سخنرانی مکتوب حجت الاسلام عابدینی |سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم “سمت خدا”

خانه / علما وسخنرانان / سخنرانی مکتوب علما / سخنرانی مکتوب حجت الاسلام عابدینی |سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم “سمت خدا”

برنامه سمت خدا
موضوع برنامه: سیره تربیتی انبیای الهی در قرآن کریم- حضرت ابراهیم (علیه‌السلام)
كارشناس: حجت الاسلام والمسلمين عابدینی
تاريخ پخش: 21-12- 95

بسم الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
من بی‌تو دمی قرار نتوانم کرد *** احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی *** یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

شریعتی: سلام می‌کنم به همه شما هموطنان عزیزم. خانم‌ها و آقایان. خدا را بی‌نهایت شاکرم که امروز در آغازین روز هفته با سمت خدا مهمان خانه‌های شما هستم و همراه حاج آقای عابدینی عزیز. حاج آقا عابدینی سلام علیکم خیلی خوش آمدید.
حاج آقای عابدینی: سلام می‌کنم به همه بینندگان و شنوندگان عزیز. انشاءالله ایام برایشان خوب باشد و بشارت‌های خوبی را در ایامی که نزدیک به فصل بهار می‌شویم برای همه داشته باشیم.
شریعتی: انشاءالله در آستانه بهار دل و جانتان بهاری باشد و روزهای پایانی سال که منور به نور حضرت زهرا(س) برای همه پر خیر و برکت باشد و انشاءالله به برکت این نام سال جدیدی را آغاز کنیم. در محضر حضرت ابراهیم، پیامبر مهربان و دوست داشتنی هستیم. نکات خوبی را شنیدیم، امروز ادامه قصه حضرت ابراهیم را می‌شنویم.
حاج آقا عابدینی: (قرائت دعای سلامتی امام زمان) انشاءالله از یاران و یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم. «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَ عَلى‏ آلِ مُحَمَّدَ كَما صَلَّيْتَ‏ عَلى‏ ابْراهيم وَ آلِ ابْراهيم انَّك حَميدٌ مَجيدٌ» انشاءالله صلوات ما بر پیغمبر و آل پیغمبر و بر ابراهیم و آل ابراهیم در دنیا و آخرت باشد تا باعث شفاعت آنها نسبت به ما باشد که احتیاج به شفاعت شاید هنوز بر ما روشن نیست اما آن موقع خوب آشکار می‌شود که اولیای الهی در درگاه خدای تبارک و تعالی چقدر دستگیری می‌کنند از کسانی که سر تا پا احتیاج هستند. انشاءالله لطف و محبت آنها نسبت به ما شامل باشد و ما هم این ادراک محبت را در دنیا نسبت به این اولیای الهی داشته باشیم تا این ارتباط ایجاد شود. این رابطه‌ی شفاعت انشاءالله برقرار شود. هرچقدر در دلها‌یمان احساس محبت به خوبان بکنیم نشان می‌دهد خدای متعال ما را مورد لطفش قرار داده است، سعی کنیم آن دوستان خدا را خیلی دوست داشته باشیم.
شریعتی: یک حسی درون من است که شاید بیننده‌ها هم این حس را داشته باشند که در هفته‌های اخیر یک ارتباط و یک محبت خاصی بین ما و حضرت ابراهیم شکل گرفته است.
حاج آقای عابدینی: بالاخره پیامبر فطرت است. پدر پیغمبر اکرم است و تعبیرات مختلفی که در قرآن نسبت به ابراهیم خلیل آمده است بی‌نظیر است، «وَ إِبْراهِيمَ‏ الَّذِي‏ وَفَّى» (نجم/37) خدا تعریف می‌کند که «وَفَّی» ابراهیم هرچه بر عهده‌اش بود وفا کرد و انجام داد. خیلی از تعبیرات در مورد ابراهیم از جانب خدا زیبا و عالی است. لذا جا دارد این نبی اولوالعزم و گرامی را دوست داشته باشیم و در دل و زندگی‌مان با او انس داشته باشیم. به خصوص لحظه‌ای که لطف حضرت حق شامل حضرت ابراهیم شد و آتش را برد و سلام کرد. ابراهیم محبوب خداست و خلیل الله است. انشاءالله رابطه‌هایمان گرمتر باشد.
بعد از اینکه جریان آتش تمام شد و ابراهیم خلیل از آتش خارج شد، تحلیل اوضاع متفاوت می‌شود. تعبیر قرآن بعد از آتش دو تعبیر زیباست که «وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ» (انبیاء/70) آن‌ها می‌خواستند ابراهیم را با کید و مکرشان تحت فشار قرار بدهند و از سر راه بردارند. اما خدای تبارک و تعالی سنتش این است. «وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ» ما آنها را خاسر و زیانکار قرار دادیم. نه ابراهیم! کسی که خودش را با خدا گره بزند، هیچگاه دچار خسران نیست. این قاعده است. این قاعده فهم مفهومی‌اش ساده است. اما مصداقی اگر انسان این شهود را داشته باشد و این لذت را ببرد، دیگر چیزی در مقابل خدا در وجود انسان قد عَلم نمی‌کند. «وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ» آنها را خدا خاسر و زیانکار قرار داد. نه فقط خاسر، «أخسَر» یعنی بیشترین زیان متوجه همان‌ها بود. در آیه دیگر می‌فرماید: «فَأَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ» (صافات/98) پایین‌ترین، تحقیر شده ترین خودشان شدند. یعنی با آتشی که برای ابراهیم درست کردند، در مقابل رجل الهی هرکسی قد علم کند و بخواهد او را ضایع کند، «هر آنکس پف کند، ریشش بسوزد» تعبیر خیلی زیبایی است که اگر کسی بخواهد در مقابل خدا قد علم کند، «فَجَعَلْناهُمُ الْأَسْفَلِينَ» دیگر از آن تحقیر بالاتر امکان پذیر نیست. لذا وقتی ابراهیم از جانب خدای متعال اینگونه اکرام شد که حیله‌های آنها در آتش، البته توقع این نیست که همیشه نسوختن در آتش باشد، سنت خدا اینگونه نیست که حتماً اگر می‌خواهید حجتی را بالا ببرد به این باشد که نسوزد. اینجا اقتضای احتجاج الهی در این بود که نشان بدهد. اینگونه نیست که حتماً نبی الهی باید سیر باشد، تشنه نباشد، سختی نداشته باشد. بیشترین مشکلات همیشه برای انبیا پیش می‌آمد. اما راهشان را از جانب خدا جدا نمی‌کنند. ارتباطشان را با خدا ضعیف نمی‌کنند. لذا خدا بیشترین ابتلائاتش را برای انبیاء پیش می‌‌آورد که «البلاء للولاء» اول بلا برای دوست داران است. چون می‌خواهد ورزیده‌تر شود. لذا اگر اینجا اینطور شده فکر نکنیم دیگر هر نبی که هست هیچ سختی ندارد. اما اینجا خود نسوختن احتجاج است. خودش یک حجت و استدلال بود. لذا حتی در نظام اولیای غیر از انبیاء هم ما داریم. گاهی کسی به واسطه ترک گناهی که متعدد نقل شده که دست از یک فسادی برداشت و باعث شد آتش بر او سرد باشد. مثلاً آهنگر در آهنی که گداخته است، وقتی از تنور در می‌آورد، نمی‌سوخت. یعنی خدای تبارک و تعالی نسبت به اولیائش یک سنتی دارد و می‌تواند اینها را به عنوان یک استدلال و حجتی برای دیگران قرار بدهد که این استدلال و حجت بتواند مردم را به سمت خدا سوق بدهد. لذا گاهگاهی است که عادت هم نشود و احساس کنند از حجیت بیافتد، از استدلال بیافتد. استدلال اینگونه است که باید طوری باشد که عادت نشود.
بعد از اینکه ابراهیم خلیل از آتش خارج شد و عزتی پیدا کرد و دلها را تکان داد، ما الآن اگر خودمان را در آن شرایط ببریم، مردم مدتی شاید نزدیک چهل روز، بعضی نقل شده تا چند ماه مردم قربة الی الله هیزم جمع می‌کردند تا ابراهیم را بسوزانند و شور و شعفی در بین مردم بود تا از خدایان خودشان دفاع کنند. آتش به پا شده حالا هلهله می‌کنند، و بعد هم خاموش شدن آتش و خارج شدن ابراهیم از آتش، حالا جریان مغلوبه شده است. به طوری که ابراهیم علیه السلام در بین مردم که راه می‌رود، در بین قومش که راه می‌رود ولوله است. گفتگو است و دیگر دلها مثل سابق عناد و کینه نسبت به ابراهیم به آن شدت ندارند. مردم چون با چشم دیدند، احساس می‌کنند که این خبر، خبری نبود که از دور برسد. اینها مشاهده کردند. مشاهده کردن خیلی زود دل را متمایل می‌کند. لذا نوع احتجاج‌های ابراهیم با قومش متفاوت شد. با قوم احتجاجاتی دارد که پس از این قوی‌تر است. اگر قبلاً احتجاجات ابراهیم علیه السلام با ایجاد تزلزل در اعتقاد طرف مقابل بود، تا با سؤال اگر یادتان باشد گفت: اینهایی که خودتان تراشیدید را چطور عبادت می‌کنید؟ «ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ‏» (انبیاء/52) اینهایی که خودتان برایشان عکوف می‌کنید، این تماثیل چه هستند؟ سعی می‌کرد با سؤال اینها را متوجه کند. یا آنجایی که فعل برائت را با شکستن بت‌ها انجام داد، تا ایجاد سؤال کند. که از بت بزرگ بپرسید! قبلاً با این نگاه حرکتش را صورت می‌داد و شبهه‌ی در اعتقاد جزمی که عادت اینها شده بود را زیر سؤال می‌برد. اما بیش از این سعی می‌کرد تا مردم رمیده نشوند. چون قصدش این بود که مردم را جذب کند و نگاه هدایتی داشته باشد. نمی‌خواست مردم را دور کند. لذا نگاه جذبی داشت. با این نگاه جذبی با ایجاد سؤال محقق می‌شد. اما از این به بعد مردم یک حجتی را دیدند که خیلی دلها نرم شد. لذا اگر قبلاً ابراهیم سراغ اینها می‌رفت و با اینها گفتگو می‌کرد، حالا از این به بعد مردم خیلی مشتاق شدند. می‌بینید در قرآن گاهی ذکر می‌شود که قومی آمدند با ابراهیم احتجاج کنند. حالا یک شخصیت مطلوبی شده است. درست است نقل نشده که عده‌ی زیادی ایمان آورده باشند، اما نقل شده در بعضی از آیات که «وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَه‏» با کسانی که به او ایمان آورده بودند، معلوم می‌شود عده‌ای هم در آن دوره ایمان آوردند. دلها تا این مرتبه هم جلو رفت که حتی بعد از این آتش این حجت اثرگذار بود.
وقتیاین حجت اثر گذار شد، خود به خود دستگاه حاکمیت هم احساس خطر بیشتری می‌کند. اگر تاکنون ابراهیم علیه السلام «فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ‏ لَهُ‏ إِبْراهِيمُ» (انبیا/60) جوانی است که اسمش ابراهیم بود. او را محاکمه کردند و در آتش انداختند، به عنوان یک جوان گمنام که اسمش ابراهیم بود، از حالا به بعد ابراهیم است. لذا تعبیری که در قرآن می‌شود، چون قرآن نقل آن جریان را می‌کند. الفاظی به کار می‌برد، همینطور که می‌فرماید: «فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ‏ لَهُ‏ إِبْراهِيمُ» این نمی‌‌خواهد ابراهیم را کوچک نشان بدهد. می‌خواهد بگوید: تلقی مردم اینطور بود. دارد حکایت می‌کند و خود این حکایت کردن درونش هدایتگری است که ببینید آن موقع قبل از آتش با ابراهیم اینطور برخورد می‌کردند، از این به بعد می‌گوید: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَ‏ إِبْراهِيمَ» (بقره/258)‏ نمرود قبلاً اجازه نمی‌داد یک جوان یا نوجوان بخواهد با او به گفتگو بپردازد. اما اینجا می‌گوید: او به سراغ ابراهیم آمد. او ابراهیم را دعوت کرد تا با او گفتگو کند. با اینکه ابراهیم علیه السلام از جهت نظام اقتصادی نقل شده در آن شرایط شاید جزء کسانی بود که به خصوص در این مدتی هم که گذشته بود، از لحاظ سرمایه و ثروت، ثروتمند بودند. به خصوص پس از ازدواج که صورت گرفت، چون حضرت ابراهیم بعد از این جریان ازدواج می‌کند و دختر یک نبی را می‌گیرد که اسم آن نبی لاحج بوده و ساره (س) فرزند لاحج بود که پیغمبر بود. گفتیم که عموی پیغمبر یا پدربزرگ مادری ابراهیم بود. آباء ابراهیم علیه السلام همه جزء موحدین بودند. پدر ساره هم که همسر ابراهیم می‌شود، پدر او هم از انبیاء بوده است و ثروتمند بوده است. ساره تمام ثروتی که برای او بوده است را وقتی به ازدواج ابراهیم علیه السلام درمی‌آید همه را به ابراهیم هدیه می‌کند و در اختیار ابراهیم قرار می‌دهد. همانند حضرت خدیجه(س) همه را در خدمت ابراهیم قرار می‌دهد.
بعد از این جریان مسأله تفاوت کرده است. حالا قصه متفاوت شده و حجت‌هایی پیش می‌آید، من بعضی را اشاره می‌کنم. مثلاً در سوره عنکبوت می‌فرماید: «فَما كانَ جَوابَ‏ قَوْمِهِ‏» (عنکبوت/24) بعد از اینکه بت‌ها را شکست، «إِلَّا أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ» خدا وقتی ابراهیم را از نار نجات داد، «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» بعد از این وقتی اینطور شد، «وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثانا» (عنکبوت/25) بلافاصله یک احتجاج دیگر، یعنی نگذاشت که آن گرمای آتش خشک شود، دید الآن وقتی است که خود وارد میدان شود. دلها آماده است. «مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً» می‌گوید: شما دوستی‌هایی را که براساس نظام حیات دنیا، این مربوط به ما هم هست. اگر دوستی‌ها براساس نظام حیات دنیا باشد، چه در این دنیا و چه در انتها منجر به دشمنی می‌شود. یعنی دوستی‌های حیات دنیا چون براساس حیات دنیاست، دوام ندارد. «الْأَخِلَّاءُ يَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلَّا الْمُتَّقِينَ» (زخرف/67)     آنهایی که اینجا با هم خلیل هستند، و خیلی دوست هستند و گرم هستند. وقتی پای قیامت وسط می‌آید، پای معاد وسط می‌آید، اینها دیگر هیچ محور دوستی ندارند. هرچند اگر پدر و فرزند باشند. «يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنِيه‏» (عبس/34-36) از همه نزدیک‌ترین‌ها و دوستانش، اگر محور خدا نباشد، اینجا این دو حجت را برای آنها می‌آورد. که فکر نکنید این دوستی‌ها، دوستی‌های پایدار است. «يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ» شما که بینتان«مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا» بوده است، ارتباط شما با بت‌ها و اتخاذ شما نسبت به بت‌ها باعث شده بود فکر کنید یک امت هستید و همه تابع یک بت هستید، می‌گوید: این منشأ دشمنی‌ها و کینه‌ها و لعن بعضی به بعض می‌شود. آن کسی که این را تراشید و آماده کرد، «إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا» (بقره/166) آن کسی که تبعیت شده از کسی که تبعیت کرده تبرّی می‌کند، اینها هم می‌بینند که همه عمرشان را در آن راه سرمایه‌گذاری کردند. این هم از آنها تبری می‌کند و او هم از اینها. یعنی تبدیل به دشمنی و کینه می‌شود. «مَأْواكُمُ‏ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ» (عنکبوت/25) اینجا در حقیقت بعد از اینکه این جریان احتجاجات ابراهیم خلیل با قومش، تهاجمی‌تر می‌شود. شدید‌تر می‌شود و آمادگی پیدا کردند لذا خود نمرود می‌بیند که اوضاع خوب نیست. از یک طرف دیگر تهدید به قتل ابراهیم فایده ندارد. دیگر از آتش بالاتر برای قتل کاری نمی‌آمد. زندان فایده ندارد چون بین مردم این پیچیده و مردم دارند ولوله کار ابراهیم و کلام ابراهیم را دارند. چه وقتی بت‌ها را شکست، یک کار عملی که همه سرها در اثر نداشتن جواب به زیر افتاد. از آن طرف می‌بیند اگر بخواهد با این جوان به استدلال بگذراند، یکبار استدلال را دید در رابطه با شکستن بت‌ها. البته نمرود هم شخص ساده‌ای نبود. کسی که می‌تواند خودش را تا این حد جلو بیاورد که بگوید: من مدبر شما هستم. من مالک شما هستم، مردم هم بپذیرند. باید یک شخصی باشد که جاذبه‌‌های مختلف و قدرت‌های مختلفی داشته باشد، هر آدم سردی این قدرت و توان را ندارد.
بنده خدایی می‌گفت: بعضی وقت‌ها در کسانی که به گرفتاری مبتلا می‌شوند از شدت زیرکی است. باید خدا خیلی انسان را حفظ کند که زیرکی‌ها در جهت صحیح به کار بیافتند و الا شیطان دنبال آدم‌‌های زیرک هست که زیرکی‌ها را به انحراف بکشاند. لذا نمرود شخصیت قوی بوده است. برای خودش قدرتمند بوده است. وقتی استدلال ابراهیم در جریان  شکستن بت‌ها غلبه کرد و یکباره یک ولوله‌ای انداخت که او را بسوزانید، اگر اهل عمل هستید، «ِإِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ‏» (انبیاء/68) یکباره جَوّ عوض شد. جوّ را احساسی کرد. یعنی از جوّ استدلالی که ابراهیم داشت آنجا استدلال می‌کرد، یکباره جوّ را عوض کرد و احساسی شد. تا جو احساسی شد مردم اصلاً دیگر همه چیز یادشان رفت. دنبال هیزم جمع کردن افتادند. یک کار عملی کردند. آنجا این کار را کرد و تجربه کرد، دید می‌تواند در مقابل استدلال ابراهیم، بلکه با زیرکی و اینکه سر مردم را شیره بمالد. یک تعبیری بعضی از مفسرین کردند اینکه در دوران نمرود که بابِل پایتخت بود که در بابل عراق است. از جهت رشد تکنولوژی و مسائل صنعتی جزء پیشرفته ترین ایام آن دوره‌ها محسوب می‌شوند. لذا آثاری که از آن دوره به جای مانده است آثار زیادی به عنوان آثار باستانی هنوز مقبول است. لذا دوران قوی بوده است.
یک بزرگی از مفسرین حضرت آیت الله جوادی فرمودند: که گاهی رشدهای تکنولوژی و مادی امکان پذیر است. عقل تجربی رشد می‌کنند، اما آن حقیقت عقل که عقل الهی باشد، نه! لذا مردم در زمان نمرود از جهت عقل الهی خیلی ساده انگار بودند. هرچند از جهت عقل تجربی خیلی پیشرفته بودند، شاید گاهی در امروز ما هم مصداقی از آن باشد که از جهت صنعتی خیلی پیشرفت شده اما هیچگاه پیشرفت صنعتی ملازم با پیشرفت عقل نیست. استدلال پذیری، یعنی استدلال را فقط در مرتبه‌ی محسوس می‌بینند. دوره‌های متعددی بعد از رنسانس که اینها دارند، مثلاً می‌بینید که حس گرایی شدید شده است. همه چیز را عقل در حد حس می‌دیدند. این بیانی که در آیه قرآن در سوره بقره آمده است. جایگاه این آیه که آیه 258 سوره بقره هست، بعد از آیت الکرسی این آیه آمده است. در آیت الکرسی که شروع می‌شود، «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُ‏ الْقَيُّومُ» جزء آیات عظیمی است که عنوانش هم آیت الکرسی است. «وسع کرسیه» آن کرسی نظام حاکمیت الهی است. عرش نظام علم الهی است. کرسی نظام حاکمیت الهی است. کرسی تعبیر به این است که حاکم وقتی جلوس بر آن صندلی حاکمیتی می‌کند و بر آن منصب حاکمیتی می‌کند، اسمش را کرسی می‌گذارند. اینجا خدا از همین مسأله اعتباری تعبیر شد که حاکمیت خدا همه سماوات و ارض را پوشانده است. اما مبتنی بر «اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُ‏ الْقَيُّومُ» است. او حی و قیوم است. این حی و قیوم بعد از آیت الکرسی که آن سه آیه تمام می‌شود، سه جریان «احیا و اماته» را خدا ذکر می‌کند. اولی و سومی مربوط به ابراهیم خلیل است. دومی هم مربوط به حضرت عُزیر علیه السلام است. اولی این است «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ» (بقره/258) آیا ندیدی آن کسی را که خدا به او سلطنت داد، سلطنت دادن خدا به این معنا نیست که به او قدرت حاکمیت داد. یعنی این توان را در او ایجاد کرده بود، این توان را به فعلیت رساند و توانست حاکم شود. اینگونه نیست که هرگاه حاکمیت ایجاد شود، بگویند: از جانب خداست. پس کسی نباید مخالفت کند. چنانچه در اعتقادات بعضی وارد شده که نباید حاکم را مخالفت کرد یا اگر خدا به کسی حاکمیت و ثروت می‌دهد حتماً محبوب عند الله باشد. این تعبیری که در آیه هم داریم، چون شبهه زیاد ایجاد می‌شود که بعضی فکر می‌کنند اگر یک موقعی خدا به کسی ثروت یا مکنتی می‌دهد، سلطنتی می‌دهد، این حتماً محبوب خداست که به او داده شده است. تعبیر قرآن این است که «فَأَمَّا الْإِنْسانُ‏ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَن» (فجر/15) وقتی به او نعمت داده می‌شود، می‌گوید: خدا مرا اکرام کرده است. «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ» (فجر/16) اگر خدا برایش تنگ گرفت، خدا به من اهانت کرده و ما را پست داشته است. این تعبیر صحیح نیست. لذا خدا نسبت به انبیاء، اکثر انبیاء را در سختی قرار داد. موسی وقتی وارد کاخ عظیم فرعون شد، فرعون او را تحقیر کرد که موسی به من می‌گوید: اگر به خدای من و من ایمان بیاوری و مرا تصدیق کنی، سلطنت تو را حفظ می‌کنم. به موسی نگاه کنید! یک پوستین بر تن دارد. نه دستبند طلایی دارد. همه خندیدند! این نگاه امروز ما هم هست! اینجا اگر خدا کسی را انتخاب می‌کند مثل طالوت می‌‌شود. «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ‏ وَ زادَهُ‏ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَ الْجِسْم‏» (بقره/247) اصطفاه به دنبالش است. نه فقط دادن، دادن اصطفاه نیست. اصطفاه یعنی برای خودش برگزید. خدا می‌گوید: طالوت را انتخاب کرد، و برای شما این را به عنوان حاکم و فرمانده قرار داد. این نصب خداست. «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْراً» (ابراهیم/28) خدا به خیلی‌ها نعمت را می‌دهد، اما نعمت را تبدیل به کفر می‌کند. صرف دادن نعمت دلیل بر کفر نیست. و الا کفر، نعمت نمی‌‌شد. می‌گوید: به خیلی‌‌ها نعمت را می‌دهد، اما نعمت را تبدیل به کفر می‌کند. به نمرود نعمت داد که او سلطنت پیدا کرد، اما او این سلطنت را به کفر تبدیل کرد. «وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ» نه فقط خودشان را بلکه عده‌ی زیادی را هم با خودشان به هلاکت می‌رسانند. معلوم می‌شود این کسی است که ریاستی پیدا کرده است. پس صرف ریاست پیدا کردن در دنیا دلیل بر محبوبیت از جانب خدا نیست.
یا در آیه دیگر داریم «وَ لا تُعْجِبْكَ أَمْوالُهُمْ‏ وَ أَوْلادُهُمْ‏» (توبه/85) اموال و اولاد اینها تو را به تعجب وا ندارد، «إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِها فِي الدُّنْيا» همین اموال و اولاد و دارایی‌ها، مایه عذاب است. «وَ تَزْهَقَ أَنْفُسُهُمْ وَ هُمْ كافِرُونَ» در اینها غفلت ایجاد می‌کند و وقتی از دنیا می‌روند به حالت کفر از دنیا می‌روند که این شبهه نباشد که اگر در اینجا می‌فرماید: «وَ آتاهُ‏ اللَّهُ‏ الْمُلْك‏» (بقره/251) به او ملک داد، پس معلوم می‌شود خدا داده است. نه! این «وَ آتاهُ‏ اللَّهُ‏ الْمُلْك‏» جزء همین مال و ولد است که خدا می‌دهد. همان عزتی است که خدا به عنوان نعمت ایجاد می‌کند، که این آزمایش است. لذا «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَ‏ إِبْراهِيمَ‏» (بقره/258) این سراغ ابراهیم رفت. «حاج» نمرود سراغ ابراهیم رفت. حتی خدا اینجا اسم نمرود را نمی‌برد، اما ابراهیم را به عنوان یک کسی که تنه به تنه‌ی نمرود می‌زند، از جهت شهرت و شخصیت که اسم ابراهیم در اینجا برده می‌شود. قبلاً می‌گفت: «فتیً». اینها نکته‌های زیبایی است که این طالب است که ابراهیم را بیاورد و با او محاجه کند و او شروع کننده است. نه اینکه ابراهیم دعوت کننده باشد. شروع کننده نمرود بود.
نمرود دید اوضاع نظام سلطنتی‌اش با جریان آتش دارد زیر سؤال می‌شود. دنبال این بود که ابراهیم را از جهت نگاه مردم، از چشم مردم بیاندازد. لذا شرایطی ایجاد کرد که با او استدلال کند و با مغالطه، چون می‌دانست در استدلال یکبار امتحان کرده است. با مغالطه توانست مردم را از ابراهیم منصرف کند. قدرتمند بود و می‌دانست ذهن مردم حد استدلال نیست. لذا وقتی ابراهیم برای او استدلال کند، این می‌تواند با یک پوششی، با یک مغالطه‌ای مردم را به سمت خود بکشد. چون مردم را خوب می‌شناخت. می‌دانست در آن اوج نیستند که حرف ابراهیم را خوب متوجه شوند. از دنیا منصرف نیستند و قلب‌هایشان به دنیا بیشتر مایل است. لذا به راحتی می‌تواند در حقیقت بر اینها غلبه کند. دنبال یک چنین جلسه‌ای بود. لذا وقتی محاجه او با ابراهیم شروع شد، از او سؤال کرد: «مَن رَبُّک» ربّ تو کیست؟ در قرآن این سؤال نیامده است. فقط می‌گوید: «أَ لَمْ‏ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْراهِيمَ فِي رَبِّه‏» در مورد رب احتجاج کرد. در تعبیر روایات این است که سؤال کرد رب تو کیست؟ ابراهیم خلیل در جواب او فرمود: «أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ» این بیانی است که می‌خواهد نشان بدهد نزاع سر چیست؟ نزاع سر حاکمیت است. «أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ» که خدا در اینجا ذکر کرده است، نمرود با ابراهیم و همه‌ی گذشته و آینده و حال، نزاع با انبیاء و اولیاء و مکاتب دینی و مذاهب دینی ندارند که او می‌خواهد مردم را با خدا آشنا کند. چون دنبال این است که اگر خدا در کار است و او همه کاره است، پس حاکمیت هم از جانب اوست. نقطه بزنگاه کار اینجاست که اگر هر قدرتی از اوست، اگر او محیی و ممیت است، اگر او از جهت نظام تکوینی و وجودی همه کاره است، پس در نظام تشریعی و نظام حاکمیت سیاسی هم او باید کاره باشد. از او باید نصب محقق شود. «أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ» در بحث ما خیلی مهم است. که خدا گفته: نزاع سر ملک است. سر سلطنت است. سر قدرت حکمرانی است. نمرود در این مورد با ابراهیم درگیر شده که چرا داری قدرت حکمرانی مرا زیر سؤال می‌بری؟ چرا سلطنت مرا نشانه گرفتی؟ لذا ابراهیم وقتی می‌خواهد استدلال کند، می‌گوید: «إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ» پروردگار من کسی است که احیا و اماته دارد. اگر احیا و اماته در دست کسی است، قدرت در دست اوست. اگر احیا و اماته خلق عالم با اوست، پس او باید بگوید که بر این نفوس چه کسی باید حاکم باشد. چون او اینها را خلق کرده است و می‌داند حد وجودی و رشدشان و استعداد و کمال و غایتشان به کجا باید برود. این نگاه که استدلال چرا از اینها شروع شده است؟ چون می‌خواهد بگوید: آن قدرتی که رب دارد، آن سبب این است که باید ما نسبت به حاکمیت هم از او بپرسیم که تو چه کسی را حاکم قرار می‌دهی؟ چه کسی را برای حاکمیت نصب می‌کنی؟ چون هم قدرت و توانایی دارد و هم انسان‌ها را خلق کرده و می‌شناسد. امام صادق علیه السلام می‌فرماید: کسی که انسان را خلق کرده و او را با استعداد و توانایی‌هایی خلق کرده که هیچکس کُنه آن استعدادها را نمی‌شناسند. غایتی که به سمت آن دارند حرکت می‌کنند، کجا باید برسند و کسی نمی‌داند کجاست و آن علم غیبی که لازمه برای هدایت مردم است را کسی نمی‌داند در کجاست و چه کسی دارد. لذا امام صادق می‌فرماید: حتماً باید به نصب معلوم شود. حتماً باید از جانب خدا روشن شود که چه کسی باید مردم را هدایت کند. آنوقت این حاکمیت سیاسی می‌شود. چه کسی قدرت دستش باشد که مردم را به سمت خدا سوق بدهد. اینها می‌خواستند جدا کنند، رابطه با خدا باشد، یا حالت جدایی باشد، حاکمیت هم جدا باشد، اما ابراهیم آمده می‌گوید: «رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ» او در حقیقت احیا کرده است. کسی که احیا کرده است حیات بعد از حیات هم او می‌دهد. «یُحیی و یُمیت» مضارع است، یعنی دائماً این حیات افاضه می‌شود. نه یک حیات! لذا وقتی این استدلال را کرده است، نمرود در مقابل این استدلال دو زندانی را که محکوم به قتل بودند را آورد، یکی را گردن زد و یکی را آزاد کرد. گفت: این احیا و اماته. آزاد کردن را مصداق احیا گرفت که این محکوم به قتل بود. یعنی او را آزاد کردم و حیات دادم. او را هم کشتم یعنی اماته و مردن. «قالَ أَنَا أُحْيِي وَ أُمِيتُ» من هم می‌توانم. پس در اصل مسأله نیامد بگوید: چه ربطی بین احیی و امیت با حاکمیت است. چون فهمید کسی که قدرت و توان ایجاد را دارد، حاکمیت هم با اوست. اما آمد خودش را نشان بدهد که من آن قدرت را دارم. یعنی خدای خودت را به رخ من نکش، من هم همان توانایی‌ها را دارم! لذا این استدلالی که خودش را در این رتبه قرار داد، چون می‌خواست حاکمیت خودش را حفظ کند. می‌خواست حاکمیت و حکمرانی او بر نفوس مطلق بماند.
استدلال ابراهیم خلیل با این نگاه عالی است و چقدر جواب این مردم پسند است. عوام فریبی را به نهایت ایجاد کرد. به طوری ابراهیم خلیل دید اگر از این راه بخواهد ادامه بدهد با این نگاه مردم امکان پذیر نیست که بخواهی ذهن مردم را به سمت خدا ببری. چون ابراهیم خیلی کوتاه حرف می‌زند. «رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ» چقدر استدلال کوتاه و قوی و دقیق است. اگر ابراهیم می‌خواست ثابت کند تو مغالطه کردی، خیلی طولانی می‌شد. لذا ابراهیم خلیل بلافاصله یک برهان دیگر را اقامه می‌کند که هم این برهان تثبیت می‌شود و هم آن برهان که مردم در نگاه عادی‌شان دیگر به سادگی نمی‌توانند انکار کنند، لذا دنباله‌اش می‌فرماید:«قالَ إِبْراهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ» خدای من خورشید را از مشرق می‌آورد و طلوع می‌کند. اگر تو می‌توانی از مرب بیاور. این دیگر مشهود مردم است! اینجا دیگر نمی‌تواند مغالطه کند. نه می‌توانست به ابراهیم بگوید: تو به خدایت بگو خورشید را از مغرب بیاورد. چون می‌دانست ابراهیم می‌تواند. اگر این کار را می‌کرد باز بدتر می‌شد. لذا این را از ابراهیم نخواست. چون می‌دانست حتماً محقق می‌شود و از آن طرف هم خودش نمی‌تواند بیاورد. کسی که شمس در دستش است، بخصوص با این نگاه که خورشید برای اینها مظهر پرستش بود. یکی از بت‌های اینها بود. «فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِين»
شریعتی: خیلی نکات خوبی شنیدیم. انشاءالله سیر ما با حضرت ابراهیم برسد به جایی که قرار است ما را برساند. در سال آینده هم انشاءالله این داستان و سیره حضرت را ادامه خواهیم داد. امروز صفحه‌ی 516 قرآن کریم، آیات 5 تا 11 سوره مبارکه حجرات در سمت خدا تلاوت می‌شود.
«وَ لَوْ أَنَّهُمْ‏ صَبَرُوا حَتَّى تَخْرُجَ إِلَيْهِمْ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ «5» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ «6» وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِي كَثِيرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمانَ وَ زَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْيانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ «7» فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ نِعْمَةً وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «8» وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإِنْ بَغَتْ إِحْداهُما عَلَى الْأُخْرى‏ فَقاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِي‏ءَ إِلى‏ أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ «9» إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ «10» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى‏ أَنْ يَكُونُوا خَيْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى‏ أَنْ يَكُنَّ خَيْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالْأَلْقابِ بِئْسَ الِاسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإِيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ «11»
ترجمه: و اگر صبر كنند تا به سوى آنان خارج شوى، قطعاً برايشان بهتر است و خداوند آمرزنده مهربان است. اى كسانى‏كه ايمان آورده‏ايد! اگر فاسقى براى شما خبرى مهم آورد تحقيق كنيد، مبادا (از روى زودباورى و شتاب‏زدگى تصميم بگيريد و) ناآگاهانه به گروهى آسيب رسانيد، سپس از كرده‏ى خود پشيمان شويد. و بدانيد كه در ميان شما رسول‏خداست كه (شما بايد از او پيروى كنيد و) اگر او در بسيارى از امور پيرو شما باشد، قطعاً به سختى ومشقّت خواهيد افتاد، ولى خدا ايمان را محبوب شما قرار داده و در دلهايتان آن را زينت بخشيده است و كفر، فسق و گناه را مورد تنفّر شما قرار داده است. آنها همان رشد يافتگان هستند. (اين علاقه به ايمان و تنفّر از كفر،) فضل و نعمتى بزرگ از طرف خداوند است و خداوند آگاه و حكيم است. و اگر دو گروه از مؤمنان به نزاع و جنگ پرداختند، پس ميان آنان صلح و آشتى برقرار كنيد. سپس اگر يكى از دو گروه بر ديگرى تجاوز كرد، با متجاوز بجنگيد تا به فرمان خداوند بازگردد. پس اگر متجاوز بازگشت (و دست از تجاوز برداشت)، ميان آن دو گروه به عدالت صلح برقرار كنيد و عدالت ورزيد كه خداوند عدالت‏پيشگان را دوست دارد. همانا مؤمنان با يكديگر برادرند، پس ميان برادران خود، (در صورت اختلاف و نزاع) صلح و آشتى برقرار كنيد و از خدا پروا كنيد تا مورد رحمت قرار گيريد. اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! مبادا گروهى (از شما) گروهى ديگر را مسخره كند، چه بسا كه مسخره‏شدگان بهتر از مسخره‏كنندگان باشند و زنان نيز، زنان ديگر را مسخره نكنند، شايد كه آنان بهتر از اينان باشند و در ميان خودتان عيب‏جويى نكنيد و يكديگر را با لقب‏هاى بد نخوانيد. (زيرا) فسق (و بدنام بودن) پس از ايمان، بد رسمى است، (و سزاوار شما نيست.) و هركس (از اين اعمال) توبه نكند، پس آنان همان ستمگرانند.
شریعتی: خیلی خوشحالیم که خدمت شما هستیم. انشاءالله هرجا که هستید زندگی‌تان منور به نور قرآن باشد. اشاره قرآنی را بفرمایید.
حاج آقای عابدینی: در محضر آیه 6 سوره حجرات هستیم. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى‏ ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ» می‌گوید: یک خبری را به شما دادند و این خبر باعث شد احساسات مؤمنین جریحه دار شود که ارتداد یک قومی بود که بنی المصطلق بود. این باعث شد که اینها در مقابل آنها لشگرکشی کنند و برود به جنگ آنها، اما این خبر اصلش دروغ بود. لذا این یکی از آیاتی است که در اصول فقه مورد بحث قوی واقع شده در رابطه با حجت خبر واحد که یک خبر که می‌رسد چطور است که بحث مفصلی دارد. اینجا می‌گوید: «إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ» اگر یک کسی که عدالتش ثابت نشده است، ولید این خبر را آورده بود. می‌گوید: اگر اینطور بود، به اعتبار حرف او کاری را انجام ندهید که باعث شود پشیمان شوید و قدرت جبران نداشته باشید. ما امروز در این شبکه‌های اجتماعی گرفتار هستیم و خبر را می‌گذارند و شایعه می‌کنند نسبت به افراد مختلف. اگر ذهن انسان با خواندن این خبرها نسبت به شخصی یک قدری کدورت ایجاد شود، حتی خبر صحت و سقمش معلوم نباشد، از جهت الهی مغضوب الهی است و انسان در ذهن خودش هم حتی برای کسی هم نقل نکند چه برسد که بر دیگری هم نقل کند و بفرستد. همین مقدار بدبینی در ذهن خودش هم ایجاد شود، گفتند: اگر کسی بدون اینکه تبین و تفحص کرده باشد چیزی در ذهنش خطور کند، نگاهش به دیگران عوض شود، ما الآن نزدیک انتخاب ریاست جمهوری هستیم و باب شایعات قوی‌تر می‌شود. لذا خیلی مراقب باشیم که این باعث آتش زدن به ایمان ما نشود.
«وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِين» می‌گوید: چرا این استدلال‌‌ها آنها را هدایت نکرد. چون اینها به خودشان ظلم کرده بودند. نه فقط به خودشان بلکه در جامعه ایجاد ظلم کرده بودند. ظلم مانع هدایت می‌شود. یعنی اگر انسان حقی را رعایت نکرده، این حق وقتی ضایع شده باشد، هم انسان هدایت‌های سابقش را از دست می‌دهد، هم از این حرف می‌شنود و حرف صحیح هم هست. اما در دل این جای نمی‌گیرد. نمی‌داند چرا. علتش این است که انسان کاستی‌هایی نسبت به حقوق دیگران دارد. لذا سعی کنیم اگر می‌خواهیم آن باب هدایت به راحتی به روی ما باز شود، حقوقی را که بر گردن ما نسبت به دیگران هست، بهتر رعایت کنیم که اگر حقوقی عقب افتاده است، جبران بکند. و اگر گناهی هست توبه بکنیم تا باب هدایت باز شود.
شریعتی: این روزهای پایانی سال فرصت مناسبی برای حسابرسی به کارها و اعمال سال گذشته است. دعا بفرمایید.
حاج آقای عابدینی: انشاءالله خدای متعال در این ایام پایانی ما را موفق کند که هر ظلمی بر گردن ما هست بتوانیم جبران کنیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *