چون تا پايان ذيحجّه مي‌توان مانده اعمال را انجام داد. ظاهر آيه نيز اين است كه همه سه ماه، ظرف زماني اعمال حجّ است و تأخير اختياري طواف زيارت و طواف نساء نيز ثمره‏فقهي آن است و درباره احرام در اين سه ماه، گرچه فقها به عدم‏جواز احرام در غير آن فتوا داده‌اند، ظاهر آيه چندان ارتباطي با مطلق احرام (به‏طوري كه احرام عمره مفرده را دربرگيرد) ندارد 1.
توضيح: يك. عمره مفرده موقّت نيست؛ يعني زمان مخصوصي ندارد و در طول سال مي‌توان آن را امتثال كرد.
دو. عمره تمتع داخل در حج است و حكم حج را دارد.
سه. حج، اعم از اِفراد، قِران و تمتّع موقّت است؛ يعني در خارج آن وقت صحيح نيست.
چهار. موقّت يا موسَّع است يا مضيَّق. برخي از اعمال حجّ موسع است و برخي ديگر مضيق؛ امّا موسَّع مانند عمره تمتّع و برخي اعمال حج و امّا مضيق نظير وقوف به عرفه در زمان محدود.
پنج. معناي «اشهر حج» اين است كه حج در غير اين ماهها صحيح نيست؛ نه آنكه اين ماهها مخصوص حجّ باشد و غير حجّ مانند عمره مفرده در آن صحيح نباشد.

2. احكام و مناسك حج
احكام و مناسك حج بر دو گونه است: واجبات و محرّمات. از محرمات حجّ
^ 1 – ـ مسالك الافهام، كاظمي، ج2، ص186.
^ 2 – ـ كنز العرفان، ج 1، ص300.
^ 3 – ـ التبيان، ج2، ص162.
^ 4 – ـ مجمع البيان، ج1 ـ 2، ص523.
^ 5 – ـ الجامع لاحكام القرآن، مج1، ج2، ص375.
^ 6 – ـ مسالك الافهام، كاظمي، ج2، ص186.
^ 7 – ـ كنز العرفان، ج 1، ص300.
^ 8 – ـ ر.ك: البرهان، ج1، ص434 ـ 437.
105

به «تروك احرام» و از واجبات آن به «مناسك حج» ياد مي‌كنند. سرّ تعبير از محرّمات حال حج به تروك احرام اين است كه ترك آن امور از وظايف محرم است؛ خواه در حجّ باشد و خواه در عمره مفرده.
مناسك حج: قرآن كريم واجبات حجّ را به اجمال بيان كرده و تفصيل آن را سنّت عهده‌دار شده است و رسول‏خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «خذوا عنّي مناسككم» 1 واجبات حج از اين قرار است:
أ. احرام: ﴿وحُرِّمَ عَلَيكُم صَيدُ البَرِّ مادُمتُم حُرُما) 2 ﴿لاتَقتُلوا الصَّيدَ واَنتُم حُرُم) 3 اين دو آيه افزون بر تصريح به احرام ، يكي از محرّمات حال احرام را شكار كردن حيوان خشكي در قبال صيد حيوان دريايي دانسته است.
ب. طواف: ﴿وليَطَّوَّفوا بِالبَيتِ العَتيق) 4 ﴿وطَهِّر بَيتِي لِلطّائِفين) 5 در آيه دوم افزون بر تصريح به طواف دور خانه خدا كه اطلاقش شامل انواع طواف (طواف حجّ، عمره، نساء و طواف استحبابي) مي‌شود، به مسئله لزوم طهارت خانه خدا نيز اشاره شده است.
ج. نماز طواف: ﴿واتَّخِذوا مِن مَقامِ اِبرهيمَ مُصَلّي) 6 اين آيه به نماز در كنار مقام ابراهيم اشاره دارد.
د. سعي ميان صفا و مروه: ﴿اِنَّ الصَّفا والمَروةَ مِن شَعائِرِ اللّهِ فَمَن حَجَّ
^ 1 – ـ مسالك الافهام، كاظمي، ج2، ص188؛ فقه القرآن، راوندي، ج 1، ص 282.
106

البَيتَ اَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ اَن يَطَّوَّفَ بِهِما) 1 طواف به صفا و مروه، همان سعي ميان آن دو كوه است.
هـ . وقوف به عرفات: ﴿فَاِذا اَفَضتُم مِن عَرَفت) 2 آيه به شكل ضمني بر وجوب وقوف به عرفات دلالت دارد، چون صدق افاضه بعد از تحقق وقوف است.
و. وقوف به مشعر الحرام (مزدلفه): ﴿فَاذكُروا اللّهَ عِندَ المَشعَرِ الحَرام) 3 اين آيه به دلالت التزامي، وقوف به مشعر حرام را مي‌رساند.
ز. افاضه به منا و حضور در آن: ﴿ثُمَّ اَفيضوا مِن حَيثُ اَفاضَ النّاس) 4
ح. هدي و قرباني: ﴿فَمَن تَمَتَّعَ بِالعُمرَةِ اِلَي الحَجِّ فَمَا استَيسَرَ مِنَ الهَدي) 5 ﴿والبُدنَ جَعَلنها لَكُم مِن شَعئِرِ اللّهِ لَكُم فيها خَيرٌ فَاذكُرُوا اسمَ اللّهِ عَلَيها صَوافَّ فَاِذا وَجَبَت جُنوبُها فَكُلوا مِنها واَطعِموا القانِعَ والمُعتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرنها لَكُم لَعَلَّكُم تَشكُرون) 6
ط. احلال، تقصير يا حلق (كوتاه كردن يا تراشيدن موي سر): ﴿واِذَا حَلَلتُم فَاصطادوا) 7 ﴿لَتَدخُلُنَّ المَسجِدَ الحَرامَ اِن شاءَ اللّهُ ءامِنينَ مُحَلِّقينَ رُءوسَكُم ومُقَصِّرينَ لاتَخافون) 8 و حكم محصور و مصدود در اين‌باره چنين
^ 1 – ـ مستدرك الوسائل، ج9، ص420؛ نهج الحق، ص473 ـ 474.
^ 2 – ـ سوره مائده، آيه 96.
^ 3 – ـ سوره مائده، آيه 95.
^ 4 – ـ سوره حجّ، آيه 29.
^ 5 – ـ سوره حجّ، آيه 26.
^ 6 – ـ سوره بقره، آيه 125.

107

است: ﴿ولاتَحلِقوا رُءوسَكُم حَتّي يَبلُغَ الهَدي مَحِلَّه) 1 محرم با كوتاه كردن يا تراشيدن موي سر از احرام بيرون مي‌آيد.
ي. ايّام منا: ﴿واذكُروا اللّهَ في اَيّامٍ مَعدودت) 2 مراد از ذكر در اين آيه، تكبير در ايّام تشريق است. ضمناً به اعمال منا و بيتوته در آن نيز اشاره‌اي دارد.
ك. قضاي مناسك: ﴿فَاِذا قَضَيتُم مَنسِكَكُم فَاذكُروا اللّهَ كَذِكرِكُم ءاباءَكُم) 3 قضاي مناسك به پايان رساندنِ اعمال مِناست كه رمي جمره عقبه، قرباني و تراشيدن سر و نيز ذكر و تكبيرات از اعمال ايّام مِناست.
قرآن كريم از ميان مناسك، به «رمي جمرات» اشاره نكرده است كه شايد سرّ آن اكتفا به آيه ﴿فَاخرُج مِنها فَاِنَّكَ رَجيم) 4 باشد كه شامل جميع انحاي رجم قولي و عملي مؤمنان مي‌شود 5 ، زيرا رجم جمره ناظر به رمي ابليس و رجم آن است؛ يعني سرّ اين حكم فقهي، آن مطلب سامي معنوي است.
تروك احرام: قبلاً اشاره شد كه از محرمات تقريباً 24گانه احرام تنها به برخي آنها در قرآن كريم تصريح شده است و آيه مورد بحث، سه مورد آن را برمي‌شمرد:
أ. شكار كردن حيوانات خشكي: ﴿وحُرِّمَ عَلَيكُم صَيدُ البَرِّ ما دُمتُم حُرُما) 6 پس شكار كردن حيوانات دريايي بي‌اشكال است. شكار خشكي از
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 158.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 198.
^ 3 – ـ همان.
^ 4 – ـ سوره بقره، آيه 199.
^ 5 – ـ سوره بقره، آيه 196.
^ 6 – ـ سوره حجّ، آيه 36.
^ 7 – ـ سوره مائده، آيه 2.
^ 8 – ـ سوره فتح، آيه 27.
108

محرّمات حَرَم نيز هست.
ب. حلق رأس (تراشيدن موي سر): ﴿ولاتَحلِقوا رُءوسَكُم حَتّي يَبلُغَ الهَدي مَحِلَّه) 1 اين جمله دو پيام دارد: حرمت تراشيدن موي سر در حال احرام و لزوم تراشيدن سر يا تخيير بين آن و كوتاه كردن مو كه از اعمال منا و موجب خروج از احرام است.
ج، د، ه . آميزش، فسوق و جدال: ﴿فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجَّ فَلا رَفَثَ ولافُسوقَ ولاجِدالَ فِي الحَج﴾. رفث مقدّمات آميزش را نيز دربرمي‌گيرد 2.
آيه ﴿وما نَهكُم عَنهُ فَانتَهوا) 3 همه محرّمات را شامل مي‌شود كه برخي از آنها محرّمات در حال احرام است.

3. راز انحصار نهي در سه مورد
برخي مفسّران گفته‌اند: راز اينكه خداي متعالي از محرمات احرام تنها آميزش، فسوق و جدال را نام برده: ﴿فَلا رَفَثَ ولافُسوقَ ولاجِدالَ فِي الحَج﴾ اين است كه در كتابهاي عقلي و اخلاقي ثابت شده كه انسان داراي چهار قوّه شهوت، غضب، وهم و عقل است. از دير زمان نيز، مسائل اخلاقي را طبق همين قوا تنظيم مي‌كردند. هر كاري كه انسان در خود يا ديگري مي‌بيند يا به تجربه براي او ثابت است، از اينها بيرون نيست، زيرا كارهاي انسان يا علمي يا عملي است؛ يعني يا با فكر و ادراك و انديشه او پيوند دارد يا با عمل و انگيزه او. كار فكري او مرتبط با «قوّه وهمي» است و اعمال او يا جذب ملايمات است كه
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 196.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 203.
^ 3 – ـ سوره بقره، آيه 200.
^ 4 – ـ سوره ص، آيه 77.
^ 5 – ـ ر.ك: مواهب الرحمن، ج3، ص190.
^ 6 – ـ سوره مائده، آيه 96.
109

عهده‌دار آن «قوه شهوت» است يا دفع ناملايمات است كه عهده‌دار آن «قوّه‏غضب» است.
كارهاي انسان مبدأ فاعلي قريبي دارد كه به آن «قوّه» مي‌گويند. هر يك از كارهاي وهمي، شهَوي و غضبي به قوّه‌اي از قواي نفساني بازمي‌گردد و مرجع ديگرْ قواي نفساني، در صورت تحليل، يكي از اين قواي سه‏گانه است، بنابراين اگر اين قواي سه‏گانه تعديل و تهذيب گردد، همه كارهاي ناشي از آنها تطهير و تهذيب مي‌شود. راه تعديل و تهذيب اين قوا عبادات و از جمله حجّ است. خداوند در ﴿فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجَّ فَلا رَفَثَ ولافُسوقَ ولاجِدالَ فِي الحَجّ﴾ تنها به سه مورد از محرّمات حال احرام اشاره كرده، چون منشأ شر منحصر در اين سه قوّه است و نهي از «رفث»، «فسوق» و «جدال»، به ترتيب تعديل و تهذيب قواي شهوي، غضبي و وهمي را در پي دارد 1.
نكته: گرچه جدال مورد نهي در اصطلاح فقها قَسَم به «بلي والله» و «لاوالله» است؛ ولي در اصل، نهي از آن براي تطهير قواي وهمي است.

بحث روايي

1. ماههاي حج
عن أبي جعفر(عليه‌السلام) قال: «﴿الحَجُّ اَشهُرٌ مَعلومت﴾، شوّال و ذوالقعدة و ذوالحجة. ليس لأحدٍ أن يحجّ فيما سواهنّ» 2
علي بن إبراهيم بإسناده قال: «أشهر الحجّ، شوّال و ذو القعدة و عشر
^ 1 – ـ سوره بقره، آيه 196.
^ 2 – ـ كنز العرفان، ج 1، ص301.
^ 3 – ـ سوره حشر، آيه 7.
110

من‏ذي‌الحجّة… » 1
اشاره: أ. برخي تلاش كرده‌اند ميان اين دو گروه از روايات كه در برخي به جاي «و ذو الحجّة»، «و عشر من ذي‌الحجّة» آمده جمع كنند 2 ، چنان‌كه عدّه‌اي اشهر حج را همان دو ماه و ده روز دانسته‌اند كه طبري از اين گروه است 3 ؛ ولي هم جمع ايشان تبرعي و غيرموجّه است و هم سند اين دسته از روايات، مردد ميان مرسل و مسند است، بنابراين به دليل روايات فراوان كه برخي از آنها معتبر است ماههاي حجّ همان سه ماه ياد شده است.
ب. معناي انحصار حج در سه ماه، چنان كه گذشت، اين است كه حج در غير اين سه ماه صحيح نيست؛ نه اينكه غير حج، مانند عمره مفرده، در اين سه ماه درست نباشد.
ج. تعين وقوع برخي از اعمال حج در ماه آخر مي‌تواند مناسبتي باشد براي نامگذاري اين ماه به ذيحجه.

2. واجب كردن حجّ
عن أبي عبدالله(عليه‌السلام) في قول الله عزّ و جلّ: ﴿الحَجُّ اَشهُرٌ مَعلومتٌ فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجّ﴾: «و الفرض: التلبية و الإشعار و التقليد؛ فأيّ ذلك فعل فقد فرض الحج» 4
اشاره: واجب كردن حجّ به احرام است. تحقق احرام يا به لبيك گفتن
^ 1 – ـ التفسير الكبير، مج3، ج5، ص167، با تحرير.
^ 2 – ـ الكافي، ج 4، ص289؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص193.
111

است يا به اشعار يا به تقليد كه هر دو نوعي علامتگذاري قرباني است.
تحقق احرام به قصد حج يا عمره است قربةً الي الله با تلبيه؛ يعني خوداحرام عنوان قصدي نيست، بلكه عنوان قصدي خصوص حج يا عمره است و چون حج و عمره مطلوب عبادي‌اند، نه توصّلي، براي انجام آنها قصد قربت لازم است. همين كه قصد عنوان و قصد قربت حاصل شد و شخص لبيك گفت يا اشعار و سوق هدي كرد عنوان احرام محقق شده و شخص محرم مي‌شود.
احرام همانند نماز است كه با قصد صلات و گفتن تكبيرةالاحرام، عنوان نماز حاصل مي‌شود و شخصْ نمازگزار محسوب مي‌گردد و احكام نماز از واجبها و حرامها مترتب مي‌شود، بر خلاف روزه كه صِرف قصد صوم در اول وقت آن كافي است و شخصْ صائم محسوب مي‌شود.

3. برخي محرّمات احرام
عن علي بن جعفر قال: سألت أخي موسي(عليه‌السلام) عن الرّفث و الفسوق و الجدال ما هو و علي من فعله؟ قال: «الرفث: جماع النساء، و الفسوق: الكذب و المفاخرة، و الجدال: قول الرجل «لا والله» و «بلي والله» 1
اشاره: چون در جاهليّت بعد از اداي مناسك مخصوص خود در منا اجتماع مي‌كردند و به ذكر تاريخ قبيله و نژاد مي‌پرداختند و در اين موضوع از تفاخر پرهيز نمي‌كردند و براي فروغ فخرفروشي از دروغ اجتناب نمي‌كردند شايد
^ 1 – ـ الكافي، ج4، ص290.
^ 2 – ـ فقه القرآن، راوندي، ج1، ص282.
^ 3 – ـ جامع البيان، مج2، ج2، ص346.
^ 4 – ـ الكافي، ج 4، ص 289؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص193.
112

بتوان گفت كه پيام اين آيه دعوت به پرهيز از تفاخر از يك‏سو و اجتناب از كذب از سوي ديگر است.

4. پاداش پرهيز از محرمات احرام
قال رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم): «من حجّ هذا البيت فلم يرفث و لم يفسق خرج من‏ذنوبه كما ولدته أُمّه» 1
عن محمّد بن مسلم قال: سألت أبا جعفر(عليه‌السلام) عن قول الله: ﴿فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجَّ فَلا رَفَثَ ولافُسوقَ ولاجِدالَ فِي الحَجّ﴾. قال(عليه‌السلام): «يا محمّد إنّ الله اشترط علي النّاس شرطاً و شرط لهم شرطاً فمن وَفي لله وَفَي اللهُ له». قلت: فما الذي اشترط عليهم و ما الذي شرط لهم؟ قال: «أمّا الذي اشترط عليهم فإنّه قال: ﴿الحَجُّ اَشهُرٌ مَعلومتٌ فَمَن فَرَضَ فيهِنَّ الحَجَّ فَلا رَفَثَ ولافُسوقَ ولاجِدالَ فِي الحَجّ﴾ و أمّا ما شرط لهم فإنّه قال: ﴿فَمَن تَعَجَّلَ في يَومَينِ فَلا اِثمَ عَلَيهِ ومَن تَاَخَّرَ فَلا اِثمَ عَلَيهِ لِمَنِ اتَّقي) 2 قال: يرجع لا ذنب له» 3
اشاره: أ. در برخي روايات فقهي، متعلق تقوا در جمله اخير، صيد قرار داده شده است: «لمن اتقي الصيد» 4 تفصيل اين مطلب بر عهده فن فقه است.
ب. برپايه اين روايات هر كس با محرم شدن، حجّ را بر خود واجب كند خداوند با وي شرط كرده كه اگر از زناشويي و گناه و سوگند بپرهيزد، پاداش او
^ 1 – ـ البرهان، ج1، ص199. اين مضمون در روايات ديگري نيز آمده است (ر.ك: الكافي، ج4، ص338؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص194).
113

را آمرزش گناهانش قرار دهد؛ يعني طبق اين وعده امتثال دستورهاي الهي در مناسك حج به منزله توبه از حق خداست؛ امّا توبه از حق مردم حكم خاص خود را دارد.

5. تقوا بهترين توشه
و كان [الحسن بن علي(عليه‌السلام)] يقول: «ابن ادم إنّك لم تزل في هدم عمرك منذ سقطت من بطن أُمّك فخذ ممّا في يديك فإنّ المؤمن يتزوّد و إنّ الكافر يتمتّع و كان ينادي مع هذه الموعظة : ﴿وتَزَوَّدوا فَاِنَّ خَيرَ الزّادِ التَّقوي) 1
اشاره: طبق بيان نوراني امام مجتبي(عليه‌السلام) مؤمن از سرمايه عمر، زاد و توشه آخرت برمي‌گيرد و كافر تنها به فكر بهره‌هاي دنيوي است، بنابراين اثر ايمان عبارت از تبديل سرمايه گذرا (عمر) به سرمايه پايدار (توشه آخرت) است و اثر كفر صَرف سرمايه در بهره گذراست كه نتيجه آن خسارت دنيا و آخرت خواهد بود.

٭ ٭ ٭

^ 1 – ـ جامع البيان، مج2، ج2، ص161.
^ 2 – ـ سوره بقره، آيه 203.
^ 3 – ـ تفسير العياشي، ج1، ص95.
^ 4 – ـ الكافي، ج4، ص521 ـ 522؛ وسائل الشيعه، ج14، ص280.
114

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *