تا ساحل آرامش – استاد عباسی ولدی – قسمت 9 – هدف از بچّه‌دار شدن 2

خانه / مطالب و رویدادها / تا ساحل آرامش – استاد عباسی ولدی – قسمت 9 – هدف از بچّه‌دار شدن 2

تا ساحل آرامش – استاد عباسی ولدی – قسمت 9 – هدف از بچّه‌دار شدن 2

تا ساحل آرامش – استاد عباسی ولدی – قسمت 9 – هدف از بچّه‌دار شدن 2

تا ساحل آرامش 21

چهارم: نگاه دینی به بچّه‌دار شدن
دین به امور غریزی انسان هم جهت می‌دهد؛ اموری که اگر دستور دین هم نبود، باز به سراغ آنها می‌رفت. از نگاه دینی، احساسات غریزی باید به گونه‌ای مدیریت ‌شوند که انسان در مسیر آفرینش خویش قرار بگیرد.
برای این که بتوانیم تصویر صحیحی از نگاه دین به فرزنددار شدن پیدا کنیم، خوب است به روایات زیر، توجّه کنیم:
رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:
خانه‌ای که کودکانی در آن نباشد، برکتی در آن نیست.
و همچنین از ایشان نقل شده که فرمود:
بوی فرزند، از بوی بهشت است.
ایشان در حدیث دیگری نیز فرموده:
فرزند بخواهید و آن را [از خداوند] طلب کنید که فرزند، مایۀ روشنیِ چشم و شادیِ دل است.
روایت زیر نیز که از محمّد بن مسلم نقل شده، می‌تواند نقدی بر نگاه رفاه‌گرایانۀ غربی باشد:
نزد امام صادق علیه السلام نشسته بودم که دیدم یونس بن یعقوب، وارد شد، در حالی که ناله می‌کرد. امام صادق علیه السلام فرمود: «چه شده که تو را نالان می‌بینم؟»
گفت: کودکی دارم که سراسرِ شب از او اذیّت شدم.
امام علیه السلام فرمود: «ای یونس! پدرم محمّد بن علی علیهماالسلام از پدرانش از جدّم پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نقل کرد که جبرئیل علیه السلام بر وی فرود آمد، در حالی که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام ناله می‌کردند. جبرئیل علیه السلام گفت: ای دوست خدا! چه شده که تو را نالان می‌بینم؟
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «دو کودک داریم که از گریۀ آنان، اذیّت شده‌ایم».
جبرئیل علیه السلام گفت: صبر کن ای محمّد! چرا که به زودی برای این قوم، پیروانی برانگیخته می‌شوند که هر گاه یکی از آنان گریه کند، گریه‌اش تا هفت سالگی «لا إله الّا الله» است و وقتی از هفت سالگی گذشت، گریه‌اش تا بلوغ، آمرزش‌خواهی برای پدر و مادرش است و چون از بلوغ گذشت، هر کار نیکی که انجام دهد، برای پدر و مادرش نیز [پاداشی] خواهد داشت و هر کار ناشایستی انجام دهد، بر عهدۀ پدر و مادر نیست.

تا ساحل آرامش 23

همچنین روایاتی که در بارۀ پدر و مادر در مباحث آینده خواهد آمد، نشان از جایگاه رفیع والدین در نزد خداوند دارد که توجّه به آنها در انسان، تأثیرگذار است.
تنها شده بودم با کودک شیرخواره‌ام. در یک لحظه‌، حسّی به من دست داد که احساس کردم او از من خیلی بزرگ‌تر است. همین طور که شیر می‌خورد و از گوشۀ لبش، شیر چکّه می‌کرد، نگاهش را به من دوخته بود. به نظر می‌رسید در نگاهش کوله‌باری از حرف‌ دارد که شنیدنش، حسّ بزرگ‌تر بودن او و کوچک‌تر بودن مرا تقویت می‌کرد. در این چند ماه، الفبای نگاهش را یاد گرفته‌ بودم. حالا می‌توانستم دست و پا شکسته، واژه‌های نگاهش را کنار هم بگذارم و جمله‌های پشت هم ردیف شدۀ نگاه معنادارش را بخوانم. او با نگاهش به من می‌گفت: می‌دانم که خسته‌ات کرده‌ام. صدای گریه و ناله‌ام، مشکل هر روزه‌ات شده. نگاهت به من، فریاد منّت دارد سرِ من. نمی‌دانی اخم‌هایی که از صورتت آویزان می‌شود، چه بلایی سرِ دل من می‌آورد. طوری به من نگاه می‌کنی که گویا تنها من، محتاج تواَم. من قدر کارهایی را که تو برایم می‌کنی، می‌دانم؛ امّا تو تا به حال به بزرگیِ کارهایی که من برای تو می‌کنم، فکر کرده‌ای؟
کمی مردمک چشمم را جا به جا می‌کنم. ابروهایم را بالا می‌برم. در زبان نگاه، این یعنی: کدام کارها؟
او دوباره شروع می‌کند به حرف زدن با چشمانش: همین که من در خانۀ شما هستم، یعنی حضور یک معصوم در خانه. از وجود هر معصوم به اندازۀ گلستانی به وسعت یک آسمان، بوی خدا می‌آید. حس نمی‌کنی از وقتی که من آمده‌ام، خانه، خداآباد شده؟ بوی خدا در هر خانه‌ای که بیاید، بهشت می‌شود آن خانه.

تا ساحل آرامش 22

تو مگر برای زندگی، مقصدی بجز خدا می‌توانی داشته باشی؟ خدا مرا که به تو داد، راه رسیدن به خودش را برایت نزدیک کرد. می‌دانی با تحمّل گریه‌های من، چه میان‌بُرهایی برای رسیدن به خدا در مقابلت گشوده می‌شود؟ آرامم که می‌کنی، بُن‌بست‌های این راه را باز می‌کنی. فکر نکن شب‌بیداری‌هایی که برای آرام کردن من وارد زندگی‌ات شده، کمتر از شب‌زنده‌داری‌هایِ گاه‌گاهی است که برای نماز خواندن داری. اگر به اینها فکر کنی، مرا که می‌بینی، یاد خدا می‌افتی، گریه‌های مرا که می‌شنوی، صدای پای خدا به گوشَت می‌رسد، در دلِ شب که بیدار می‌شوی، نور خدا را در دل تاریکی می‌بینی. من آمده‌ام تا در برابر همۀ کارهایی که برایم می‌کنی، خدا را به تو بدهم. بالاتر از خدا هم مزدی هست؟ حالا راستش را بگو. تا به حال این طور در بارۀ من فکر کرده بودی؟
راست می‌گفت. من هم چشمانم را بستم تا دیگر نتواند خجالت را از خطّ نگاهم بخواند.

(تا ساحل آرامش ج 1 ص 22؛استاد محسن عباسی ولدی)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *