نسل سوخته | قسمت شصت و سوم: شانه های یک مرد

خانه / مطالب و رویدادها / نسل سوخته | قسمت شصت و سوم: شانه های یک مرد

دنبال مامانم رفتم توی آشپزخونه … داشت نون ها رو تکه تکه می کرد …
ـ مامان …
– جانم؟ …
ـ قدیم می گفتن … یکی از نشانه های مرد خوب اینه که … یکی محکم بزنی روی شونه اش … ببینی از روش خاک بلند میشه یا نه …

خندید …
ـ این حرف ها رو از بی بی شنیدی؟ …
ـ الان همه بچه های هم سن و سال من … یا توی گیم نتن… یا توی خیابون به چرخ زدن و گشتن … یا پای کامیپوتر مشغول بازی … نمیگم بازی بده … ولی …

مکث کردم و حرفم رو خوردم … چرخید سمت من …
ـ میشه من وقتم رو یه طور دیگه استفاده کنم؟ …
ـ مثلا چطوری؟ …
– یه طوری که حضرت علی گفته …

لبخندش جدی شد … اما نگاهش هنوز پر از محبت بود …
– حضرت علی چی گفته؟ …
– خوش به حال کسی که تفریحش … کارشه …

با همون حالت … چند لحظه بهم نگاه کرد …
ـ ولی قبل از حضرت علی … زمان پیامبر بوده … که گفتن … علم را بجوئید حتی اگر در چین باشد …

رسما کم آوردم … همیشه جلوی آرامش، وقار، کلام و منطق مادرم … از دور مسابقات خارج می شدم … سرم رو انداختم پایین و از آشپزخونه رفتم بیرون …

لباسم رو عوض کردم و آماده شدم که برم مدرسه … و عمیق توی فکر …
ـ خدایا … یعنی درست رفتم یا غلط …
کیفم رو برداشتم و از اتاق اومدم بیرون …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *