عشق حقیقی وظاهری

خانه / مطالب و رویدادها / عشق حقیقی وظاهری

عشق حقیقی وظاهری

بسم الله الرحمن الرحیم

پرسش:

فرق عشق حقیقی با هوی و هوس و علاقه ظاهری در چیست؟ آیا واقعاً پای استدلالیون چوبین است؟ اگر چوبین است، تکلیف چیست؟

پاسخ:

اولًا: عشق مجازی یعنی عشق به صورت، آن هم برای هدفی که اصل موتورش، خودخواهی است. یعنی عاشق می خواهد که معشوقِ زیبا متعلق به او باشد. در رقابت، بر مبنای این عشق ها، چه خون ها که ریخته نشده و چه کینه ها که در تاریخ به وجود نیامده است. در صورتی که در عشق حقیقی، انسان این گونه می گوید: خدایا، من عاشق تو هستم و پنج میلیارد و نیم را هم به دنبال من بفرست تا با هم برویم.

در قدیم و در بعضی از سرزمین ها، رسم بر این بود که وقتی شخص بزرگی وارد مکانی می شد، 20 یا 21 توپ می انداختند. روزی فرد بزرگی به جایی وارد شد، ولی برای ورود او توپ نینداختند. آن شخص گفت: چرا این کار را نکردید؟

گفتند: قربان هزار دلیل داشت؛ یکی این که ما اصلًا گلوله نداشتیم.

در عشق مجازی، عاشق، انحصارطلب و خودخواه است و می خواهد معشوق

را در انحصار بگیرد، و الّا همان کلی می شود. آیا می دانید کلّی آن چیست؟

مثالی را عرض می کنم: جوانی شب وروز گریه می کرد. مادرش گفت: قربان چشمانت بروم، چرا گریه می کنی؟ گفت: من عاشق شده ام. مادر گفت: این که گریه ندارد، عاشق هر کس شده ای به خواستگاری او می رویم. الحمدللّه خدا قانون دارد. جوان گفت: هر که را که شما بگویید من عاشق او هستم!

در عشق مجازی، مشخص ترین معشوق فرد است که رقابت بردار نیست. ولی در قلمرو عشق حقیقی و حقایق بزرگ، اولین حقیقت خداست. آدمی می خواهد همه، رهروان این عشق باشند. یا انسان می خواهد همه، در مورد عشق به زیبایی های معقول، عشق به حقایق، عشق به علم و معرفت، عالِم و عاشق به علم باشند.

ثانیاً:

عشق هایی کز پی رنگی بُوَد                                    عشق نَبْوَد عاقبت ننگی بُوَد[1]

***

عاشقان از درد زان نالیده اند                                      که نظر ناجایگه مالیده اند[2]

 

مثلًا عاشق از معشوق محروم شده است و شب و روز گریه و ناله می کند.

 

مولوی می گوید: ناله کن و کفاره اش را بده. چون بد خسارتی دیده ای، بیش از این ها گریه کن.

اگرچه مولوی مخالف این مطلب را هم دارد، اما ما هم گفتیم و خیلی التزام ندادیم که مولوی روی یک نظر خود ایستادگی کند. تضاد زیاد دارد و در عین حال تا آن جا که خداوند لطف کرد، من در این دوره پانزده جلدی تفسیر و نقد و

تحلیل مثنوی، اشاره کرده ام.

عاشقی گر زین سر و گر زان سر است                        عاقبت ما را بدان شه رهبر است [3]

نخیر، درست نیست. عاشقی ما را عاقبت بدان شه رهبر نیست. آیا می دانید چه چیزی رهبر است؟ درک جمال. از همین زیبایی های صوری، از زیبایی یک تابلو و زیبایی یک انسان [درک جمال را] بگیرید، اما در گِل گیر نکنید.

کسی منکر نیست که زیبایی ظاهری می تواند انسان را به سوی جمال اعلای الهی بکشد. این که بعضی از بزرگان گفته اند- البته همان طور که می دانید، بزرگان اشتباهات بزرگی داشته اند- محبت و دریافت زیبایی خیلی مهم است، حقیقت دارد. اما مهم این است که من از این زیبایی چه می خواهم؟ دریافت جمال ملکوت الهی. ولی آیا درست است که زیبایی را قربانی خودم کنم؟ در این باره، خودتان قضاوت کنید.

آیا واقعاً پای استدلالیان چوبین است؟ این شعر از مولوی است:

پای استدلالیان چوبین بُوَد                                         پای چوبین سخت بی تمکین بُوَد[4]

اشعار مثنوی در نسخه رمضانی (کلاله خاور) 28 هزار بیت و در نسخه نیکلسون، 25 هزار بیت است. بقیه نسخ را نشمرده ام، زیرا در موقع تفسیر و شرح مثنوی به این دو مأخذ نظر داشتم، مخصوصاً به نسخه رمضانی. اگر این 28 هزار را به طور دقیق تحلیل کنید، می بینید این مرد (مولوی ) حتی در یک مورد بدون دلیل حرف نزده است. مگر با شوخی و ادعا می توان بشر را راهنمایی کرد؟ [بشر] دلیل می خواهد. این که [مولوی ] گفته است: پای استدلالیان چوبین بُوَد، منظور این است که در آن جا که موقع استدلال عقلی نیست، ماله و تیشه عقل کار نمی کند، ولی هر چیز برای خودش دلیل دارد. جناب مولوی! از کجا و به چه دلیل راه

عرفان را در پیش بگیریم؟ می گوید: استعدادش در تو وجود دارد و این خودش دلیل است. در شما، استعداد رسیدن به همسایگی خدا وجود دارد: جِوار ربّک.

جناب مولوی، از کجا می گویی که خنده و گریه را می توانیم در مجرای قانون بیندازیم؟ می گوید:

خنده از لطفت حکایت می کند                                   گریه از قهرت شکایت می کند

این دو پیغام مخالف در جهان                                      از یکی دلبر روایت می کند

آیا دلیل بالاتر از این می خواهید؟ او سرتاپا دلیل آورده است. منتها، بعضی ها خیال می کنند که حتی برای شهود محض هم باید بر طبق ریاضیات استدلال کنیم. نخیر، این یک راه دیگر دارد و خود ریاضی دان هم می داند که اگر بخواهد وارد این مراتب شود، باید از اصول ریاضی دست بردارد (نه این که دست بردارد و باطل باشد). درست مثل این که شما زیبایی چمنزاری را تماشا می کنید و لذت می برید و کسی از شما می پرسد که استدلالتان چیست؟ می گویید: تو هم بیا و مثل من چشم داشته باش و ببین آیا زیباست یا نه؟

پای استدلالیان چوبین بود                                         پای چوبین سخت بی تمکین بود

چون ایشان (مولوی ) این سخن را به طور عمومی گفته، این سؤال برای این برادر عزیز ما پیش آمده است. البته خیلی هم خوب است و جای سؤال هم دارد.

اما خود شما جناب آقای مولوی! ما با کمال احترام و خیرگی که به شما داریم، سرتاپا استدلال هستید.

زمانی که جلد چهارم مثنوی را تفسیر می کردم، ایشان (مولوی) را در خواب دیدم. در خواب دیدم که روی نیمکت هایی که در قدیم بود و چند بچه کنار هم می نشستند، من هم نشسته بودم. ایشان را با قد بلند دیدم، که رنگ قبای او کرم تیره [از جنس ] بَرَک خراسان بود. با چشم های بسیار جذابِ خود که نگاه می کرد،

مانند این بود که دماوند بر انسان وارد می شود. بدون این که ما صحبت کنیم، ایشان گفت: یک نفر بیاید و عکس ما دو نفر را بردارد (یعنی مولوی و من). من هم مؤدب نشسته بودم. این را که گفت، من شروع کردم به او نگاه کردن و او هم به من نگاه می کرد. من به ایشان خیلی با نظر احترام نگاه می کردم، او هم به من با نظر خیره نگاه می کرد. به ایشان گفتم: من درباره مثنوی شما تفسیر می نویسم و تا حال چهار جلد هم نوشته ام. به نظر شما این کار درست است یا نه؟ گفتم این کار من چطور است؟

یک جواب به من داد که جواب دوم نداشت. او نگفت که خوب است. اگر می گفت خوب است، من می گفتم نجاری که یک میز را می سازد، عقیده اش این است که کوشش و تلاش کرده و خوب ساخته است. یا کسی که یک رساله می نویسد، طبیعی است که باید خوشش بیاید و بگوید خیلی خوب است. اگر می گفت خوب است، من به این خواب زیاد ارزش نمی دادم، زیرا فکر می کردم دامنه تأثرات بیداری است، برای این که انسان در بیداری می گوید اثر من خوب است.

هم چنین، او نگفت بد است. اگر می گفت بد است، می گفتم: جناب مولوی! شاید از این که ما در بعضی موارد گفتیم سخن شما درست نیست، خوشحال نیستید.

حرفی که زد خیلی آموزنده بود و از این جا فهمیدم که خواب درست است.

مولوی گفت: «آیا شما از من می پرسید؟ این سؤال را به وسیله دلت از خدا بپرس که این کار را برای او انجام می دهی». راست می گفت که این سؤال را باید خودت جواب دهی، [زیرا می دانی ] که در درونت چه می گذرد. لذا، این را خواستم برای جوانان بگویم که اخلاص را ره توشه کنید که ان شاءاللّه هیچ وقت پشیمان نمی شوید.[5]

پی نوشت:

[1] – ر. ك: تفسير و نقد و تحليل مثنوى، محمدتقى جعفرى، ج 1، ص 125.

[2] – همان، ج 9، ص 363.

[3] – همان، ج 1، ص 103.

[4] – همان، ج 2، ص 101.

[5] جعفرى تبريزى، محمد تقى، در محضر حكيم، 1جلد، موسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفرى – تهران – ايران، چاپ: 10، 1394 ه.ش.

پایگاه اطلاع رسانی هیأت رزمندگان اسلام

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *